طی سلسلهیادداشتهایی به بازخوانی فراز و نشیب زندگی رهبران مقاومت اسلامی لبنان میپردازد. در همین راستا بازخوانی حیات شهید سیدحسن نصرالله رهبر شهید و اسطورهای حزبالله لبنان و نقش وی در بالندگی محور مقاومت با عنوان «زندگی و زمانه سیدحسن نصرالله» در قالب مجموعه مقالاتی منتشر خواهد شد و اکنون قسمت پنجاه و هفتم آن پیش روی شماست.
تاکنون چهار فصل در مورد شرایط زندگی شهید سیدحسن نصرالله منتشر شده است. فصل نخست به «دوران کودکی و نوجوانی» ایشان اختصاص داشت. علیرغم اهمیت موضوع، ما این فصل را بسیار سریع رد کردیم تا به بحثهای بعدی بپردازیم. فصل دوم، «ریشهیابی علل شکلگیری جنگ داخلی لبنان» بود. هدف ما در این فصل چنین بود که ثابت کنیم اولاً جنگ لبنان پدیدهای خلع الساعه نبود و ثانیاً باید ریشههای شکلگیری آن را شناخت؛ زیرا این جنگ هم در روند تاریخی تجارب ملت لبنان نقش داشت و هم به صورت مستقیم باعث شکلگیری «مقاومت اسلامی لبنان» شد. ضمن اینکه حیات و سرنوشت سیدحسن نصرالله را نیز به صورت مستقیم تغییر داد. فصل سوم، «مرور مهمترین رویدادهای تاریخی تا وقوع جنگ داخلی لبنان» بود. در فصل سوم، به جای تمرکز بر ریشهها، به صورت خاص خود وقایع تاریخی منجر به شروع جنگ داخلی را مورد توجه قرار دادیم. فصل سوم را با ماجرای مهاجرت (معکوس) خانواده سیدحسن نصرالله به خاستگاه خانوادگی خود در حومه شهر «صور» خاتمه دادیم.
امام موسی صدر (در دوران جوانی) در کنار علامه سید عبدالحسین شرف الدین در بیروت
امام موسی صدر از خویشاوندان علامه سید عبدالحسین شرفالدین بود و طبق وصیت ایشان، بعد از فوت علامه به لبنان آمد تا زعامت شیعیان را عهدهدار شود
از قسمت سی و سوم وارد فصل چهارم شدیم که به «ورود سوریه به جنگ داخلی لبنان» اختصاص یافت. در بخشهای ابتدایی فصل چهارم، طی چند قسمت، فضای بیروت و جنگ داخلی لبنان بعد از بازگشت خانواده سیدحسن نصرالله به جنوب را مرور کردیم. این موارد، به صورت مستقیم در زندگی سیدحسن نصرالله نقش نداشت؛ اما در شکلگیری و بالندگی روح مقاومت در جامعه لبنان قطعا اثرگذار بوده است. در ادامه فصل چهارم بحث «ورود نظامی مستقیم سوریه به لبنان» مورد واکاوی قرار گرفت؛ رویدادی که بیتردید یکی از عوامل مؤثر در شکلگیری مقاومت اسلامی لبنان بود. در همان بستر، به رقابت استراتژیک سوریه و رژیم صهیونیستی در خاک لبنان، تأسیس میلیشیای «قوات» بهعنوان بزرگترین نیروی نیابتی اسرائیل و بالاخره پوستاندازی ساختار سیاسیـنظامی لبنان در دوگانه «الیاس–بشیر» پرداختیم. در پایان این فصل به نقطه عطف مهم تصادم این سه روند یعنی رویارویی مستقیم ارتش سوریه با قوات پرداختیم؛ ماجرایی که به «جنگ صد روزه» مشهور شده است.
