|
نوشتاری از دکتر رضا داوری اردکانی
پوزیتیویسم وارداتی
آثار «داستایوفسکی» نویسنده بزرگ روس و یکی از بزرگترین نویسندگان همه تاریخها و اقوام متضمن درسهای بسیار مهم در باب تجدد و تجددمآبی است. به نظر او، آدم متجددمآب (روس) در رفتار، فکر، فهم، تصمیمگیری و همه اموری که به دنیای تجدد مربوط میشود، با متجدد اروپایی تفاوت دارد. اینکه این تفاوت چیست و از کجاست و چه آثاری دارد، مطلبی است که در جای خود باید مورد بحث قرار گیرد. اگر قیاس من بیوجه نباشد و اختلاف فهمها مورد قبول قرار گیرد، میخواهم بگویم هر ایسمی و از جمله آنها پوزیتیویسم هم در جهان تجددمآبی با ایسمها و پوزیتیویسم اروپایی تفاوت ذاتی و جوهری دارد. «اگوست کنت» علم را صورت جامعه جدید میدانست و فکر میکرد با دائرمدار شدن علم در جامعه همه مشکلات رفع میشود. اعضای حوزه وین بویژه کارناپ تمام سعی و جهد خود را به خرج دادند تا از طرح دکارتی یقینی بودن علم (یا قابل اثبات بودن و لااقل قابل تایید بودن احکام علمی) دفاع کنند و چون از عهده برنیامدند به مقتضای روح علمی اصرار نکردند و تعصب نورزیدند. پوپر هم که به پوزیتیویستها نزدیک بود از ابتدا نه فقط احکام علمی را ابطالپذیر می7دانست بلکه امکان ابطال را شرط علمی بودن قضایا قرار داده بود. این قول بویژه در کشور ما یکی از مشهورترین (و نمیدانم چرا) مقبولترین اقوال پوپر است. در این باره میتوان گفت پوپر هم حق دارد و هم حق ندارد. او از آن جهت حق دارد که فرضها و فرضیههای علمی را با روش علمی میسنجند و فرضیهای که در بوته آزمون (روش) تاب نیاورد، از دایره علم کنار گذاشته میشود اما سخن پوپر از آن جهت نادرست یا غیردقیق است که با روش و در روش علمی، علم ابطال نمیشود بلکه آنچه ابطال میشود، فرضیههاست. اصحاب فلسفه علم اشکالهای دیگری هم بر این رأی کردهاند که جای بیان آن اینجا نیست پس در مورد امکان ابطال بیش از این چیزی نمیگویم، زیرا میترسم بحث به درازا بکشد. فقط اشاره میکنم پوپر شاید در این مورد معانی و مفاهیم امکان عام و خاص و ابطال و کنارگذاشتن را با هم خلط کرده باشد اما اهمیت کار پوپر در جای دیگر است. او طرحی از جهان سوم درافکنده است؛ با اینکه به درستی از عهده وصف و تعیین مقام آن در جهان علم برنیامده است، هرچه باشد راه او را از پوزیتیویسم جدا میکند و مطلب مهمتر گذشت از نظر کسانی است که علم را مجموعه اطلاعات علمی و انبان مقالات و کتابها میدانند. او در مقاله مهمی که عنوان «دلو و نورافکن» دارد، نشان داده است علم گردآوری اطلاعات و مقالات نیست و این مطلب مهمی است که حتی بعضی پوزیتیویستها هم به آن رسیده بودند. اکنون دیگر در فلسفه علم این قضیه محرز است که توسعه علم را با شمارش مقالات و کتابها تعیین نمیکنند. نه اینکه علم بیمقاله و کتاب محقق شود؛ کتاب و مقاله لازمه و نتیجه پرداختن به علم است ولی این پرداختن اگر جهت و نظم نداشته باشد هرچند حاصلش مقالات بسیار باشد، علم را پیش نمیبرد و آن را ملاک و میزان پیشرفت علم نمیتوان دانست. ما اکنون از تولید علم بسیار حرف میزنیم. تولید برای بازار مصرف است پس باید توجه کنیم کالای تولیدشده ما در بازار چه اندازه خریدار و مصرفکننده دارد ولی انیشتین، هایزنبرگ، پلانگ، نیوتون، پاسکال، دکارت، لایب نیتس، کٌپرنیک، ابوریحان بیرونی، ابنسینا، محمد زکریای رازی، بطلمیوس، ادوکس، بقراط و افلاطون، علم تولید نمیکردند. آنها تحقیق میکردند و طرح نو درمیانداختند و راههای تازه نشان میدادند، در حقیقت با