|
تضاد با خویش*
منتها یک مقدار تشریفاتی هم در مملکت هست که فرضا یک رئیسجمهوری یا شخصیتی از کشور خارج میخواهد بیاید ایران، آنوقت آن 3 نفر بین خودشان یک رئیس دارند و به عنوان تشریفات، یک نفر از خودشان را به نام رئیس انتخاب میکنند... انسان مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد. آن وقتی که رضاشاه را آمدند بر این مملکت تحمیل کنند، روشنفکران و علما خیال میکردند ایران گلستان میشود و از اروپا هم جلو میافتد. رضاشاه هم اول خودش را متدین و معتقد به مبانی اسلامی نشان میداد ولی آخرش دیدیم که دیکتاتور از آب درآمد، پسرش را هم که بعد از او دیدیم همینطور اول با علما گرم میگرفت و تواضع میکرد ولی آخر کار گرگ شد و از گرگ هم بدتر. میبینیم که هراس آقای منتظری از رئیسجمهوری که فقیه نباشد و تحت امر فقیه جامعالشرایط نیز نباشد، به حدی است که به شورای جمهوری پناه میبرد و خطر دیکتاتوری دولت غیرتابع در برابر ولیامر را به قدری جد میگیرد که صریحا توصیه به تشریفاتی کردن رئیسجمهوری (نماینده تشریفاتی شورای جمهوری) میکند. وقتی در حین مباحثات، مساله جد شد، بنیصدر که خواب ریاستجمهوری خود را میدید و از هرگونه محدودسازی قدرت رئیسجمهور، گویی برای برنامههای آینده خود و دیکتاتوریها و گردنفرازی طاغوتمنشانه خود در برابر امام «رض»، احساس خطر میکرد، در پاسخ به آقای منتظری که درصدد مشروط و محدودسازی اختیارات رئیسجمهور و قابل مهار کردن آن بود، چنین گفت: «وقتی برای رهبری میخواستیم اختیارات معین کنیم آقای منتظری میفرمودند: ممکن است رئیسجمهور الدنگ از آب درآید، حالا میخواهیم برای نخستوزیر اختیارات معین کنیم دوباره رئیسجمهور ممکن است قرم پف از آب در بیاید. به این ترتیب قانون ما را مواجه میکند با تناقضاتی». بنیصدر در واقع ناراضی بود که چرا رئیسجمهور را تحت امر ولیفقیه قرار دادهاند و از پایین نیز قدرت مطلقه نسبت به نخست وزیر و هیات دولت ندارد یعنی به دنبال آمریت مطلق و رها از نظارت رهبر بود و بعد در عمل نیز نشان داد که اهل اطاعتپذیری از مرجع قانونی و فرمانده قوای سهگانه کشور نیست. آقای منتظری، همچنین در بحث سوگندنامه رئیسجمهور در باب این عبارت که (قدرتی را که ملت به عنوان امانت مقدس به من سپرده است همچون امینی پارسا و فداکار نگاه دارم)، مجددا تکرار میکند ریاستجمهوری، یک مسؤولیت شرعی و وابسته به رهبر است و ما میخواهیم رئیسجمهور خودکامگی نکند و پیشنهاد میکنند: «این عبارت را به این ترتیب بنویسیم: «قدرتی را که به عنوان امانت، به من سپرده شده» تو چه کار داری که چه کسی سپرده؟! هم از طرف مردم سپرده شده و هم از طرف رهبر». به عبارت دیگر ایشان علیالدوام میکوشید تا کفه رهبری را در «مشروعیت رئیسجمهور» سنگین و سنگینتر کند و در بحث از اختیارات وزرای دولت، حتی صلح دعاوی راجع به اموال دولتی را هم به جای دولت، به قوه قضائیه ارجاع میدهد. تا بدینوسیله دولت کاملا مهار شود و به دیکتاتوری نینجامد. وی همچنین تاکید میکرد: «ما اگر تصویب کنیم که «اعمال قوه مجریه از طریق رئیسجمهور و نخستوزیر»، تمام قدرت اجرایی را داریم میدهیم به رئیسجمهور و زیردستهایش، یعنی به این معنی که رئیس کل قوا، رئیسجمهور خواهد بود و... بنابراین یک چنین رئیسجمهوری که تمام اختیارات اجرایی کشور دست او باشد،... این یک دیکتاتور و قلدری در آینده برای ما درست میکند که از قلدرهای سابق هم بدتر است. آنوقت خری که بالای بام بردیم، نمیتوانیم بیاوریم پایین. از اول ما نباید قوه اجرایی را در او منحصر کنیم، بلکه رئیسجمهور، یک واسطهای است و... خیلی از امور دیگر مثلا دستگاه فرستنده و وسایل ارتباط جمعی مثل رادیو و تلویزیون هیچکدام نبایستی در اختیار رئیسجمهور باشد. اگر خواستیم اختیار مطلق به او بدهیم شخص رئیسجمهور غلط است و باید یک شورایی باشد و این شورا هم در عین حال باید تحت نظر رهبر مذهبی کار کند که ولایتفقیه را که ما تصویب کردیم، در دست دارد». جناب آقای منتظری به بافت فرماندهی کل قوا در طرح پیشنهادی بدوی که در آن به رئیسجمهور میدان داده بود نیز اعتراض کرده و میگفتند: «یک شورا درست کردهاند که رئیسجمهور و یک فقیه از شورای نگهبان در آن هستند و در ضمن، رئیسجمهور را در آن شورا قرار دادهاند یعنی فقیه در اقلیت است و فرماندهی کل قوا را به این شورا دادهاند که فقیه در اقلیت است و... ما اصولا این را نمیخواهیم به رئیسجمهور بدهیم. ما میخواهیم به یک مقام بالاتر بدهیم». همچنین وقتی آیتالله یزدی در باب فرماندهی قوا (از جمله نیروی انتظامی) تاکید میکند که رهبر باید در این فرماندهی دخالت اصلی را داشته باشد و در راس مخروط باشد چون صلاحیت شرعی دارد و از طرف مردم هم تایید شده و رهبری تنها نظارت نیست بلکه باید نقش در اجرا و فرماندهی داشته باشد، آیتالله منتظری سخنان آقای یزدی را قاطعانه مورد حمایت و تاکید قرار داده و میگوید:«همینطوری که آقای یزدی فرمودند: ما بعد از اینکه این سیستم را قبول کردیم رهبر در راس مخروط است. او در هر 3 قوه نقش دارد. در قوه مجریه هم رئیسجمهور را او تعیین میکند یا افرادی را برای رئیسجمهوری کاندیدا کند که مردم انتخاب کنند». ایشان در جهت تسهیل شرایط عزل رئیسجمهور نیز تلاش بسیار کرده و بارها تاکید داشت که برای عزل رئیسجمهور لازم نیست راه زیادی طی شود و اگر وی متهم به خیانت یا توطئه شود لازم باشد تا در صورت رای اکثریت مجلس، دیوانعالی کشور رسیدگی کند بلکه باید رئیسجمهور حتی اگر از وظایف قانونی خود تخلف کرده و مثلا یک قانون را عمل نکند قابل عزل باشد حتی اگر توطئه یا خیانتی در کار نباشد. * اين نوشته بازخواني تناقضات نظريات آيتالله منتظري در باب حكومت ديني و ولايت فقيه است كه پيش از اين در فصلنامه «كتاب نقد» منتشر شده است. ارسال به دوستان
