|
گوش شیطون کر
بوق افتخار با تسلا رودستر 2022
یکی بود، یکی... اساساً همه بودند! پیرزنی سه دختر داشت، یکی از یکی باسوادتر. او دوست داشت دامادهایش هم یکی از یکی باسوادتر باشند، اما فقط یکیشان (داماد سومی) باسواد و شایسته بود. دختر سومی تازه عروس شده بود و پیرزن برای فرار از تنهایی، وسایل برقی خانهاش را تعمیر میکرد. البته پس از تعمیر، باید آنها را میداد به مَشاِسمال (تعمیرکار محل) تا همچین یکنَمه گردگیریشان کند؛ اگرنه کار نمیکردند!
یکروز که پیرزن میخواست برود سراغ تعمیر وسایلش، دید که همهشان را یکدور تعمیر کرده است و فقط آبمیوهگیریای که هنگام کارکردن، کُلِ محل را یکبار دور میزد، مانده است... که دید چه کاری است آدم سرش را با تعمیر آبمیوهگیری گرم کند! دو سه دست لباس و قوطی توتخشک و چیزمیزهای دیگر را بقچهپیچ کرد، اِیرپادش را در گوش گذاشت و راهیِ خانه دختر تازهعروسش شد.
پیرزن به سمت خانه دختر میرفت که یکهو آقاگرگه از پشت درختی پرید بیرون و گفت: «هوی پیرزن، اوهوی ننه! ضمن عرض سلام، میخواهم هَپَلهَپِت کنم و یک لقمه چَپِت کنم.»
پیرزن گفت: «گرگیخان! من که پوستواستخوانم؛ به معدهات نرسیده هضم میشوم! بگذار بروم مهمانی، چلو بخورم، پلو بخورم، مرغ و فسنجان بخورم، خورش بادمجان بخورم، چاق بشوم، چله بشوم، تپل بشوم، مُپُل بش...»
گرگ گفت: «خُب بابا! پُرچانگی نکن! برو و زود برگرد.» سپس بیسیمش را درآورد و با پلنگ و شیر که جلوتر داشتند از فرط گرسنگی زوزه میکشیدند، هماهنگ کرد که جلوی پیرزن را نگیرند تا برود چاق و چله شود و برگردد.
پیرزن به خانه دخترش رسید. سهروز در آنجا پلو خورد، چلو خورد، با دخترش رفت فِیشالِ صورت و با دامادش هم رفت جتاسکی!
روز آخر از بقچهاش یک کارت بانک بیرون آورد و به دامادش گفت: «ببین داماد! من از دار دنیا، دو گوسفند و این کارتبانک را دارم. گوسفندها مال آن دو تا داماد و این کارتبانک هم مال تو! پول یک ماشین تسلا رودستر 2022 است، اما تا یک دستاورد علمی تُپُل تحویلم ندهی، از پول خبری نیست!»
داماد گفت: «مادرجان، دستاورد تُپُل طلبتان باشد، اما نقداً یک سیکسپَکدارش تقدیمتان میکنم! با همکارها در پژوهشگاه علوم و فنون هستهای، نسل جدید دستگاه اندازهگیریِ دُز رادیوداروها را ساختهایم. دستگاه
Dose Calibrator MR100 با سرعت و دقت اندازهگیری بیشتر، باعث میشود که بیماران مدت کمتری را در معرض پرتوهای هستهای باشند. دانش فنی ساخت این دستگاه تا پیش از این فقط در اختیار چهار کشور آمریکا، سوئیس، آلمان و ایتالیا بود. دستگاه ما درحالیکه قیمتش یکسوم نمونههای خارجی است، نهتنها کاملاً میتواند با آنها رقابت کند، بلکه برتریهایی نیز نسبت به آنها دارد.»
پیرزن کارتبانک را به دامادش داد و برای اینکه از ترس حیوانهای گرسنه، درون یک کدو و قلقلزنان به خانهاش نرود، فرستادش تا تسلا رودستر 2022 بخرد. سپس با دامادش به خانه رفت و هنگام عبور از مقابل گرگ، پلنگ و شیر، به دامادش گفت برایشان بوق بزند.
