رفع تکلیف به جای فرهنگ
مهرداد احمدی: نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، با آنکه در عنوان خود بار «بینالمللی» را یدک میکشد، در واقعیتی زمینیتر و تلختر، نه بینالمللی است، نه بهراستی نمایشگاه. این رویداد بیشتر به یک بازار مکاره شباهت دارد تا به پلتفرمی برای گفتوگوی جهانی نشر یا حلقهای برای اتصال مؤلفان و مترجمان ایرانی به بازارهای جهانی. هر ساله وعدههایی داده میشود: از بینالمللی شدن گرفته تا جذب ناشران معتبر خارجی اما آنچه در عمل رخ میدهد، تکرار بیپایان همان فرم فرسوده، شلوغ و ناهماهنگ سابق است؛ جایی که مهمترین دغدغه، فروش است نه معرفی، معامله است نه تبادل اندیشه و ازدحام است نه ارتباط. اگر نمایشگاههایی چون فرانکفورت، بولونیا، لندن یا پاریس را معیار بگیریم، آنچه در تهران برگزار میشود بیش از آنکه نمایشگاهی برای کتاب باشد، فروشگاهی موقت و فصلی است که ناشران برای رفع کسری بودجه سالانه خود به آن دل میبندند. نمایشگاه فرانکفورت، به عنوان یکی از مهمترین رویدادهای نشر در جهان، اساسا به روی عموم مردم بسته است. مخاطب آن، متخصصان صنعت نشرند؛ از آژانسهای ادبی گرفته تا ناشران، توزیعکنندگان، ویراستاران و مدیران ترجمه. در آنجا گفتوگو بر سر حقوق نشر است، نه قیمت پشت جلد. آنجا کتاب فروخته نمیشود، بلکه به جهان عرضه میشود. در تهران اما نویسنده و مترجم ایرانی اگر هم گذرش به غرفههای بهاصطلاح خارجی بیفتد، چیزی بیش از لبخندی تصنعی از سوی نمایندهای بازرگانی و چند بروشور نصیبش نمیشود. آیا نمایشگاه کتاب تهران توانسته در این سالها برای مؤلفان و مترجمان ایرانی بازار کار بینالمللی بسازد؟ پاسخ این پرسش در آمارهای خاموش نهفته است. چند نویسنده ایرانی در این سالها از دل این نمایشگاه با ناشری خارجی وارد قرارداد شدهاند؟ چند مترجم از دل همین نمایشگاه موفق به جذب پروژهای از ناشران غیرایرانی شدهاند؟ واقعیت این است که سازوکار نمایشگاه کتاب تهران اساسا برای چنین ارتباطاتی طراحی نشده است. نه آژانسهای ادبی در آن نقش محوری دارند، نه نشستهای تخصصی ترجمه و حقوق نشر به شکلی جدی برگزار میشوند. نمایشگاه کتاب تهران برای مؤلف و مترجم ایرانی، سکویی برای دیده شدن نیست، بلکه اغلب صحنهای است برای نادیده گرفته شدن. در حالی که در نمایشگاههایی نظیر بولونیا، به عنوان نمایشگاه تخصصی کتاب کودک و نوجوان، مترجمان در مرکز توجه هستند، در تهران مترجم هنوز هم زیر سایه ناشر قرار دارد؛ حتی در طراحی غرفهها.
اما اگر این نمایشگاه جایگاه مؤلفان و مترجمان را تثبیت نکرده، شاید بر رونق صنعت نشر کشور افزوده؟ این نیز ادعایی است که با شواهد موجود بهسختی میتوان آن را پذیرفت. صنعت نشر ایران در این سالها بیش از هر چیز از نبود ثبات اقتصادی، کاغذ گران، سانسور غیرمنطقی و فقدان شبکه توزیع موثر رنج برده و میبرد. نمایشگاه کتاب، در بهترین حالت، به ناشران امکان داده در ۲ هفته بخشی از فروش عقبمانده خود را جبران کنند اما این مسکن فصلی نهتنها درد را درمان نمیکند، بلکه آن را عمیقتر نیز میسازد. از آن سو، حضور مردم در نمایشگاه نیز نه نشانهای از رشد کتابخوانی است و نه از رونق فرهنگی، بلکه بیشتر بیانگر عطش فروخفتهای برای دسترسی به کتاب با تخفیف است. این تخفیف نه بر پایه سیاستهای فرهنگی، که بر دوش ناشر و مؤلف گذاشته شده است. اساسا پرسش کلیدیتری نیز در میان است: نمایشگاه کتاب تهران بر پایه چه ایدهای کار میکند؟ آیا هدف آن فروش است یا معرفی کتاب؟ اگر هدف معرفی است، چرا کمترین تلاش برای ایجاد بسترهای نقد کتاب، گفتوگو پیرامون آن و پیوند میان مخاطب و متن ایجاد نمیشود؟ و اگر هدف فروش است، چرا زیرساختهای فروش آنلاین، پرداخت الکترونیک و دسترسی آسان به اطلاعات کتاب تا این اندازه ناکارآمدند؟ مساله در اینجا بیش از آنکه فنی باشد، فلسفی است. نمایشگاه کتاب تهران به جای آنکه از دل اندیشهای درباره «کتاب» و نقش آن در جامعه مدرن برخاسته باشد، بیشتر شبیه یک تصمیم اداری برای پاسخ به مطالبهای اجتماعی بوده است. این رویداد، در فقدان یک استراتژی فرهنگی منسجم، سالهاست که به شکلی خنثی برگزار میشود؛ نه آنچنان ضعیف که تعطیل شود و نه آنچنان موثر که به رشد صنعت نشر منجر شود. در نتیجه، آنچه میماند، نمایشگاهی است در حد رفع تکلیف؛ نه بیشتر.
