ترجمه علی محمولی: در واشنگتن، جایی که هر نشانه کوچک را مثل سندی از تغییر نظم جهانی میخوانند، سفر اخیر محمد بنسلمان بیش از آنکه یک دیدار تشریفاتی باشد، حکم آزمایش فشار داشت؛ فشاری که نشان دهد آیا شراکت بیش از نیم قرن آمریکا و عربستان هنوز توان بازتعریف دارد یا نه. مدتی پیش، محمد بنسلمان در سفری پرمعنی به واشنگتن، سطحی از ارتقای روابط راهبردی میان ۲ کشور را ثبت کرد که در حافظه سیاسی سالهای اخیر نمونهاش دیده نشده. درباره خروجی این سفر، حرف کم نیست؛ از دسترسی کمسابقه خبرنگاران به کاخ سفید تا تبوتاب سرمایهگذاری که در همه نشستهای اقتصادی موج میزد اما هرچه پرده ظواهر بالاتر میرود، شکافهای زیرین بیشتر خود را نشان میدهد.
آنچه امروز دیده میشود، امتداد همان معادلهای است که روزولت و ابن سعود روی عرشه کوئینسی پیریزی کردند: نفت، امنیت و جایگاه آمریکا در معماری قدرت خاورمیانه؛ تنها صورتبندی بازی عوض شده. عربستان دیگر پادشاهی فقیر تازه به قدرت رسیده نیست، بلکه رؤیاهای بلندپروازانهای در سر دارد. آمریکا هم که درگیر رقابت ژئوپلیتیک با چین است، بشدت دنبال شرکایی است که هم نقدینگی داشته باشند، هم بلندپروازی فناورانه و هم تمایل برای ماندن در دایره نفوذ واشنگتن.
اما درست همینجا گره اصلی شکل میگیرد. هرچند ۲ طرف بستهای از توافقهای دفاعی، فناورانه و اقتصادی را اعلام کردند اما کیفیت این تعهدات ناهمگون است. واشنگتن برای روشن شدن مسیر عادیسازی روابط با اسرائیل هیچ تضمین واقعی نگرفت، فروش تسلیحات پیشرفته زیر سایه محدودیتهای ساختاری است و اعتماد در حوزه فناوری بسادگی قابل خرید و فروش نیست. در مقابل، ریاض وعده سرمایهگذاریهای نجومی میدهد اما منابع داخلیاش زیر فشار است. بسیاری از این وعدهها بیش از آنکه ستون یک شراکت پایدار باشد، بخشی از یک روایت سیاسی است که ۲ طرف ترجیح میدهند فعلا زنده نگهش دارند.
این تصویر پرزرق و برق، زیر پوست خود تضادهایی پنهان دارد؛ تضادهایی که مایکل فرومن، رئیس هیاتمدیره اندیشکده شورای روابط خارجی و یکی از اثرگذارترین صداها در تصمیمسازی واشنگتن، این بار بدون تعارف روی میز گذاشته است. سفر اخیر، بیش از آنکه نشانه یک توافق پایدار باشد، یادآور معاملهای است که ۲ طرف دوست دارند در رسانهها بزرگ جلوه کند اما هر بندش چفت و بستهای سختی دارد.
این گزارش، به جای آنکه در هیاهوی تیترهای روز گم شود، لایههای زیرین این شراکت را میکاود؛ از میراث ناو کوئینسی تا نبرد تراشهها و جاهطلبیهای هستهای. اگر سفر بنسلمان را صرفا یک «موفقیت دیپلماتیک» ببینیم، اصل ماجرا را گم کردهایم. آنچه در ادامه میآید، کالبدشکافی دقیق همین فاصله است؛ میان آنچه اعلام شد و آنچه واقعا شدنی است.