تحقیق و علم خود جلوههای کمال و عظمت وجود بشر را بازمییافتند و آن را در جهان خود انتشار میدادند. جامعه یونانی با ادوکس، بقراط و افلاطون واجد چیزهایی شد که پیش از آن نداشت. در عالم اسلام هم فیلسوفان و دانشمندان مجموعهای از کمالات را پیش آوردند و جامعه متجدد با متفکران و دانشمندانش راه تاریخی خود را پیمود. تولید و مصرف علم امری مربوط به جامعه جدید و دوران غلبه تکنیک است. علم وقتی به مرحله تولید میرسد عین تکنولوژی است الا اینکه ممکن است تولید علم در زمانی، در جایی صورت تقلیدی پیدا کند و دانشمندانی همت خود را صرف تهیه مقالاتی کنند که نه متضمن نظریهای است و نه در چرخه تکنولوژی جایی پیدا میکند. این دو تولید را با هم اشتباه نباید کرد. اگر تولید علم هماهنگ و بر وفق نظم و برنامه باشد، علاوه بر فواید تکنولوژیک که دارد به صاحبانش نیز قدری صبر و ثبات و توانایی و پایداری و امید میدهد اما اگر پراکنده و بینظم باشد، راهی به غایت و مقصد علم نمیبرد و صرفاً از آن جهت میتواند موجه باشد که سنت پژوهش با آن تا حدی رعایت شده و محفوظ و محترم مانده است. اگر این معنی را ندانیم چه بسا بهترین نیرو و استعداد خود را در راهی صرف کنیم که حاصلش اندک باشد. ما که مدام بر قدرت و اختیار بشر تأکید میکنیم، بیاییم این رسم تاریخی غیرعادلانه متداول در کشورهای توسعهنیافته یعنی بذل جهد و سعی کثیر برای کسب نفع قلیل را برهم زنیم (و این کشورها گاهی از سعی کثیر خود هیچ سود نمیبرند). بیاییم چشمها را بشوییم و وقتی به غرب و جهان متجدد نگاه میکنیم، چیزها را در جای خود و با شأن حقیقی آن ببینیم. مؤسسه گردآوری فهرست مقالات و آثار علمی، مؤسسه خوبی است و کار خوبی میکند که منبع و مرجعی برای جویندگان آثار علمی فراهم میآورد اما یک مؤسسه علمی- تجاری معمولی است، چرا باید آن را از جایگاه خود بیرون آورد و آن را داور علم کشورها دانست و سیاست علم کشور را به آن وابسته کرد. مقالهنویسان، مقاله خود را در هرجا که میخواهند و میتوانند چاپ کنند، چه بهتر که در مجلاتی چاپ کنند که در جایی مثل ISI یا هر جای دیگر فهرست شود اما با فهرست شدن مقالات، علم کشور دگرگون نمیشود. البته دانشدوستان و دانشطلبان را باید به علمآموزی و پژوهش تشویق کرد و از استادان و پژوهندگان که خواهی نخواهی کارمندان دفتر دانشند، پرسید که در کار علم چه کردهاند و در سعی خود به کجا رسیدهاند اما نقد و سنجش آثار علمی آنان در جای خود و با ملاکهای خاص هر کشور توسط اهل علم آن کشور باید صورت گیرد و به عبارت دیگر ملاک و میزان ارزیابی باید مناسب مقام باشد. رشد و توسعه علم را با ملاک ISI نمیتوان سنجید. پیشنهاد کردهاند که همه دانشگاهیان در مجلات ISI مقاله بنویسند تا ما در عداد 10 کشور اول تولیدکننده علم قرار گیریم. پیداست که نیتشان خیر و مقصدشان اعتلای نام کشور است اما کار تاریخ را بسیار آسان گرفتهاند. اگر کارها به این آسانی است چرا پیشنهاد نکنیم همه استادان حداقل 2 مقاله بنویسند تا ما در زمره 5 کشور اول قرار گیریم. در مسائل دشوار با تأمل باید وارد شد. در این مورد خاص بهتر است دانشمندان کار اهل سیاست را به سیاستمداران واگذارند و خود به علم بپردازند. نمیگویم دانشمندان به سیاست کاری نداشته باشند و در سیاست دخالت نکنند بلکه میگویم مشغله خاطر دانشمند نباید سیاست باشد. علم نباید با سیاست آمیخته شود که اگر بشود، دیگر علم نیست. در این صورت دانشمند راهی غیر از راه دانش پیش گرفته و به چیزی غیر از دانش