|
گفتوگوی «وطن امروز» با حسین محمدیسیرت درباره رفتار جبهه انقلاب در انتخابات ریاست جمهوری
آفت جریان انقلاب، سیاستزدگی سطحی است
انتخابات به پایان رسید و مردم ایران رئیس دولت چهاردهم را شناختند. روند انتخابات با تمام فراز و فرودهایش تا حد قابل قبولی به صحنه رقابت جریانهای سیاسی تبدیل شد و توانست تا حدی قهر و کنارهگیری مردم از امر سیاسی را ترمیم کند و وضع مشارکت را کمی بهبود بخشد اما بحث اینجاست که به انتخابات 1403 چگونه باید نگریست و این انتخابات چه بیمها و امیدهایی را برای جریان انقلاب به همراه دارد؟ برای بررسی این موضوع سراغ حسین محمدیسیرت، عضو هیات علمی دانشگاه امام صادق(ع) رفتیم تا در این باره با او گفتوگو کنیم.
* تحلیل کلی شما از وضعیت انتخابات چیست؟ چه تحلیلی از سبد رای جریانهای سیاسی میتوان ارائه داد؟
به نظر میرسد بخشی از سبد آرا که مربوط به عامه مردم است خیلی در گفتمان انقلاب یا غیرانقلاب نمیگنجد و جریان انقلاب عملا این سبد را از دست داده است، چراکه جریان انقلاب بشدت به دنبال یک رای ایدئولوژیک و آرمانگرایانه است، در حالی که میتوان آرمانگرایانه رای داد ولی جریان عامه مردم را هم با خود همراه کرد. این نکته اول است و من فکر میکنم جریان انقلاب عملا رای غیرایدئولوژیک را از دست داده است. یعنی عامه مردم که شاید خیلی بر اساس رویکردهای ارزشی یا غیرارزشی رای نمیدهند و برای آنها مساله روزمره مطرح است، به این جریان تمایل نشان نداد. دلیل آن هم افزایش رویکردهای آرمانگرایانه غیرواقعبینانه در جریان انقلاب در سالهای اخیر است. به نوعی با شخصیتهای خاصی که به عنوان جریان انقلاب در سالهای اخیر معرفی کردیم، عملا عقلانیت و واقعبینی را از جریان حزباللهی گرفتیم. این شخصیتها صرفا آرمانگرایانه به موضوع نگاه میکنند و آن هم آرمانگرایی انتزاعی که در اینجا عامه مردم از دست میروند. این نکته اول است. جریان انقلاب صرفا توانست بخشی از رای ایدئولوژیک خود را پای کار بیاورد که درباره آن رای ایدئولوژیک میتوان تحلیل و بحث کرد.
در چند سال گذشته فرآیندی شروع شد که از قبل هم رگههایی از آن قابل مشاهده بود. رهبر انقلاب بارها بر عقلانیت سیاسی یا عقلانیت دینی تاکید داشتهاند. در این تعریف، فرد هم آرمانگراست و هم واقعبین، یعنی واقعگرا نیست، بلکه واقعبین است.
اما در سالهای گذشته و در اوج آن در اتفاقات انتخابات مجلس اخیر، رویکردهای ایدئولوژیک شعاری و غیرواقعبینانه آن هم با الگوی تخریب و با شعار عدالت بشدت بدنه رای ایدئولوژیک نظام را تراشید. یعنی ما به تمام مفاهیم عقلانی مثل مصلحت، وحدت و... لگد زدیم و همه را ذبح مفهومی به نام عدالت کردیم که مشخص نبود مراد از عدالت چیست. وقتی شما با رویکرد تخریبی تمام بازیگران سیاسی اطراف خودت را تخریب کردی، طبیعتا شعار ایدئولوژیک شما هم غیرواقعبینانه میشود و در سبد نیروهای انقلاب یک طیفی میماند که بشدت ظاهرا عدالتخواهند و رویکردهای خیلی انقلابی دارند. طیف خاصی اینجا میماند که متاسفانه در سالهای گذشته هم از طریق رسانههای برخی از طیفهای مختلف، هم از طریق برخی انسانرسانههای جریان حزباللهی و هم از طریق حتی بخشی از رسانه ملی، ادبیات آنها پمپاژ شد و عملا این رویکرد تخریبی و شبهعدالتخواهانه آمد و رای جریان حزباللهی را تا جایی تراشید که به یک هسته سخت رسید که اوج آن همین 13 میلیونی میشود که امروز میبینیم. طبیعی است با این رویکرد بخش عمده عامه مردم و جریان میانه را از دست میدهید و نماد عقلانیت شما تندروی و یک واقعگرایی غیرعاقلانه میشود.
وقتی نماد تئوریسینهای انقلاب، اصطلاحا انقلابیون رادیکال هستند - این دوستان میتوانند بخشی از جریان انقلاب باشند و منظور من حذف این آقایان نیست - و تمام انقلاب خلاصه در این ایده شود و هر که در این ایده نباشد، ضدانقلاب و محافظهکار نامیده شود، طبیعی است وضعیت جریان انقلاب به اینجا میرسد و عقلانیت تدریجا خارج از کنشگری سیاسی آقایان قرار میگیرد.