ارسال به دوستان
نان تان
مردم خوب وطن هستم بسی ممنانتان
جان جانان(!) منید و بنده هم جانانتان
رایتان گردید پشتیبان من، شکر خدا
دولت دلسوز(!) من گردید پشتیبانتان
جمعی از دلسوزهای کشور(!) اکنون حاضرند
تا که جان برکف نهند از بهر ایران جانتان
بنده با طرح وفاق خویش توفان میکنم
میشود با آن دگرگون وضع شهر و خانهتان!
بنده در طرح وفاقم، دشمنان را دوستم
احتمالا صلح خواهم کرد حتی با نتان
اشتباهات کلامم نیست اصلا غیر عمد
بنده میکوشم شود اینگونه تامین فانتان
اُنچنان رونق! کنم ایجاد در این مملکت
از یورو پیشی بگیرد ارزش تومانتان
میشوید از مردم ایسلند ثروتمندتر
میشود از پول پُر جیب کُت و تُمبانتان
خوش به حال تک تک ایرانیان گُل شود
چون شود آغاز با من دوره ارزانتان
قصه نان و پنیر از ذهن خود بیرون کنید
می پزد کوبیده هر شب بعد از این مامانتان
آب در هاون نکوبید این زمان رونق است
شیر میریزید بعد از این درون وانتان
کی به عقل سالمی این نرخ بنزین جایز است؟
چون شود بنزین گران، خُرم شود ایرانتان
گفته بودم که به فکر سفرههای مردمم
گفته بودم که شود پر رونق از من خوانتان
چند ده درصد گران شد نان در این آغاز کار
گفته بودم بنده غم دارم برای نانتان
ارسال به دوستان
راهکارهایی برای حفظ زبان و ادبیات پارسی
لطفا راحت نباش!
زبان، میراث بزرگ یک سرزمین است که مردمانش نسل به نسل و سینه به سینه آن را نکست و به نسل بعد از خود به امانت میدهند. در این میان بزرگانی نیز وجود داشته و دارند که آلآفدِ زندگیشان را پای ریدینگ و رایتینگ صرف کردند تا مبادا واژه غریبهای به کشور ما سند گردد. حالا به دلیل فرا رسیدن روز شعر و ادب پارسی ما چند راهنگار برای حفظ بیشتر این امانت اکسپنسیو داریم.
یک) بزرگ بداریم
یکی از بهترین راههای پاسداشتن زبان فارسی، بزرگداشت نویسندگان و شعرای بزرگ سرزمینمان است. برای این کار دتس ایناف که در یک حرکت دستهجمعی، در فرست سلبریشن پیش رو همه با هم لباسهای پلوخوریمان را پوشیده و فول آلبوم کامل آهنگهای جدید مرتضی پاشایی را دانلود کنیم. سپس هنگام تاریکی شب، با چند اسپیکر نسبتا قوی بالای سر مرحوم رفته، چراغ قوه گوشیها را آن کرده و مراسمی نایس برگزار میکنیم.
دو) حفظ باشیم
برای رضای خدا هم که شده از همین شاعران خیلی معروف فارسیزبان، یک شعر حفظ باشیم تا وقتی روز بزرگداشتشان، دوباره خلاقیتها گل کرد و همه دوربین به دست به خیابانها آمدند؛ لااقل شما یک مصرع را بدون غلط حفظ باشید و هم آبروی همه فارسیزبانان را بخرید و هم خودتان را.
سه) کلمهها و ترکیبهای تازه
یکی از بهترین کارها، نلرزاندن تن شاعران و نویسندگان بزرگ، لااقل در همین یک روز در گور است. لذا شما دوست عزیز، به عنوان عضوی از این جامعه فرهیخته، لطف کن و هنگام باز کردن گروه دوستانه یا صفحه پیامت با دوستانت، لحظهای به ابهت فردوسی بزرگ فکر کن که سی سال از عمر گرانمایهاش را گذاشت تا شما نصفشبی برای دوستت ننویسی: «ایسگامون کردی؟!»
