سواد رسانهای، ضرورت بقا
مهرداد احمدی: در لحظات حساس تاریخ، زمانی که سرنوشت ملتها در گرو تصمیمهای دقیقهای و حرکتهای پیچیده اطلاعاتی - عملیاتی است، ناگهان یک دشمن نامرئی اما مرگبار ظاهر میشود: میل افراطی به اظهارنظر. این میل، گرچه در ظاهر طبیعی و حتی قابل فهم مینماید اما در باطن به ابزاری بدل میشود که همانند خنجری از پشت، به پیکره امنیت ملی ضربه میزند و امکان مدیریت صحنه از سوی دولت خودی را بشدت کاهش میدهد؛ پدیدهای که در روزگار ما با گسترش رسانههای اجتماعی، سرعت تبادل اطلاعات و در عین حال فقدان سواد رسانهای در لایههای گستردهای از جامعه، به یکی از تهدیدهای راهبردی بدل شده است. برای فهم دقیقتر این مساله، باید نخست به ریشههای روانشناختی و جامعهشناختی میل انسانها به اظهار نظر بویژه در بزنگاههای ملی نگاهی بیندازیم. انسان در ذات خود موجودی ارتباطی است. میل به دیده شدن، به اشتراکگذاری اطلاعات، به خود راوی دانستن و روایت کردن از وقایع، در ژن فرهنگی او تنیده شده است. این میل در حالت عادی میتواند به همبستگی اجتماعی، انتقال تجربیات و حتی تولید سرمایه اجتماعی منجر شود اما در شرایط حساس، همین خصلت طبیعی میتواند به یکی از پاشنههای آشیل یک ملت بدل شود بویژه زمانی که جامعه فاقد آموزشهای لازم در زمینه سواد رسانهای و تفکیک میان خبر حیاتی و گپهای روزمره باشد. میل به اعلام خبر، آن هم خبر «دست اول»، برای بسیاری از افراد حامل نوعی حس اقتدار، دانایی و مشارکت در امور بزرگ است. در واقع، فردی که خبری را زودتر از دیگران منتشر میکند، ناخودآگاه در ذهن خود جایگاه بالاتری نسبت به سایرین احساس میکند. این فرآیند روانی اگر با آموزشهای لازم مهار نشود، درست در زمانی که ملت نیازمند سکوت و انسجام خبری است، به ابزاری برای آشفتگی ذهنی و تسهیل دسترسی دشمنان به اطلاعات میدان بدل میشود. نمونه روشن این واقعیت را میتوان در کمپین «نمیدانم» مردم یمن دید. در برابر حملات وحشیانه و بیرحمانه آمریکا، جامعه یمن آگاهانه تصمیم گرفت در برابر موج طبیعی اظهار نظر مقاومت کند؛ کمپینی که با هوشمندی تمام بر سکوت تاکید میکرد، نه از سر بیاعتنایی یا ترس، بلکه به دلیل درک عمیق از نقش امنیت اطلاعات در جنگ ترکیبی. در واقع، این کمپین تلاشی بود برای آنکه نهتنها اطلاعات حساس در میدان نبرد محفوظ بماند و به دشمن منتقل نشود، بلکه از تشتت و اختلاف در میان مردم جلوگیری شود، چراکه هر اظهار نظر نسنجیدهای، هر تحلیل شخصی و شتابزدهای، میتوانست ابزار دست دشمنان شود تا جامعه یمن را به آشوب روانی بکشند و انسجام اجتماعی را در هم شکنند. در نبود انسجام، هیچ نیروی مقاومتی تاب مقابله طولانیمدت با فشارهای سخت را ندارد. در کشور ما نیز روز شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، حادثه انفجار در بندر شهید رجایی اتفاق افتاد؛ حادثهای که بلافاصله فضای مجازی را از