|
نگاهی به پیوندهای محمدرضاپهلوی و خاندان فوقثروتمند آمریکا
راز رابطه شاه و راکفلرها
سیدمرتضی حسینی: در فاصله بین دیماه 57 تا مرداد 59 یعنی دورانی که شاه در ایام سرگردانی پس از فرار به سر میبرد و سرانجام غم فقدان تاج و تخت و بیماری مهلک، جانش را در قاهره گرفت، تنها تعداد معدودی از دوستان خارجی او در کنارش مانده بودند. هم دولتها و هم مقامات سیاسی و اقتصادی خارجی دریافته بودند آفتاب عمر سیاسی شاه بر لب بام است و ستاره اقبالش رو به خاموشی. کشورهای گوناگونی که شاه همواره بر رابطه قوی خود با آنها میبالید و آن را نشانهای از قدرت ایران معرفی میکرد، از میزبانی او سر باز میزدند. حتی ایالات متحده آمریکا که در 2 دهه پایانی حکومت پهلوی، متحد استراتژیک و همهجانبه این حکومت محسوب میشد نیز در حمایت از شاه بیمار ایران تردیدهای جدی وارد کرده بود. در چنین وضعیتی و در حالی که شاه بین مصر، پاناما، مراکش، آمریکا و باهاما در رفت و آمد بود، یکی از معدود افرادی که پشتیبان شاه و خانوادهاش بود «دیوید راکفلر» از خاندان شناختهشده و فوقثروتمند راکفلر بود. هم او بود که در رایزنی با «کارتر»، زمینه سفر درمانی هر چند کوتاهمدت شاه به آمریکا را فراهم کرد. همچنین با مشاهده عدم تمایل دولت آمریکا به تداوم میزبانی از شاه بیتاج و تخت ایران، کمکهای پزشکی و حمایتهای امنیتی قابل توجهی را برای دوست قدیمی خود فراهم کرد. اما این دوستی چگونه ریشه داشت و نسبت میان حکومت شاه و خاندان راکفلرها چه بود؟ ارسال به دوستان
بصیرت، عمل و نترسیدن از کید دشمن
مثلث رسیدن به نصرت الهی
سیدمهدی حاجیآبادی: تکیه بر ظرفیتهای داخلی و انسجام درونی و پرهیز از نگاه به بیرون برای حل مشکلات کشور مدتی طولانی است که شاهبیت بیانات رهبر معظم انقلاب است. از دیدهای مختلف در این باره سخنانی رانده و نوشته شده اما نیاز است از زاویهای متفاوت که بیشتر نگاهی به وظایف فردی در قبال این شعار جمعی دارد، بنگریم. اگر افرادی مدعی انقلابیگری در عمل هستیم مطمئنا باید نقشه راه را بیانات و رهنمودهای رهبری قرار دهیم که با تکیه بر احاطه دقیق ایشان بر احکام و قوانین اسلام به دست آمده است. پیامبر گرامی اسلام(ص) جامعه را تشبیه به کشتیای کردهاند که افراد مختلفی با گرایشات و سلایق متفاوت بر آن سوارند و به سوی هدفی مشترک که همانا رسیدن به سرمنزل سعادت است، حرکت میکنند. از دیگر سو هر کدام از افراد جامعه اسلامی دقیقا همان ظرفیتی است که باید آزاد شود و استعدادهای خود را در پناه نگاه حقتعالی شکوفا کرده و در جهت اهداف عالیه اسلامی که حقیقتا انسانیترین نیز هست حرکت کند. قطعا در این کشتی هر کسی در حد توان خود باید کمک کند تا همگی با کمترین خسارت و سریعترین و ایمنترین راه به مقصد برسند. ما هم بهعنوان افرادی که در این کشتی مدتی را سکنی داریم، عقل حکم میکند تا زمان مرگ باید وظیفه خود را بشناسیم و در حد وسع خود این امر مهم را انجام دهیم که به فرمایش مولا: «کلکم راع و کلکم مسؤول». ابتدا اینکه تشخیص این وظیفه حتما نیاز به بصیرتی دارد که راه را از بیراهه تشخیص دهیم زیرا چه بسیار افرادی که با نیات خیرخواهانه قدم در راه نهادند و جز ضرر و زیان چیزی عاید امت نکردند و در نهایت خود منحرف و «خسرالدنیا و والآخره» لقب گرفتند. بصیرت به معنای دیدن واقعیتها به معنای واقعی کلمه و آنچنان که هست و نفی آنچه به عنوان واقعیت القا میکنند و دیدن