|
نگاهی به فیلم «بوی خوش موفقیت» ساخته الکساندر مکندریک
کوسههای نیویورکی
مجید فلاح: جیجی هانسکر (برت لنکستر)، روزنامهنگار معتبر و سرشناس که از علاقه خواهرش، «سوزان» (سوزان هریسن) به «استیو» (مارتین میلنر)، نوازنده جوان راضی نیست، تنها پادوی مطبوعاتیاش بهنام «سیدنی» (تونی کرتیس) را مجبور میکند تا برای «استیو» پاپوش درست کند. «سیدنی» مقداری ماریجوآنا در جیب کت «استیو» جاسازی میکند و به پلیس خبر میدهد. «سوزان» به خاطر این رسوایی دست به خودکشی میزند اما «سیدنی» او را نجات میدهد و نقش برادرش را در این ماجرا برایش بازگو میکند. «هانسکر» نیز سر میرسد، «سیدنی» را به باد کتک میگیرد و به پلیس اطلاع میدهد که ماریجوآنا را «سیدنی» نزد «استیو» جاسازی کرده است. «بوی خوش موفقیت» از شاهکارهای سینمای «نوآر» است که جلوه دیگری از نیویورک را ارائه میدهد؛ جایی که امکان دستزدن به هر فسادی برای افراد مرتبط به حلقه قدرت فراهم است. فیلم، روایتی درخشان از فساد مطبوعات و روزنامهنگاران آمریکایی را به نمایش میگذارد که قدرت و اختیاراتشان در دهه 50 از کمیته فعالیتهای ضدآمریکایی بیشتر است. عوامل حرفهای فیلم همگی درخشان و بینظیرند، بویژه برنستاین با موسیقی جاز خود در خلق فضای کلوبهای شبانه موفق است. کرتیس نیز بهترین نقش عمرش را ایفا میکند. بوی خوش موفقیت (1957) فیلم پویا و گرمی است که در معرض بیماریهای مزمن، شبهای پر زرق و برق شهر نیویورک، خشونت آشکار، حرص و آز، جاهطلبی فاسد آمریکایی، خیانت و بدبینی را از دریچه روایی زیبایی به نمایش میگذارد. بوی شیرین موفقیت یکی از فیلمهای نوآر شاخص و کلاسیک سینما از الکساندر مکندریک اسکاتلندی است، کارگردانی که کارنامهاش آثار شاخصی چون مرد سفیدپوش (1951) و قاتلین پیرزن (1955) را دارد. بوی خوش موفقیت بیماری مزمن شبهای نیویورکی روزنامهنگاران غیرقابلانعطاف و منحطی است که در کافههای پر زرق و برق هر شب کامی از قدرت میگیرند. این فیلم یک مطالعه شخصیتمحور جذاب، در میان مردان جذاب جهان مصنوعی قدرتهای رسانهای است با اجرای فوقالعاده از 2 مرد سلطهگر و منفور مشتق شده از این جهان. برت لنکستر و تونی کرتیس هر دو ستاره فیلم نقشهای خود را با اشتیاق صدچندانی ایفا میکنند. برت لنکستر در قامت جیجی هانسکر خونسرد، از نظر اخلاقی فاسد، مقالهنویس ستون شایعات است که میتواند عامل شهرت و گاهی نابودی افراد شود. این فیلم همچنین به دنبال سوءاستفاده زیرکانه دست دومی است که متملق و بیچارهاند که مصداقش سیدنی فالکو (شاهین شکارچی خبر) است. یک موفقیتطلب بیاخلاق که آرمانش را در رضایتمندی جیجی جستوجو میکند. هانسکر نیز فرماندهی ذهن 60 میلیون خواننده ستونش را در اختیار دارد و از اینکه خواننده جوانی عاشق خواهرش شده سخت آشفته است. جیجی از شمار کفتارهایی است که از حمام آفتاب گرفتن زیر سایه آبروی دیگران در ستون روزانهاش لذت میبرد و لجن میپراکند و تحمل هیچ بوی خوش موفقیتی را در زندگی خواهرش طالب نیست! سیدنی فالکو، یک نوچه مطبوعاتی همچون یک کوسه خلبان خبر، در به در یافتن خبر برای وال خونخواری همچون جیجی هانسکر است. هانسکر کفتارصفت در 21 باشگاه، سهام دارد و هر شب شام را با یک سناتور بدنام میخورد. سیدنی هم از آن شکستخوردههایی است که بلیت وی برای بهدست آوردن خبر، نزد جیجی باطل شده است و هانسکر دیگر مایل به همکاری با او نیست و مارش جدایی این دو به صدا درآمده