اما اگر تاریخ را در آن دوره ورق بزنیم، خارج از فضای سه قطبی داخلی «جناح چپ» (جبهه وطنیه) و «جناح راست افراطی» (جبهه لبنانیه) و «جناح راست میانه» (مدرسه شهابی) و سهگانه خارجی «سازمان آزادیبخش فلسطین»، «رژیم صهیونیستی» و «حکومت بعث سوریه»، جامعه لبنان دارای یک ضلع بسیار مهم دیگر بود: «شیعیان»
علامه سید عبدالحسین شرف الدین در کنار تنی چند از علمای نجف در حاشیه سفر زیارتی به عراق
«شیعیان لبنان» از قدیمیترین طوایف سرزمین لبنان بوده و بومیان این منطقه محسوب میشوند. از طرف دیگر، از نظر جمعیتی نیز بزرگترین یا دست کم یکی از بزرگترین طوایف لبنان به حساب میآمدند (میآیند). با این حال، در هیچیک از سه دسته داخلی فوقالذکر نمیگنجیدند! طایفه شیعه، گرچه از نظر جمعیتی، طی تاریخ جبل عامل و جغرافیای فعلی کشور لبنان یک طایفه بسیار بزرگ به حساب میآمد؛ اما تا دهه 1960 میلادی فاقد «تشخص» بالایی بود. اما در این دوره، کسی به میدان آمد که به شیعه تشخص بخشید و آن را به یکی از بزرگترین بازیگران عرصه سیاست و اجتماع لبنان تبدیل کرد. او کسی نبود جز «امام موسی صدر». ما در فصل پنجم این سلسلهیادداشت به بررسی سیر رشد شیعیان در جامعه لبنان تا زمان تأسیس «حزبالله» میپردازیم.
احساس خطر رهبران سنتی و فئودال شیعه
قسمت پیشین این سلسلهیادداشت با عنوان «مهندسی قدرت نرم و معماری هویت حقوقی شیعه» به تلاشهای امام موسی صدر برای ارتقاء جایگاه شیعیان در عرصه کلان جامعه لبنان اختصاص داشت. این نکته را با عناوین مختلف مانند "گذار از «انفعال ساختاری» به «کنشگری استراتژیک»"، دوره "«تبدیل رنج به گفتمان» و «تبدیل گفتمان به قدرت سیاسی»" و "انتقال از «ابژه منفعل تاریخ» به «سوژه کنشگر سیاسی»" توصیف کردیم.
در آنجا توضیح دادیم که امام موسی صدر این هدف را در سه سطح به صورت موازی دنبال میکرد: سطح نمادین، سطح شناختی و سطح ساختاری. در آنجا شرح دادیم که چگونه روند سیاسی کلان کشور را به این نقطه رساند که یک نهاد اختصاصی برای نمایندگی شیعیان تأسیس شد: «این وضعیت دیگر قابل تحمل نیست. جامعه شیعه برای سامان دادن به امور خود و پیگیری قانونی حقوقش، خواستار تأسیس یک مجلس رسمی و مستقل است.»
بیتردید تأسیس چنین نهادی که اولاً در داخل جامعه شیعی رهبری آنان را در دست گرفته و ثانیاً در عرصه کلان لبنان بتواند جامعه شیعی را نمایندگی کند، به تعارض منافع با ذینفعان سابق به ویژه رهبران سنتی جامعه شیعه میرسد. لذا در این خصوص، در قسمت پیشین نوشتیم: «رهبران سنتی و فئودال شیعه – به خوبی – ملتفت این نکته شده بودند که امام موسی صدر به دنبال تجدید بنای ساختار جامعه شیعه است و در این تجدید بنا، نهادهای مدرنی را تأسیس میکند که زعامت سنتی فئودالها را به چالش خواهد کشید.»
در قسمت پنجاه و دوم این سلسلهیادداشت با عنوان «فراز و فرود شیعیان لبنان در تاریخ جبل عامل» توضیح داده بودیم که ساختار جامعه شیعه لبنان در طول تاریخ به صورتی شکل گرفت که دارای یک سری رهبران سنتی و فئوال بود که عملاً رهبری این جامعه را در اختیار داشتند. در آنجا ابتدا به عامل مهمی به نام «ملتزم» اشاره کردیم که طی بیش از سه سده حکمرانی عثمانیها به جمعآوری مالیات و خراج برای استانبول پرداخته و در ازای آن نوعی حاکمیت خودمختار ایجاد کرده بودند. سپس اشاره کردیم که در اثر اجرای «قانون اراضی عثمانی» در سال 1858، عملا زمینهای روستایی به تملیک خاندانهای قدرتمند بومی – که اغلب همان خاندانهای ملتزم بودند – درآمد و طبقهای از زمینداران بزرگ و اشراف سیاسی موسوم به «الزعماء» شکل گرفت.
