|
چرا زلزله بوئینزهرا با نام «تختی» گره خورد؟
سلبریتی نبود، مردمی بود
پهلوان هیوا از آقا تختی فرصت خواست و به طرف مردم برگشت و گفت: «ای مردم، دیشب تو بوئینزهرا زلزله اومده و چراغ خونه مردمو خاموش کرده، حالا میخوایم به مدد مولا و کرم شما چراغ دلشونو روشن کنیم، هرکی دلش با ماست بگه یا علی». با صلوات و یا علیگویان به راه افتادیم و کمتر از یک ساعت جمعیت زیادی جمع شد و به حرکت ادامه دادیم. از خیابان شریعتی فعلی به سمت میدان تجریش حرکت کردیم. تقریبا غروب بود که به پل تجریش رسیدیم، تعدادی کامیون و وانت کمکهای مردم رو جمع کرده بودند، روز عجیبی بود، هیچکس خسته نبود، پهلوان هیوا که اشک تو چشماش حلقه زده بود نگاهی به آقا تختی انداخت و هر 2 به طرف مردم برگشتند، آقا تختی نگاهی به فوج جمعیت انداخت و با اشاره سر پهلوان هیوا روی سقف یکی از ماشینها رفت و به مردم گفت: «شما امروز به همه دنیا ثابت کردید که قهرمان واقعی شما هستید، افتخار من نوکری شما مردمه». ارسال به دوستان
فقط زلزله بوئینزهرا نبود!
ارسال به دوستان
دکتر گفت: داریم به وظیفه خودمان عمل میکنیم
حکایت لخته خون
همان روزهای اول گفته میشد چند تن از دوستان تختی که هنگام شستوشوی او در غسالخانه حاضر بودهاند، متوجه لخته خونی پشت سرش شدند. برخی دیگر حتی از وجود حفرهای بزرگ در سر او حکایت میکردند. به نوشته «خراسان ورزشی»، چند سال بعد فرامرز خدادادیان، خبرنگار روزنامه کیهان گفت: «موقع انتقال جسد از اتاق هتل آتلانتیک من آنجا بودم. ماموری که یک طرف جنازه را گرفته بود دستش سر خورد. سر مرحوم بشدت به زمین خورد و آسیب دید. این علت همان لکههای خونی بود که در غسالخانه روی سر تختی وجود داشت...». ارسال به دوستان
یک روایت از ساعات اولیه مرگ تختی
طفلکی بچهام
ساعت حدود یک بعدازظهر بود که به خانواده تختی مرگ او را اطلاع دادند. شهلا، زن تختی هراسان همراه مجللی، دوست نزدیک و صمیمی خانوادگی او خودشان را به پزشکی قانونی رساندند ولی در مقابل در با ازدحام مردم روبهرو شدند و از آنجا به خانه یکی از نزدیکان شهلا رفتند. آبنوس، خبرنگار مجله به اتفاق عکاس، ساعت 5/2 بعدازظهر دیروز، برای دیدن شهلا به خانهای که او در آن بهسر میبرد رفتند. شهلا را به خانه یکی از خویشاوندانش در چهارراه حسنآباد، کوچه حمام شاهزاده بردند و تصادف اینکه روز گذشته، سرپرست این خانواده نیز فوت کرده بود و ساکنان آن خودشان نیز مجلس عزاداری داشتند. ورود شهلا به این خانه و انتشار خبر مرگ تختی، به ناراحتی و غم این خانواده افزود و صدای شیون تا اواسط کوچه میرسید. تلفنی به دفتر مجله اطلاع داده شده بود که میتوانید با همسر تختی ملاقات و مذاکره کنید. ما را به یک اتاق راهنمایی کردند که رو به قبله بود و چند زن سیاهپوش در حالی که سوگواری میکردند، دور کرسی نشسته بودند. ارسال به دوستان
ارسال به دوستان
نگاهی به زندگی سیاسی و اجتماعی غلامرضا تختی
از زورگوییهای پهلوی خاطرات تلخی داریم
محمدرضا کردلو: فضای باز متاثر از فرار رضاخان، در اوایل دهه 20، امکان ظهور و بروز برخی گروههای سیاسی و اجتماعی را فراهم کرده بود. تختی نیز متاثر از این فضا و با توجه به پیشینه خانوادگی و اجتماعی، مذهبی و تاریخیای که داشت، وارد جمعهای سیاسی شد. او متولد شهریور 1309 بود و سالهای آخر حکومت رضاخان را خوب به خاطر داشت و زندگیاش در محلههای پایینشهر و در خانیآباد، معرف نسبت و مواجهه او با مردم بود. سالگرد تولد 11 سالگی غلامرضاست که متفقین چندساعته تهران را اشغال میکنند و رضاخان را از ایران میبرند. تختی که در 20 سالگی قهرمان کشور شده و در سالهای 1951و 1952 میلادی در مسابقات جهانی و المپیک صاحب مدال شده است، به چهرهای سرشناس تبدیل میشود و نظرها به سوی او جلب میشود. از این رو حضور نیروهای سیاسی در اطرافش چندان دور از ذهن نیست. حال آنکه تختی نیز زمینههای حضور در حرکتهای اصلاحی و جنبشهای مردمی را داشت. حسین شاهحسینی میگوید: «تختی متولد جنوب تهران بود و اراضیای نیز در خانیآباد داشت که از نظر ملکی شاه آنها را تصرف کرده بود، پس یک دلخوری و ناراحتی باطنی در وجودش شکل گرفته بود. او به مرور زمان و با مطالعه روزنامهها و آشنایی با طیفهای فکری مختلف و همچنین حضور در هیاتها و سخنرانیها با محافل سیاسی بیشتر آشنا و به آن متمایل شد». ارسال به دوستان