ردپاي جهانوطني صهيونيزم در انجمنهاي اخوّت
روتاری، اتحاد تكنوكراتها
نخستین باشگاه روتاری در سال 1905 توسط یک حقوقدان به نام پل هریس در شیکاگو به وجود آمد. پل هریس به همراه 3 تن از بازرگانان شیکاگو به نامهای سیلوسترایل، پیرام شوری و گوستاولوپر نخستین جلسه رسمی روتاری را در روز 23فوریه سال 1905 تشکیل دادند و موجودیت تشکیلاتی به نام کلوپ روتاری را اعلام داشتند. روتاری بنا به تعریف موسسان آن به مفهوم چرخهای دوار یک کارخانه به هم پیوسته است که با چرخش هر دنده چرخ دنده دیگر نیز به حرکت در میآید و در نتیجه کل سیستم متحرک میشود. با این تعبیر کلوپ روتاری بینالمللی به دنبال ایجاد یک نظام بهم پیوسته و متشکل جهانی است که با اراده و حرکت دندانههای کلوپ مادر تمام این سیستم جهانی در جهت منافع غرب به حرکت درآید. اعضای کلوپ روتاری در هر جامعه، از فعالان و نیروهای و کیفی آن جامعه انتخاب میشوند و ماموریت اصلی آنها ایجاد حلقه اتصال با قدرتهای غربی از طریق نظام بینالمللی با کمک رجال سیاسی و کلان سرمایهداران است. شرایط عضویت درکلوپ روتاری جان مینو یکی از استادان برجسته علوم سیاسی در کتاب خود درباره تعداد اعضای روتاری متذکر میشود: «ما نباید سازمانهای روتاری را که در سال 1905 تشکیل شدهاند و در پی تاسیس یک حکومت جهانی هستند فراموش کنیم. تعداد اعضای این گروه بیش از 450 هزار نفر است که در متجاوز از 100 کشور پراکنده هستند». چگونگی عضویت و ورود به باشگاههای روتاری مانند عضویت در لژهای فراماسونری، مستلزم انتخاب فرد از سوی تشکیلات است و برای هیچکس مقدور نیست که به میل و رغبت خود به عضویت این تشکیلات درآید یا برای عضو شدن در کلوپهای روتاری تقاضانامه ارسال دارد. براساس اساسنامه «روتاری بینالملل» تمام کلوپها موظفند اعضای خود را از میان ثروتمندان، افسران عالیرتبه، مقامات دانشگاهی و مقامات اداری انتخاب کنند، بنابراین کارمندان ساده دولت و کارگران از عضویت در کلوپ و حتی در جلسات سخنرانی آن محرومند. در هر کلوپ روتاری و به هنگام انتخاب عضو، کمیته مخصوص عضو جدید را درباره مسائلی که در پی میآید تحت نظر و مراقبت کامل قرار میدهد: 1- میزان نقش متقاضی، چگونگی نفوذ و تاثیرش در ادارات و سازمانهای محلی. 2- میزان حرف شنوی و بررسی روحیه فرمانبرداری و میزان تمایل او نسبت به قبول اصول و قوانین روتاری و اجرای ماموریتهایی که کلوپ محلی یا روتاری بینالمللی به وی محول میسازد. تاکید روتاری بر نفوذ در ادارات، میزان حرف شنوی، روحیه فرمانبرداری، پذیرش قوانین روتاری و بالاخره ماموریتهای محوله، برای رسیدن به این نتیجه است که عضو جدید در راستای دستورات روتاری مرکز باید پیرو اصل تساهل و تسامح لژهای فراماسونری باشد. در آییننامه کلوپهای روتاری آمده است که هزینههای کلوپها و تشکیلات بینالمللی روتاری از محل حق عضویت اعضا تامین میشود و سازمانهای جهانی روتاری از هیچ سازمان یا دولت خاصی کمک نمیپذیرد. اعضا در کلوپهای روتاری به گروههای متفاوتی تقسیم میشوند و هر یک از اعضا با توجه به این تقسیمبندی در جریان برنامهها و فعالیتهای کلوپ قرار میگیرند. کلوپهای روتاری تابع نظم و انضباط خاصی هستند و همه اعضای آنها بدون استثنا مکلف به رعایت این نظم و تشریفات و شرکت در جلسهها هستند و در صورتی که هر عضو، کوچکترین تخلفی از مفاد آییننامه انضباطی کلوپ داشته باشد فورا و بدون هیچگونه چشمپوشی اخراج خواهد شد. در لژهای فراماسونری زنان از حق عضویت محرومند و تنها به عنوان زینتالمجالس میتوانند در میهمانیهای خاص (وایت پارتی، میهمانی سفید) شرکت کنند. در کلوپهای روتاری نیز همین وضع حاکم بود و تا سال 1985 تنها مردان حق عضویت در این کلوپها را داشتند اما از این سال به بعد بر این اساس حکم دیوانعالی آمریکا عضویت زنان نیز در این کلوپها مجاز شناخته شد. پس از صدور این حکم، کنوانسیون بینالمللی روتاری تشکیل شد و مساله عضویت زنان در کلوپهای روتاری را تصویب کرد. نمونهاي از دعوتنامه لژ روتاري: « لژ مزدا شماره 79 ، آقای محترم و برادر عزیز دبیر: محسن کلانتری لباس اسموکینگ در اجلاس 1978 که در شهر شیکاگو آمریکا برگزار شد، سازمان جهانی روتاری تصمیم گرفت که به طور رسمی به فراماسونری متصل شود. در آمریکا فراماسونرها نفوذ فراوانی دارند و اخیرا یکی از جراید آمریکا مقالهای درباره یک شرکت مهم تجارتی بینالمللی نوشته و در آن اشاره کرده است که این شرکت به طور غیرمستقیم جزو عوامل فراماسونری جهان است. شرکت مذکور «روتاری» نام دارد و مدیر آن یک میلیونر آمریکایی به نام «هربرت جی تایلور» است. اخیرا شصت و یکمین سال تاسیس این شرکت در شیکاگو جشن گرفته شد و 8509 نفر از 89 کشور جهان در آن شرکت داشتند. مراسم این جشن محرمانه بود و مدعوین در پایان آن یک جلسه مخفیانه چند ساعته داشتند. از دیدگاه ساواک، کلوپهای روتاری و باشگاههای لاینز از سازمانهای جنبی فرماسونری به شمار میروند. تفاوت باشگاههای روتاری و لاینز با فراماسونری در ماهیت سازمانی آنها نیست بلکه در ساختار اجرایی و صور ظاهری آن است. 2 باشگاه مذکور برخلاف انجمنهای ماسونی که پنهانکاری سایه بر فعالیتهای آنها انداخته بود، محافلی علنی بودند و با مجوز رسمی مقامات اجرایی هر کشور تشکیل میشدند. تفاوت دیگر فراماسونری با باشگاههای روتاری و لاینز در پایگاه و نقش اعضای آنهاست. فراماسونها بیشتر از میان قشر روشنفکر و تحصیلکرده و دارای مبانی فکری و ایدئولوژیک انتخاب میشدند در حالی که در باشگاههای روتاری و لاینز غیر از افراد