در این خصوص، نوشتیم: «این زعما، که اغلب از همان خاندانهای ملتزم پیشین بودند، با تملک قانونی اراضی وسیع، دهقانان شیعه را به رعایای وابسته به خود بدل کردند. بدین ترتیب ساختاری فئودالی (Feudal-like structure) شکل گرفت که در آن، زعیم (مفرد زعماء) مالک زمین، کارفرما، حامی سیاسی و داور محلی بود و در ازای آن، وفاداری مطلق سیاسی و اجتماعی رعایای خود را طلب میکرد. خاندانهایی چون "آل الاسعد" در جنوب، "آل حماده" در بقاع، "آل الزین" در نبطیه و "آل الخلیل" در صور، به ستونهای اصلی این ساختار قدرت تبدیل شدند.»
به این ترتیب، طبقه اشراف یا زعما با تملیک زمینهای مشاع، عملا دهقانان و بدنه جامعه شیعه را به رعایای خود بدل ساخت. همین طبقه با تغییر بافت جامعه شیعه و مهاجرت بخشی از شیعیان به حاشیه شهرهای بزرگ، با چالش بزرگ رهبری مواجه شد که در قسمت پنجاه و چهارم این سلسلهیادداشت با عنوان «شیعیان لبنان؛ سودای عدالت در سایه بحران هویت!» تشریح کردیم. امام موسی صدر بر روی این بخش از جامعه شیعه کار خود را آغاز کرد؛ اما در ادامه به سمت رهبری بر کل جامعه شیعه رفت و از همین جا تعارض آن با طبقه زعماء یا اشراف شکل گرفت که در این قسمت به آن میپردازیم.
نقطه عطف؛ گسست از جامعه فئودالی در تاریخ شیعیان لبنان
ورود امام موسی صدر به صحنه سیاسی-اجتماعی لبنان در سال 1959، صرفاً ورود یک عالم دینی نواندیش به یک کشور جدید نبود؛ بلکه یک «گسست معرفتشناختی» (Epistemological Rupture) در تاریخ معاصر جامعه شیعه و سرآغاز رویارویی دو پارادایم یا جهانبینی بود. این برخورد، که در تقابل بنیادین میان «امام موسی صدر» و «کامل الاسعد»، رئیس وقت مجلس نمایندگان و زعیم فئودال جنوب، به اوج خود رسید، بسیار فراتر از یک درگیری شخصی بر سر نفوذ بود. این نبرد، تجلی مبارزهای عمیق میان دو جهانبینی، دو مدل حکمرانی و دو فلسفه وجودی بود: «پارادایم مدرن نهادسازی و توانمندسازی جمعی» که صدر منادی آن بود، در برابر «منطق کلاسیک فئودالیسم و رابطه زعیم-پیرو (Patron-Client Relationship)» که شالوده قدرت موروثی الاسعد و امثال او را تشکیل میداد.
پیروزی نهایی امام صدر در این نبرد - که با تأسیس «مجلس اعلای اسلامی شیعیان» به ثمر نشست - صرفاً یک موفقیت سیاسی یا اداری نبود؛ بلکه یک «انقلاب نمادین» بود که با بهرهگیری از ابزارهای نظری جامعهشناسانی چون ماکس وبر، پیر بوردیو و چارلز تیلور میتوان عمق آن را شکافت. صدر نهتنها ساختار قدرت را به چالش کشید، بلکه «ساختار جامعه شیعه» را برای همیشه تغییر داد؛ به طوری که با گذشت حدود 6 دهه شاهد هستیم که همچنان رهبری جامعه شیعه خارج از اراده طبقه زعماء پیشین است و عملاً چنین طبقهای به تاریخ پیوسته است!