در نمایشگاههایی چون پاریس یا لندن، رویکردهای چندوجهی به کتاب دنبال میشود. کتاب نهتنها کالایی برای فروش، بلکه امری اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تلقی میشود. در آنجا میزگردها، جلسات معرفی کتاب، جشن امضای مؤلفان، کارگاههای تخصصی ترجمه و نشستهای بررسی بازار نشر جهانی بخشی جداییناپذیر از نمایشگاهاند. در تهران اما اگر نویسندهای در غرفهاش امضا بدهد، بیشتر یک استثناست تا قاعده. گویی ما همچنان در درکی قرونوسطایی از نویسندگی باقی ماندهایم، جایی که مؤلف نه شریک فرآیند نشر، که عنصری حاشیهای و بیاثر تلقی میشود. حتی طراحی فضا و معماری نمایشگاه، خود حامل نوعی جهانبینی است. در نمایشگاههایی چون فرانکفورت، معماری غرفهها بهگونهای است که گفتوگو و تعامل را تسهیل کند. در تهران اما، ازدحام، شلوغی، صدای بلندگوهای پراکنده و نبود فضاهای نشستن و گفتوگو باعث میشود نمایشگاه بیش از آنکه محفلی فرهنگی باشد، به بازار روز شبیه شود. این در حالی است که کتاب، بیش از هر کالای دیگری، نیازمند سکوت، تأمل و گفتوگو است. از سوی دیگر وجه بینالمللی نمایشگاه کتاب تهران نیز بیشتر یک شعار است تا واقعیت. درحالیکه نمایشگاههایی چون شارجه و استانبول در همین منطقه توانستهاند با جذب ناشران بینالمللی و عقد قراردادهای ترجمه و انتشار، جایگاهی برای خود در نقشه نشر جهانی پیدا کنند، تهران همچنان درگیر مشکلات سادهای چون صدور ویزا برای مهمانان خارجی یا ترجمه نادرست بروشورهاست. اینها نشانههایی هستند از عدم درک ژرف از ماهیت جهانی شدن نشر. در نهایت، آنچه تحت عنوان نمایشگاه کتاب در تهران برگزار میشود، بیش از آنکه بازتاب سیاستی فرهنگی باشد، نمود یک حرکت اداری است که هر سال در تقویم تکرار میشود؛ حرکتی که در بهترین حالت برای گروهی خاص سودآور و برای باقی جامعه صرفا رویدادی پرسر و صدا اما کمفایده است. این نمایشگاه به جای آنکه بستری برای سیاستگذاری فرهنگی و ترویج اندیشه باشد، در عمل به محلی برای رفع تکلیف فرهنگی تبدیل شده؛ جایی که نه نویسنده دیده میشود، نه مترجم قدر میبیند، نه ناشر جهانی میشود و نه مخاطب کتابخوانتر از قبل به خانه بازمیگردد. برگزاری چنین رویدادی، آن هم با بودجهای کلان و نیروی انسانی گسترده وقتی در عمل به چنین خروجی ناچیزی ختم میشود، نهتنها توجیه فرهنگی ندارد، بلکه حتی از نظر اقتصادی نیز نمیتواند قابل دفاع باشد. شاید وقت آن رسیده که از خود بپرسیم: نمایشگاه کتاب تهران را برای چه برگزار میکنیم؟ برای کتاب؟ برای فرهنگ؟ یا تنها برای آنکه بگوییم کاری کردهایم؟ وقتی پاسخ این پرسش روشن شود، آنگاه شاید بتوان نمایشگاهی ساخت که نه صرفا مکانی برای فروش، که محفلی برای معنا باشد. یکی از راههای گشایش در این بنبست تکرارشونده ورود جدیتر دانشگاهها به فرآیند نمایشگاه کتاب است؛ نه در حد یک غرفه کوچک برای انتشارات دانشگاهی یا حضور معدودی استاد در نشستهای فرمالیته، بلکه با نگاهی ساختاری و راهبردی. دانشگاه، اگر به مفهوم حقیقی خود بازگردد، یعنی محل تولید اندیشه و پرورش گفتوگو، میتواند شریانی حیاتی در احیای نمایشگاه کتاب تهران باشد. در وضعیت کنونی، نه دانشگاه به معنای واقعیاش در این رویداد نمایندهای دارد، نه دانشجو احساس میکند که بخشی از این جریان است. درحالیکه در اغلب کشورهای صاحب سهم در بازار نشر، دانشگاهها یکی از مهمترین بازیگران نمایشگاههای کتاب هستند. در نمایشگاه فرانکفورت، بسیاری از نشستهای تخصصی توسط گروههای دانشگاهی برگزار میشوند؛ دانشجویان و پژوهشگران به عنوان مخاطبان حرفهای در نمایشگاه شرکت میکنند، از آن گزارش مینویسند، آن را تحلیل میکنند و حتی از دل آن پروژههای تحقیقاتی تعریف میکنند اما در تهران، دانشجویان اگر هم بیایند، صرفا برای خرید کتاب با تخفیف است؛ نه مشارکت فرهنگی.
