نگاهی به شهریار ماکیاولی و فریبکاریهای توصیهشدهاش
فن بیان فریب بر باد است!
محمد علی بیگی: آموزگار بزرگ!
به نظر «نیکولو ماکیاولی» سیاست قلمرویی بود که در آنجا بشر برای پیشبرد اهدافش به «فن بیان» نیاز بیشتری داشت تا «استدلالهای ثابت دینی».
تروندبرگ اریکسن
نیکولو ماکیاولی ایتالیایی، تأثیری انکارناپذیر در عالم سیاست دارد و حتی میتوان گفت اروپا، آمریکا و توابعشان از روش او در سیاستورزی برکنار نیستند. اگرچه این مساله به کرّات توسط صاحبنظران بررسی و اظهار شده است اما بیان چند مورد از تاثیرات وی، میتواند در فهم این مطلب یاریگر باشد. در آمریکا افکار ماکیاولی به نحو کاملا سیاسی بویژه هنگام رویارویی با مخالفان، قابل تشخیص است. «بنجامین فرانکلین»، «توماس جفرسون» (سومین رئیسجمهور ایالات متحده) و «جیمز مادیسون» (چهارمین رئیسجمهور ایالات متحده) از وصایای او بهره بردهاند. «جورج واشنگتن» (اولین رئیسجمهور ایالات متحده) هم از ماکیاولی بهره برده و بیش از همه «جان آدامز» (دومین رئیسجمهور) به ماکیاولیسم توجه داشته بویژه که گاهی به نظر میرسد افکار ماکیاولی را تفسیر کرده. مثلا در نوشتهای تحت عنوان «دفاعیهای از قانونمندی حکومت ممالک متحده»، تا حدودی افکار ماکیاولی را با گفتههای «مونتسکیو» تطبیق داده است. به عقیده او، ماکیاولی احیاگر عقل تجربی در سیاست بوده است که بسیار موثر نیز افتاده است. (1) به هر حال ماکیاولی بعد از ارسطو، بنیانگذار علم سیاست به معنای اخص کلمه است.(2) تأثیر او صرفا تأثیری «علمی» نبود بلکه آثار جدی و چشمگیری در سیاستورزیها و حتی حوزههای غیرسیاسی داشت به طوری که حتی در مدیریت صنایع و شرکتها نیز از آرای وی سود میجویند. البته بسیاری از آرای او در حفظ شهریار و حکومت فرد بر جامعه، دیگر کاربرد علنی و آشکار ندارد، چرا که علیالظاهر حکومتهای غربی برمبنای وراثت و مواجهه نظامی دست به دست نمیشوند ولی هرگاه «فرد» در یک حزب یا دولت یا حتی کارخانهای قرار گیرد میتواند با مدلسازی توصیههای وی، به رفتاری سیاسی بر مبنای «قدرت» بپردازد البته توصیههای
او- چنانکه خواهیم دید- همچنان در تمام دموکراسیهای غربی حاکم است و ایبسا مبنای دموکراسی جدید نیز در آثار ماکیاولی و عباراتش در باب «جمهوری» قابل پیگیری باشد. اما بیرون از سیاست مُدُن و در عرصه اقتصاد نیز میتوان آرای وی را به کار بست. «آنتونی جی» کارمند سابق بیبیسی و مشاور شرکتهای صنعتی بزرگ مینویسد: «کار وی [ماکیاولی] سرشار از توصیههای مهم و اظهارات دقیق درباره مدیریت کلان برای بزرگترین شرکتهای [سهامی] خاص و عام در سراسر دنیاست».(3) توصیههای ماکیاولی برای هر «جمع» و هر «فعالیت مشترک» قابل تعمیم و اجراست، فیالمثل افراد یک شرکت و حتی دشمنان آن را میتوان به ساختار یک حکومت و معاندانش تشبیه کرد: «یک شرکت مانند یک ایالت متشکل از پادشاه، نجیبزادگان، درباریان، سفیران، وفاداران، مخالفان؛ همچنین متحدان و دشمنان است».