به گزارش شورای روابط خارجی، ۸۰ سال قبل، درست در روزهایی که جهان تازه از جنگ دوم جهانی عبور کرده بود و زیر سایه مذاکرات یالتا نفس میکشید، فرانکلین روزولت، رئیسجمهور آمریکا نخستین تلاش جدیاش را برای بستن یک توافق بزرگ با بنیانگذار عربستان سعودی، ملک عبدالعزیز آلسعود آغاز کرد. روزولت و ابن سعود، روی عرشه ناو آمریکایی کوئینسی در دریاچه تلخ بزرگ کانال سوئز به تفاهم رسیدند. این نخستین تجربه ابن سعود از سفر دریایی بود و یکی از معدود دفعاتی که مرزهای کشورش را ترک کرد.
واضح است که بسیاری چیزها از آن زمان عوض شده و خیلی چیزها هم نه. حداقل منوی شام مطمئنا تغییر کرده. به روایت ویلیام ادی، نماینده روزولت، «ابن سعود هیچ آشنایی با یخچال و تبرید نداشت» و به قواعد غذایی اسلامی سخت پایبند بود. برای همین، ناخدای کوئینسی را وادار کرد بر خلاف مقررات نیروی دریایی آمریکا، «۷ رأس از بهترین و چاقترین گوسفندان» گله خودش را بیاورد و روزانه قربانی کنند تا پذیرایی در شأن پادشاه باشد. مقایسه این تصویر با ضیافت مجلل دونالد ترامپ در بال شرقی کاخ سفید که با حضور ایلان ماسک و کریستیانو رونالدو آراسته شده بود، نشان میدهد چه تفاوت از زمین تا آسمانی بین این ۲ برهه وجود دارد.
با این همه، نکتهای که از مذاکرات ناو کوئینسی بیرون میزند و تا امروز هم سایهاش سر جایش است، دستور کار اصلی آن گفتوگوهاست که ظاهرا تا امروز یکسان مانده. روزولت در آن دیدار ۳ مطالبه را پیش کشید: نخست، اجازه تشکیل دولت یهود در سرزمین مقدس؛ دوم، تضمین صادرات نفت سعودی بویژه به آمریکا و سوم، برگزیدن ایالات متحده به عنوان شریک راهبردی نخست پادشاهی. ابن سعود با موارد دوم و سوم به اجمال همراهی کرد اما در مساله فلسطین مخالفت کرد و حتی پیشنهاد داد حالا که آلمان شکست خورده، ایالت باواریا را به عنوان غرامت به یهودیان بدهند.
در سفر اخیر هم ترامپ و بنسلمان، آمریکا و عربستان را به سطحی رساندند که از تصور روزولت درباره یک شراکت راهبردی هم فراتر رفت. ترامپ توانست تعهداتی مبهم درباره تولید نفت بگیرد اما واقعیت این است که بدون یک مسیر روشن به سوی راهحل دودولتی، عادیسازی روابط با اسرائیل همچنان یک پرونده نیمهباز محسوب میشود، حتی اگر بنسلمان وعده دهد روزی در آینده به توافق آبراهام میپیوندد.
ترامپ عربستان را به جایگاه «متحد عمده غیرناتو» ارتقا داد و ۲ طرف یک موافقتنامه دفاعی راهبردی امضا کردند که دسترسی ارتش آمریکا را گسترش میدهد، سهم مالی عربستان در هزینههای دفاعی را رسمی میکند و مسیر معاملات کلان تسلیحاتی را باز میگذارد (از جمله تحویل جنگندههای «اف ۳۵» و 300 تانک آمریکایی در سالهای آینده). در کنار آن، ۲ کشور بیانیه همکاری در حوزه انرژی هستهای غیرنظامی را امضا کردند که شرکتهای آمریکایی را شریک ترجیحی ریاض در توسعه برنامه نوپای هستهای پادشاهی قرار میدهد.