* گفته میشود مساله مشارکت رابطه معناداری با تکثر نامزدها دارد. برخی دلیل عدم مشارکت را عدم رقابت تحلیل میکردند، از این حیث با توجه به شکلگیری رقابت نسبی در این دوره، باز هم مشارکت از ۵۰ درصد فراتر نرفت، چه عواملی این مشارکت را رقم زد؟
در مورد کاهش مشارکت بالاخره موضوع رقابت هم موثر بود. در دور دوم که واقعا جامعه احساس کرد در یک دوقطبی قرار دارد، در انتخابات شرکت کرد و حتی به نسبت انتخابات سال 1400 رشد 2 درصدی را شاهد هستیم. بنابراین خود مساله رقابتی بودن هنوز هم یکی از دلایل افزایش مشارکت در انتخابات است. البته اینکه صرفا کاهش مشارکت را به مساله رقابتی بودن منوط کنیم، درست نیست. درباره عوامل دیگر نکاتی را میتوان عنوان کرد.
یک نکته این است که فضای فرهنگی و توان رسانهای جمهوری اسلامی از مفاهمه و ارتباط با سنین 18 تا 25 سال ناتوان شده است. همان رویکرد خاص در رسانه ملی که صرفا خود را متعلق به یک طیف خاص میبیند به این امر دامن زده است. یکی از اشتباهات ما در سالهای گذشته این بود که رسانه ملی رقیب فضای مجازی شد، در صورتی که در رسانههای شاخص دنیا، فضای مجازی امتداد رسانه قرار گرفته است. امروز من هیچگاه شبکه الجزیره را نمیبینم اما الجزیره را از طریق صفحه توئیتر یا تلگرامش میبینم. رسانه ملی در دهه گذشته به هر دلیلی امتداد مجازی خود را از دست داد و ما مفاهمه با این نسل جوان را از دست دادیم. لذا مفصل باید روی این مساله فکر کرد. مساله کیفیت آموزش و پرورش، وضعیت دانشگاهها، اغتشاشات 1401 و... چه بخواهیم و چه نخواهیم این نسل را از ما دور کرد، البته به واسطه انتخابات اخیر تا حدی این فاصله کاهش یافت.
نکته دیگر عدم پیوست مشارکت محلی به انتخابات ریاستجمهوری بود. معمولا انتخابات همراه انتخابات شوراهای شهر و روستا برگزار میشد که به واسطه جنبههای محلی آن به طور طبیعی مشارکت بالاتر میرفت. طبیعتا این مساله به انتخابات ریاستجمهوری هم کمک میکرد. در این انتخابات به واسطه این وضعیت، یک مقدار شاهد کاهش مشارکت بودیم.
نکته دیگر نبود نظام حزبی و رسانهها در انتخابات است. الان طبیعتا مردم از طریق رسانههای سیاسی در انتخابات رای میدهند. اگر صرفا سلبریتیهای رسانهای این نقش را ایفا کنند، طبیعی است این نقش یک نقش معیوب است اما آیا نمیتوان به نظام حزبی فکر کرد که جلوی این وضعیت غیرقابل پیشبینی فضای سیاسی کشور را بگیریم که مردم به یک باره با یک هیجان و شوک روبهرو نشوند؟ مردم آدمهایی را که تا دیروز نمیشناختند امروز به عنوان بازیگران سیاسی میبینند. این هم موضوعی است که باید به آن فکر کرد.
نکته دیگر اینکه ناکارآمدی انباشته دهه گذشته را اصلا نباید نادیده گرفت. یکی از دلایل کاهش مشارکت ناکارآمدی انباشته دهه پیش است. یعنی از سال 90 تا سال 1400 ما یک انباشت ناکارآمدی داشتیم و طبیعی است بخش عمدهای از جامعه با صندوق قهر میکند و به این سرعت هم نمیتواند به سمت وضعیت مشارکت سیاسی برگردد. در دولت مرحوم شهید رئیسی هم تلاشهایی شد و طبیعی است در عرض 3 سال نمیتوان مسیر 10 سال ناکارآمدی را جبران کرد، لذا ناکارآمدی انباشته 10 ساله جریان غربگرا بشدت به کاهش مشارکت منجر شد. طبیعتا به این موارد میتوان موارد دیگری را هم اضافه کرد که به همین بسنده میکنم.