تحصیلکرده، مدیرکلها و صاحبان شرکتها و تکنوکراتها نیز عضو میشدند. روتاری در ایران در اواخر سال 1332 یکی از روتارینهای آمریکایی به نام دکتر کراتس به ایران آمد تا برای تشکیل کلوپهای روتاری در ایران وارد عمل شود. او سرانجام توانست به واسطه هادی امیرابراهیمی که یکی از سرمایهداران بود، با دکتر جهانشاه صالح استاد دانشکده پزشکی دانشگاه تهران و وزیر بهداری و سناتور مصطفی تجدد مالک و مدیر عامل بانک بازرگانی ایران و سناتور عباس مسعودی مالک و مدیر موسسه اطلاعات تماس حاصل کرده و نخستین کلوپ روتاری را در ایران تشکیل دهد. بعد از دکتر کراتس یکی از اعضای «انجمن دوستداران آمریکایی خاورمیانه» به نام چارلز کولاک از بیروت وارد تهران شد و با دعوت از بعضی از سرمایه داران مانند ثابت پاسال، لطفالله حی، قاسم لاجوردی و استادان دانشگاه مانند دکتر جهانشاه صالح و دکتر نجمآبادی استاد دیگر دانشکده پزشکی دانشگاه تهران و دیگران کلوپ روتاری تهران را در سال 1335 افتتاح کرد. این کلوپ کار خود را در پارک هتل تهران آغاز کرد. نخستین رئیس این کلوپ دکتر جهانشاه صالح بود. چگونگی انتخاب مسؤولان باشگاههای روتاری انتخاب روسا و گردانندگان باشگاه به صورت رای مستقیم از اعضا انجام گرفته و اعضای مسؤول به مدت یک سال انتخاب میشدند. شیوه انتخاب و دقت عمل در عضوگیری (از هر شغل و صنف یک نفر) تعداد اعضای جوامع آرمانی و مطلوب اذهان آرمانگرای یونان باستان و مدینه فاضله افلاطون را به خاطر میآورد که تعداد جامعه وی محدود و همه اشخاص عضو نیز دارای وظایف کلیدی بودند. در اساسنامه روتاری درباره شرایط لازم برای عضویت فعال در کلوپ روتاری آمده است: «فرد باید بالغ و به حسن اخلاق معروف و در حرفه و کار خود موفق و صاحب شهرت باشد. او باید به عنوان صاحب، شریک، رئیس صنف یا مدیر یک واحد تجاری یا پیشهای که شایسته و شناخته شده یا به عنوان یکی از اعضای هیات عامل و موسسهای که شایسته و شناخته شده یا به عنوان نماینده محلی یا نمایندگی شعبه بازرگانی یا حرفهای که شایسته و شناخته شده یا دارای مقامی مسؤول در چنین نمایندگیهایی باشد». در انتخاب روسا و هیاتمدیره و دیگر گردانندگان روتاری که هر سال روتاری (سال روتاری از یازدهم تیرماه هر سال تا دهم تیرماه سال بعد است) با عضوگیری مستقیم انجام میگیرد، اعضای مؤسس و شخصیتهای با نفوذ سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و سرمایه داران عمده شانس موفقیت بیشتری نسبت به سایر رقبا دارند. چارچوب اصلی و استخوان بندی باشگاههای روتاری از 4 کمیته و چند کمیسیون زیر نظر هر یک از کمیتههای چهارگانه تشکیل شده است. روسای کمیتهها توسط رئیس باشگاه و روسای کمیسیونها توسط کمیتهها انتخاب میشود. برای روشن شدن هر چه بیشتر ساختار اجرایی باشگاهها و کمیتهها و کمیسیونها از باشگاه روتاری شمال تهران به عنوان مثال یاد میکنیم: تشکیلات روتاری شمال تهران الف: کمیته خدمات کلوپ ب: کمیته خدمات بینالمللی پ: کمیته خدمات جمعی و گروهی ت: کمیته خدمات حرفه ای کمیسیون ها 1. کمیسیون حضور و غیاب 2. کمیسیون طبقه بندی 3. کمیسیون دوستی 4. کمیسیون امور داخلی روتاری 5. کمیسیون اطلاعات روتاری 6. کمیسیون تشریفات 7. کمیسیون روابط عمومی 8. کمیسیون سخنرانی 9. کمیسیون عضویت باشگاههای لاینز باشگاه لاینز در سال 1917توسط یکی از فراماسونرهای آمریکایی به نام «ملوین جونز»در شهر شیکاگو تاسیس شد وشعبهای از آن در تاریخ پانزدهم فروردین 1336در ایران افتتاح شد و بزودی در 50 شهر ایرانی شعباتی را دایر کرد. اعضای این باشگاهها در روزهای پنجشنبه اول و پنجشنبه سوم هر ماه در یکی از هتلهای تهران تشکیل جلسه میدادند. هدف ظاهری باشگاههای لاینز گسترش نوع دوستی و حمایت از حقوق بشر و کمک به انسانهای ستم کشیده و از این قبیل است ولی در خفا، اهدافشان همانند لژهای فراماسونری و کلوپهای روتاری است و آن برقراری جامعه جهانی و حکومت جهانی است. بسیاری از اعضای این باشگاهها همزمان عضو لژهای فرماسونری و کلوپهای روتاری هم بودند. میتوان گفت که فعالیت باشگاههای لاینز به صورت نیمهعلنی بود. برای اثبات این موضوع به اطلاعیه زیر توجه کنید: مسابقه مقاله صلح باشگاههای لاینز اتحادیه بینالمللی باشگاههای لاینز زیر عنوان «صلح امکانپذیر است» برای دختران و پسرانی که سن آنها بین 14 تا 24 سال است مسابقه ترتیب داده است: «مقاله به زبان فارسی و حداکثر در 5 هزار کلمه است و آخرین مهلت 19 آذر ماه 1345 میباشد. به نویسنده بهترین مقاله رسیده به هر باشگاه 5 هزار ریال و به منتخبان مناطق ایران و جهان 12 جایزه معادل 4 میلیون ریال داده خواهد شد. برنده جهانی برای یک اقامت 15 روزه در آمریکا به شیکاگو دعوت خواهد شد». دکتر محمدعلی احمدی از سران باشگاههای لاینز ایران و استاد دانشکده علوم اداری دانشگاه تهران و مدرسه عالی حسابداری و موسسه علوم بانکی بود که مسؤول هماهنگی اردوی عمران ملی دانشجویان شد. او در ضمن عضو لژ فراماسونری رازی هم بود. باشگاه لاینز ایران بخشی از فعالیت خود را در روزنامه اطلاعات به اطلاع عموم میرساند: باشگاه لاینز ایران در منزل مهندس علیرضا امیرسلیمانی تشکیل جلسه داده که در این جلسه سیدخلیلالله کازرونی، رئیس باشگاه لاینز شمال هم حضور داشت. آنها 112 عدد تختخواب به بیمارستانهای روانی رازی و فیروزآبادی هدیه کردند. ساواک با زیر نظر گرفتن فراماسونرهایی از جمله حسین علاء به اطلاعاتی دست مییابد: براساس سند شماره 2: گزارش ساواک 21862/31 تاریخ وصول خبر: 29/2/41 منبع خبر: مامور ویژه تاریخ گزارش: 31/2/41 تقویم: ب- ا یکی از محارم سردار فاخر حکمت اظهار میکرد که مسافرتهای حسین