صفبندیهای موجود در جهان و شناخت دقیق آنهاست. یعنی مانیفست اصلی جمهوری اسلامی «لا تَظلمون و لا تُظلمون» است؛ چنانکه نه ظلم میکنیم و نه ظلم میپذیریم و طبق روایت امیرمومنان «بصیر»؛ در فتنهها چونان شتر دوساله است که نه پشتی دارد که سواری بدهد و نه پستانی که دوشیده شود. بصیرت شرط لاینفک هر قدمی است و جوانان افسران جوان جنگ نرم هستند که نیاز به بصیرتی عمارگونه و استقامتی مالک اشتروار دارند. رسیدن به این بصیرت لوازمی میطلبد که مهمترین آن اخلاص است که با حفظ اخلاص خداوند به آن برکت داده و کار ما را خود گسترش کمی و کیفی میدهد. رابطه اخلاص و بصیرت چُنان جادهای دوطرفه است که اخلاص بصیرت میآورد و بصیرت اخلاص. اخلاص و بصیرت روی هم اثر میگذارند. هرچه بصیرت بیشتر باشد، انسان را به اخلاص عمل نزدیکتر میکند. هرچه مخلصانهتر عمل کنید، خدای متعال بصیرت شما را بیشتر میکند. «الله ولیّ الّذین امنوا یخرجهم من الظّلمات الی النّور»؛ خدا ولی انسان است؛ هرچه به خدا نزدیکتر شود، بصیرت نیز بیشتر خواهد شد و حقایق را بیشتر میبیند. نور که بود، انسان میتواند واقعیات و حقایق را مشاهده کند. وقتی نور نباشد، انسان واقعیات را هم نمیتواند ببیند. «والّذین کفروا اولیائهم الطّاغوت یخرجونهم من النّور الی الظّلمات». وقتی طغیان جلوی چشم انسان را بگیرد، وقتی هواهای نفس – که طاغوت حقیقیاند و در وجود خود ما بدتر از فرعونند- جلوی چشم ما را بگیرند، وقتی جاهطلبیها، حسادتها، دنیاطلبیها، هواپرستیها و شهوترانیها جلوی چشم ما را بگیرند، واقعیات را هم نمیتوانیم مشاهده کنیم. همراه شدن اندیشه و عمل نتیجه دنیوی آن است و طبق فرموده رهبر انقلاب شرط نزول نصرت الهی این است: «و لینصرن الله من ینصره» باید خدا را یاری کنیم تا خداوند نیز یاریمان کند... چونان امام که با بصیرت کامل و قاطعیت تمام در مقابل ضربه زدن دشمن سدی محکم بود. اما نشانه آن چیست؟ هر چه بیشتر مورد هجمه قرار گرفتن خود و نظام و اهداف آن توسط دشمنان دین. ویژگی اصلی شیطان و اعوانش هیاهو و جنجال و پارس کردن است، چنانکه قرآن میفرماید: «فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث؛ چنان سگی که اگر او را تعقیب کنی یا به حال خود واگذاری به سوی تو عوعو و حمله میکند». لازمه دیگر پس از بصیرت و شناخت وظیفه و راه، ورود و استقامت در آن و استحکام بر مبانی درست خود است. با نترسیدن از هجمه دشمنان، همانطور که خداوند و رسولش وعده دادهاند، خصومت و دشمنی آنان شروع و افزایش یافته و ما باید آن را تحمل کنیم که «و لما رای المومنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدناالله و رسوله و صدق الله و رسوله» و در صورت عدم ایستادگی و تاکید صحیح بر راه و اصول حقه خود نتیجهای جز بازگشت به دوران ذلت نمیگیریم. قرآن میفرماید: «الم تر الی الذین بدلوا نعمتالله کفرا و احلو قومهم دارالبوار جهنم یصلونها و بئس القرار»؛ مسیر یا پیشرفت است یا پسرفت و توقف ممنوع است و معنایی ندارد و عزت پاداش وفاکنندگان به عهد الهی است. «من اوفی بما عاهدالله فسیؤتیه اجرا عظیما...» و هر که بر ریسمان محکم الهی چنگ زده و متصل به قدرت بینهایت پروردگار شود قطعا آسیبناپذیر میشود که «انّا سنلقی علیک قولا ثقیلا...» همانا ما بزودى بر تو گفتارى گران القا خواهیم کرد. در این راه باید بدانیم حقیقتا در هر جایی که ما قرار داریم آن قرارگاهی است در کارزار جنگ نرم فرهنگی و