تعلق خاطر پیدا کرده است. معهذا دانشمندان باید در طرح سیاست علمی کشور شریک باشند البته این مشارکت بیشتر از طریق مشورت صورت میگیرد. آنها هم که وظیفه و شغل تدوین سیاست علمی را برعهده دارند، باید حساب سیاست علم را از ملاحظات سیاسی جدا کنند. اطلاع از سیاست و اوضاع سیاسی جهان یک فضیلت است اما واضعان و مجریان سیاست علمی بویژه باید از وضع علم در جهان و نظام علمی و امکانهای تاریخی آموزش و پژوهش و از آنچه در تاریخ و فلسفه و جامعهشناسی علم گذشته است و میگذرد، آگاه باشند و اگر نباشند، این خطر وجود دارد که پیشنهادهای اشخاص غیرمطلع مبنای تصمیمگیریها قرار گیرد و چنانکه میدانیم در نظر مردمان غیربصیر، پیشنهادهای سهلانگارانه و بیدردسر آسانتر مقبول میافتد. تدابیری را هم که در جاهای دیگر اتخاذ میشود بیتأمل نباید پذیرفت و پیروی نباید کرد ولی میگویند قبول رسم درست تقلید نیست. از کجا فهمیدهاید که فلان رسم یا تدبیر درست است؟ هر رسم و تدبیری جایی و مقامی دارد و ریشهاش در اندیشه خاصی است. این درد را به که باید بگوییم که حتی وقتی فلسفهای در جهان متجددمآب مد میشود، این مد فکری نه فقط در حد فهم و درک، ناقص است بلکه غالباً اجزای اصلی آن از نظر میافتد. پوپر که در کشور ما شهرت پیدا کرد، ابطالپذیری علم هم لقلقه زبان شد اما کسی این نظر او را نگفت یا اگر گفت در گوشها نگرفت که علم با روی هم انباشتن مقالات به کمال نمیرسد. اگر در جایی صدها هزار مقاله تولید شود اما نظم و سامان در کار پژوهش و برنامه علمی وجود نداشته باشد، سعی دانشمندان و تولیدکنندگان هدر میرود. من هم میدانم در همه جا کاچی بهتر از هیچی است و در جایی که شور، شوق و نشاط علمی نباشد و آموزش و پژوهش به صرف شغل و وظیفه رسمی برای تأمین معاش تحویل شود، افزایش تعداد کتابها و مقالات هم غنیمتی است ولی ما که نمیخواهیم خود را با آمدن ناممان در یک فهرست دلخوش کنیم و هیچ جامعه علمی نباید به این دلخوشی اکتفا کند. ارسال به دوستان
از تابو تا تابوت
ابراهیم مفیدیاننایینی: تابو مقولهای است که گوناگونی و فراوانی آن از جامعهای به جامعه دیگر متفاوت است. از این رو یکی از دهها شاخص سنجش تفاوتهای فرهنگی و حتی تمدنی میان جوامع مختلف به تابوهای آنها بازمیگردد. تابو که در فرهنگستان زبان آن را «پرهیزه» نامگذاری کردهاند امر یا اموری است که تخطی یا نادیده گرفتن آن در چارچوبهای عرفی، اخلاقی یا آیینی ممنوع شمرده میشود و مترادف با هنجارشکنی است. به عنوان مثال در بخشهای قابل توجهی از جغرافیای فرهنگی سرزمین 72 ملت یعنی هندوستان کشتار گاو تابو است یا اینکه تردید وارد کردن به افسانه کشتار میلیونی یهودیان(!) توسط نازیها در کشورهای غربی نوعی تابوی سخت به شمار میرود که البته بیشتر مبنایی سیاسی با ضمانت اجرایی حقوقی دارد. از این رو است که میشود تابوها را شاخصی از توسعه فرهنگی، آگاهی عمومی، آزادی رفتار و گفتار، پایبندی افراد به سنت و ارزشهای پذیرفتهشده در میان عامه و صدها کنش و رویکرد اجتماعی از این دست دانست. همچنان که درباره هولوکاست اشاره شد، شماری از تابوها در جوامع ریشه در بایدها و نبایدها و تحولات سیاسی دارد که با هنجارهای ترویجی از سوی نظام سیاسی حاکم یا تجربههای سیاسی- تاریخی مردم یک کشور ممکن است ارتباط یابد. نمونه بارز اینگونه تابوها در کشور ما رابطه با آمریکاست که حتی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 به تدریج نضج گرفته بود و در سالهای پس از پیروزی انقلاب به صورت