علاء، وزیر دربار شاهنشاهی به فارس و شیراز که ظاهراً تحت عنوان سالگرد «انجمن لاینز» صورت گرفته به منظور انجام ماموریت سیاسی و مخفی است. مشارالیه افزود انجمن لاینز که یکی از شعبات لژ بزرگ فراماسونری انگلستان است تحت عنوان انجام کارهای عامالمنفعه بزرگترین دستگاه خبری دولت انگلستان در کشورهای دنیا محسوب میشود و آقای علاء، وزیر دربار شاهنشاهی که خود از فراماسونرهای معروف و از اعضای لژ بزرگ لندن هستند و ریاست جوامع فراماسونری ایران را به عهده دارند، در این مسافرت به توصیه مقامات انگلستان دستورات محرمانهای به ماموران نفوذی انگلستان در فارس که اکثرا بین عشایر دارای نفوذ و رهبری هستند، صادر خواهد کرد زیرا ممکن است روابط شاهنشاهی و دولت آقای امینی که به صورت مبارزه سیاست انگلستان و آمریکا در ایران در آمده است، وضع نامساعدی به خود گیرد. بدین ترتیب عشایر فارس طبق تعلیماتی که آقای علاء به آنها خواهند داد برای دولت مرکزی اشکالات بزرگی فراهم خواهند کرد. گوینده افزوده است که اکثر رجال فارس و سران عشایر این منطقه غالبا فراماسون و تابع دستورات لژ بزرگ لندن هستند و طبعاً تابع نظر و دستورات آقای علاء خواهند بود و قرار است آقای علاء مدت 6 روز به عنوان بازدید از تخت جمشید در آنجا اقامت کرده و جلساتی با حضور دوستان خود تشکیل داده و سپس به کازرون و بوشهر و لارستان عزیمت کرده و به این طریق مقدمات شورش عشایر را علیه دولت فراهم کنند. رهبر عملیات سامعی یکی از باشگاههای وابسته به لاینز باشگاهی به نام «کی وانی» است. فکر ایجاد این باشگاه توسط آلن براون یکی از سرشناسان فراماسونری و جوزف پرانس در شهر دیترویت از قوه به فعل در آمد اما به علت عدم موفقیت آن را رها کردند. سپس در سال 1915 در ایالت میشیگان فعالیت خود را از سر گرفتند و در سال 1918 «اتحادیه ملی باشگاههای کیوانی» در آمریکا شکل گرفت. کیوان در اصل کلمهای هندی است. انجمن تسلیح اخلاقی مرکز تسلیح اخلاقی در شهر مونتروی سوییس است و در سال 1327 شمسی یکی از روسای آن به نام «بوخمن» شعبه آن را در ایران افتتاح کرد و از سال 1328 عدهای از فراماسونرهای ایرانی جذب این انجمن شدند. این انجمن ابتدا مجلهای به نام امید و سپس مجله شورش یا رنسانس را به زبان فارسی انتشار داد که به رایگان توزیع میشد. بعضی از اعضای این انجمن از استادان دانشگاههای تهران بودند که عبارتند از: 2. دکتر رعدی استاد دانشکده ادبیات 3. دکتر چهرازی استاد دانشکده پزشکی و عضو لژ فرانسه 4. دکتر منصور پورسینا استاد دانشکده پزشکی 5. دکتر علی اصغر حکمت استاد دانشکده ادبیات و عضو لژ ستاره سحر 7. دکتر احمد متین دفتری استاد دانشکده حقوق و علوم سیاسی 8. دکتر علی اکبر مجتهدی استاد دانشکده ادبیات، عضو لژ تهران و موسس مدرسه عالی علوم سیاسی. هدف ظاهری این انجمن، گسترش اصول اخلاقی و پاک کردن اخلاق از هر عنصری است که منجر به ناپاکی شود. این اخلاق باید جهانی شود و همه مردم مجهز به این اخلاق شوند. ارزشهای اخلاقی باید برای همه یکسان شود تا آدمیان اختلافات خود را کنار بگذارند. چگونگی برگزاری جلسات این انجمن از طریق مطبوعات به اطلاع مردم میرسید بنابراین حالت نیمه مخفیانه داشت. به اطلاعیه زیر که توسط روزنامه اطلاعات منتشر شده است، توجه فرمایید: جمعیت برادری جهانی این جمعیت در سال 1950 توسط دکتر کلینچی و پروفسور کامپتون در کاخ یوتسکو شکل گرفت. دکتر کلینچی استاد اعظم لژهای فراماسونری آمریکاست. وی و پروفسور کامپتون که یکی از طراحان بمب اتمی است در سال 1337 به تهران آمدند و مرکز جمعیت را تاسیس کردند. 2. دکتر ذبیح الله صفا رئیس دانشکده ادبیات و عضو لژ فراماسونری تهران 3. دکتر مهدی صناعی رئیس آزمایشگاههای دانشگاه تهران و عضو لژ ابن سینا 4. دکتر یحیی مهدوی استاد دانشکده ادبیات و عضو لژ کورش 6. دکتر علی اصغر حکمت استاد دانشکده ادبیات و عضو لژ ستاره سحر 9. حزب مردم به رهبری پروفسور یحیی عدل استاد دانشکده پزشکی افکار این جمعیت را تبلیغ میکرد و خواهان اجرای اعلامیه حقوق بشر بود. بعضی از استادان دانشگاههای تهران که در راس این حزب قرار داشتند عبارتند از: 1. دکتر حسن افشار استاد دانشکده پزشکی دانشگاه تهران 2. دکتر احمد فرهادی رئیس دانشگاه تهران 3. مهندس محسن فروغی رئیس دانشکده هنرهای زیبا و عضو لژ تهران 5. دکتر حسن ستوده تهرانی. طرز تفکر جمعیت برادری جهانی در سند شماره 5 موجود در سازمان مدارک اسناد انقلاب اسلامی درباره خط فکری طرفداران حکومت جهانی چنین آمده است: اساس طرفداری از حکومت متحده جهانی یعنی حکومتی که سلطه آن فوق سلطه ملتها باشد بر این اندیشه استوار است که برخی شکل جامعه انسانی را در قالب اقوام و ملل نادیده میگیرند و به جای آنکه اصالت ملتها را درک کنند و افراد را اجزایی از وجود ملتها در نظر آورند، فرد را اصیل میپندارند و سازمانهای ملی را زاید میدانند و چنین گمان میکنند که جنگها ناشی از وجود سازمانهای ملی است و لذا عقیده دارند که بهتر است نوع انسان حکومت واحدی را تشکیل دهند تا دیگر جنگ و جدال از میان برود. اگر به طرح فوق به دقت بنگریم متوجه میشویم که طرفداران حکومت متحد جهانی چگونه زمینه را برای افزایش قدرت کشورهای بزرگ فراهم میکنند و عجیب است که در دهه 40 در ایران بعضی از استادان دانشگاه و رجال، با تشکیل یک فراماسونری جدید و با استفاده از محل مجلس سنا و دانشگاه تهران درصدد برآمدند تا با اصل رای مساوی ملتها در سازمان ملل مبارزه کنند و بلکه بتوانند برای آمریکا و شوروی 30 رای و برای انگلستان و فرانسه 15 رای در برابر یک رای ایران دست و پا کنند. منبع: کتاب نفوذ فراماسونری در مدیریت نهادهای فرهنگی ایران ارسال به دوستان