اگر کارزار فرهنگی از نظامی خطرناکتر و مهمتر نباشد، کمتر نیست. در مقابل تهاجم دشمن، زنده کردن خصلتهای مبتنی بر مقاومت یکی از بزرگترین نیازهاست که وظیفه امروز ماست و باید بیدار بود و این بیداری لازمه حتمی است و باید تحرک دشمن را رصد کنیم البته باید مراقب باشیم قطعات پازل دشمن را نباید با رفتار و سخن خود کامل کنیم. رهبر حکیم انقلاب بارها فرمودهاند فرهنگ غربی باید به وسیله نخبگان و جوانان از ذهن و عمل جامعه اسلامی شسته شود و با جمود و تحجر هر جا باشد باید مقابله کرد. راهش این است که کیفیت فکری خود را با انتخاب مرجع فکری- سیاسی صحیح و مطالعه عمیق متون دینی بالا برد. اعتماد به نفس و خودباوری ملی جایگزین آن شود که نتیجهاش رسیدن به قلل سعادت دنیوی و اخروی است که مانیفست و نقشه راه اسلام است. چنانکه در کلام مولای متقیان علی(ع) نیز آمده که منحرفان، شیطان را معیار خود گرفتند و شیطان نیز دام خود را قرار داد و در دلهای آنان تخم گذارد و جوجههای خود را در دامانشان پرورش داد. با چشمهای آنان مینگریست و با زبانهای آنان سخن میگفت. پس با یاری آنها بر مرکب گمراهی سوار شد و کردارهای زشت آنان را در نظرشان زیبا جلوه داد؛ مانند رفتار کسی که نشان میداد در حکومت شیطان شریک است و با زبان شیطان سخن باطل میگوید. «اطاعت از شیطان رمز ازخودبیگانگی است» و «علل شکست ملتها سستی در یاری حق است که دشمنان در باطل خود نسبت به مومنین در حق خود استواری و وحدت دارند و ما امام خود را نافرمانی کرده و آنان امام باطل خود را فرمانبردارند. آنان امانتدارند و ما خیانتکار. آنان به آبادانی و اصلاح مشغولند و ما به خرابی و فساد». پس باید پیرو رهبر و نایب امامی که نه سستی به خرج داده و نه دچار لغزش میشود؛ نه در آنجا که شتاب لازم است کندی دارد و نه آنجا که کندی پسندیده است شتاب میگیرد. باید مومنین او را چونان زره و سپر نگهبان خود برگزینند و اطاعت از او باعث رسیدن به بهشت اخروی و دنیوی امت است. و باید در آخر گفت: خدایا! قلبها به سوی تو روان شده و گردنها به درگاه تو کشیده و دیدهها به آستان تو نگران. گامها در راه تو در حرکت و بدنها در خدمت تو لاغر شده است. خدایا! دشمنیهای پنهان و آشکار و دیگهای کینه در جوش است. خدایا! به تو شکایت میکنیم؛ اللهم انّا نشکوا الیک فقد نبیّنا و کثره عدوّنا و غیبه ولیّنا... ربنا افتح بیننا و بین قومنا باالحق و انت خیرالفاتحین... ارسال به دوستان
مقایسه تطبیقی آرای فقهی و رفتار سیاسی آیتالله منتظری
تضاد با خویش
حسن رحیمپور ازغدی: نوشتن علیه استاد، کاری شاق و مکروه است اما نه وقتی که او نیز با استاد خویش چنین کردهباشد و نه فقط مصالح انقلاب- انقلابی که خود نیز در ساختمان آن نقش داشت - بلکه حتی مبانی فقهی خویش را نیز از یاد برده باشد. اینک بیش از هر وقت دیگری باید پرسید که تضاد میان نظر و عمل جناب آقای منتظری، از کجا و چرا سرگرفته است؟! براستی این فاصله چرا ایجاد شد و ایشان چرا تا این حد تغییر کرده است؟! به آیتالله منتظری، سالیان سال ارادت ورزیده و به او علاقه دیرینه داشتم. در سالهای نخست، همچون هزاران نیروی انقلاب، از ساحت وی که متعلق به انقلاب و امام عزیز(رض) بود، در برابر مخالفان امام، دفاع کرده و در درسهای «ولایت فقیه» ایشان، میان صدها طلبه دیگر خاکسارانه زانو زده و به برخی ایدههای فقهی او احسنت گفته بودم. اما اینک میبینم که ایشان خود به آنچه