امری فراگیر از حمایت نظام سیاسی حاکم نیز برخوردار شد. زمینه اصلی پدیدار شدن این تابو را باید در خصومت و تعارض چندصدساله استعمار بویژه نوع انگلوساکسونی آن با باورهای مذهبی و سنتهای بومی این مرز و بوم جست. روی همین خط سیر تاریخی، مطرح شدن آمریکا به عنوان ابرقدرت جهانی به تدریج روحیات سلطهگرانه و خودبزرگبین سردمداران این کشور را در جریانهایی مانند کاپیتولاسیون آشکار ساخت و در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب تاراج سرمایههای ملت و کمک به تحکیم پایههای استبداد موجب قوام یافتن تابوی آمریکاستیزی شد به طوری که «مرگ بر آمریکا» به شعاری کلیدی نزد انقلابیون و ملت ایران تبدیل شد. پس از سقوط رژیم ستمشاهی پهلوی، ضدیت و دشمنی آشکار حکومت واشنگتن با ملتی که رژیم پادشاهی را برانداخته و نظامی اسلامی را روی کار آورده بود، وارد مرحله تازهای شد تا جایی که جنایتهای مکرر آمریکاییها علیه مردم ایران را موجب شد. در مقابل، آمریکاستیزی مردم نیز روز به روز عمیقتر شد و به این شکل تابویی سیاسی، مذهبی و تاریخی شکل گرفت. استحکام این تابو تا جایی است که حتی مذاکرات هستهای نمایندگان دولت یازدهم با آمریکاییها بر سر پرونده هستهای برای حل و فصل اختلافات نیز بدان خللی وارد نکرده است. دلیل آن هم این است که نه خاطره تاریخی ملت ایران پاک شده و نه طرف مقابل دست از رفتارهای خود برداشته است. با این حال برخی نخبگان سیاسی کنونی و انقلابیون پیشین از علاقه خود به شکستن تابوی آمریکاستیزی بارها پردهبرداری کردهاند و بویژه پیش، حین و پس از مذاکرات هستهای بر لزوم آن تاکید کردهاند. یکی از این نمونهها در مصاحبه رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام در اواسط مردادماه با روزنامه «گاردین» و تصریح وی بر شکسته شدن تابوی روابط با آمریکا و نیز ناممکن نبودن بازگشایی سفارت این کشور در تهران به ثبت رسید. اینگونه اظهارنظرها افزون بر بیتوجهی به واقعیتهای رفتار آمریکاییها با ملت ایران و نادیده انگاشتن اصول شکلگیری تابوی آمریکاستیزی، به عبارتی گسستگی از هدف و مسیر مردم و رهبری را به تصویر میکشد. در شرایطی که حضرت امام خامنهای رهبر حکیم انقلاب اسلامی، در فرمایشات اخیرشان (اجلاس بیست و ششم مرداد مجمع جهانی اهل بیت علیهمالسلام و اجلاس اتحادیه رادیو تلویزیونهای اسلامی) به نقشه استکبار به سرکردگی آمریکا برای نفوذ به ایران اشاره و نیز با قاطعیت بر جلوگیری از نفوذ و حضور آمریکاییها در کشورمان تاکید کردند، مهر تایید زدن بر تابوشکنی رابطه با آمریکا هیچ معنایی جز زدن سازی جداگانه ندارد. جدا از این واقعیت باید به نکتهای درباره مفهوم تابو اشاره کرد که آن «توتم» است. در چارچوب اعتقاد به تابوهای گوناگون نمادهایی وجود دارد که یادواره یا تجسم عینی باورهایی پرهیزگرانه به شمار میرود که توتم نامیده میشود. از دید بسیاری از مردم ایران تابوتهایی که هر از چندگاه بر سر دستان آنان تشییع میشود و همین اواخر یادگارهای پیکرهای پاک و مقدس شهدای غواص را به اقصی نقاط ایران برد، توتمهایی برای یادآوری تابوی آمریکاستیزی است. به کلامی دیگر شهیدانی را که در دفاع از کشور در برابر سلطهگری قدرتهایی چون آمریکا و تجاوز ایادی آن جان خود را فدا کردند و هنوز تابوتهای یادواره آنان به میهن بازمیگردد، باید نشانههایی بر پابرجایی پرهیزه روابط با آمریکا دانست که قابل فراموشی و کمرنگ شدن هم نیست. ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|