در سطح دیگری هم میتوان مشاهده کرد که عملا رهبری و مرجعیت از «فرد» فراتر رفته و در «نهاد» تثبیت و تبلور یافته است؛ و این پیامد مسیر امام موسی صدر است که «کاریزمای» فردی خود را در ساختاری پایدار «نهادینه» کرد. درک این پیروزی چندوجهی، کلید فهم چگونگی گذار جامعه شیعه از حاشیهنشینترین طایفه لبنان به یکی از بازیگران اصلی صحنه سیاسی آن است.
کالبدشکافی قدرت زعامت سنتی: آناتومی یک پارادایم رو به زوال
برای فهم عمق چالشی که امام موسی صدر با آن رویاروی بود، ابتدا باید آناتومی قدرت خاندان الاسعد و منطق حاکم بر زعامت سنتی را شناخت. کامل الاسعد، وارث سلسلهای طولانی از زعما بود که نفوذشان بر منطقه جبل عامل به دوران عثمانی بازمیگشت. قدرت او و دیگر خاندانهای فئودال (همچون خلیل در صور، و حماده و حیدر در بقاع) نمونهای کلاسیک از «اقتدار سنتی» (Traditional Authority) به تعبیر ماکس وبر بود. مشروعیت آنها نه از قانون مدون یا شایستگی فردی، بلکه از «تقدس سنتهای دیرینه» و جایگاه موروثیشان نشأت میگرفت. این اقتدار بر سه ستون اصلی استوار بود:
1) انحصار اقتصادی و مالکیت ارضی:
این خاندانها مالکان بزرگ زمین بودند و بخش وسیعی از جمعیت روستایی شیعه به عنوان رعیت روی زمینهای آنها کار میکردند. این وابستگی حیاتی اقتصادی، مستقیماً به وفاداری سیاسی ترجمه میشد. همانطور که آگوستوس ریچارد نورتون در اثر معروف خود «امل و شیعیان لبنان» اشاره میکند: «برای یک کشاورز فقیر در جنوب، زعیم محلی هم صاحبکار بود، هم قاضی و هم تنها راه ارتباطی با دنیای خارج از روستا. مخالفت با او به معنای طرد اقتصادی و اجتماعی بود.» این ساختار، یک سیستم پاتروناژ یا مشتریپروری را تغذیه میکرد که در آن، زعیم در ازای وفاداری مطلق سیاسیِ رعیت، حداقل معیشت و حمایت را فراهم میساخت.
2) سیستم خدمات شخصی (الوساطه):
قدرت زعیم در توانایی او برای ارائه «خدمات» شخصی، محدود و قطرهچکانی نهفته بود. او میتوانست شغلی دولتی برای یک حامی وفادار دستوپا کند، جوانی را از خدمت سربازی معاف سازد، یا در یک اختلاف محلی پادرمیانی کند. این خدمات، که در ازای وفاداری مطلق توزیع میشد، مانع از شکلگیری مفهوم «حقوق شهروندی» برای همگان میشد و آن را با «امتیاز شخصی» جایگزین میکرد. این سیستم، یک شبکه گسترده از وابستگان و «مشتریان» سیاسی ایجاد میکرد که بهجای مطالبهگری جمعی برای حقوق، به رقابت فردی برای کسب لطف زعیم مشغول بودند.
3) ائتلاف با الیگارشی حاکم:
زعما، بقای قدرت و نفوذ خود را در همکاری با ساختار قدرت مرکزی لبنان - که در دست نخبگان مارونی و سنی متمرکز بود - میدیدند. آنها در ازای حفظ آرامش در مناطق شیعهنشین و تحویل دادن آراء انتخاباتی در زمان مقرر، سهمی نمادین از قدرت (مانند ریاست مجلس برای کامل الاسعد) و امتیازات اقتصادی دریافت میکردند. فؤاد عجمی در تحلیل درخشان خود در کتاب «امام غایب»، این رابطه را اینگونه توصیف میکند: «زعما، کارگزاران طایفه برای دولت بودند، نه نمایندگان طایفه در دولت. وظیفه آنها نه انتقال خواستههای شیعیان به بیروت، بلکه نمایندگی و توجیه سیاستهای بیروت در میان شیعیان بود.»