است. بوی خوش موفقیت زندگی مردانی را به نمایش میگذارد که کلمات چون خنجر تیز، از قلم و زبانشان جاری میشود و آدمهایی همچون هانسکر در کانون توجه، سخت مشغول حیلهگری و جهتدهی به افکار عمومی هستند و جلوس کردهاند بر تخت سلطنت سترگ قدرت. فیلمنامه بوی خوش موفقیت را کلیفورد اوتیس، با برداشتی از داستان لمان، نوشته است و مکندریک منطبق بر فیلمنامه بسیار جذاب اوتیس برت لنکستر و تونی کرتیس در پسزمینههای شلوغی چون تئاتر برادوی، کافههای شیک و مدرن را قرار داده است تا تمامیتخواهی با موسیقی جاز چیکو مدرنیته دهه 50 بیشتر به چشم آید. فیلم درباره مغولهای تمامیت خواه رسانهای در عصر فعالیت کمیته فعالیتهای ضد آمریکایی است. در آن دورهای که قدرتهای سرمایهداری در حال ریشخند کردن افکار عمومی با فردیت کفتارصفتانه خود هستند. بوی خوش موفقیت مجرمان واقعی سرمایهداری را به شکل ملموس و ماندگاری معرفی میکند، به همین دلیل است که این فیلم با گذشت سالیان بسیار از گنجینههای سینماست. سلطنت روزنامه وینچل، جریدهای که هانسکر در آن ستون ثابتی دارد، آزادی را به چالش میکشد. در عصر بیرحمانه کمیته فعالیتهای ضدآمریکایی، مطبوعات قرار است رکن موثر دموکراسی باشد اما بهدست جاهطلبانی چون هانسکر افتاده است که در اندیشه تحقیر تودههاست. منتقدان در سطور مختلفی بوی خوش موفقیت را بارها ستودهاند و سینماگرانی همچون برادران کوئن، برایان دیپالما، مارتین اسکورسیزی، پل توماس اندرسون و استیون سودربرگ جملگی در آثارشان سعی کردهاند ادای دینی احترامبرانگیز نسبت به این فیلم داشته باشند. یکی از لحظات نفسگیر و زیبای نمایشی در تئاتر برادوی اتفاق میافتد، زمانی که مجادله جی جی هانسکر با نامزد خواهرش به اوج خود میرسد و سمبلهای دهه 50 سعی در تحقیر یکدیگر دارند. امروز بوی خوش موفقیت را میتوان یکی از بزرگترین فیلمهای نوآر دهه 50 قلمداد کرد. ارسال به دوستان
الکساندر مَکِندریک(1993ـ1912)
الکساندر مکندریک در آمریکا از پدر و مادری اسکاتلندی به دنیا آمد. در 6 سالگی پدرش را بر اثر آنفلوآنزا از دست داد و مادرش او را نزد مادربزرگش در اسکاتلند فرستاد و آنجا بزرگ شد. در اوایل دهه ۳۰ به لندن رفت. به عنوان طراح تبلیغات کار خود را شروع کرد. با ساخت یک انیمیشن تبلیغاتی علاقهاش به دنیای سینما را کشف کرد. در دهه ۴۰ چندین مستند ساخت، با رادیو کار کرد و چندین فیلمنامه نوشت. در ابتدای جنگ دوم جهانی به استخدام وزارت اطلاعات انگلیس درآمد و فیلمهای پروپاگاندا میساخت. در ۱۹۴۲ برای کار در پروژههای وابسته به بخش روانشناسی جنگ به الجزیره و ایتالیا سفر کرد. پس از اتمام جنگ به انگلیس برگشت و اولین فیلم بلند سینماییاش «نوشیدنی فراوان» (۱۹۴۹) بود که در اسکاتلند فیلمبرداری شد. بیش از نیمی از فیلمهایش شامل شاهکارهایی چون «مردی در کت و شلوار سفید» (۱۹۵۱) و «قاتلین پیرزن» و اولین فیلم رنگی خود (که کمدیهای تلختر و هجوآمیزتری نسبت به دیگر کمدیهای انگلیسی همعصر خود بودند) را در استودیوی آیلینگ ساخت. در اولین فیلم هالیوودیاش «بوی خوش موفقیت» (۱۹۵۷) این سبک را به نهایت خود رساند؛ پرتره تمام و کمالی از دنیای بیرحم روزنامهنگاران ستون شایعات نیویورک. اگر چه این فیلم امروزه به عنوان یکی از بهترین فیلمهای آمریکایی شناخته میشود اما در زمان خود علاوه بر انتقادهای شدید، شکست تجاری عظیمی خورد. تهیهکنندهها مکندریک را کمالگرا میخواندند و این، وی را مطمئن کرد که هرگز به آن اوج باز نخواهد گشت. بعد از آن دو فیلم دیگر در آمریکا و یکی در انگلیس ساخت. او به دلیل بیماری آمفیزم در رفتوآمدهایش به انگلیس برای ساختن فیلمهای تبلیغاتی با مشکل روبهرو بود. در ۱۹۶۹ به عنوان رئیس دپارتمان فیلم موسسه فیلم کالیفرنیا تا آخر عمر مشغول به کار شد و در ۸۱ سالگی بر اثر التهاب ریه درگذشت. ارسال به دوستان