انسان از نسل میمون؛ خرافهای جاهلانه
شهيد سيدمرتضي آويني: بهطور کلی وجود فکر و عقل و حیات و حرکت و قدرت و اراده در عالم خلقت بههیچ صورت، جز با اتکا به عالم امر، قابل توجیه نیست. روح مجرد است که منشأ عقل و حیات و اراده است و روح نیز موجودی است از عالم امر. اگر بخواهیم عالم خلقت را مستغنی از روح مجرد توجیه کنیم، باید بپذیریم که در میان مواد معدنی ناگاه چیزی خودبهخود، بدون نیاز به محرک خارجی به حرکت بیفتد یا یک ماده معدنی ناگهان به یک ماده آلی تبدیل شود یا یک ماده معدنی شروع کند به خود و دیگران اندیشیدن. آنها که میخواهند عالم خلق را اینگونه توجیه کنند ناچار باید متوسل به خرافاتی از این قبیل که عرض شد بشوند و همانگونه که در ماتریالیسم دیالکتیک میبینیم، این نقاط را در محفوفهای از خرافات و غفلتزدگیها بپیچند تا انسان درنیابد که دچار اشتباه شده است. فیالمثل مفهوم مکان خودبهخود انسان را بدین حقیقت میرساند که جهان نامحدود و بینهایت است و پذیرش این امر، ایمان آوردن به خداوند و جهان لایتناهی آخرت است. تصور مکان خودبهخود انسان را بدین پرسش میکشاند که «پایان عالم کجاست؟» یا «آسمان به کجا منتهی میشود؟». هر دیواره انتهایی که بخواهیم برای آسمان یا عالم خلقت قائل شویم، باز مواجه با این سؤال میشویم که «آن دیواره انتهایی در کجا قرار دارد؟» یا «بعد از آن چیست؟». اگر نخواهیم قبول کنیم که عالم نامحدود و بینهایت است و آسمان تا هر کجا که بروی آسمان است و به جایی ختم نمیشود دچار یک دور تسلسل باطل میشویم و مساله همواره لاینحل باقی میماند، مگر اینکه بپذیریم که عالم نامحدود است و پذیرش این امر فی نفسه به معنای پذیرفتن «عالم امر» یا «عوالمی فراتر از عالم ماده» است.
درباره زمان نیز مساله همین است. مفهوم زمان خودبهخود ما را به این سؤال میکشاند که «زمان از کی آغاز شده است؟» یا «کی زمان به پایان میرسد؟». هر نقطه نهایی که بخواهیم برای آغاز یا پایان زمان قائل شویم بهناچار خود قطعهای از زمان است و باز هم مساله بههمان صورت برجای خود باقی است. اگر نخواهیم مفاهیم «ازلی» و «ابدی» را قبول کنیم، این دور باطل هرگز حل نخواهد شد، مگر آنکه مفاهیم ازل و ابد را بپذیریم و این پذیرش فینفسه ایمان آوردن به خدایی است که« هو الاول و الاخر». برای پرهیز از اطناب کلام باید بگوییم که در همه موارد دیگر نیز مشکل از همین قرار است. پرسش کردن از حرکت اولیه (محرک اولیه)، علت اولیه (علت العلل)، اراده اولیه... و بالاخره موجود اولیه یا واجب الوجود لاجرم به ایمان مذهبی منتهی میشود، مگر اینکه انسان خود را به غفلت بزند و با پرسشهایی انحرافی، فکر خود را از پرسش اصلی برگرداند. فیالمثل ماتریالیستها برای آنکه از مشکل لاینحل «محرک اولیه» خلاص شوند و ایمان به خدا نیاورند، منشأ حرکت را به تضاد درونی اشیا بازمیگردانند، در حالی که اینکار فقط به تاخیر انداختن همان پرسش اصلی است. حالا در جواب اینکه «منشأ تضاد درونی اشیا چیست؟» چه باید گفت؟ گذشته از آنکه باز هم مشکل نیاز حرکت به محرک خارجی بر سر جای خویش باقی است و اگر پای فوتبالیستها به توپ فوتبال نخورد، تا دنیا دنیاست توپ خودبهخود حرکت نخواهد کرد. پرسش از نخستین انسان نیز یکی از همین مشکلات اساسی است که جز با اتکا به عالم امر و توجیه و تفسیر مذهبی قابل حل نیست. هیچ نوعی خودبهخود به نوع دیگر تبدیل نخواهد شد. برای حقیر بسیار شگفتآور است اینکه آدمهایی ظاهرا عاقل فرضیه جهش را به مثابه یک حرف عاقلانه میپذیرند. اگر کسی قدرت دارد که خود را به نوعی دیگر تبدیل کند جهش بیولوژیک نیز امکان وقوع دارد. کدام عاقلی این تغییر خودبهخودی را میپذیرد؟ جهش یک تغییر ماهوی است و قبول کردن اینکه تغییر در ماهیت اشیا خودبهخود روی دهد از اعتقاد داشتن به خلقالساعه خندهدارتر و احمقانهتر است. چگونه ممکن است که انسان از نسل میمون باشد؟ این یک خرافه علمی(!) است و متاسفانه علم امروز از این خرافهها بسیار دارد. انسان بدوی با آن مشخصاتی که در کتابهای تاریخ تمدن نوشتهاند زاییده خیالات الکلیستی غربیهاست. نه اینکه موجوداتی با این مشخصات وجود نداشتهاند، خیر؛ موجوداتی اینچنین در کره زمین زیستهاند اما بدون تردید انسان امروز از نسل آنها نیست و آنها هم از نسل میمون نبودهاند. امکان تبدیل و تطور خودبهخودی انواع به یکدیگر هرگز وجود ندارد. تغییراتی که در یک نوع گیاه یا حیوان به وجود میآید صرفا در حد انقراض، اصلاح و تکامل است، نه استحاله به انواعی دیگر. درباره آغاز زندگی انسان بر کره زمین و پایان کار او نظر قرآن و روایات بسیار صریح و روشن است. سیر حیات بشر بر کره زمین از یک زوج انسانی به نام آدم و حوا (س) که از بهشت برزخی هبوط کردهاند آغاز شده است. نخستین جامعه انسانی روی کره زمین امت واحده حضرت آدم(ع) است که در محدوده کنونی مکه و اطراف آن در حدود 7 تا 10 هزار سال پیش تشکیل شده است. بین این انسانهای اولیه و نسلهایی که فسیلهای آنها مورد مطالعه تروپولوژیستها قرار گرفته است، پیوند موروثی وجود ندارد. آنچنانکه از باطن کلام خدا و روایات برمیآید، نسل این انسانها هزارها سال پیش از هبوط در کره زمین انقراض پیدا کرده است. قرآن مجید و روایات جز در مواردی بسیار معدود، درباره مشخصات مادی و ظاهری زندگی این امت واحده سکوت کردهاند و اصولا نباید هم توقع داشت که قرآن و روایات اصالتا به صورت ظاهری زندگی امتها و اینکه چه میخوردهاند، چه میپوشیدهاند یا با چه وسایلی کشاورزی و دامداری میکردهاند نظر داشته باشند. اگر میبینیم که تفکر امروز غرب در سیر تاریخی تمدن تنها به همین وجوه مادی از زندگی