این سیستم بسته، یک «میدان» (Field) به مفهوم پیر بوردیو ایجاد کرده بود که در آن، «سرمایه» اصلی، «سرمایه اجتماعی» مبتنی بر شبکه خویشاوندی و وفاداری شخصی بود و قواعد بازی منحصراً توسط زعماء تعیین میشد. در این میدان، هرگونه تلاشی برای سازماندهی مستقل، آموزش عمومی یا توانمندسازی اقتصادی تودهها، به مثابه تهدیدی مستقیم علیه موجودیت زعامت تلقی میشد.
پروژه صدر: سیاست بازشناسی، خلق سرمایه نمادین و نهادسازی کاریزما
استراتژی امام موسی صدر، حملهای چند لایه به تمام ارکان پارادایم فئودالی بود. او به جای بازی در چهارچوب قواعد موجود در آن زمان، به دنبال «تغییر خود قواعد بازی» بود. پروژه او را میتوان در سه سطح تحلیلی مرتبط به هم درک کرد:
1) نبرد برای کرامت؛ پروژه صدر به مثابه «سیاست بازشناسی»:
کُنه و هسته اصلی پروژه صدر را باید یک مبارزه عمیق برای «کرامت» دانست! اینجاست که مفهوم «سیاست بازشناسی» (Politics of Recognition)، تدوینشده توسط فیلسوف کانادایی چارلز تیلور، به ابزاری قدرتمند برای تحلیل تبدیل میشود. تیلور استدلال میکند که هویت ما در فرآیندی دیالکتیکی با دیگران شکل میگیرد و «عدم بازشناسی» (Non-recognition) یا «بازشناسی نادرست» (Misrecognition) میتواند نوعی ستم و آسیب واقعی باشد. این آسیب، با تحمیل تصویری تحقیرآمیز و فرودست از یک گروه، افقهای آن گروه را محدود و آنها را در جایگاه پست خود محبوس میکند.
جامعه شیعه لبنان برای دههها قربانی همین «بازشناسی نادرست» بود. آنها در وجدان ملی لبنان به عنوان «دیگریِ» فقیر، بیسواد، روستایی و منفعل بازنمایی میشدند. زعامت سنتی کامل الاسعد، نه تنها این تصویر را به چالش نمیکشید، بلکه با تبدیل شهروندان به «مشتریان» وابسته، آن را بازتولید میکرد. ورود امام موسی صدر، آغازگر یک «سیاست بازشناسی» تمامعیار بود. او دریافت که محرومیت شیعیان تنها یک مشکل اقتصادی یا سیاسی نیست، بلکه یک بحران هویتی است. از این رو، اولین گام او نه مطالبه پول، بلکه مطالبه «احترام» و «اعتبار» بود. او با سخنرانیهای خود، تأسیس نهادهای مدرن، و گفتگوی برابر با رهبران سایر طوایف، آینهای جدید در برابر جامعه شیعه قرار داد که تصویری از یک گروه توانمند، بافرهنگ و دارای حقوق برابر را منعکس میکرد.
2) بازتعریف «سرمایه» و خلق «اقتدار کاریزماتیک»:
صدر به جای رقابت با الاسعد بر سر «سرمایه اجتماعی» سنتی، به دنبال خلق و انباشت نوع جدیدی از سرمایه بود: «سرمایه نمادین»
او در تقابل با «اقتدار سنتی» و موروثی الاسعد، «اقتدار کاریزماتیک» (Charismatic Authority) وبری را به نمایش گذاشت. قدرت او نه از وراثت، بلکه از جاذبه شخصی، قدرت سخنوری و ارائه یک پیام رهاییبخش نشأت میگرفت. او با تأکید بر مفاهیمی چون «عدالت اجتماعی»، «حقوق شهروندی» و «کرامت انسانی»، گفتمانی ضد هژمونیک را در برابر گفتمان محافظهکارانه و توجیهگر زعما مطرح کرد. این گفتمان نوین، مشروعیت زعما را که مبتنی بر حفظ وضع موجود بود، به شدت زیر سؤال برد.