* نظرسنجیها از بحرانی بودن وضعیت مشارکت جوانان در انتخابات حکایت میکند، چه تحلیلی از عدم مشارکت جوانان در انتخابات دارید؟ آیا میتوان سخن از شکاف نسلی گفت؟
نکته اول این است که این نسل هیچ مفاهمهای با جمهوری اسلامی ندارد. وضعیت آموزش و پرورش و دانشگاهها و وضعیت فضای مجازی و نسبت رسانه ملی با این نسل و بالعکس به این فضا دامن میزند. مصرف رسانهای بالای این طیف را که اباحهگری بالایی را ترویج میکند نیز باید اضافه کرد. اتفاقات 1401 مجموعا این نسل را از وضعیت مسؤولیتپذیری و مشارکت سیاسی فاصله داده و از طرف دیگر مخاطبه سیاسی این جریان با جمهوری اسلامی خیلی کم شده است. مثلا در دهه 70 که جریان اصلاحات روی کار آمد، مخاطب اصلی آن، جوانان همین سن بود و نیازهای این سن را مورد توجه قرار داد. من فکر میکنم تا حد زیادی نیازها و علایق این سن در گفتمان سیاسی کشور کمرنگ شده است. در مناظرات هم میدیدم جنس خواستهها بیشتر معطوف به عامه و میانه مردم بود تا نوجوانان و جوانان. این طیف کمتر مورد توجه قرار گرفته است. سیاستگذاری حوزه فضای مجازی که زیست اصلی این نسل است هم قابل توجه است. از طرف دیگر یک واقعیت جهانی را باید در نظر داشت که ما با یک نوع شبهاباحهگری یا بیمسؤولیتی در طیفی از جوانان روبهرو هستیم که جامعه ما هم مستثنا از این نیست. میتوان از این منظر مفصل بحث کرد که حالا در همین وضعیت چرا جامعه دانشجویی آمریکایی به موضوع فلسطین واکنش نشان میدهد اما جامعه ایرانی و دانشجوی ایرانی کمتر به این موضوع واکنش نشان میدهد. وضعیت نظام آموزشی ما اینجا خیلی تعیینکننده است.
* با توجه به رای بالای پزشکیان در برخی شهرها به نظر میرسد شکاف قومیتها و اهل سنت در انتخابات جدی بود، این امر را چطور تحلیل میکنید؟ این را باید بر اساس نابرابریها تحلیل کرد، یا باید نگاه سطحی در رایدهی را مؤثر دانست؟
با یک نگاه واقعبینانه باید گفت تعصبهای قومی و مذهبی در طول تاریخ وجود داشته است. اسلام هم تلاش کرده این تعصبهای قومی و زبانی را حذف نکند، بلکه مدیریت کند. بالاخره تعصبهای انسانی که در ادبیات دینی مورد نقد قرار گرفته، مورد سوءاستفاده یا استفاده جریانهای سیاسی قرار گرفته است. این یک واقعیت انسانی است و نمیتوان با آن کاری کرد. جامعه ایرانی است که باید تصمیم بگیرد چگونه رای میدهد. بر اساس عقلانیت رای میدهد یا تعصبهای سنتی قومی یا مذهبی؟
از طرف دیگر به نظر من ما در سیاستهای قومی و مذهبی با همه مسیری که در سالهای گذشته رفتهایم، هنوز هم به تعادل نرسیدهایم. به نظر من در نگاه رهبر انقلاب ما نباید هویتهای غیرکلان را حذف کنیم، بلکه سیاست عقلانی به دنبال تعادل هویتی است. یعنی مثلا تو یک مسلمان ایرانی ترک هستی، نه یک ترک مسلمان ایرانی. ما به دنبال حذف کردن هویتهای زبانی و اقلیتهای مذهبی نیستیم اما برخی سیاستها در حوزه اقتصاد و امنیت، این تعادل هویتی را به هم زده است. وقتی شما نتوانید این تعادل هویتی را حفظ کنید یا افراط کنید و هویتی را حذف کنید، یا تفریط کنید و همه هویتها را در برابر هویت ملی آزاد بگذارید، طبیعی است که این سیاستگذاری نامتوازن، خود را در شب انتخابات نشان میدهد. نکته دیگر خودآگاهی هویتی است که نباید این هویت مورد سوءاستفاده جریانهای سیاسی قرار گیرد که این بحثی است که نیاز به سیاستگذاریهای فرهنگی و اقتصادی و امنیتی جدی دارد. من فکر میکنم نکتهای که عرض کردم راهحل است. نه افراط به معنی حذف لایههای هویتی و نه تفریط به معنای عدم توازن لایههای هویتی. منطق ایجاب میکند که لایههای هویتی یک سرمایه هستند که باید متوازن و به صورت معقولی چینش داشته باشند که سیاستگذاری معقولی را میطلبد.
* در پایان اگر نکتهای باقی مانده بفرمایید.
من به عنوان معلمی که خود را متعلق به جریان انقلاب میداند، نگرانی خودم از جریان انقلاب همین چیزی است که امروز میبینیم؛ یعنی سطحیشدگی، شعارزدگی، رسانهزدگی، سلبریتیزدگی و... .
اصلیترین دغدغه و ناراحتی من از فضای انتخابات اخیر آن شبهتحجری بود که ذیل آن مفهوم وحدت و مصلحت گم میشود و این خیلی تلخ است که جریان انقلاب از تئوریسینهایی مثل شهید مطهری و شهید مفتح و شهید بهشتی به الگوی تخریبی در انتخاباتهای اخیر برسد که الگوی رایآوریشان لجنپراکنی یا تخریب رقبای درونگفتمانی میشود. شما در انتخابات مجلس - با اینکه جریان رقیب جدی نبود و انتخابات به نوعی درونگروهی بود - دیدید که برنامهای در کار نبود، بلکه تخریب مشهود بود. یعنی ما یک رای سلبی دادیم. این قطعا شایسته جریان انقلاب که پر از شخصیتهای فرهیخته و اهل علم است، نیست. من از این نگرانم و فکر میکنم اصلیترین آفت جریان انقلاب این سیاستزدگی سطحی است که باید به این فکر کرد. حالا آمدن و رفتن افراد «تلک الایام نداولها بین الناس» است اما باید در مورد این وضعیت جریان انقلاب فکری کرد.