(4) اما شهرت ماکیاولی به خاطر چیست؟ مشخصاً به دلیل «نگرش بیطرفانهاش درباره اخلاقی یا غیراخلاقی بودن ابزارهایی است که حکمران برای پیگیری هدف سیاسی خود که «حفظ یا توسعه قدرت» است، به کار میگیرد».(5) البته او نسبت به اخلاق «بیطرف» نیست بلکه اساسا اخلاق یا دیانت برای وی محلی از اعراب ندارد و فاقد اهمیت است. او به زیربنای اعتقادی امور توجه ندارد و معمولا این امور را بیشتر وسیلهای در دست حکومتها تلقی
میکند.(6) برخی نیز با تفصیل بیشتری به «سعادت» در نظر وی اشاره کرده و نوشتهاند: ماکیاولی قائل به وجود قانون الهی نیست و سعادت را امری دنیوی میداند.(7) ماکیاولی را بیشتر بهعنوان واضع «ماکیاولیسم» یا نظریه «هدف وسیله را توجیه میکند» میشناسند. به گفته «کاپلستون»، «شهرت او به سبب توصیه غیراخلاقیاش به شهریار یعنی به سبب «ماکیاولگرایی» اوست»(8) و اصلا هر نوع تلخیص و اکتفا به مفردات گفتههای او، معنای موضع فکری او را بهصورتی درمیآورد که امروز بیشتر تحت اصطلاح «ماکیاولیسم» شناخته میشود.(9) اما نظر اصلی او الزاما فقط این نیست که هدف وسایل را توجیه میکند بلکه او عمیقا اذعان کرده بهطور طبیعی «حق» براساس «قدرت» تعیین میشود.(10) پس از نظر او و اتباعش، هدف «حفظ و بسط قدرت» است و شهریار، ملزم به رعایت «اخلاق» یا «دین» نیست چرا که از نظر ماکیاولی، سیاست، خود امری مستقل است(11) و ربطی به دین یا اخلاق ندارد. البته کار به همین جا اختتام نمیپذیرد. نهتنها سیاست مستقل از دین و اخلاق است بلکه «نیرنگبازی و فریب در بازیهای قدرت، اصلی ناگزیر و ضروری است»(12) و نهتنها ضروری است که حتی بر مبنای اخلاق یا دین عمل کردن «زیانبخش» است.(13) این مساله در ادامه مطلب، به صورت مبسوط و مفصل خواهد آمد. برخی صاحبنظران نوشتهاند [ماکیاولی] نهتنها نماینده وجدان زمان خویش بود بلکه علاوه بر آن گشاینده دریچهای بود به آینده غرب تا... [سخنان] او در چهره سیاستمداران، اندیشوران و اقتصاددانان تحقق عینی و خارجی پیدا کند.(14) اما برخی نیز بر آن رفتهاند که در زمانه وی، آنچه او گفته است بدین آشکارگی در اعمال والیان و شهریاران جلوهگر نبوده بلکه در واقع این ماکیاولی بوده که مقام آموزگاری یافته و این سیاق را توجیه، تئوریزه و تبلیغ کرده است: «با تردید میتوان این مطلب را بیان داشت که آن اصول کشورداری که او بیان داشته غالبا و حتی متأسفانه آن اصولی نبودهاند که عملا در اذهان حاکمان و دولتمردان جریان داشته است».(15) به هر حال چه ماکیاولی مظهر روح زمانهاش باشد و چه دریچهای به آینده غرب، همگان بر این نکته اتفاق نظر دارند که او در کتاب شهریار، «دستورنامهای سیاسی نهتنها برای روزگار خود که برای همه روزگاران بعد از خود نگاشت. کتاب او را میتوان دستورنامه قدرت دانست».(16) دستورنامهای که متن مقدس سیاستورزی و علم سیاست غرب در روزگار پس از او بویژه زمان ماست. از این رو او آموزگار بزرگ زمانه ماست.