3) حمله به منطق پاتروناژ و «نهادینهسازی کاریزما»
صدر با درک عمیق از ساختار قدرت فئودالی، به صورت استراتژیک به ستونهای آن حمله کرد. اولین اقدامات او، از جمله تأسیس مدرسه فنی و حرفهای جبل عامل، جمعیت خیریه «بر و احسان»، مدارس دخترانه و... – که در قسمت پنجاه و پنجم این سلسلهیادداشت با عنوان «طلوع یک مصلح: امام موسی صدر و معماری جامعه شیعی لبنان» شرح داده شدند - مستقیماً سیستم مشتریپروری را هدف گرفت. این نهادها برای اولین بار خدمات آموزشی، بهداشتی و رفاهی را به صورت «نهادینه و غیرشخصی» به همه نیازمندان ارائه میدادند، بدون آنکه وفاداری سیاسی پیششرط آن باشد. این مؤسسات، یک «کانال جایگزین» برای کسب منزلت و پیشرفت اجتماعی ایجاد کردند که انحصار زعما را دور میزد.
اوج این استراتژی، ایده تأسیس «مجلس اعلای اسلامی شیعیان» بود. این طرح، به مثابه یک زلزله سیاسی، تمام ارکان قدرت کامل الاسعد را به لرزه درآورد؛ زیرا قرار بود مرجعیت را از «شخص» (یک زعیم فئودال) به یک «نهاد انتخابی» با اساسنامه و قانون مشخص منتقل کند؛ کنترل اوقاف شیعیان را متمرکز و شفاف سازد؛ و یک صدای رسمی و مستقل برای طایفه ایجاد کند که دیگر نیازی به وساطت کارگزاران زعامت نداشته باشد.
این طرح، تلاشی هوشمندانه برای «انتقال مرجعیت و کاریزما از فرد به نهاد» بود. صدر میدانست که اقتدار کاریزماتیک به خودی خود شکننده و وابسته به فرد است. با تأسیس مجلس، او به دنبال آن بود که کاریزمای فردی خود را به یک ساختار پایدار و قانونی منتقل کند که «سرمایه نمادین» کسبشده را به «سرمایه سیاسی» ملموس و دائمی تبدیل نماید. نورتون بر این نکته تأکید میکند: «طرح مجلس اعلا، چالشی مستقیم برای زعما بود… صدر در تلاش بود تا قدرت را از اشخاص به یک نهاد منتقل کند. این یک ایده انقلابی در سیاست لبنان بود که در آن، هویت سیاسی تقریباً همیشه به یک فرد گره خورده بود، نه یک دفتر یا نهاد.»
میدان نبرد: جنگ چند جبههای برای تأسیس مجلس (1966-1967)
مخالفت کامل الاسعد با طرح مجلس اعلای اسلامی شیعیان، شدید، چندوجهی و سازمانیافته بود. او که این طرح را تهدیدی وجودی برای پارادایم قدرت خود میدید، نبرد را در سه جبهه اصلی پیش برد:
1) جبهه اول: جنگ روانی و کارزار بیاعتبارسازی (Discrediting Campaign)
الاسعد و متحدانش، با درک قدرت «سرمایهٔ نمادین» صدر، تلاش کردند آن را تخریب کنند. آنها کمپینی از شایعات را با چند محور کلیدی سازمان دادند:
بیگانههراسی: در جلسات خصوصی و محافل سنتی جنوب، امام صدر به عنوان «عجم غریبه» یا «یک ایرانی جاهطلب که به دنبال برهم زدن سنتهای اصیل جبل عامل است» معرفی میشد. این حربه برای تحریک احساسات محلیگرایانه علیه یک رهبر «غیربومی» طراحی شده بود.
اتهام سیاسیکاری: در مطبوعات وابسته، صدر به عنوان یک «روحانی سیاسی» که از دین به عنوان ابزاری برای کسب قدرت شخصی استفاده میکند، به تصویر کشیده میشد. آنها استدلال میکردند که تأسیس مجلس، تلاشی برای ایجاد یک «واتیکان شیعی» و به دست گرفتن رهبری سیاسی طایفه است.