باید پرسید چه شخصیتهایی در جریان انقلاب نخبه هستند؟ نخبه آن جریان شبهرسانهای است یا نخبه یک شخصیت دانشگاهی و حوزوی است؟ یک جابهجایی در این سطح رخ داده است. ادبیات جریان انقلاب به سمت تخریب و تحقیر جریانهای درونی و یک نوع شبهتحجر رفته است. در صورتی که ادبیات جریان انقلاب یک موقعی ادبیات شهید بهشتی بوده که کاملا عقلانی بوده و در دیدن مصلحتها، انصاف و ایجاد ظرفیت در جریان انقلاب خلاصه میشد. خلاصه حرف من این است که من یک شبهتحجر و یک سیاستورزی سطحی را در فضای جریان انقلاب میبینم که خیلی خطرناک است. سطح سیاستورزی بچههای حزباللهی تنزل یافته است. یک موقعی سطح سیاستورزی با تئوریسینهایی مثل شهید مطهری و شهید بهشتی مشخص بود ولی امروز جریانهای شبهرسانهای و امثالهم جایگزین شدهاند. این مدل سیاستورزی که مبتنی بر تخریب است، تلخ است. عدالتخواهی یک بحث است اما عدالتخواهی سطحی در این فضا باید مورد بحث قرار گیرد.
ارسال به دوستان
جامعه ایرانی در کشاکش ۲ نظم جهانی
محمدرضا قائمینیک: 1- در بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی، تعبیر کوتاه اما بسیار مهمی درباره وضعیت انقلاب اسلامی آمده است: «درودی از اعماق دل بر این ملت؛ بر نسلی که آغاز کرد و ادامه داد و بر نسلی که اینک وارد فرآیند بزرگ و جهانی 40 سال دوم میشود». این وضعشناسی از آنجا که در چنین بیانیهای و توسط مقام معظم رهبری ارائه شده است، بیانگر آن است که ارکان نظام جمهوری اسلامی درگیر چنین فرآیندی خواهند بود.
2- فرآیندهای جهانی، در دوره معاصر، به معنای خاصی از زمان گره خوردهاند که مفید معنای معاصرند. فارغ از مباحث فلسفه تاریخی، از حیث تحولات انضمامی، سرمایهداری اروپایی پس از تکوین و تکامل در سده نوزدهم، در قرن بیستم بویژه پس از جنگ دوم جهانی، از قلمرو یک نظام اروپایی خارج و تبدیل به یک فرآیند جهانی شد. برنامههای عمرانی یا توسعه سرمایهداری با جهانیکردن سرمایهداری بلوک غرب، توانست کمونیسم اتحاد جماهیر شوروی را منزوی کند و با فروپاشی آن، تبدیل به امر جهانی شود. با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اینجهانی شدن بلامنازع شد. ثمره این رخداد بزرگ آن است که ما امروز هر اتفاقی که در اروپا یا آمریکا میافتد، به شکل جهانی تجربه میکنیم. یافتههای علمی و آزمایشگاهی یا حتی نمادهای فرهنگی، تکنولوژیک، رخدادهای سیاسی یا حتی سرگرمیهای مربوط به اوقات فراغت یا حتی باورهای دینی، همه و همه، اگر قرار است در سطح جهان شناخته شوند، ناگزیر از سوار شدن بر مرکب سرمایهداری جهانی غربیاند. از این منظر، فرآیندهای بزرگ و جهانی، ناگزیر نسبتی با سرمایهداری غربی پیدا میکنند. غذای چینی، لباس یا فیلمهای کرهای، خالکوبی فلان بازیگر فوتبال، آموزهای در فقه یا کلام اسلامی یا حتی لباس عربی قطریها، اگر قرار است جهانی شود و در سطح جهان دیده شود، باید بر این مرکب سوار شود. قطریها مجبورند لباس عربی را در جام جهانی، بر تن لیونل مسی کنند تا در جهان دیده و شناخته شود یا حتی ما مجبوریم شیوه تحصیل سنتی خودمان در حوزههای علمیه را تبدیل به قواعد دانشگاهی جهانی کنیم تا شناخته شویم.