واقعبینی در برابر آرمانگرایی، جدایی دین از سیاست
«فرانسیس بیکن» مینویسد: «ما به ماکیاولی و نویسندگانی از قبیل او مدیون هستیم؛ برای آنکه به روشنی و صراحت، طبیعت بشر را چنانکه هست نشان دادهاند، نه چنانکه باید باشد زیرا اگر کسی ماهیت شرّ را نداند، نمیتواند عقل و حزم مار را با بیگناهی و صفای کبوتر در خود جمع کند؛ همچنان که با جهل به ماهیت شر، فضیلت در معرض خطر و دور از مصونیت خواهد بود. ایتالیاییها مثل نامطبوعی دارند: چه خوب است آنکه به هیچکس خوبی نکند».(17) از نظر بیکن، دین ما به ماکیاولی و امثال و اشباه وی به دلیل آن است که «طبیعت و ذات» بشر را به ما نمایاندهاند؛ ذات و طبیعتی که نهتنها خیر نیست بلکه «شر» است! ماکیاولی خود این «بشر» را چنین توصیف میکند: «بهطور کلی مسلم شده است که بشر ناسپاس، رنگ به رنگ و بیوفاست، برای خودداری از خطر بسیار چیرهدست و برای کسب سود خود، آزمند است؛ مادامی که از شما بهره میبرد و شما به او سودی میرسانید نسبت به شما وفادار است».(18) البته مسلم است که ماکیاولی در باب طبیعت و ذات بشر، حکم مطلق نداده است اگرنه شهریار را از عمل اخلاقی و دینی برحذر نمیداشت بلکه او بر آن است که ابنای بشر، «عموماً» چنین هستند و در وضع موجود «هر فردی که بخواهد با سنجه درست نیکی به کاری دست بزند [...] باید در میان آدمهایی که تعدادشان بسیار زیاد و در عمل، بد هستند، مضمحل شود».(19) ماکیاولی البته بر آن است که داشتن تمام صفات حسنه و به کار بستن آنها، فوقطاقت بشر است: «اگر یکی از شهریاران دارای تمام این صفات حسنه باشد، بیتردید چنین کسی قابل تمجید و ستایش همه افراد بشر است، البته داشتن این صفات نیک و مراقبت در اینکه هریک از آن صفات در هنگام خود به کار گرفته شود، یقینا خارج از طبیعت بشر
است».(20) شهریار جانب واقعگرایی را میگیرد و میانهای با آرمانخواهی سیاسی ندارد. واقعگرایی یعنی آنکه ذات و صفات مردم را چنانکه هستند در نظر آورد و برای حفظ قدرت خود اقدام کند. واقعبینی یعنی آنکه شهریار با چیزی که در عمل واقع میشود سر و کار دارد نه با چیزی که باید از نظر اخلاقی واقع شود.(21) در مقابل آرمانگرایی اشاره دارد به آنکه مردم و شهریار چگونه باید باشند و این توصیهها قطعا به دیانت و اخلاق مربوط خواهد بود. پس امر حکومت و سیاست یک منازعه میان مردم و حاکمان است. نهتنها میان مردم و حاکم بلکه در طبقه حاکم نیز جنگی در جریان است، پس لازمه حکومت بر چنین «بشر»ی و در چنین نزاعی، جز فریبکاری و بیقیدی نیست؛ چه قید مذهب، چه هر قید دیگر. البته این ماجرا را نباید اعلام عمومی کرد بلکه ضرورتی ندارد که شهریار همه صفات خوب مثل ایمان و صداقت را داشته باشد اما بسیار ضروری است که به نظر همه برسد همه این صفات را داراست. عمل به این صفات، زیانآور میشود اما تصور آنکه شهریار دارای این صفات نیکوست، سودمند است. شهریار باید چنان باشد که بتواند به اقتضای رویدادها برخلاف آنها هم عمل کند.(22) و البته عامه مردم بهرغم گرگخویی، ساده و تأثیرپذیر نیز هستند و بهراحتی میتوان ایشان را فریفت: مردم آنقدر ساده هستند و آنقدر وابسته به احتیاجات آنی خود هستند که هرگاه کسی بخواهد آنها را فریب دهد به آسانی موفق میشود.