احیای نمایشگاه کتاب، به شرطی که دانشگاهها به شکلی نهادی وارد میدان شوند، میتواند ۲ مزیت همزمان داشته باشد: نخست، تبدیل نمایشگاه به عرصهای برای رقابت فرهنگی میان دانشگاهها و دوم، پیوند دوباره اقتصاد نشر و اقتصاد دانشگاه. تصور کنید اگر هر دانشگاه برتر کشور موظف باشد برنامهای جدی برای مشارکت در نمایشگاه داشته باشد: از برگزاری پنلهای پژوهشی گرفته تا معرفی پروژههای تحقیقاتی، آثار مترجمان جوان و نشستهای گفتوگومحور میان استاد و دانشجو. این مشارکت میتواند فرهنگ دانشگاهی را از حصار خود بیرون بکشد و آن را در میدان عمومی بازنمایی کند. حتی مسابقاتی میان دانشکدههای مختلف برای نقد کتاب، نگارش مقاله درباره روندهای نشر، ترجمه متون تخصصی و ارائه آنها در نمایشگاه، میتواند انگیزهای تازه در بدنه فکری جامعه دانشگاهی ایجاد کند؛ آن هم در کشوری که اغلب، دانشگاه از زیست فرهنگی جامعه گسسته شده است. از سوی دیگر، این تعامل، اقتصاد دانشگاه و کتاب را نیز به هم پیوند میزند. بسیاری از ناشران دانشگاهی در ایران با بحران توزیع و دیده شدن مواجهند. نمایشگاه کتاب، اگر از حالت فروشگاه بیرون بیاید و به یک اکوسیستم فرهنگی - اقتصادی بدل شود، میتواند آثار علمی و پژوهشی را در معرض دید نهادهای تخصصی، فعالان حوزه ترجمه و حتی سرمایهگذاران فرهنگی قرار دهد. به بیان دیگر، حضور فعال دانشگاه در نمایشگاه نهتنها برای نشر، که برای خود دانشگاه نیز سرمایهساز خواهد بود. چهبسا پیوندهایی که میان گروههای پژوهشی و ناشران خصوصی شکل گیرد، قراردادهایی که از دل تعاملات مستقیم میان استادان و مترجمان جوان بسته شود و منابعی که از دل این همکاریها وارد چرخه تولید علمی کشور شود. نکته مهمتر این است که دانشگاه، برخلاف نهادهای اداری یا سازمانهای دولتی واجد ظرفیت خودتصحیحگری و پویایی است. اگر مدیریت نمایشگاه را به دانشگاهیان و پژوهشگران مستقل واگذار کنیم، یا دستکم مشارکت معناداری برای آنان قائل شویم، میتوان امید داشت بسیاری از آسیبهای فرساینده نمایشگاه بهتدریج ترمیم شود: از بینظمی و شلختگی فضایی گرفته تا سطح نازل برنامههای جنبی. دانشگاهیان میتوانند برای هر حوزه تخصصی، بستهای پیشنهادی آماده کنند که شامل معرفی کتاب، جلسات نقد، رونمایی و حتی نشستهای ترجمه تخصصی باشد. از دل همین ساختار است که نمایشگاه از حالت یک «خردهفروشی بزرگ» بیرون میآید و به سطحی بالاتر از زیست فکری جامعه ارتقا مییابد. نقش دانشگاه در این میان تنها جنبه اجرایی ندارد؛ بلکه هویتی نمادین نیز دارد. تا وقتی دانشگاه به عنوان قلب تپنده دانش در نمایشگاه غایب است، این رویداد هرقدر هم شلوغ و پرمخاطب باشد، چیزی اساسی کم دارد. بازگرداندن این قلب، یعنی دمیدن روح در نمایشگاه؛ کاری که شاید تنها راه نجات آن از وضعیتی باشد که اکنون دارد: یک بازار شلوغ اما بیافق.