چارچوبی تازه در حوزه مواد معدنی حیاتی هم تعریف شد که سرمایه سعودی را به پروژههای زنجیره تامین آمریکا هدایت میکند و امکان دسترسی ریاض به سامانهها و سختافزارهای پیشرفته آمریکایی را فراهم میکند، شامل چیپهای لبه فناوری شرکتهایی مانند انویدیا و AMD. همزمان پادمانهایی برای جلوگیری از انتقال فناوری به کشورهایی که واشنگتن نسبت به آنها حساس است (مثل چین) گنجانده شده. این بسته کامل، همراه با سرعت توسعه زیرساختهای هوش مصنوعی عربستان، جایگاه شرکتهای آمریکایی را در هسته بومسازگان محاسباتی پادشاهی تثبیت میکند و آنها را به بازیگران اصلی در آموزش مدلهای سعودی بدل میکند.
در مقابل، بنسلمان تعهد داد حجم سرمایهگذاری عربستان در آمریکا را به حدود یک تریلیون دلار برساند؛ جهشی قابل توجه نسبت به تعهد ۶۰۰ میلیارد دلاری ماه مه. هر چند هنوز ماهیت، زمانبندی و اجرایی بودن این وعده در هالهای از ابهام است.
به بیان بیپرده، سعودیها تقریبا همه چیز را گرفتند جز پیمان دفاعی متقابل با آمریکا؛ توافقی که مشروط به عادیسازی روابط با اسرائیل است و حتی در آن صورت نیز باید از سد مجلس سنا عبور کند. روابط واشنگتن و ریاض اکنون نسبتا باثبات است، فاصلهای چشمگیر با رکودی که در ۲۰۲۱ تجربه شد؛ زمانی که پس از جمعبندی نهادهای اطلاعاتی آمریکا درباره نقش ولیعهد در قتل فجیع جمال خاشقچی، ستوننویس روزنامه واشنگتن پست، جو بایدن، بنسلمان را فردی مطرود و منزوی خواند.
سوال اصلی این است: آیا آمریکا هم به آنچه میخواست رسید؟ پاسخ، در مجموع مثبت است. عربستان بر شراکت راهبردیاش با واشنگتن در حوزههای نظامی و فناورانه محکم ایستاد. تعهد سرمایهگذاری کلان سعودیها نیز روی میز است. پرونده عادیسازی رابطه با اسرائیل هم همچنان باز مانده، هرچند در افق نزدیک چندان محتمل نیست اما واقعیتی پایدار وجود دارد: اعلام یک توافق، همیشه آسانتر از اجرای کامل آن است و هر کدام باید جداگانه سنجیده شود.
پرسش بزرگ نخست، امکان اجرای قرارداد تسلیحاتی است. به طور سنتی، فروش سلاحهای پیشرفته آمریکا به عربستان و دیگر کشورهای عرب زیر سایه محدودیتهای قانون حفظ برتری نظامی کیفی اسرائیل (QME) قرار دارد؛ سیاستی که سالها به شکل دوفاکتو اجرا میشد و از ۲۰۰۸ رسمیت قانونی یافت و صراحتا میگوید واشنگتن باید برتری توانمندیهای نظامی اسرائیل نسبت به همسایگانش را تضمین کند. وقتی از ترامپ درباره این محدودیت سوال شد، گفت «تا جایی که میدانم، آنها [عربستان و اسرائیل] به سطحی رسیدهاند که شایسته دریافت پیشرفتهترین تجهیزات روز باشند». پرسش این است: آیا آمریکا واقعا عربستان را مستحق خرید «اف ۳۵» میداند؟ اگر نه، آیا کل قرارداد فرومیپاشد؟
امارات نیز به دلیل همین محدودیتها نتوانست قرارداد «اف ۳۵» را نهایی کند اما عربستان حالا امتیاز سیاسی بزرگی در دست دارد: رئیسجمهور ایالات متحده رسما اذعان کرده آنها میتوانند «اف ۳۵» بخرند.