(23) در نتیجه شهریار باید بهگونهای رفتار کند که «هرکس او را میبیند و به حرفهای او گوش میدهد[... ]چنین تصور کند که این شهریار مجسمه رحم، درستعهدی، شهامت، مهربانی و دینداری است و هیچ صفتی بهتر از صفت دینداری نیست که شهریار بدان شهره باشد»(24) چرا که اقتضای واقعبینی آن است که شهریار باید بین اقتدار و اخلاق حسنه یکی را برگزیند و دیگری را تظاهر کند.(25) البته باید دانست که صرف تظاهر کافی نیست بلکه این صفات را باید طوری ظاهر کرد که شهریار بدانها شهره شود اگرنه ایبسا که مضرّ باشند!(26) او حاکمی را مثال میآورد که در ریاکاری بسی توفیقات داشته و در وعده دادن، بسیار بیپروا و موفق بوده است: «هیچ فکر و خیال دیگری جز فریب مردم نداشت و همواره نیز اسباب آن را فراهم میکرد. هیچکس نیز به اندازه او جایگاه و رفتار موثری در وعده و قول دادن نداشت، مخصوصا هنگامی که میخواست مردم باور کنند که آنچه او میگوید عین حقیقت است و ایشان را وادار به پذیرش کند، وعدههای خود را موقّرانه تحویل میداد. با اینحال به انجام تعهدات خود توجه کمتری داشت و چون طبیعت بشر را خوب فهمیده بود، همواره در ریاکاری خود توفیق داشت».(27) و آنجا که فریبکاری فایده نبخشد، بر او است که رفتاری بیملاحظه و خشن داشته باشد و از ستمگر بودن در انظار، نهراسد: «یک شهریار عاقل نباید از کلمه ستم که به او نسبت میدهند ملاحظه و پروا داشته باشد، بویژه وقتی که با آن میتواند ملت خود را متحد، مطیع و باوفا نگه دارد».(28) اما در باب طبقه حاکم و زیردستان نیز بر آن است که ایشان را نیز باید فریفت و از «فردیناند» پادشاه اسپانیای معاصر خود مثال میآورد: «فردیناند افکار نجیبزادگان و بزرگان را چنان با مسائل خارجی مشغول داشته که فرصت اطلاع یافتن از تغییرات کشور را نداشتند. وی افکار مردم را همواره در انتظار اعمال شگفتانگیز خود نگه میداشت و چنان سریع عمل میکرد که کسی به فکر مخالفت هم نمیافتاد».(29) شهریار با همقطاران و طبقه حاکم، «دوستی و دشمنی را بیمحابا باید آشکار کند». (30) و البته «تنها عده قلیلی خُرده میگیرند در صورتی که اکثریت ساکت و آرام و بیکلام میمانند».(31) و چندان وقعی به ایشان نشاید گذاشت. اما حتی در باب نزدیکان و مشاوران نیز شهریار باید جانب حزم و احتیاط را نگه دارد. انتقاد از شهریار نباید که صریح و آشکار باشد: «اگر بنا باشد هرکس حقیقت امر را آزادانه در حضور شهریار به زبان آورد، آنگاه از احترامات لازمه شهریاری کاسته میشود».(32) اگرچه «لازم است همواره شور کند ولی در هنگام و زمان معین، آن هم وقتی که خود شهریار تمایل دارد نه وقتی دیگران میخواهند. و همچنین کسی نباید جرأت کند و پیش از اینکه پرسشی از او شده باشد، در موضوعات اظهارنظر کند».(33)و این جدای از آن است که «همه کس» حق اظهار و ابراز نظر ندارند بلکه «این حق ابداً به افراد عادی که فاقد هوش و درایت خاص باشند نباید داده شود».(34)