ارتباط با قدرتهای خارجی: در این میان، ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور ایران) نیز وارد میدان شد. رژیم شاه که از مواضع انتقادی صدر نسبت به سیاستهایش (بهویژه رابطه با اسرائیل) و محبوبیت فزاینده او نگران بود، از طریق عوامل خود در لبنان، شایعاتی را منتشر میکرد. بر اساس اسناد ساواک، آنها تلاش داشتند صدر را به عنوان عامل جمال عبدالناصر، رئیسجمهور مصر و رقیب منطقهای شاه، معرفی کنند تا هم او را در چشم دولت متمایل به غرب لبنان بیاعتبار سازند و هم از نفوذش بکاهند.
2) جبهه دوم: کارشکنی پارلمانی
به عنوان رئیس مجلس، الاسعد از تمام ابزارهای قانونی و سیاسی خود برای به تأخیر انداختن و تضعیف طرح استفاده کرد. او جلسات بررسی طرح را به تعویق میانداخت، ایرادات حقوقی جزئی را بزرگنمایی میکرد و تلاش داشت با ایجاد تفرقه میان نمایندگان شیعه، اجماع لازم برای تصویب آن را از بین ببرد. او استدلال میکرد که چنین مجلسی، به جای وحدت، باعث تفرقه در طایفه خواهد شد و بهتر است امور به همان روال سنتی ادامه یابد.
3) جبهه سوم: فشار بر نخبگان ملی
الاسعد از شبکه گسترده ارتباطات خود با دیگر رهبران طوایف (مارونی و سنی) استفاده کرد تا آنها را نسبت به اهداف صدر بدبین کند. او هشدار میداد که این مجلس، توازن طایفهای شکننده لبنان را برهم خواهد زد و به رادیکالیزه شدن شیعیان و تقویت یک قطب قدرت جدید و غیرقابل کنترل منجر خواهد شد. «ماجد حلاوی» در کتاب «چالش لبنان؛ موسی صدر و جامعه شیعه» (A Lebanon Defied: Musa Al-sadr And The Shi'a Community) مینویسد: «مخالفت الاسعد صرفاً از ترس از دست دادن قدرت شخصی نبود. او واقعاً معتقد بود که مدل صدر، یعنی بسیج تودهای و نهادسازی، به رادیکالیزه شدن شیعیان و در نهایت به جنگ داخلی منجر خواهد شد. از دید او، سیستم زعامت، هرچند ناعادلانه، ضامن ثبات بود.»
استراتژی دوگانه صدر: فشار از پایین، چانهزنی در بالا
امام صدر در برابر این مقاومت سرسختانه، یک استراتژی دوگانه و هوشمندانه را به کار گرفت که نبوغ سیاسی او را به نمایش میگذارد:
1) فشار از پایین (Grassroots Pressure):
او به جای آنکه نبرد را به راهروهای پارلمان محدود کند، آن را به میان مردم کشاند و «سرمایهٔ نمادین» خود را به بسیج اجتماعی تبدیل کرد. در کنفرانس مطبوعاتی تاریخی 15 اوت 1966 در بیروت، او برای اولین بار با زبان آمار و ارقام، عمق محرومیت ساختاری شیعیان را برای افکار عمومی ملی و بینالمللی افشا کرد و تأسیس مجلس را به عنوان تنها راهحل ارائه داد. به دنبال آن، طومارهایی با هزاران امضا از مردم عادی، روحانیون مستقل (مانند شیخ محمدجواد مغنیه)، دانشجویان و روشنفکران جمعآوری و به نمایندگان مجلس ارائه گردید. این بسیج عمومی، هزینه سیاسی مخالفت با طرح را برای هر نماینده شیعهای به شدت بالا برد. این خواسته دیگر جاهطلبی یک فرد نبود؛ اینک به یک «مطالبه تودهای» تبدیل شده بود.