3- با این حال دقیقا در زمانی که ۲ فرآیند بزرگ جهانی در بلوک غرب و شرق، در حال منازعه با یکدیگر بودند، یک فرآیند بزرگ جهانی دیگر از خلال رقم زدن یک انقلاب جهانی در ایران سر برآورد: فرآیند بزرگ جهانی اسلامی. این فرآیند بزرگ جهانی، هم از حیث جغرافیای فرهنگی مبتنی بر تمدن ایرانی بود که اساسا تمدنی جهانی شناخته میشده و هم مبتنی بر آموزههای اسلامی بویژه شیعی بود که عناصر ذاتی آن، جهانیاند. یک مسلمان، همواره بر این باور است که دین او، دین خاتم همه پیامبران تاریخ است و ظرفیت مسلمان شدن همه ابنای بشر در آن وجود دارد؛ همه ما شیعیان، از دوران طفولیت میآموزیم که پایان تاریخ بشری، از خلال موعودی رقم خواهد خورد که امام دوازدهم شیعیان است که هر لحظه، امکان حضور او، وجود دارد. از این جهت، انسانی که در ایران زندگی میکند، حداقل از یکی از این ۳ جهت، واجد هویت جهانی است. جهانی میاندیشد و جهانی بودن، با پوست و خون و جان او عجین شده است. این انسان، نمیتواند جهانی نیندیشد و جهانی نباشد. اینجهانی بودن برای او، امری عارضی نیست، بلکه ذاتی هویت او است.
4- بهرغم ذاتی بودن عناصر هویت جهانی در انسان ایرانی، با این حال شرایطی که او در حداقل یک قرن اخیر تجربه میکند، بهگونهای رقم خورده که ابزارهای جهانی بودن او، ابزارهای غیرایرانی، غیراسلامی و غیرشیعی است. اقتصاد و معیشت او، روابط پولی و مالی او، فرهنگ زبانی و واژههای مورد استفاده او، شیوه زیست شهری یا حتی روستایی او، فرم و محتوای علمی و درسی او، شبکههای اجتماعی مجازی و دیگر ابزارهای رابطه اجتماعی او، سرگرمی و اوقات فراغت او، سبک و مدل پوشش او، حتی سبک نکاح و ازدواج او، شیوه غذا خوردن او، سفر رفتن او، موسیقی او، فیلم و سینمای او، ابزارآلات تکنولوژیک کشاورزی و ساختمانسازی او، اتوماسیون اداری و سازوکارهای سازمانی او، زمان تعطیلی یا کار او، یا حتی سبک مناسک او، همه و همه، مادامی که جهانیاند، غربیاند و مادامی که ایرانی یا اسلامیاند، دیگر جهانی نیستند. ما وقتی از اقتصاد اسلامی - ایرانی، جامعه اسلامی - ایرانی، خانواده اسلامی - ایرانی، بانک اسلامی - ایرانی، سفر اسلامی - ایرانی، موسیقی اسلامی - ایرانی، ازدواج اسلامی - ایرانی، شیوه غذا خوردن اسلامی - ایرانی فیلم و موسیقی و هنر اسلامی - ایرانی، پوشش اسلامی - ایرانی یا دیگر قلمروهای سبک زندگی اسلامی، ایرانی سخن میگوییم، در عمل منجر به یک سبک محدود به عده خاصی از افراد در یک جغرافیای فیزیکی یا فرهنگی میشویم. در توضیح یا تکوین یا ترویج این نسخههای اسلامی - ایرانی، به فرض مطلوبیت، معمولا به جهانی شدن آنها نمیاندیشیم. آنها همیشه مقید به یک عده از انسانهای خاص، در یک قلمرو فیزیکی یا فرهنگی خاص هستند.
5- در این وضعیت، انسان ایرانی، بویژه در شرایط پس از انقلاب اسلامی و ادعای جهانی آن، گرفتار یک وضعیت دوگانه در اعمال و هویت خویش است. او از یکسو، هر صبح و شب، با باورها و اعتقادات جهانی اسلامی – ایرانی - شیعی درگیر است و از سوی دیگر، ابزارهای جهانی بودنی را تجربه میکند که نه اسلامیاند، نه ایرانیاند و نه شیعی. باورهای اسلامی – ایرانی - شیعی او، مقید به جغرافیای فیزیکی یا فرهنگی محدودی شدهاند و ابزارهای غربی را در دسترس دارد که با آنها میتواند جهانی بودن را تجربه کند. مادامی که مقید به اعتقادات و باورهای اسلامی – ایرانی - شیعی است، جهانی میاندیشد اما در «قفس» تنگ عملی و انضمامی گرفتار است و مادامی که با ابزارهای جهانی غربی، زندگی میکند، از باورهای اسلامی - ایرانیاش فاصله میگیرد. نه میتواند آن را رها کند و نه میتواند از این چشم بپوشد.