اما قرارداد هوش مصنوعی واقعبینانهترین و شدنیترین بخش این بسته است. البته اجرای آن بستگی دارد به اینکه آیا آمریکا به عربستان اعتماد میکند که فناوریهای پیشرفته را از دسترس پکن رقیب راهبردی واشنگتن دور نگه دارد یا نه. اگر ریاض به مسیری برای دور زدن کنترل صادرات آمریکا به چین تبدیل شود، همه چیز برایش فرو میریزد، چون پروژه تحول اقتصادی پادشاهی، تماما به دسترسی بدون اخلال به فناوری، سرمایه و نیروی انسانی غربی گره خورده است. البته خطر سوءاستفاده از نرمافزارهای هوش مصنوعی توسط سعودی وجود دارد اما رئیسجمهور آمریکا ظاهرا با این معامله مشکلی ندارد، زیرا این توافق کاملا در چارچوب شیفت راهبردی گستردهتر واشنگتن برای باز کردن بازارهای جهانی به روی محصولات هوش مصنوعی آمریکایی جا میگیرد.
ریسک واقعی، جای دیگری است: اینکه آیا عربستان میتواند مدیریت پیچیده زیرساختهای فیزیکی، نیروی انسانی و نرمافزارهای لازم برای بومسازگان ملی خود را بر عهده بگیرد یا نه. اینکه آیا توان بهرهگیری مؤثر از دهها هزار پردازنده گرافیکی پیشرفته را دارد یا فقط انبوهی از سختافزار میخرد که روی کاغذ میدرخشند و در عمل خاک خواهند خورد.
در پایان، تعهد سرمایهگذاری شاید غیرمحتملترین بخش کل سفر باشد. اعداد اصلا با هم سازگار نیستند. مایکل رنتلی، سفیر سابق آمریکا در عربستان و عضو شورای روابط خارجی که اخیرا یادداشتی درباره اولویتهای تازه بنسلمان در نیویورکتایمز منتشر کرده، در گفتوگویی بر نکتهای انگشت گذاشت که عجیب است کسی به آن توجه نکرده: ۲ طرف بیشتر به دنبال اعلام جذب سرمایهاند تا اجرای واقعی آن.
در سمت سعودی، پس از سالها که شرکتها و نهادهای دولتی میلیاردها دلار در خارج سرمایهگذاری کردند، بنسلمان اکنون میخواهد منابع را به داخل برگرداند و برای پروژه ۲۰۳۰، سرمایه غربی جذب کند. پادشاهی با درآمد روزانه 500 میلیون دلاری نفت، ثروتمند به نظر میرسد اما قیمت نفت در حال سقوط است و تولید هم به خاطر سقف اوپک محدود مانده. صندوق سرمایهگذاری دولتی عربستان (PIF) هم عملا نقدینگی چندانی ندارد، چرا که بخش عمدهاش را بیرون هزینه کرده و اخیرا نیز دهها میلیارد دلار در نئوم و دیگر ابرپروژههای داخلی با فرجام نامعلوم خرج کرده است.
در چنین شرایطی بعید است عربستان بتواند به تعهدش به ترامپ وفادار بماند و هر سال صدها میلیارد دلار روانه آمریکا کند، بیآنکه به برنامههای اقتصادی داخلیاش ضربه بزند. بنسلمان نه تمایل دارد چنین کاری کند و نه از نظر سیاسی قادر است. محتملترین سناریو این است که ریاض با مقداری مهندسی حسابداری، بازتعریف اعداد و پایبندی حداقلی به تعهدات از زیر بار رقم اعلام شده فرار کند. نتیجه نهایی هم تقریبا قطعی است. تکلیف واقعی این وعدهها زمانی معلوم میشود که ترامپ دیگر در کاخ سفید نیست.
بخش مهمی از توافقهایی که اخیراً با جنجال اعلام شد، در واقع از اواخر دولت بایدن در حال مذاکره بود اما جای انکار نیست که رابطه شخصی میان ترامپ و ولیعهد، سرعتی غیرمعمول به تحولات این سفر داده. برای آنکه این شراکت راهبردی دوام بیاورد، عربستان باید از افتادن در خطوط حزبی آمریکا دوری کند و حمایت دموکراتها را به همان اندازه جمهوریخواهان برای خود نگه دارد. اگر نتواند، آنچه امروز «راهبردی» نامیده میشود، فردا ممکن است فقط در حد یک معامله موقت دیده شود.
منبع: CFR