جوامع انسانی نظر دارد بدین علت است که فرهنگ غرب و علوم رسمی، از تاریخ تحلیلی صرفا اقتصادی دارند و البته از لفظ «اقتصاد» نیز به مفهومی خاص توجه دارند که در فصلهای گذشته اجمالا بدان پرداخته شد. قرآن و روایات تاریخ زندگی بشر را بر محور حرکت تکاملی انبیا بررسی کردهاند و حق هم همین است. به همین علت، فیالمثل اگر چه ما نمیدانیم که حضرت ابراهیم خلیلالرحمان(ع) با چه وسایلی کشاورزی میکردهاند اما از جانب دیگر، جزئیات امتحانات الهی ایشان را در سیر و سلوک طریق خدا به طور کامل میدانیم. در آیه مبارکه ٣٠ از سوره «بقره» هنگامی که پروردگار متعال قصد خویش را از گماردن خلیفهای در کره زمین ظاهر میسازد، جواب فرشتگان بهگونهای است که گویا تاریخ نسلهای منقرض شده انسانهایی دیگر را در کره زمین میدانند و بر سفاکیت و فسادانگیزی آنان آگاهی دارند. همان طور که در فصل گذشته در نقل فرمایش حضرت علامه طباطبايی(ره) بدان اشاره رفت، احتمالی قریب به یقین وجود دارد که بتوان از آیه مبارکه مذکور برداشتی آنچنان داشت که عرض شد. روایاتی هم که بتوانند مؤید اینچنین برداشتی باشند وجود دارند. حضرت علامه طباطبایی(ره) در بیان اینکه «انسان نوعی مستقل و غیرمتحول از نوع دیگر است» در تفسیر «المیزان» ذیل آیه نخست از سوره «نساء» فرمودهاند:... آیاتی که گذشت برای این بحث هم کافی است. چون آیات قبل انسان موجود را که با نطفه توالد میکند منتهی به آدم و زنش میداند و خلقت آن دو را نیز از خاک میشناسد. پس نوع انسان به آن دو بازمیگردد، بدون اینکه خود آن دو به چیزی همانند یا همجنس منتهی شوند، بلکه آنها آفرینشی مستقل دارند. اما آنچه که امروز نزد علما طبیعی و انسانشناسی معروف شده این است که میگویند پیدایش انسان اولی در اثر تکامل بوده است. این فرضیه با جمیع خصوصیات خود، گرچه مورد قبول همگانی نیست و هر دم دستخوش بحث و اشکال است اما اینکه اصل فرضیه یعنی اینکه انسان حیوانی بوده که در نتیجه تحول انسان شده است، امری است که همه آن را پذیرفته و بحث از طبیعت انسان را بر آن مبتنی کردهاند. سپس حضرت علامه به تشریح فرضیه پرداخته و آنگاه در ادامه آن فرمودهاند: این فرضیه از آنجا بهوجود آمده که در ساختمان موجودات بهطور منظم کمالی دیده میشود که در یک سلسله مراتب معینی از نقص رو به کمال پیش رفته است و نیز تجربههایی که در زمینه تطورات جزئی به عمل آمده، همین نتیجه را تایید میکند. این فرضیهای است که برای توجیه خصوصیات و آثار انواع مختلف فرض شده است بدون آنکه دلیل مخصوصی آن را اثبات کند یا عقیدهای مخالف آن را رد کند. بنابراین میتوان فرض کرد که این انواع به کلی از هم جدا و مستقل باشند بدون اینکه تطوری که نوعی را به نوع دیگر مبدل سازد در کار بیاید. بلی صرفا یک سلسله تطوراتی سطحی در زمینه حالات هر نوعی وجود دارد بدون اینکه ذات آنها دستخوش تحول شود. تجربههایی هم که انجام گرفته بهطور کلی در زمینه همین تطورات سطحی است که در یک نوع انجام گرفته و هنوز تجربه تحول فردی را از یک نوع به نوع دیگر مشاهده نکرده، هرگز دیده نشده که میمونی تبدیل به انسان شود. بلکه صرفا درباره خواص و آثار و لوازم و اعراض بعضی از انواع است که تجربه تطوراتی را نشان دادهاست. شاید در وهله اول قبول این نظریه نسبت به فرضیه تطور انواع مشکلتر جلوه کند اما اگر درست بیندیشیم اینچنین نیست. مشکل اینجاست که قریب به اتفاق مردم جهان از همان آغاز کودکی که از بیشترین استعداد روحی و جسمی برای آموزش بهرهمند هستند، در مدارسی که برای آموزش علوم غربی پایهگذاری شدهاند برای پذیرش فرضیههای علمی تمدن غرب آماده میشوند. همانطور که پیش از این با نقل قول از کتاب «موج سوم» عرض شد، خواندن ریاضیات و هندسه از همان اوان کودکی در مدارس عقلا و منطقا ما را برای ادراک و تفهم علوم جدید ـ که صورتی ریاضی دارند ـ آماده میسازد. منطق علوم جدید، منطق ریاضی است و بدین ترتیب، ریاضیات مدخل ادراک و تعلیم همه علوم دیگر، اعم از علوم تجربی و انسانی است و اگر در مدارس به کودکان با روشهای خاصی که همه ما با آن آشنا هستیم ریاضیات و هندسه میآموزند برای آن است که عقلا و منطقا آنان را برای آموختن علوم جدید آماده سازند. مقصود این است که اگر پذیرش نظریه قرآن و روایات در باب هبوط بشر نسبت به فرضیه تطور انواع مشکلتر جلوه میکند، بدین علت است که ما با عبور از مراحل آموزشی خاصی که در مدارس و دانشگاهها طی کردهایم، روحا برای ادراک زبان علمی جدید به مراتب آمادگی بیشتری داریم؛ اگر نه، اعتقاد داشتن به تطور انواع از نظر غرابت و بیگانگی موضوع، با ایمان آوردن به خلقالساعه تفاوتی ندارد. کسی که به فرضیه تطور انواع و تبدیل آنها به یکدیگر ایمان میآورد، لاجرم باید نوعی خلقالساعه را بپذیرد. قبول کردن اینکه در مسیر تکاملی انواع جهشی اتفاق میافتد که به یک تغییر ماهوی منجر میشود، تا آنجا که بتواند نوعی از حیوان را به نوعی دیگر تبدیل کند، از نظر غرابت مثل ایمان آوردن به خلقالساعه است. جهش بیولوژیک هم نوعی خلقالساعه است و اگر ما امکان خلقالساعه را رد کنیم، به طریق اولی فرضیه جهش را نیز نباید بپذیریم. اما حالا چگونه است که در منطق جدید انسانها، جهشهای متوالی در مسیر تکاملی انواع ـ یعنی در واقع خلقالساعههای مکررـ امری منطقی و عقلانی تلقی میشود اما خلقالساعه خرافهای بعید و غریب جلوه میکند، علت آن را باید در همان مطلبی جست و جو کرد که عرض شد. روحیه علمی جدید برخلاف آنچه که در قرون وسطی رواج داشت سعی دارد که همه امور را بر مبنای قانون سببیت عام و بدون نیاز به یک عامل یا فاعل خارجی توجیه و تفسیر کند، حال آنکه اگر خود را به غفلت نزنیم هیچ امری را در جهان نمیتوان بدینصورت توضیح داد. اگر ما نخواهیم قبول کنیم که خالقی برتر عالمِ وجود را آفریده است، لاجرم باید بپذیریم که عالم خودبهخود بهوجود آمده، یا ماده قدیم و ازلی است. تصور ازلی بودن و قدمت ماده در جهانی که هر روز و هر لحظه در معرض فنا و نابودی و مرگ و شکست است بسیار خندهآور است و از آن مسخرهتر این است که بپذیریم جهان خودبهخود خلق شده است، آن هم در شرایطی که تجربه انسان در همه طول تاریخ مدون، هرگز گواهی نمیدهد که چیزی خودبهخود بهوجود آمده باشد. بسیار شگفتآور است که بشر عصر جدید خرافاتی اینچنین را به سادگی قبول میکند اما فیالمثل بقای روح را که فطرت هر انسانی بدان حکم میکند نمیپذیرد! چه رخ داده است؟ سیستم آموزشی کنونی در ایجاد این روحیه مادیگرایانه دارای نقش اساسی و رکنی است، و بعد از آن، رسانههای گروهی خصوصا رادیو و تلویزیون وظیفه حفظ و استمرار این روحیه را در میان مردم برعهده گرفتهاند. این روحیه که با لاابالیگری، تفننگرایی، عدم برخورد جدی با مسائل و... همراه است ناشی از اصالت دادن به وجوه مادی و حیوانی وجود بشر است که از عدم اعتقاد به «روح مجرد» و «عالم امر» نتیجه میشود. حقیر در مقام دفاع از خلقالساعه نیستم و بیانصافی است اگر کسی بخواهد از آنچه عرض کردم نتیجهای اینچنین اخذ کند. مقصود این بود که انسان امروز بر خلاف آنچه وانمود میکند، از همه آدمهایی که در طول تاریخ زیستهاند خرافاتیتر است و بیشتر از همه اقوام، خرافههایی بعید و غریب را به عنوان واقعیتهایی مسلم و حقایقی مطلق پذیرفته است. داستان پیدایش انسان در کره زمین از طریق تطور انواع از آن خرافههای بسیار عجیبی است که امروز مقبولیت عام یافته است. همه آن معلوماتی نیز که ما امروز با عنوان تاریخ تمدن جمعآوری کردهایم و در همه کتابهای مرجع ثبت کردهایم و در سراسر جهان، در همه مراکز آموزشی از دبستان گرفته تا دانشگاه تدریس میکنیم، بر مبنای اعتقادی تطور انواع بنا شده است و همان طور که عرض شد، اگر این مبنا را نپذیریم، تمام این بنایی که آن را تاریخ تمدن مینامیم در هم میریزد. سیری که در این تواریخ برای تکامل بشر ترسیم کردهاند از 7 هزار سال قبل از تاریخ آغاز میشود. تمدن یونان و روم به عنوان مبدا یا آغاز تاریخ در نظر گرفته شده است و ما برای پرهیز از حاشیهروی، بحث در اطراف این موضوع را که چرا تاریخ یونان و روم به عنوان مبدا تاریخ اعتبار میشود به فصلهای آینده وا میگذاریم. نخستین دوران زندگی بشر را در این تحلیلها «دوران توحش» مینامند. تغییر بزرگ، یعنی ابداع کشاورزی، حدود 8 هزار سال پیش بهوقوع پیوسته است، و از این پس دوران «بربریت ابتدایی» آغاز میشود. انسانهای دوران بربریت نخستین، آنچنانکه در کتابهای تاریخ تمدن میخوانیم، در گروههای کوچک خانوادگی اما غیرشهرنشین (غیرمتمدن) از طریق کشاورزی و دامداری زندگی کردهاند. دوران بربریت ابتدایی در حدود 3هزار سال به طول انجامیده تا بشر به شهرنشینی یا تمدن دست یافته است. سیر تکامل اجتماعی بشر، از 5هزار سال پیش که نخستین تمدنهای مصر و بینالنهرین تشکیل شده تا به امروز، اینچنین ترسیم شده است: تمدنهای نخستین مصر و بینالنهرین، تمدن دره سند، تمدن باستان- بردهداری (اروپای جنوبی، آفریقای شمالی، خاورمیانه، هند، چین، آمریکای مرکزی و جنوبی)، تمدن یونان و روم (مبدا تاریخ، تاریخ صفر)، فئودالیسم و سپس سرمایهداری یا مزدکاری. در این تحلیل و تفسیرها بدون استثنا جوامع اولیه یا بدوی بشری را از نظر دینی به شرک و چندگانهپرستی منتسب میدارند و برای دین، همراه با تکامل اجتماعی انسان، یک سیر تکاملی از شرک به یگانهپرستی قائل میشوند. کتابهای تاریخ ادیان در حقیقت نوعی تاریخ طبیعی است که سعی میکند ریشههای پیدایش دین را در جهل و نقص و عجز انسان در برابر طبیعت و خوفی که از این جهل و نقص و عجز زاییده میشود این سیر بر خلاف فرضیاتی است که در جامعهشناسی ادیان به عنوان نظریاتی متقن ابراز میشود. در قاره استرالیا و آفریقا اکنون جوامعی از انسانها وجود دارند که آنان را «بدوی» میخوانند. این تعبیر از این اعتقاد غلط نتیجه شده که مراحل ابتدایی زندگی بشر در کره زمین همین صورتی را داشته است که اکنون در این جوامع مشاهده میشود. این اعتقاد نمیتواند مورد پذیرش ما قرار بگیرد، چرا که اگر حیات معنوی و مادی بشر آنگونه که در قرآن و روایات مورد تاکید قرار گرفته است از توحید آغاز شده باشد، این قبايل را دیگر نباید بدوی نامید، چرا که حیات فرهنگی و اجتماعی آنها در حقیقت نتیجه عدول از وضع نخستین زندگی انسان در کره زمین است و این عکس آن فرضیاتی است که غربیها ابراز میدارند. زندگی انسان، طبق قرآن و روایات، از حجتالله و امت واحده توحیدی آغاز میشود و به حجتالله و امت واحده توحیدی نیز منتهی میشود و با توجه به اینکه همزمان با حضرت آدم علیهالسلام و امت او هیچ انسان دیگری با یک منشأ و مبدأ موروثی دیگر در کره زمین نمیزیسته است، باید اذعان داشت که منشأ قبایلی که از آنها با عنوان قبایل ابتدایی یا بدوی یاد میشود همچون دیگر انسانهای کره زمین به عصر نوحنبی علیهالسلام بازمیگردد. آیات تاریخی قرآن مجید دلالت صریح دارند بر اینکه جوامع اولیه با توفان نوح(ع) از بین رفتهاند و زندگی انسان بار دیگر از امتی واحده که پیروان نوح نبی(ع) بودهاند آغاز شده و رفته رفته از توحید به گونههای مختلف شرک و بتپرستی گراییده است. ارسال به دوستان
رابطه دین و تکنولوژی
حجتالاسلام سیدمحمدمهدی میرباقری