ارنست لمان(2005-1915)
ارنست پل لمان (2005-1915) فیلمنامهنویس 6 بار نامزد جایزه اسکار شد اما هیچگاه موفق به دریافت این جایزه نشد. نسل جدیدی از فیلمنامهنویسان و فیلمسازان گرفتار، بازیگران، منتقدان فیلم، و مخاطبان از فیلمنامههای منحصر به فرد او بسیار الهام گرفتهاند. این فیلمنامهنویس آمریکایی بیش از همه برای نگارش فیلمنامه «شمال از شمال غربی» شهرت دارد. وی در سال 2005 در یکی از بیمارستانهای لسآنجلس در سن 89 سالگی درگذشت. «ارنست لمان» در سال 1915 در شهر نیویورک متولد شد. او که کارش را با نویسندگی رمان آغاز کرد، خیلی زود پلههای موفقیت و شهرت را پیمود. «لمان» بعدها کارش را نه تنها در عرصه نویسندگی که در عرصههای کارگردانی، تهیهکنندگی و فیلمنامهنویسی نیز ادامه داد. او که بیش از همه در عرصه فیلمنامهنویسی فعال بود، در سال 1959 فیلمنامه مشهور «شمال از شمال غربی» را نوشت که کمی بعد در همان سال «آلفرد هیچکاک» براساس آن فیلمی به همین نام ساخت که علاقهمندان زیادی را در عرصه سینما به خود جذب کرد. آکادمی علوم و هنرهای سینمایی نیز در سال 2001 به او که هیچگاه در هیچ عرصه رقابتی به طور جدی ظاهر نشد، جایزه اسکار افتخاری اعطا کرد. لمان در کمتر از 20 سال فیلمنامهنویسی نوشتن فیلمنامه بیش از 15 فیلم مشهور دنیا را برعهده داشت که این فیلمها در فهرست صد فیلم برتری قرار داشتند که سازمان فیلم آمریکا آن را تهیه کرده بود. مهمترین فیلمنامههای ارنست لمان عبارتند از: 1990 سابرینا، 1977 یکشنبه سیاه، 1972 شکایت پونتی، 1969 سلام عزیزم!، 1966 چه کسی از ویرجینا ولف میترسد؟ ، 1965 اشکها و لبخندها ، 1961 داستان وستساید ، 1959 شمال از شمال غربی، 1957 بوی خوش موفقیت. ارسال به دوستان
برتلنکستر
برتون استیفن لنکستر یا همان برت لنکستر در 2 نوامبر 1913 در شهر نیویورک دیده به جهان گشود. پدرش کارمند پست بود. برت در هارلم شرقی بزرگ شد و در زمان تحصیل در دبیرستان ستاره بسکتبال بود و در دیگر رشتهها نیز خوش میدرخشید و به همین دلیل با بورس ورزشی در دانشگاه نیویورک ثبت نام کرد. او به ژیمناستیک نیز علاقهمند بود و همین امر او را به کارکردن در سیرک کشانید و مدتی در سیرک کار کرد. در 1941 رغبت به این نوع برنامهها کاهش یافت و لنکستر در یک فروشگاه بزرگ شیکاگو فروشنده و بعدها تعمیرکار یخچال شد. با پایان جنگ دوم جهانی، او از اروپا به آمریکا بازگشت. روزی در آسانسور یک تهیهکننده تئاتر تصور کرد او بازیگر است و از او خواست تا برای یک نقش به او رجوع کند (این داستان روایت شرححالنویسان استودیویی است). این اجرای صحنهای از نمایشنامهای بود به نام هیاهوی آشکار (1945) که فقط 3 هفته اجرا شد اما همین زمان اندک کافی بود تا استعدادیابهای هالیوود متوجه او شوند. برت لنکستر در نقش «سوئید» در برگردان سینمایی رابرت سیود ماک از قاتلان (1946) همینگوی، هالیوود را متوجه خود کرد. لنکستر پس از تثبیت موقعیتش در مقام ستاره که چندان هم طول نکشید به سرعت نشان داد که در