چهار) تمریییییین
دوثت بذرگوار من، یکی از چالشهای ضبان و ادبیاط فارصی، وجود حروفی با آوای یکسان و ثدای مطفاوت میباشد. لظا یکبار دیگر به دوران ابتدایی برگرد و هر شب غبل عض خاب به خودط دیکطه بگو طا در چط هایط کلمهها را حر تور دوصط داشطی ننویثی و در آخر بگویی «من اینجوری راهطم.»! لطفا راحت نباش! در ذمن، بگزار را هم با «ذ» مینویسند!
ارسال به دوستان
آزادی وارونه
خیاط پادشاه؛ صاحب ایدئولوژی زن، زندگی،آزادی
در ایالت ویردیانا که یکی از ایالتهای کشور دوردست بود پادشاهی بسیار اهل خانه و خانواده میزیستیده که بیشتر به قسمت نسوان در خانه و خانواده علاقه داشت به طوری که دوست نداشت خانمی تنها باشد و علاقه داشت که برای زنان دربارش دوستان جدید پیدا کند! او که بسیار دغدغه زنان و مشکلات حوزه آنان را داشت و شبها از فکر مشکلات جماعت نسوان سرزمینش تا صبح به خود میپیچید و خوابش نمیبرد، چارهای اندیشید تا تعداد بسیار زیادی از آنان را به مدت طولانی در سرایی از قصر جمع کند و به مشکلات آنها شخصا رسیدگی کند. پادشاه شب و روز به رفع مشکلات زنان میپرداخت و سایر امور مملکت را رها کرده بود. روزی وزیر نزد پادشاه آمد و گفت جانم به قربانت از سیاست مدبرانه حضرت عالی مملکت رفته است روی هوا. چه تدبیری اندیشیدهاید؟ پادشاه گفت: ای وزیر! من که پادشاه هستم! تو چه اندیشیدهای؟ وزیر که صورتش کاملا پوکرفیس شده بود گفت: به میان مردم بروید و حداقل با آنان سخنی بگویید. پادشاه گفت: حال چه بپوشیم؟ ما که لباس درخور نداریم. همه لباسهایمان تکراری شده است و لباس جدید نداریم. از این جای تاریخ به بعد دیگر خبر موثقی از وزیر در دسترس نیست!
پادشاه دستور داد خیاط را به قصر فراخوانند.
خیاط آمد و پس از ابراز تملقات فراوان در محضر پادشاه گفت: اعلیحضرت دستور بفرمایید چه بدوزم برای قامت مبارکتان؟ پادشاه گفت: چیزی بدوز که هر زنی مرا دید کف و خون قاطی کند و جذب و مطیع من گردد. خیاط گفت: اگر زنهای زیادی مجذوب شما گردند چه؟!
پادشاه: چه و کوفت! چه و زهر زنبور ملکه! خب همه را به قصر میآوریم دیگر!
خیاط گفت: جانم به قربانت اولا که قصر این همه جا ندارد. ثانیا هزینه سکونت آنان نیز آن هم با این تورم به گردن مبارک جنابتان میافتد. ثالثا برایتان حرف درمیآورند که پادشاه، جماعت نسوان را دربند کرده است و مخالف آزادی زنان است!
پادشاه گفت: پس تو میگویی چه غلطی کنیم ای خیاط؟
خیاط گفت: با پارچههای ابریشمی جادویی لباسهایی باشکوه و خاص برای زنان میدوزیم و در بازار پوشاک با قیمت ارز دولتی عرضه میکنیم تا زنان بخرند و بپوشند و زندگی کنند و خیال کنند معنی آزادی همین است. بعد هم اعلام میکنیم هر کس این لباسهای خاص پادشاه پسند را نپوشد احمق است. به این صورت به جای اینکه زنان را به قصر بیاورید و از باقی جماعت بیخبر بمانید میتوانید در شهر به میان مردم بروید تا مشکلاتتان همگی یک جا حل بشود و مردان سرزمینتان هم از این تدبیر شما در شگفت بمانند!