آیا ما وقتی در مسیر توسعه تکنولوژی بینیاز از نیروی انسانی میشویم، برای نیروی انسانی مازاد کار غیرمفید تولید کنیم یا اساساً این نیروی انسانی مازاد را حذف کنیم؟ میگوید: اگر شما یک کار غیرمفید برای این نیروی انسانی تولید کنید که برای خود او هم روشن باشد که کار مفید نیست و فقط برای این است که او مشغول به کار باشد و بعد امکاناتی به او تخصیص پیدا کند؛ این یک نوع مرگ فرسایشی است، بنابراین پیشنهادی که الان دنیای غرب میدهد این است که این نیروها را حذف کنیم، یعنی به طور کلی نسلی که ضعیف است و قدرت پیشرفت و توسعه ندارد، آن را حذف کنیم، چرا؟ به خاطر اینکه مجموع مصرف کنندهای هستند که در فرآیند تولید نیاز به آنها نیست. کار غیرمفید هم برایشان تولید کنید یک مرگ فرسایشی است. آیا ما وقتی در مسیر توسعه تکنولوژی بینیاز از نیروی انسانی میشویم، برای نیروی انسانی مازاد کار غیرمفید تولید کنیم یا اساساً این نیروی انسانی مازاد را حذف کنیم؟ میگوید: اگر شما یک کار غیرمفید برای این نیروی انسانی تولید کنید که برای خود او هم روشن باشد که کار مفید نیست و فقط برای این است که او مشغول به کار باشد و بعد امکاناتی به او تخصیص پیدا کند؛ این یک نوع مرگ فرسایشی است، بنابراین پیشنهادی که الان دنیای غرب میدهد این است که این نیروها را حذف کنیم، یعنی به طور کلی نسلی که ضعیف است و قدرت پیشرفت و توسعه ندارد، آن را حذف کنیم، چرا؟ به خاطر اینکه مجموع مصرف کنندهای هستند که در فرآیند تولید نیاز به آنها نیست. کار غیرمفید هم برایشان تولید کنید یک مرگ فرسایشی است.میگوید شما در فرآیند توسعه یک سلسله نیروهای انسانی دارید که این نیروهای انسانی به کار نمیآیند و از نظر تنازع بقا هم میان نیروهای کارآمد و آنها تنازع است. آنها نیروهای ضعیفی هستند که نتوانستند خودشان را بالا بیاورند. اگر مردم آفریقا الان بیکار میشوند یا نمیتوانند در مسیر توسعه تکنولوژی پیشرفت کنند، به خاطر ضعفشان است. در این شرایط وقتی جامعه جهانی تبدیل به یک دهکده واحد میشود، منابع عالم به شکل دیگری توزیع میشوند، جغرافیای سیاسی عالم به هم میخورد، مفهوم دولت، ملتها عوض میشود و دنیای جدیدی تعریف میکنیم. آیا باید این نیروهای انسانیای که غیرکارآمد هستند و این ناکارآمدیشان هم به ضعفهایشان بازمیگردد، اینها را به رسمیت بشناسیم؟ و برای آنها تولید کار غیرمفید کنیم، درحالی که میدانند کار غیرمفید است؛ این طوری مشارکتشان دهیم یا حذفشان کنیم؟ طبیعی است حذف راه بهتری است. رمزی کلارک میگوید: آن مسألهای که دنیای غرب و جهان با آن مواجه بوده این مسأله بوده و دنیای غرب دنبال حذف این نیروهاست. من حدس میزنم اپیدمی شدن خیلی از بیماریها در آفریقا و امثال آن و نسلکشیها ناشی از همین اندیشه است. این اندیشه بعضی از فیلسوفان غرب است که میگویند چگونه به خود حق میدهید حشرات و حیوانات مزاحم را نسلکشی کنید و حشراتی که در مزرعه هستند همه را نابود و سمپاشی میکنید؛ به همین دلیل میشود آن نسل ضعیف و ناکارآمدی که قدرت هماهنگ شدن با بافت تکنولوژی را ندارد، حذف کرد. پس غرض من این است که کار فناوری و تکنولوژی مدرن به جایی رسیده است که نهفقط جامعه جهانی را در استخدام توسعه سرمایهداری قرار داده است- نمیگویم توسعه سرمایهها، توسعه سرمایهداری- بلکه دنبال این است تا نیروهای انسانیای که در این مسیر هماهنگ نمیشوند، به طور کلی حذف فیزیکی کند. سوال این است که آیا این فناوریهای جدید به اقتضای ذاتشان به اینجا کشیده شدهاند. ما معتقدیم این اقتضا در درون فناوریهای جدید است و فناوریهای جدید یک سلسله ضعفهای بنیادینی دارند که آنها را به اینجا کشانده است و ما باید از نقطههای بنیادین دیگری آغاز کنیم و به فناوری جدید برسیم. البته معنای این حرف این نیست که ما فناوریهای موجود را میتوانیم حذف کنیم یا در وهلهای از آنها بینیاز شویم، اینگونه نیست؛ جزئی از زندگی و معیشت مادیمان فناوریهای جدید است. در فضای این فناوری زندگی میکنیم ولی از آن طرف هم مجبور به این فناوریها نیستیم؛ اینجاست که ما نیازمند به یک تحلیل عمیق از تکنولوژی هستیم. باید مفاهیم بنیادین تکنولوژی را موضع بحث قرار دهیم و بعد موضع خودمان را براساس آن تحلیلهای بنیادین نسبت به تکنولوژی مدرن تبیین کنیم و آنگاه ساز و کارهای عملیاتی جدیدی را برای دستیابی به یک تکنولوژی جدید و برای منحل کردن تکنولوژی کنونی در یک تکنولوژی کارآمد دیگر در مسیر تمدن اسلامی تبیین کنیم. این چند کار پیش روی ماست. باید اول روشن کنیم واقعاً تکنولوژی مدرن به نفع بشر بوده یا نبوده است؟ آیا میتواند تکامل را سرپرستی کند یا نمیتواند؟ آیا توانسته است ایدهآل بشر را تأمین کند و اگر نمیتواند تکامل را تأمین کند، چرا نمیتواند تکامل را تأمین کند و چه ضعفهای بنیادینی در آن وجود دارد؟ آیا فرهنگ و ارزش خاصی در آن است؟ آیا تکنولوژی مدرن، تکنولوژی غیردینی و ضد دینی است یا نه تکنولوژی ضد دین نیست؟ اینها مفاهیم بنیادینی است که باید مورد دقت قرار بگیرند و بویژه باید تکنولوژی را در سطوح مختلفش مورد توجه قرار دهیم؛ آن روشهایی که حاکم بر تولید معادلات و ابزار طراحی صنایع و طراحی ماشین آلات هستند، از آن تکنولوژی تا تکنولوژیای که روش مهندسی طرح را بر عهده دارد تا تکنولوژی به معنی ابزار تبدیل منابع به محصول یعنی ماشین، همه این سطوح را باید مورد توجه قرار دهیم و بعد ببینیم آیا این سطوح مختلف تکنولوژی مبانی و غایاتی دارند و اگر در مسیر این مبانی و غایات قرار گرفتیم، آیا میتوانیم تکامل را تأمین و به بشریت خدمت کنیم؟ و بالاتر اینکه آیا این مبانی و غایات با دین هماهنگ هستند یا نه؟ این صورت مسألههاست که موضوعات بسیار جدی و پردامنهای است که نیاز به بحثهای طولانی، دقیق و جدی دارد. ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|