گمانهزنیها، تحلیلهای بیپایه و اخبار تایید نشده پر کرد. برخی بدون داشتن هیچ دسترسی موثق به اطلاعات، از «حمله پهپادی»، «انفجار داخلی»، یا حتی «سناریوی عملیات فریب» سخن گفتند. یکی بلافاصله انگشت اتهام را به داخل نشانه رفت و مدعی شد مخالفان توافق هستهای عامل این حادثه هستند. یکی روی جلد خود با تیتر درشت شائبه خرابکاری را مطرح کرد و دیگری که جدیدا اپوزیسیون شده و مضحکتر از آن 2 مورد دیگر به نظر میرسد، مدعی شد سوخت موشکهای سپاه عامل انفجار بوده است. هر کدام این روایتها اگر بهدرستی مدیریت نشود، میتواند طراحیهای عملیاتی و رسانهای نهادهای مسؤول را به هم بریزد. تصور کنید در یک عملیات پیچیده که بر عنصر غافلگیری و مدیریت افکار عمومی بنا شده، ناگهان هزاران تحلیل شخصی فضای ذهنی جامعه را در جهات مختلف متلاشی کند. در چنین شرایطی، اولا امکان هدایت افکار عمومی به سمت روایت رسمی و درست سخت میشود، ثانیا دشمنان خارجی که اتفاقا در شنود اطلاعاتی و رصد فضای مجازی سرمایهگذاریهای هنگفت کردهاند، با کنار هم گذاشتن این قطعات پراکنده میتوانند تصویر نسبتا دقیقی از وضعیت داخلی، نقاط آسیبپذیر یا نیات تصمیمگیران به دست آورند. حتی اگر ۹۰ درصد این اطلاعات غلط باشد، آن ۱۰ درصد درست، گاهی میتواند مسیر تصمیمگیریهای استراتژیک دشمن را تغییر دهد و مخاطرات جدی ایجاد کند. فقدان سواد رسانهای در اینجا خود را به شکل دوگانهای نشان میدهد. از یک سو، بسیاری از مردم نمیدانند که در شرایط بحران، مهمتر از اطلاعرسانی سریع، حفظ انسجام و مدیریت ادراکات عمومی است. از سوی دیگر، افراد دچار نوعی توهم دانایی میشوند؛ گمان میکنند با چند تصویر، چند پیام پراکنده یا تحلیلهای سطحی میتوانند درباره یک رویداد ملی اظهارنظر دقیق داشته باشند. این توهم دانایی بلافاصله آنها را به بخشی از ماشین اطلاعاتی دشمن بدل میکند، حتی اگر خود ندانند. همانطور که آب گلآلود بهترین فرصت برای ماهیگیری است، فضای آشوب اطلاعاتی نیز بهترین بستر برای عملیات روانی دشمنان است. هر اظهار نظر غیرمسؤولانه میتواند بهمثابه ارسال مختصات عملیات برای دشمن عمل کند. علاوه بر جنبه عملیاتی، از زاویه امنیت روانی جامعه نیز این شهوت به اظهارنظر میتواند آسیبزا باشد. در بزنگاههای ملی، مردم بیش از هر چیز نیازمند امید، انسجام و اعتماد به نهادهای رسمی هستند. اگر هر فردی با تحلیلهای بیپایه بر طبل یأس و بحران بکوبد، این فضای روانی بهسرعت از کنترل خارج میشود و در نهایت خود به یک بحران امنیتی بدل خواهد شد. دشمنان دقیقا روی همین نقطه سرمایهگذاری میکنند: شکاف میان مردم و حاکمیت، فروپاشی اعتماد عمومی و در هم ریختن سازوکارهای تصمیمسازی داخلی. این سناریویی است که در بسیاری از کشورها با موفقیت اجرا شده و تنها راه جلوگیری از آن، ارتقای سطح سواد رسانهای عمومی و تقویت اخلاق ملی در برابر میل به اظهار نظرهای نسنجیده است.