زیر ظاهر ورزشکاریاش، روحی حساس وجود دارد. جان فرانکلین هایمر، کارگردان بزرگ درباره وی میگوید: هیچ کسی را مانند برت لنکستر در فیلم دزدان دریایی ندیدم با آن هیکل درشت بتواند چنین کارهایی را انجام دهد. در 1948 او یکی از نخستین بازیگران سینما بود که به تهیهکنندگی و آن هم بهصورت مستقل روی آورد. او به اتفاق کارگزارش هرلد هکت، کمپانی هکت لنکستر را تاسیس کرد. شاید انگیزه مهم او برای این کار، سرسختیاش در کار با کارگردانان موردنظرش بود. این سرسختی تا حدی بود که کرک داگلاس دربارهاش زمانی گفت: «مرد سرسختی در هالیوود هست که براحتی نه میگوید، و او « برت » است.» (این دو در 7 فیلم با یکدیگر همبازی شدند.) بعدها جیمز هیل، تهیهکننده نیز به آنها پیوست. برت لنکستر طی سالهای 1950 در فیلمهای حادثهای ویژگیهای ورزشکاریاش را به تصویر درآورد و در درامهایی چون شیبای کوچک بازمیگردد، از اینجا تا ابدیت، خال گل سرخ و بوی خوش موفقیت بازیهای حساس و یکدستی ارائه داد. در 1955 نخستین فیلمش را کارگردانی و در آن نقشآفرینی کرد. طی سالهای 1950 کمپانی «هکت - لنکستر - هیل» فیلمهای با ارزشی تولید کرد مانند مارتی (1955، به کارگردانی دلرت مان). در 1960 آکادمی علوم و هنرهای سینمایی اسکار بازیگر مرد سال را به خاطر المرگنتری به وی اعطا کرد. در 1963 به خاطر پرنده باز آلکاتراز برنده جایزه بهترین بازیگر مرد از جشنواره بینالمللی فیلم ونیز شد و در 1981، به خاطر آتلانتیک سیتی جایزه «داوید دی دناتلو» بهترین بازیگر غیرایتالیاییزبان را دریافت کرد. برت لنکستر با وجود عمل قلب باز در 1983، موقعیتش را با موفقیت تا سالهای 1990 حفظ کرد. اواخر 1990 به خاطر حمله قلبی بستری شد. در سال 1997 مجله امپراتور انگلستان او را به عنوان هشتاد و پنجمین ستاره جذاب تاریخ سینما انتخاب کرد. وی در سالهای ۱۹۵۶ و ۱۹۶۳ به عنوان پولسازترین هنرپیشه هالیوود انتخاب شد. هرچند پیشنهاد یکمیلیون دلاری ویلیام وایلر را برای بازی در فیلم بن هور نپذیرفت. بلندی قد او 85/1 متر است ولی در فیلم ورا کروز گری کوپر از او ۵ سانتیمتر بلندتر بود و روی کلاه او را راحت میدید. او 3 بار به طور رسمی ازدواج کرد. اولین بار با جون ارنست در سال ۱۹۳۵ که پس از ۱۱ سال به جدایی کشیده شد و در سال ۱۹۴۶ با نورما اندرسون که تقریبا دوره زندگی آنها موفق بود و صاحب ۵ فرزند شدند (۳ دختر، ۲ پسر) و در سال ۱۹۹۱ با سوزان مارتین ازدواج کرد که تا پایان عمرش این ازدواج دوام داشت و سرانجام برت لنکستر یا همان مرد دندان ماهیچهای هالیوود در ۲۰ اکتبر ۱۹۹۴روی در نقاب خاک کشید. ارسال به دوستان
حاتمیکیا در مراسم بزرگداشتش در خبرگزاری فارس:
خجالت میکشم در سوریه نبودم
ابراهیم حاتمیکیا در مراسم بزرگداشت خود در خبرگزاری فارس گفت: حاج قاسم محبت دارد که مرا میبیند. من خاک پای او هستم. واقعاً دلم میخواست این جسارت را داشتم که میان این بچهها و رزمندهها باشم. به گزارش فارس، ابراهیم حاتمیکیا در مراسم بزرگداشت خود اظهار داشت: تصور و پیشبینی نمیکردم مجلس اینگونه با وسعت باشد، فکر میکردم مجلس محدودی باشد اما خوب شد نمیدانستم چرا که خوف مرا برمیداشت؛ الحمدلله، ممنونم از همه شما که وقت گذاشتهاید، ما هم قدردان شماییم. حاتمیکیا تصریح کرد: واقعیت این است که نمیتوانم بگویم نباید چنین مراسمی برگزار شود چون من نفر اول و آخر نخواهم بود ولی دیگرانی هم هستند که باید دیده