2) چانهزنی در بالا
همزمان، صدر وارد مذاکرات پیچیده و پشت پرده با نخبگان سیاسی شد. او از اعتبار ملی که از طریق گفتمان اعتدال و گفتگوی ادیان کسب کرده بود، بهره برد. او رهبران مسیحی و سنی (مانند فؤاد شهاب و رشید کرامی) را متقاعد کرد که تأسیس مجلس نه تنها تهدیدی برای لبنان نیست، بلکه با «عقلانی کردن» و سازماندهی امور طایفه شیعه، به ثبات و انسجام ملی کمک میکند. او استدلال کرد که یک طایفه سازمانیافته، مدرن و معتدل، شریک بهتری برای همزیستی ملی است تا یک توده بیشکل، محروم و مستعد رادیکالیسم. او به نمایندگان مردد شیعه نیز اطمینان داد که مجلس با افزایش وزن سیاسی کل طایفه، جایگاه خود آنها را نیز در ساختار ملی تقویت خواهد کرد.
این فشار دوگانه، کامل الاسعد را در یک تنگنای استراتژیک قرار داد. او دریافت که مقاومت بیشتر، تنها به انزوای سیاسی او و رادیکالیزه شدن بیشتر جوانان شیعه منجر خواهد شد. در یک محاسبه عملگرایانه، او ناچار به عقبنشینی شد و از «مخالفت سرسختانه» به «موافقت مشروط» تغییر موضع داد و پذیرفت که با تصویب قانون موافقت کند، به شرطی که در تعیین برخی اعضای هیئتهای مجلس در آینده نقش داشته باشد. این یک مصالحه تاکتیکی بود که پیروزی استراتژیک صدر را پنهان نمیکرد.
نتیجهگیری: پیروزی در نبرد بازشناسی و مرگ یک دوران
سرانجام، در 15 اوت 1967، مجلس نمایندگان لبنان قانون شماره 72/67 را تصویب کرد. امضای نهایی قانون توسط رئیس جمهور شارل حلو در 19 دسامبر 1967، نقطه عطفی در تاریخ مدرن لبنان و اوج یک فرآیند پنج ساله از مهندسی دقیق سیاسی، اجتماعی و نمادین بود. این پیروزی، بسیار فراتر از یک موفقیت قانونی بود و چندین پیامد بنیادین داشت:
اولاً، این رویداد «پیروزی پارادایم نهادسازی بر منطق شخصی و فئودالی» بود. این موفقیت نشان داد که میتوان قدرت را از اشخاص به نهادها منتقل کرد و سیاست را بر مبنای قانون و ساختار، و نه وفاداری شخصی، بنا نهاد.
ثانیاً، این لحظه، یک پیروزی در «سیاست بازشناسی» بود. تأسیس مجلس، یک اعلامیه رسمی و دولتی بود که هویت جمعی شیعیان را به عنوان یک هویت مستقل، برابر و معتبر به رسمیت میشناخت. این یک پیروزی بر «بازشناسی نادرست» تاریخی و تأییدی بر کرامت انسانی و حقوق شهروندی آنان بود.
ثالثاً، تأسیس مجلس به معنای تثبیت و نهادینهسازی اقتدار کاریزماتیک صدر بود. مشروعیت او دیگر تنها متکی بر جاذبه شخصی نبود، بلکه مبنای قانونی و ساختاری نیز یافته بود و این امر، تداوم پروژه او را تضمین میکرد.
تأسیس مجلس اعلای اسلامی شیعیان، مرگ تدریجی پارادایم فئودالی و آغاز افول سیستم زعامت را رقم زد. اگرچه زعما بلافاصله ناپدید نشدند، اما انحصار آنها بر نمایندگی سیاسی و تعریف هویت شیعیان برای همیشه شکسته شد. امام موسی صدر با این کار، جامعه شیعه را از یک «توده بیشکل و وابسته» به یک «نهاد سازمانیافته و مستقل» با صدایی رسا تبدیل کرد، «قواعد بازی» را در «میدان» سیاست لبنان تغییر داد و ابزار لازم برای نبردهای بزرگتر دهه آینده – از جمله تأسیس «حرکة المحرومین» و شاخه نظامی آن (جنبش امل) – را فراهم آورد. نبرد صدر و الاسعد، نبردی بر سر آینده یک جامعه بود و با تأسیس مجلس، آینده راه خود را انتخاب کرده بود.
انتهای پیام/