با این اوصاف، ضروری است جامعه ایرانی نیز، بویژه در مقاطع حساس، فرهنگ «نمیدانم» را به عنوان یک فضیلت ملی بپذیرد؛ فضیلتی که نه از سر بیاطلاعی، بلکه از سر آگاهی و مسؤولیتپذیری است. سکوت در برابر اطلاعات ناقص و تاییدنشده در شرایط حساس، نهتنها خیانت به حقیقت نیست، بلکه پاسداری از حقیقت است، زیرا حقیقت در چنین بزنگاههایی تنها از طریق مسیرهای رسمی و کنترل شده قابل آشکار شدن است؛ حقیقتی که اگر پیش از موعد و بیمحابا افشا شود ممکن است بیشتر به ضرر خود ما تمام شود تا دشمنانمان. همانطور که در نمونه انفجار بندر شهید رجایی دیدیم، بلافاصله موجی از تحلیلهای آماتور فضای رسانهای را پر کرد و در غیاب یک روایت رسمی اولیه، این گمانهها عملا عرصه را برای بهرهبرداری رسانههای دشمن هموار کرد. سکوت یا دستکم خودداری از انتشار تحلیلهای شخصی و اخبار تاییدنشده، به نهادهای مسؤول فرصت میدهد بر اساس اطلاعات دقیق و مقتضیات صحنه، روایت خود را تنظیم کنند و هدایت افکار عمومی را در دست بگیرند. در نهایت باید گفت حفظ امنیت ملی در دوران جنگهای ترکیبی، فقط بر عهده ارتش و نیروهای اطلاعاتی نیست. هر شهروند، هر کاربر فضای مجازی، هر فردی که دستی بر قلم یا گوشی در دست دارد، بخشی از این جبهه عظیم است. هر اظهار نظر نسنجیده، میتواند به منزله یک بمب روانی عمل کند که انسجام ملی را هدف قرار میدهد. در مقابل، هر سکوت آگاهانه، هر پرهیز از تحلیلهای بیپایه، هر وفاداری به اصل «نمیدانم»، یک تیر خلاص بر عملیات روانی دشمن است. زمان آن رسیده که همه ما این حقیقت تلخ اما نجاتبخش را بپذیریم: در بزنگاههای تاریخی، دانایی حقیقی گاهی در سکوت است، نه در فریاد و آینده ملتها را نه آنان که بیشترین سخن را میگویند، بلکه آنان که بهموقع و به اندازه سخن میگویند، میسازند. اما نکتهای که کمتر به آن توجه میشود، این است که حتی مسؤولان رسمی دستگاههای دولتی که مستقیما به حوزه حادثه ربطی ندارند نیز باید مشمول این قاعده سکوت و پرهیز از اظهار نظرهای زودهنگام باشند. حضور در ساختار حکومتی یا داشتن جایگاه مدیریتی در یک نهاد، به خودی خود توجیهی برای اظهارنظر بیمبنا در موقعیتهای حساس نیست. برعکس هر چه فرد جایگاه رسمیتر و عمومیتری داشته باشد، مسؤولیت او در رعایت اصول سواد رسانهای و انضباط خبری سنگینتر است. مسؤولیت یک مقام غیرمرتبط در این شرایط آن است که خود را بخشی از سیستم هماهنگ روایت رسمی بداند و به هیچ عنوان با اظهارنظر شخصی یا استنباطهای غیررسمی، میدان عملیات روانی دشمن را تقویت نکند. حتی یک جمله به ظاهر ساده از سوی یک مدیر دولتی خارج از موضوع، میتواند در فضای غبارآلود و هیجانی بحران، اعتبار پیدا کند و دستاویز رسانههای معاند شود. مشاهدات میدانی و تجربیات پیشین نشان داده دشمنان بهشدت از اظهارات پراکنده مقامات پاییندستی یا غیرمرتبط بهرهبرداری میکنند. زمانی که روایت رسمی هنوز تثبیت نشده، یک جمله نسنجیده مسؤول فلان اداره یا سازمان، به راحتی میتواند به تیتر اول رسانههای خارجی بدل شود و روایت رسمی کشور را تحتالشعاع قرار دهد. دشمنان هیچگاه در پی کشف حقیقت نیستند؛ آنها در پی تکههایی از اظهارات پراکنده هستند که بتوانند با چینش هدفمند، یک تصویر مخدوش اما باورپذیر از اوضاع داخلی ارائه دهند. به این ترتیب، مسؤولان غیرمرتبط در دستگاههای دولتی باید بدانند که در چنین شرایطی، سکوت یا ارجاع دادن به مراجع ذیصلاح وظیفه حرفهای و ملی آنهاست. بیان تحلیلهای شخصی ولو با نیت خیر، عواقبی دارد که گاه جبرانناپذیر است. از همین زاویه، میتوان معیار سنجش ملی بودن رسانهها را نیز بازتعریف کرد. برخلاف تصور رایج، ملی بودن یک رسانه در بزنگاههای اینچنینی به معنای صرفا پرچم زدن یا شعار دادن نیست.