آنطور که آمد، شهریار درباره دیگران باید واقعبین باشد اما غیر از آن باید در قبال خود نیز واقعبینی پیشه کند! پیشتر گفتیم که لازمه حکومت بر مردمانی با چنان طبع فاسد، شهریاری فریبکار است اما ماکیاولی به علاوه بر آن است که شهریار نمیتواند به گونهای دیگر باشد و به نحوی دیگر نمیتواند رفتار کند: «هرکس میداند چه نیکوست که پادشاه در گفتار پایبند قول و در عمل درستکردار باشد و اگر جز این باشد حیلهگر و مکار است، با این وجود اگر بر آنچه در عصر خودمان پیش آمده دقت کنیم، دیده میشود شهریارانی که برای حرف خود کمتر کسب اعتبار کردهاند ولی از سوی دیگر فهمیدهاند چگونه با زیرکی و تزویر بر دیگران پیروز شوند. چنین شهریارانی کارهای بزرگی را به انجام رسانده و در انتهای عمل هم بهتر از دیگران که به درستقولی و خوشعهدی تکیه داشتهاند، موفقیت کسب کردهاند. ناچار باید پذیرفت روش عمل بیش از دو راه نیست؛ یکی رفتار براساس قوانین، دیگری بهکارگیری زور. روش اولی مختص انسان است و روش دوم از آن حیوان اما چون اولی تقریبا ناکارآمد است پس بناچار از روی نیاز باید به روش دومی توسل
جست».(35) «شهریار باید اوصاف شیر و روباه را توأم داشته باشد. شیر مظهر قدرت و سَبُعیت و روباه مظهر مکر و حیلهگری است و همین از مشخصات اصلی شهریار است. او اگر قولی داده و پس از اتمام سبب قول، انجام آن به ضرر او تمام میشود، میتواند از قول خود انصراف پیدا کند؛ دیگر اینکه او البته همیشه باید به صفات حسنه از جمله رحمت، وفاداری، انسانیت، صداقت و ایمان تظاهر کند بدون اینکه هیچیک از این صفات را واقعا دارا باشد. شهریار میتواند در ظاهر حتیالمقدور از عمل صالح دور نشود ولی در عین حال- در مواردی که نیاز باشد- میتواند اقدام به اعمال شرّ کند».(36) وی یادآور میشود: «اگر کسی در حیات سیاسی خود وفق عالیترین اصول اخلاقی زندگی کند، احتمالا به نابودی کشیده میشود».(37) فریبکاری و پیمانشکنی برای شهریار یک «باید» است و همواره برای آن دلایلی هم میتوان جست: «یک شهریار باهوش نه میتواند و نه باید پایبند قول خود باشد و اگر باشد بیتردید برایش زیانبخش است و عللی هم که باعث دادن این وعده بوده از بین رفته است، هرگاه تمام مردم خوب بودند دادن این پند درست نبود لیکن از آنجا که بیشتر مردم عاری از شرافتند و به وعده خود نسبت به شهریار پایبندی ندارند، در عوض شهریار هم نباید بر سر قول خود نسبت به آنها ایستادگی کند و کدام شهریار است که برای پیمانشکنی، دلایل پسندیده در آستین ندارد؟»(38) «چه عهدنامهها و قراردادهای مهم با تشریفات ویژه بستهشده ولی عمل نشده به جای مانده و به واسطه عهدشکنیهای حاکمان همه باطل شده و هر شهریاری که نقش روباه را بازی کرده، موفقیت او بیشتر بوده است».(39) خلاصه! «ماکیاولی سیاست را عرصهای میدانست که از دخالت خدا باید مصون بماند. او خواهان جدایی دولت از دین شد، [دولتی که] در سراسر قرون وسطی در انحصار الهیات بود. در قرون وسطی امور سیاسی همگام با اصول کلیسا ذیل رهبری ماوراءالطبیعهانگاران اداره میشد. به نظر ماکیاولی، سیاست قلمرویی بود که در آنجا بشر برای پیشبرد اهدافش به «فن بیان» نیاز بیشتری داشت تا «استدلالهای ثابت دینی».(40) «شهریار مورد نظر او، دخالت هیچ مقام کلیسایی را در قلمرو خود نمیپذیرد. او حتی واتیکان را خارجی تلقی میکند. به عقیده او دین، بیشتر در مورد افراد فقیر کاربرد دارد و آنها بدون آن تحت فرمان قرار نمیگیرند. با این همه شهریار باید تابع مناسک رسمی و مملکتی باشد».(41) از اینرو وی به عنوان کسی که به سیاست استقلال بخشیده و آن را بر مبنای قدرت استوار ساخته، شناخته شده است، چنانکه نوشتهاند: « او بهعنوان مولفی شناخته میشد که توانسته است نظام سیاست جدید را به نحو روشن و متمایز بیان کند».(42)
روش ماکیاولی در علم سیاست