6- بگذارید واضحتر پیش برویم. زن ایرانی، قرنها حجاب و عفاف را امری فطری میدانست و چون امر فطری، جهانی است، از رعایت حجاب و عفاف، چندان احساس دشواری نمیکرد، بلکه برای آن، انواع پوششهای متنوع زنانه و مردانه عفیفانه و مطابق شریعت اسلامی را طراحی میکرد اما اکنون، اگرچه آن باور فطری در وجودش نهادینه است اما ابزار پوشش و تلقیاش از پوشاندن بدن، غربی و البته جهانی و تابع سبکهای پوشش جهانی است. انسان ایرانی معاصر، هر جایی که مینگرد، از واقعیت خیابان تا فضای مجازی، با زنی روبهرو است که برخلاف سبک او، میپوشد و از سبکهای پوشش جهانی تبعیت میکند. انسان ایرانی، مادامی که در سعدی، حافظ و فردوسی سیر میکند، با تنوعی از فرهنگهای بشری روبهرو است اما امروز در ارتباطگیری با جهان، مجبور به محدودیت استفاده از پیامرسانهای داخلی است؛ براستی چرا انسان ایرانی، سهولت استفاده از پیامرسانهای داخلی را رها میکند و حاضر میشود در اینستاگرام، تلگرام و دیگر پلتفرمهای فیلترشده جهانی پرسه بزند؟ آیا جز این است که انسان ایرانی، میخواهد در شبکهها و پلتفرمهای جهانی حضور داشته باشد؟ براستی آیا واقعا درد نخبه مهاجر ایرانی، فقط اشتغال در داخل کشور است یا او، در ورای این مهاجرت و پذیرفتن خطرات و دشواریهایش، به دنبال ایفای نقش در فرآیند جهانی علم است و چون منشأ علم جهانی، غرب، اروپا و آمریکا است، به آنجا مهاجرت میکند؟ حتی امروز، مهاجرانی داریم که فلسفه اسلامی را هم در دانشگاههای غربی میخوانند، چون جهانی است. تا یکی دو دهه پیش، نرخ طلا تابع تحولات فرهنگی یا اقتصادی داخل کشور بود اما امروز، آن هم جهانی است. گویی همه ابزارهای زندگی ما، روزبهروز، بیشتر تابع زمان و مکان جهانی بودن میشوند و البته به دلیل سکولار بودن جهان معاصر، سکولارتر میشوند.
سال 1384، همه آن نیروهای اجتماعی که در 16 سال اجرای توسعه سیاسی و اقتصادی غربی در ایران، به حاشیه رانده شده بودند، تجمیع شدند و در نفی وضع موجود، حادثه 3 تیر 1384 رقم خورد. نخستین ظهور نیروهای به حاشیه رانده شده رقم خورد؛ از هواداران شهید آوینی منتقد توسعه تا عدالتخواهان منتقد سیاستهای سرمایهداری دولت سازندگی تا نیروهای حزباللهی به حاشیه رفته در جامعه مدنی سکولار دولت اصلاحات، همگی در این رای سلبی و نفی این وضعیت، سهیم بودند. در اینجا بود که نیروهایهای سیاسی منتقد وضع موجود، در نفی کارگزاران سازندگی و اصلاحات، ظهوری جدی یافتند. در این انتخابات، دوباره ایدههای جهانی اسلامی – ایرانی - شیعی سر برآورد. معرفی امام زمان(عج)، یعنی نیروی جهانی شیعی در سازمان ملل، عدالتگستری اسلامی - ایرانی در سطح جهانی، طرح الگوی اسلامی - ایرانی پیشرفت در مقابل توسعه غربی و بسیاری امور دیگر، همگی بیانگر آن بود که انسان ایرانی، بار دیگر مسیر حرکت جمهوری اسلامی را به ریل انقلاب اسلامی برگردانده است؛ گویی میخواهد بر تضاد میان ایدههای اسلامی – ایرانی - شیعی جهانی با ابزارهای جهانی، غلبه یابد و میان آنها سنخیتی برقرار کند. با این حال ناکامی این تلاش، در 4 سال دولت دهم، بتدریج آشکار شد. در دولت دهم، گویی سوخت موتور غلبه بر تضادهای میان ابزارهای جهانی غربی و آرمانهای اسلامی – شیعی - ایرانی پایان یافت و ناگزیر، دوباره ابزارهای غیراسلامی – ایرانی - شیعی (بخوانید ابزارهای غربی) برای بسط آرمانهای اسلامی – ایرانی - شیعی به کار گرفته شدند. دوباره تضادها، سر برآورد. خلاصه آنکه در دولت دهم، الگوی اسلامی - ایرانی پیشرفت، تفاوتی با برنامههای توسعه غربی نداشت. بانکداری اسلامی، جز در بعضی عقود، تفاوتی با اقتصاد سرمایهداری نیافت. شهرسازی اسلامی، همان ایده شهر مدرن را پیگیری میکرد. هنر اسلامی، حرفی متفاوت از حرف معاصر نداشت. هابرماس در دیدار از ایران، گفته بود من به ایران آمدم تا راهحل شما ایرانیها برای حل بحرانهای جهانی را بشنوم اما شما حرفهای خود ما غربیها را تحویل من دادید. در گسست میان آرمانهای اسلامی – شیعی - ایرانی و ابزارهای نامتناسب با آنها، ایده بازگشت به وضعیت قبل از 1384 در انتخابات 1392، به راحتی رای آورد.