پادشاه از ایده خیاط آنچنان به وجد آمده بود که در گنج خود نمیپوستید و گویی در راسترودهاش بزم عروسی بر پا بود. پادشاه خم گشت و از توی جورابش پاداش هنگفتی به خیاط داد و لقب او را از خیاط دونپایه به وزیر خیاطان ارتقا داد.
خیاط بودجهای هنگفت از پادشاه طلب کرد و بازار را چنان از این لباسهای ابریشمی نادیدنی پر کرده بود که گویی لباس نبود و پشگل بود از نظر فراوانی و تنوع نادیدنیها! مردم هم لباس نادیده را از ترس احمق خواندهشدن، دیدند و پسندیدند و خریدند و پوشیدند.
پادشاه که دید کوچه و بازار از زنان دلخواه پر شده است زنان قصر خود را مرخص نمود و سر به کوی و برزن نهاد و مانند مردمان عادی در میان بازار میچرخید و به مشکلات آنان از نزدیک و فیس تو فیس رسیدگی میکرد! خیاط هم به خود ارتقای درجه داد و بهعنوان پادشاه در ویردیانا به تخت نشست و تصمیم گرفت سلطنت ابریشمهای نادیدنی را به کشورهای دور و نزدیک از طریق فضای مجازی ارسال کند.
ارسال به دوستان
هفته نیوز
ناموفق هفته
ترامپ برای دومین بار ترور ناموفق شد.
تروریست: تا سه نشه بازی نشه!
سرقت هفته
تجهیزات نظامی یک پایگاه رژیم صهیونیستی به سرقت رفت.
فلسطینیها: اینا کل کشور ما رو دزدیدن اسمش سرقت نیست؟ چهار تا تانک و تفنگ ازشون بردن میسوزن؟
گرانی هفته
ستاد تنظیم بازار دولت چهاردهم در اولین جلسه خود قیمت شیر خام را ۲۰ درصد گران کرد.
گاوهای شیرده رضایت خود را از این قیمت اعلام کردند.
مریض هفته
اقتصاد ما مریض است و دارو میخواهد.
اقتصاد: باز یه پزشک رئیسجمهور شد افتاد به جون ما!
هایپرسونیک هفته
یمن با موشک هایپرسونیک قلب تلآویو را هدف قرار داد.
یمن: این تازه تمرینی بود، چون مغز نداشتین قلب رو هدف گذاشتیم.
کار خودشونه هفته
ماهواره تحقیقاتی «چمران۱» در مدار زمین قرار گرفت.
این یکی دیگه واقعا کار خودشونه، خودشون گفتن.
تاخیر هفته
اعتراض نمایندگان مجلس به تاخیر در اجرای همسان سازی حقوق بازنشستگان
بازنشستگان: این تاخیرها که چیزی نیست ما منتظریم بریم اونطرف خدا برای ما همسانسازی کنه!
خسوف هفته
روز چهارشنبه ماه گرفتگی اتفاق افتاد.
اما متاسفانه از چنگال پلیس گریخت؛ رفت تا گرفتگی بعدی.
ارسال به دوستان
بازهم مدرسه
فصل تابستان شده رد دانشآموز عزیز
باز فصل درس آمد دانشآموز عزیز
مدرسه کانون درس و شور و شوق و دوستی
بازمیگردد مجدد دانشآموز عزیز
بازهم سر در دل بالش فروکردن به زور
از صدای زنگ ممتد دانشآموز عزیز
خوب میدانم که داری از شروع مدرسه
در دلت شادی بیحد دانشآموز عزیز
شادی از آن که در اپلیکیشن شاد عزیز
در گروهی میشوی اد دانشآموز عزیز
باز شبها جاپریدنهای سخت از خواب خوش
وقت خواب نمره بد دانشآموز عزیز
باز هم جذر کتانژانت هزار و شصت و چار
ضربدر سینوس نهصد دانشآموز عزیز
باز بحث درس خواندن یا نخواندن در کلاس
با فری خرخون و ممد دانشآموز عزیز
باز هم در امتحان سهواً مداد از روی میز
چند صد دفعه میافتد دانشآموز عزیز
بازهم بین الف یا جیم و دال امتحان
یا ب میگردی مردد دانشآموز عزیز
نمره املای ده، نه گشته چون تشدید نیست
روی یک حرف مُشدد دانشآموز عزیز
باز هم حرف معلم که: چرا عقلت کم است
با وجود هیکل و قد دانشآموز عزیز
بازهم ناراحتیهای معلمهای گل
از گرانی و درآمد دانشآموز عزیز
میشود گل از گلت وا در شروع مدرسه
باز از این شعر احمد دانشآموز عزیز
باز هم با لطف حق در سال تحصیلی نو
شاد باشی و مؤید دانشآموز عزیز
ارسال به دوستان
پا تو کفش شاعر ها
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
زیرا مغازه و بانک آتش زدیم آری!