«راجع به روش تئوری و تربیت فکری، شهریار لازم است تواریخ را مطالعه کند و در آنها هرچه از اعمال مردمان بزرگ به نظرش میرسد یادداشت کند و خوب بداند این افراد در هنگام جنگ چگونه عمل کردهاند و اسباب و وسایل پیروزیها و علل شکست ایشان چه بوده، آنها را به دقت امتحان کند و بالاتر از تمام اینها کار دیگری نیز هست که دیگر بزرگان ادوار گذشته بدان عمل کردهاند و آن این است که یک نفر از مردمان بزرگ تاریخی را برای نمونهای که خود از او تقلید کند برگزیده، تمام اعمال و فتوحات دوره حیات این شخص بزرگ را همواره مدنظر داشته باشد و آنها را سرمشق عملیات خود قرار دهد».(43) «در افعال همه انسانها بویژه شهریار، نتایج است که مورد نظر قرار میگیرد و براساس نتایج است که مردم حکم و داوری میکنند. اگر شهریار در اثبات و حفظ اقتدار خود موفق باشد، ابزارهایی که به کار میگیرد همواره شرافتمندانه انگاشته خواهند شد و همه آنها را خواهند پذیرفت».(44) ماکیاولی صرفا از یک روش کاربردی در سیاست طرفداری میکند که نوعی گرایش به «اصالت موفقیت عملی» است. باید فعل سیاسی را با جریانات غیرضروری روزمره مطابقت داد و سیر آنها را در جهت خواست خود هدایت کرد.(45) به عبارت دیگر «ماکیاولی در اثرش به ماهیت قدرت مینگرد و نوع کاربرد آن و ابزار دستیابی و نگاهداشت آن را آموزش میدهد و به همین دلیل وی از پیشروان اندیشه عملی و واقعگرای مدرن محسوب میشود».(46) «او از روش استقراء تاریخی استفاده میکرد. [وی] با بررسی تطبیقی زنجیرههای علّی-معلولی در تاریخ باستان و متأخّر و با توجه کافی به موارد منفی، درصدد تاسیس برخی احکام عمومی برآمد. برای رسیدن به هدف معینی، تاریخ نشان میدهد آیا راه عملی معینی به کسب آن هدف رهنمون خواهد شد یا نه». (47) در واقع ماکیاولی در اعمال انسان، خاصه در رفتار شهریاران، میزان ارزش را همان غایت و نتیجه میداند و از رهگذر آن، رفتار موفق را به نحوی توجیه میکند. شهریار در درجه اول باید به فکر حفظ دولت باشد و اگر این نتیجه حاصل آید، وسایل تدبیری که او اتخاذ کرده همیشه خوب و شرافتمندانه به نظر خواهند رسید و مقبول واقع خواهند شد.(48)
بنیاد این همه تدابیر بر باد است
پس از این همه نقل اقوال پیرامون ذات بشر و بایستههای شهریاری، در فصل یکی مانده به آخر کتاب شهریار، ماکیاولی «بخت و اقبال» را برابر «تدابیر» خود میبیند و میگوید ایبسا کسانی که عملکردهایی مشترک و مدبّرانه داشتهاند ولی بخت با یکی یار بود و پیروز گشت و با دیگری یاری نکرد و برشکست!(49 ) آری! تدابیر علم سیاست از منظر وی، با بخت و اقبال در جنگ است و از این همه تدابیر نمیتوان انتظار «بُرد» و «حفظ و بسط قدرت» را داشت و نمیتوان بخت و اقبال را در نظر نیاورد! حال میتوان از وی پرسید که آیا این همه سبعیت و مکاری برای هدفی اینچنین متزلزل، آیا ارزشش را دارد؟ اگر نهایت این اقدامات، هیچ و پوچ و به این حد دستنیافتنی و بسته بخت و اقبال است، آیا نباید راهی دیگر پیمود که پیروزی در آن محتملتر باشد؟ به هر صورت وقتی نهایت کار آدمی مرگ است، چه شکست و چه پیروزی، رنگی دیگر خواهد گرفت و این چیزی است که ماکیاولی و امثال و اقران و اشباهش از درک آن عاجز بودهاند. باید به وعدههایی دل بست که «شدنی» هستند، نه آنها که باز بسته تاس
کور بخت و اقبالند.