معیار واقعی ملی بودن، در چنین لحظات حساسی، التزام به تقویت روایت رسمی و کمک به تثبیت روایت واحد در سطح افکار عمومی است. رسانهای که در لحظه بحران، به جای بازنشر سخنان مقامات مسؤول و تحلیلهای مستند، دست به گمانهزنی، انتشار اخبار تاییدنشده یا دامن زدن به شایعات بزند ولو با ظاهر انقلابی یا ملیگرایانه، عملا به جریان آشوب اطلاعاتی و عملیات روانی دشمن یاری میرساند. در مدیریت بحران، هیچ چیز مهمتر از هدایت ذهن جمعی به سوی یک درک مشترک از وضعیت نیست. پراکندگی روایتها، تعدد تحلیلهای خام و رقابت رسانهها برای «سریعتر بودن» اگر با ملاکهای ملی و انضباط خبری کنترل نشود، به جای روشنگری، به تولید تاریکی و سردرگمی میانجامد. رسانههای ملی، به معنای حقیقی کلمه، موظفاند در لحظههای پرمخاطره از هیجانزدگی پرهیز کنند، حتی به قیمت کمتر بودن سرعت انتشارشان نسبت به رسانههای زرد. در شرایطی که دشمن بر پایه کوچکترین اشتباهات، سناریوهای بزرگ میسازد، تأمل و پایبندی به منابع رسمی، شرط عقلانیت و مسؤولیتپذیری رسانهای است. بدیهی است این پایبندی به روایت رسمی، به معنای تعطیل کردن پرسشگری یا مطالبهگری نیست، بلکه به معنای درک درست از زمان و زمینه طرح پرسشهاست. نقد و تحلیل جای خود را دارد اما هنگامی که صحنه واقعی هنوز دست نیروهای عملیاتی است و روایت رسمی در حال تثبیت است، هر صدای ناهماهنگی ولو از سر دغدغه یا خیرخواهی، میتواند دشمن را از آشفتگی فضای رسانهای منتفع کند.
به همین دلیل رسانههای واقعا ملی باید خود را بخشی از جبهه دفاعی ملت بدانند، نه تماشاگران بیطرف یا رقابتکنندگان برای جلب توجه بیشتر. این مسؤولیت سنگین، مستلزم بلوغ حرفهای و تربیت اخلاقی خاصی است که متأسفانه در بسیاری از رسانههای امروز دیده نمیشود. پس بار دیگر باید تأکید کرد در بزنگاههای حساس، مسؤولیت حفظ انسجام خبری و تقویت روایت واحد نهتنها بر دوش رسانههای رسمی بلکه بر دوش هر فرد و نهادی که دستی در اطلاعرسانی یا سخنرانی عمومی دارد، سنگینی میکند. هیچ فرد یا نهادی، صرف حضور در ساختار دولتی یا حتی داشتن نیت خیر، از رعایت این انضباط مستثنی نیست و هیچ رسانهای ولو با هزار ادعا، اگر در لحظه بحران روایت رسمی را تضعیف کند، نمیتواند خود را ملی بداند. در دورانی که امنیت ملی به اندازه تار مویی حساس شده، ملاکها نیز باید به همین نسبت دقیق و بیاغماض باشند.