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید که یک برانداز، فرهاد را گرفته
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
گرفت عکس و فرستاد واسه من و تو
یکی روبهی دید بیدست و پای
که ارده عسل خورد و پادار شد
زان یارِ دلنوازم، شُکری است با شکایت
آغوش رایگان داد، گوشی من چرا زد؟
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
چون براندازی لختی هم نمودیم و نشد
ارسال به دوستان
ارسال به دوستان
با جام شراب و دلبرش میخندید
با نقشه شوم در سرش میخندید
میخواست دو سه روزه بیاید تهران
صدام به گور پدرش میخندید
ارسال به دوستان
خاطره همایش فاخر
در روز شعر و ادب پارسی، همایشی گرانسنگ، همسنگ ارزش شهریار و سعدی و فردوسی و... با حضور ارزشمند مسؤولان ادبی و غیرادبی برگزار شد.
در این همایش فاخر، دکتر شعرخوانان به عنوان سخنران اول پشت میکروفن رفت و روز شعر و ادبیات پارسی را گرامی داشت. سپس شعری از شهریار خواند که بالاخره به کمک حضار توانست آن را به آخر برساند؛ سپس پروفسور فارسیخوانان سخنران دوم با تشویق فراوان روی سن رفت و بعد از سخنرانی کوتاهی گفت بعد از این همایش، کنفرانسی! با حضور خبرنگاران و ژورنالیستها برگزار میشود که کامینگسون در سالن بغلی برقرار میشود.
و همانطور که این سخنران فاخر داشت پایههای ادبیات فارسی به همراه روح مقدس شاعران را به لرزه درمیآورد و حضار را به خواب عمیق فرو میبرد، مسؤولان برگزاری مراسم میکروفن را از دستش نجات دادند.
در همین روز و در سالن بغلی نشست خبری برگزار شده بود. یکی از خبرنگاران ضمن تشکر از تلاش فرهنگستان زبان و ادب فارسی، از جایگزینی کلمه برگک با چیپس انتقاد و خاطرنشان کرد: وقتی از همسرم برگک طلب کردم یک برگه a4 را ریز ریز کرد و تحویلم داد!
همانطور که عمق زبان و ادبیات فارسی در حال شکافتهشدن بود و خمیازهها امان از حضار دو سالن بریده بود؛ مجری، خبرنگاران را به سالن اصلی راهنمایی کرد که در آنجا گروه موسیقی روی صحنه آمد تا با اجرای زنده موسیقی «باز که چتری زدی»! این هنر ارزشمند پارس زمین را به رخ جهانیان بکشد!
صدای دست و هورای حضار بلند بود که به زمان جذاب پذیرایی و ناهار نزدیک شدیم. مجری رو به حضاری که در آستانه حرکات موزون بودند کرد و گفت: حضار گرامی و ادیبان گرامی لطفا بفرمایید پذیرایی شوید؛ طرفداران بیفاستروگانف به سالن سمت راست و طرفداران پیتزا و پاستا به سالن سمت چپ مراجعه کنند.
و با یک پذیرایی کاملا فاخر و فرهنگی روز فرهنگ و ادب پارسی گرامی داشته شد.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|