ماجرای نامگذاری ورزشگاه سعدآباد مشهد به نام تختی
افتخار به جهانپهلوان
استادیوم تختی مشهد قبل از انقلاب «سعدآباد» نام داشت. همزمان با اوجگیری مبارزات انقلابی، اقشار مختلف مردم مشهد بویژه فرهنگیان این شهر در تاریخ 16 آبان 1357 اجتماعی بزرگ در این استادیوم برگزار کردند. سخنران این برنامه آیتالله خامنهای بودند که در بخشی از سخنانشان نام این استادیوم محل تجمع را به نام مرحوم «غلامرضا تختی» تغییر دادند. بعد از این سخنان، مردم با تکبیر و صلوات، این مسأله را تأیید میکنند و نام این ورزشگاه از آن پس تغییر میکند. بخشی از سخنرانی آیتالله خامنهای را در ادامه میخوانید: ارسال به دوستان
اسطوره زمانی به ثبت رسید که حقش را خوردند
حرکات و سکنات این ورزشکار موجب شد از او الگو ساخته شود، او وقتی بچهها را در کوچه میدید سلام میکرد، اگر حق کشتیگیری را به او نمیدادند میگفت باید حقوق همه را بدهید اگرنه من هم حقم را نمیخواهم، اگر پای حریفش درد میکرد کنار میکشید، دست مادرش را میبوسید و مقابل مقام مادر سر خم میکرد. همه اینها باعث شد تختی در میان ورزشکاران وجهه متمایزی پیدا کند. شهره او دهان به دهان و سینه به سینه ابتدا میان ورزشکاران و بعد میان مردم چرخید. نقل عامیانهای است که مادرها زمانی که به دهان بچهها شیر میگذاشتند از پهلوانیهای او تعریف میکردند. تختی بعد از یک فترت بد ظهور کرد؛ قبل از او خیلیها بنام ولی خسیس بودند و دستدهنده نداشتند و تختی در تقابل با آنها قرار گرفت، همین باعث شد در میان مردم وجههای مردمی پیدا کند. در هر جا زمانی از تختی یاد میکنند که کسی مظلوم واقع میشود، چون روزی به خود تختی اجحاف شد. در کشتی گفتند او دیگر پیر شده و به روغنسوزی افتاده. این اسطوره زمانی به ثبت رسید که حقش را خوردند و مظلوم واقع شد. تختی با وجود آنکه خودش نداشت اما دست مردم را میگرفت. (از خاطرات محمدرضا طالقانی) ارسال به دوستان
چاکرتم، دور مرا خط بکش
تختی هیچ وقت قرار نشد فیلمی بازی کند اما بارها پیشنهاد بازی دریافت کرد. خیلی از ورزشکاران آمدند ولی استعداد نداشتند و رفتند و تختی نمیخواست این تجربه را تکرار کند. درباره یکی از این فیلمها هم چون رابطش خودم بودم همه چیز را میدانم. دکتر کوشان که فکر گیشه بود و برای جذب گیشه هم از مشاهیر استفاده میکرد. آن زمان که من بالاترین دستمزد را با ۲۰ هزار تومان میگرفتم ۱۰۰ هزار تومان به تختی پیشنهاد داد. یادم هست نتوانستم به دکتر نه بگویم و قرار شد من به تختی پیشنهاد بدهم. یادش بهخیر، یک گلفروشی سر چهارراه ولیعصر بود که پاتوق تختی محسوب میشد. رفتم، عادت داشت دست به گردن رفقا بیندازد و پهلوان زندی هم درست همین عادت را داشت و دارد. چه دستهای سنگین و پهلوانیای هم داشت، در پیادهرو قدم زدیم و ماجرا را گفتم. تکیهکلام تختی «چاکرتم» بود، گفت «چاکرتم، من فیلم بلدم؟» خودم هم از ته دل دوست نداشتم او به سینما بیاید و خراب شود، بلایی که سر حبیب بلور آمد، مردی که در تاریخ کشتی و مربیگری ورزش ما نظیر ندارد و در سینما مجبور به چه نقشهایی شد. به همین دلیل اصرار نکردم، برگشتم پیش کوشان و گفتم دور تختی را خط بکش. (از خاطرات ناصر ملکمطیعی) ارسال به دوستان
جهان پهلوان به روایت علی حاتمی
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
جهان پهلوان: من تختی هستم. یه آقایی به خونه من تلفن کرده... ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|