گفتهاند، وفادار نیستند. عمل وی نظر او را تکذیب میکند و روی همه آنچه خود با دهها دلیل عقلی و نقلی اثبات کرده، پامیگذارند. اینجانب نیز چون بسیاران تا ابد عزادار امامخمینی، آن قدیس بزرگ از دست رفته، خواهم بود و شخصا عشقی بزرگتر از عشق به آن سالک بینظیر را در عمر خود تجربه نکردهام و در او و تصمیمات او شک نکردم اما اینک باید اعترافی بکنم. در یک مقطع، تصمیم امام(رض) تا مدتی ذهن مرا مشغول داشت و پس از اندک زمانی، آشکارا در برابر حکمت و خردمندی و بصیرت الهی امام زانو زده و بابت خلجان ذهنی، نزد خود از او شرمنده شده و بر او درود فرستادم. مورد مزبور برخورد موسیوار امام با جناب منتظری بود که من از آن، به تلخترین و سختترین جراحی در اندام انقلاب یادکردهام و عوارض آن متاسفانه همچنان ادامه دارد. آقای منتظری با همه ضعفهایش اما برای من بزرگ بود. سالها حبس و رنج برای انقلاب امام(رض)، پشتوانه نیرومندی از وجاهت برای ایشان تدارک دیده بود. محمد منتظری نیز در دل من، مقام بلندی داشت و همچنان دارد. «محمد» در حیات و ممات، برای من انسانی ارزشمند و دلسوختهای فانی بود و هست. اما روزی که آیتالله منتظری در جلسه درس، نامهای را که خطاب به امام(رض) نوشته بود، قرائت کرد و تعابیری باورنکردنی و دلخراش علیه امام بر زبان جاری و سپس ادلهای کودکانه در تایید خویش اقامه کرد، حس کردم که دستهایم بهوضوح دارند میلرزند. ابتدا به گوشهایم شک کردم ولی گوش سایر دوستان در حسینیه نیز عین همان جملات را شنیده بود پس باید در سلامت تعابیر استاد شک میکردیم اما آیا بهراستی این آقای منتظری است که چنین کلماتی را درباره «روح قدسی خدا» بهکار میبرد؟! آقای منتظری تخفیف نمیداد و جملات بعدی، هر دم بیرحمتر و غیرمنصفانهتر صادر میشد و عاقبت دیدم که دیگر نمیتوانم در مدرس بنشینم و باید جلسه را ترک کنم. من قادر به هضم اینهمه بیانصافی و کینهتوزی در حق امام عاشقان نبودم. پنهان نمیکنم، در راه خانه یا کتابخانه- به یاد نمیآورم کدام؟ - بدنم میلرزید و چشمانم بدون فرمان من، خیس از اشک شده بود. خیابان حسینیه را که پیچیدم، دیگر علنا اشک میریختم. روح لطیف امام را در یک کفه و طنین سخنان باورنکردنی و سهمگین که گوشم را زخمی کرده بود در کفه دیگر قرار داده و میکوشیدم نسبت میان آنها را بسنجم اما هیچ تقریب معقولی نمیشد میان آن دو برقرار کرد. پس آیا باید دست از آقای منتظری برداشت؟! یعنی ممکن است ایشان فردا در جلسه درس، سخنان پر از جفای خود را پسگیرد؟! مدتی دل خود را با این احتمال، خوش داشتم اما تا چه وقت میشد ادامه داد؟! آقای منتظری به محترمترین اصول انقلاب و به همه آنچه در باب اطاعتپذیری از ولیفقیه گفته بود، پشت کردند. من در این مقدمه، درصدد القای احساسات نیستم بلکه تنها بیان احساسات آنروز خویش کردم تا روشن شود از سختترین دوران را دوران فاصلهگیری جناب آقای منتظری از انقلاب و از مبانی فقهی خودشان میدانم و نیز توجه دارم که برخی برخوردهای کنترل نشده با ایشان یا امثال ایشان، حتی ضعفهای واقعی آنان را پوشش داده بلکه همچون نقاط قوت مینمایاند. ایشان در آخرین نمونه از موضعگیریهای سیاسی خود در 13 رجب سال 76 طی یک سخنرانی و در سال جاری طی یک جزوه، نکاتی در باب حوزه ولایت و اختیارات ولی فقیه به زبان و قلم آوردند که تباین اصولی با بسیاری مدعیات فقهی مکتوب خود ایشان دارد. ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|