7- با ظهور دولت حسن روحانی، تلاش شد طرح سازگاری با ابزارهای جهانی غربی و کوتاه آمدن از آرمانهای انقلابی جهانی بار دیگر شکل بگیرد. ایده اصلی دولتهای یازدهم و دوازدهم همین بود؛ سازگاری با جهان برای ایفای نقش در طرح جهانی غربی. با این حال دوباره آن تضادهای پنهان آشکار شد؛ تضادهایی که میان مداحان سنتی، هیاتهای سنتی، کارگران به حاشیه رانده شده نظم نابرابر سرمایهداری جهانی، علاقهمندان به تعلیم و تربیت اسلامی - ایرانی، وفاداران به شریعت اسلامی و شیعی و نظایر آنها با سازوکارها و ابزارهای جهانی به وجود آمد. علوم انسانی اسلامی - ایرانی در مقابل علوم انسانی غربی، تحول آموزشوپرورش مطابق موازین اسلامی - ایرانی جایگزین سند توسعه پایدار 2030، توجه به ظرفیتهای داخلی تولید در مقابل واردات و پذیرفتن سهم جهانی در اقتصاد و... خلاصه همه این تضادها شکل گرفت اما به همان دلایل پیشین، بار دیگر در سال 1400، رای سلبی حاشیهرفتهها از نظم جهانی غربی پیروز میدان شد. شعار تولید داخلی، رابطه با کشورهای همسو و همسایه، احیای ارزشهای اسلامی - ایرانی - شیعی و نظایر آنها بار دیگر در رای سلبی و نفی وضع موجود و البته با نظر به استفاده از تجربههای جهانی پیروز شد. در آن انتخابات نیز نیروی غیرغربگرا و مدعی طرحی غیر از طرح جهان غربی، با رای سلب وضع موجود پیروز انتخابات شد.
8- با اینحال در میانه این فرآیندهای سکولار جهانی، گهگاهی در گرگ و میش حوادث، انسان ایرانی با هویت اسلامی - ایرانی و شیعیاش، ققنوسوار رخ مینماید. گویی بر خود معاصرش، بر سازوکارهای سکولار سازمانیاش، بر محاسبات اقتصادی منفعتگرایانه بانکی و مالیاش میشورد و به یاد شهید حججی، شهدای غواص، حاج قاسم سلیمانی و حتی شهدای خدمت یا حتی در جریان پیادهروی اربعین، لحظاتی یا روزهایی، به یاد ایام جنگ و انقلاب اسلامی یا حوادث حماسی صدر اسلام، دوباره عناصر جهانی هویت اسلامی – ایرانی - شیعیاش را فریاد میزند. در اینجاست که صحنههای کمابیش متضاد یا متناقضی رخ مینماید؛ بیحجابها در کنار باحجابها شهیددوست میشوند، منفعتگرایان ایثارگر میشوند، مسؤولان به مردم نزدیک میشوند، ماشینهای خارجی لوکس تبدیل به تاکسیهای صلواتی میشوند، کارمندانی که بر سر محاسبه یک روز مرخصی استعلاجی یا استحقاقی چانه میزدند، یک هفته در خدمت اباعبدالله(ع) قرار میگیرند. همه میخواهند در جهانی شدن ایدههای اسلامی - ایرانی - شیعی سهیم باشند. شبکههای اجتماعی، دیگر خارجی و داخلی ندارند، شاید اساسا از کارآیی بیفتند. دانشمند و استاد دانشگاه و استاد حوزه علمیه چه در خارج درس خوانده باشد و چه در داخل، همه دیسیپلینهای علمی را کنار میگذارد و برای یک جوان شهید نجفآبادی که جهانی شده است، میگرید. اساسا همین وجه تضادگونه است که ما را از امارات و عربستان، کویت، ترکیه و دیگر کشورهای اسلامی که تن به ایفای نقش در نظم جهانی غربی دادهاند، متمایز میکند.
9- مروری بر انتخابات سرنوشتساز ریاستجمهوری ایران، بویژه پس از جنگ تحمیلی، نشان میدهد میزان استقبال از شعارها و ایدههای نامزدهای ریاستجمهوری، تابع ارتباط آن ایدهها با ایدههای جهانی است. دولت سازندگی ناگزیر از اجرای برنامههای توسعهای بود که همراستا با برنامههای جهانی توسعه تکوین یافته بود؛ ما باید قواعد بانک تجارت جهانی را میپذیرفتیم؛ ما باید از جنگ با جهان به گفتوگو با جهان میرسیدیم. باید با اقتصاد جهانی، کار میکردیم. سال 1376 باید با دیپلماسی سیاسی جهانی همراهی میکردیم. باید به جای کمیته و بسیج و دیگر نهادهایی که در انقلاب اسلامی تکوین یافته بودند، NGO و دیگر قواعد دموکراسی جهانی را میپذیرفتیم؛ چنانکه بعدتر، ورود زنان به ورزشگاهها را به خاطر قواعد جهانی فیفا پذیرفتیم. با اینحال این پذیرفتنها، اگرچه از فشار جهانی میکاست اما تناقضها و تضادهای انسان ایرانی را عمیقتر میکرد. انسان ایرانی – اسلامی - شیعی، جهانی بودن را به شکل دیگری میفهمید و ابزارهای جهانی معاصر او، به شکلی دیگر بود. او انقلاب مستضعفان جهان را رقم زده بود اما تن به ابزارهای بورژوازی جهانی میداد. او معتقد بود نهضت خمینی به انقلاب مهدوی میانجامد اما پایان تاریخ فرانسیس فوکویاما، بر جهان حاکم بود. او انقلاب فرهنگی را در دانشگاهها رقم زده بود اما ناگزیر از تکرار علوم انسانی و طبیعی غربی بود. او ولایت فقیه و نهادهای انتصابی آن را پذیرفته بود اما اکنون در مواجهه با فرآیند پیچیده و گسترده دموکراسی جهانی غربی قرار میگرفت. هر چه ابزارهای غربی را بیشتر میپذیرفت، ناگزیر باید از آرمانهای اسلامی - ایرانی - شیعی انقلابیاش بیشتر دست برمیداشت. پذیرفتن روزافزون ابزارهای غربی، اگرچه کار دولتها و رونق آنها را پیش میبرد اما عناصر هویتی و تاریخی جامعه ایرانی – اسلامی - شیعی را بیشتر به حاشیه میبرد.