شوند. این کارگردان سینما اظهار داشت: صبح امروز برای کاری به جایی رفته بودم و نیاز داشتم صحنههایی را برای کار مستند از هواپیما ضبط کنم. به آن مسؤول گفتم برای این کار بودجه ندارم ولی آنقدر ارتباط دارم که اگر لازم باشد نامه بیاورم. حتی اسم آقای روحانی را هم گفتم و عرض کردم که اعتبار دارم و میتوانم از ایشان نامه بیاورم که هواپیما را در اختیارم قرار دهید. گفت هیچ نامهای نمیخواهیم، همین که خودتان آمدید اعتبار محسوب میشود، این هواپیما در اختیار شما... کارگردان «از کرخه تا راین» گفت: این هم برای من شادمانی است و هم ترس میآورد. کمی خوف میکنم اما وقتی چنین حسی در ما است که عکسمان بزرگ میشود خوف برمیداریم ولیکن کار ما تبلیغ است و این چیزها ما را گول نمیزند. اینها نمیتواند اتفاق عجیبی باشد اگر چه نمیتوانیم احترام عزیزان را فراموش کرده و نادیده بگیریم. حاتمیکیا تاکید کرد: روزگاری زمانی که حدود 45 یا کمتر از آن سن داشتم سوژههایی بود که به آنها فکر میکردم تا انجامش دهم حتی بر دیوار دفترم سوژهها را ثبت میکردم اما وقتی نخواهم داشت به آنها برسم اما احساس وظیفه میکنم و حس میکنم آنقدرها هم وقتی نمانده اما خدا را شاکرم کارهای بزرگی صورت گرفت البته خودم را هم گول نمیزنم زیرا آقا مرتضی یاد داد که خودمان را گول نزنیم «الاعمال بالنیات». به گفته این برجسته فرهنگی نمیدانم چرا چند وقت است تصویر بچه افغانی که در سوریه میجنگد و داعش سرش را بریده از جلوی چشمم مدام عبور میکند. هر بار میآیم (بغض) ... خجالت میکشم (بغض)... که در سوریه نبودم و این نوجوان ... احساس میکنم عقب افتادهام زیرا یک وقتی خود را پیشرو میدانستم ولی وقتی جبهه آنقدر وسعت گرفت میبینیم که خیلی عقب هستیم (بغض)... نه من کار زیادی نکردم. این هنرمند انقلابی ضمن تقدیر از محبت سردار قاسم سلیمانی ابراز داشت: حاج قاسم محبت دارد که مرا میبیند. من خاک پای او هستم. واقعاً دلم میخواست این جسارت را داشتم که میان این بچهها و رزمندهها باشم. وی اضافه کرد: یک وقتی میگفتم بچههای نیروی قدس چکار میکنند؟ آن روزگار تمام شده، حالا ما سرداریم... حالا ما هستیم؛ بعد از بوسنی این احساس را داشتم. وقتی داعشیها به میان آمدند و موضوع خاورمیانه مطرح شد، آن روز دیدم که چقدر عقبیم و حرفهایی برای گفتن داریم و عالم سینمای ما با این حرفها غریب است. کارگردان فیلم «چ» گفت: این موضوعاتی که گفتم مساله عالم سینمای ما نیست حتی مساله مسؤول ما هم نیست که وارد این حوزه شود. ما همچنان گیر کوچهپسکوچههای تنگ هستیم که به این مساله میپردازیم ولی شرمم میآید از جشنواره فیلم فجر پارسال زیرا جای افتخار برای جمهوری اسلامی ایران ندارد که جشنوارهاش اینگونه باشد. این موضوع سر را زیر برف کردن است. حاتمیکیا با بیان اینکه مخاطبم آقای ایوبی نیست، گفت: معتقدم امسال آنها میهمانند. صحبت من با مسؤولان اصلی این حوزه است. جمهوری اسلامی کجا و این ارزشها و حرفها کجا؟ آن پاسدارانی که در سوریه شهید میشوند کجا، آن حرفها کجا؟ کجای منظومه هنر ایران میتواند این مهم جای گیرد و درباره آن حرف بزنیم.وی در پایان گفت: خدا عاقبتمان را به خیر کند. آقای شرفالدین، رئیس سازمان سینمای دفاعمقدس! دعا کنید در بستر نمیرم، دعا کنید عاقبت به خیر شویم. ارسال به دوستان
رویدادها
دبیر جشنواره فجر داور جشنواره فیلم سما شد ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|