--------------------------------------
پینوشتها:
1- مجتهدی، کریم، فلسفه در دوره تجدید حیات فرهنگی غرب (از دانته تا کامپانلا)، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، 1391، ص422 / 2 - مجتهدی، همان، ص 405 / 3 - جی، آنتونی، مدیریت و ماکیاولی، ترجمه: محمدرضا صادقی، نشر پرسش، آبادان، 1393، ص18 / 4- همان، ص33 / 5- کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ج2، ترجمه: ابراهیم دادجو، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1388، ص375 / 6 - مجتهدی، همان، ص406/ 7 - کبیر، یحیی، فلسفة آنتروپولوژی، ج1، مطبوعات دینی، قم، 1391، ص141/ 8 - کاپلستون، همان، ص379 / 9 - مجتهدی، همان، ص413 / 10 - همان، ص405 / 11 - همان / 12 - ماکیاولی، نیکولو، شهریار، ترجمه: محمود محمود، مؤسسه انتشارات نگاه، تهران، 1389، ص15 (پیشسخن ناشر). / 13 - ماکیاولی، همان، ص148 /14 - کبیر، همان، ص140 / 15- کاپلستون، همان،
ص379 / 16 - ماکیاولی، همان، ص20 / 17 - دورانت، ویل، تاریخ فلسفه، ترجمه: عباس زریاب، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1386، ص106 / 18 - ماکیاولی، همان، ص143 / 19 - همان، ص135 / 20- همان / 21- کاپلستون، همان، ص380/ 22- کاپلستون، همان، ص375 / 23- ماکیاولی، همان، ص149 / 24- ماکیاولی، همان، ص150/ 25- نـ . ک: همان، ص160 / 26- بخشندگی بدون شهرت زیانبخش است. (ماکیاولی، همان، ص137)/ 27- همان، ص149 / 28- همان، ص141 / 29- همان، صص176و177 / 30- همان، ص178 / 31- همان، ص151 / 32- همان، ص186 / 33- شهریار، ص188 / 34- همان، ص187 / 35- همان، ص147/ 36 - مجتهدی، همان، ص407/ 37 - همان، ص380/ 38 - همان، ص148/ 39 - همان، ص149/ 40 - اریکسن، تروندبرگ، نیچه و مدرنیته، ترجمه: اردشیر اسفندیاری، پرسش، آبادان، 1390، ص160 / 41 - مجتهدی، همان، ص 405/ 42 - همان، ص412/ 43 - ماکیاولی، همان، ص132 / 44 - کاپلستون، همان، ص376/ 45 - مجتهدی، همان، ص415/46 - ماکیاولی، همان، (پیشسخن ناشر)، ص21 / 47 - کاپلستون، همان، ص380/ 48 - مجتهدی، همان، ص408/ 49 - ماکیاولی، همان، صص194 تا 199.