10- با ظهور دولت شهید رئیسی، آزمون و خطای نیروهای انقلابی برای طرح جهانی متناسب با انقلاب اسلامی یا به تعبیری ایجاد سازگاری میان آرمانهای جهانی اسلامی – ایرانی - شیعی با ابزارهای جهانی غربی معاصر، پختهتر شد. در این دوره این درک تحقق یافت که ما درگیر این ۳ جهان متضادیم و باید راهی جدید بگشاییم. آن حضور مردمی متاثر از آرمانهای اسلامی – ایرانی - شیعی دیگر منحصر به حوادث هیجانی تشییع شهدای جنگ یا حاجقاسم نشد، بلکه این بار شهادت رئیسی، رئیسجمهور، این رویدادها را رقم زد. گویی فاصله میان ابزارهای جهانی غربی که اوج آنها در دولت تحقق مییابد با آرمانهای اسلامی – ایرانی - شیعی، در شخص رئیسجمهور تلائمی نسبی مییافت. او هم دولتمرد بود، هم انقلابی؛ هم نماینده آرمانهای اسلامی – ایرانی - شیعی بود هم امکان کار با ابزارهای جهانی را داشت. ما رئیسجهوری داشتیم که هم امامرضایی بود و هم با ابزارهای جهانی کار میکرد. هم قرآن و عکس حاجقاسم سلیمانی را در سازمان ملل بلند میکرد و هم بر توسعه شبکههای اجتماعی و دیگر ابزارهای جهانی تاکید داشت. با اینحال انتخابات 1403 و ناکامی سعید جلیلی در کسب اعتماد از مردم برای ریاستجمهوری و در مقابل، پیروزی مسعود پزشکیان با طرح ایده احیای برجام، رفع تحریم و رفع فیلترینگ، نشان میدهد گویی سوخت وجه ایجابی نیروهای حزباللهی در مواجهه با جهانی بودن غربی به پایان رسیده است.
11- بر اساس این تحلیل، اگرچه وجه ایجابی نیروهای انقلابی، در جمع میان آرمانهای اسلامی – ایرانی - شیعی متاثر از انقلاب، مهمترین عامل تمایز ایران و انقلاب اسلامی در مواجهه با جهان معاصر غربی است اما همچنان قوت و قدرت کافی برای یک طرح جهانی را ندارد. این طرحها برای مدتی موقت، کشور را پیش میراند اما در مواجهه با موج جهانی توسعهیافتگی غربی دوباره کم میآورد. با اینحال ضعف این وجه ایجابی، در مقایسه با فقدان آن در کشورهایی نظیر ترکیه، عربستان، کویت، امارات و دیگر کشورهای اسلامی که نظم نوین جهانی را پذیرفتهاند، ارزشی به قیمت حیات و زندگی انسان ایرانی در جهان دارد. روشن است چنین کشورهایی مادام که این منطق جهانی را پذیرفتهاند هیچگاه نمیتوانند سودای رقم زدن نظمی دیگر را در سر بپرورانند. جامعه ایرانی، همچنان درگیر آرمانهای جهانی اسلامی – ایرانی - شیعی خود و ابزارهای جهانی غربی در دسترسش است. او نمیخواهد تن به طرحهای منطقهای و محدود بدهد؛ او نمیتواند فیلترینگ شبکههای خارجی را تحمل کند و نمیتواند نادیده گرفته شدن در جهان را بپذیرد. او میخواهد در جهان زندگی کند و جهانی باشد؛ هرچند ابزارهای این شیوه زندگی، غربی و سکولار باشد. با این حال برخلاف کشورهای عربی یا اسلامی مذکور، در اعماق وجودش، مولفههای اسلامی - ایرانی - شیعی جهانی بودن را دارد. شاید حتی دوباره به آنها بازگردد و زیر میز تمام ابزارهای غربی جهانی بزند اما در این میان، هر انتخاباتی، آزمونی برای ملت ایران است که دریابد ورودش در فرآیند بزرگ جهانی تا چه اندازه توانسته او را در این کشاکش پیش براند و الگوهای جدید جهانی را ارائه کند. ما از یکسو وارد فرآیند بزرگ جهانی شدهایم و از سوی دیگر، با تقید به انقلاب اسلامی، سودای رقم زدن نظمی جهانی اما غیر از نظم جهانی موجود را داریم. وجه ایجابی ما، اگرچه در مقایسه با کشورهای عربی یا اسلامی مذکور وجه ممیزه ما است اما به همان میزان که جهانی باشد، میتواند در این منازعه جهانی، کارآمد و پیروز و برای جامعه ایرانی قانعکننده باشد.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|