|
درباره دروغی که به نفع دشمن است
جنگ تهدید نامعتبر
مهدی فضائلی*
جنگ، چنان پدیده مرارتبار و پُررنجی است که همه ملتها، بویژه ملتهایی که آن را تجربه کردهاند، همواره از آن گریزانند؛ همین تلخی و گریزان بودن ملتهاست که موجب شده «تهدید به جنگ» در زمره تهدیدات رایج و مؤثر قرار گیرد و قدرتهای زورگو برای وادار کردن دولتها و ملتهای هدف به عقبنشینی و تمکین در برابر خود، از این حربه استفاده کنند. خطا در برآورد وقوع جنگ از هر طرف که سر بزند خسارتبار است؛ چه جنگِ در حال وقوع را نادیده بگیریم و چه تهدید به جنگ غیرواقعی و در چارچوب عملیات روانی را قطعی قلمداد کنیم. نادیده گرفتن جنگِ در حال وقوع، منجر به عدم آمادگی و غافلگیری میشود و قطعی قلمداد کردن «تهدید غیرواقعی به جنگ» منجر به کوتاه آمدن در برابر دشمن و امتیاز دادن و پذیرش ذلت؛ بنابراین مسؤولان تراز اول کشور باید دراینباره برآورد و ارزیابی دقیقی داشته باشند. در کشور ما مطابق قانون اساسی، رهبری باصلاحیتترین جایگاه برای چنین برآوردی است، چرا که مطابق اصل ۱۱۰ قانون اساسی، هم فرماندهی کل نیروهای مسلح بر عهده ایشان است و هم اعلان جنگ و صلح و بسیج نیروها. رهبر معظم انقلاب اسلامی یکبار دیگر در سخنرانی ۱۴ خرداد و در بیستونهمین سالگرد ارتحال ملکوتی بنیانگذار جمهوری اسلامی، ارتباط داشتن «وقوع جنگ» با «برجام» را دروغ خواندند. این یادداشت تلاش میکند به برخی از دلایلی که این دروغ را یا به عبارت دیگر «بیاعتبار بودن تهدید به جنگ» را اثبات میکند، بپردازد. مناسب است یادآوری کنم طی حدود 3 دهه گذشته، چند بار کشور در آستانه ورود به جنگ قرار گرفته لیکن با تدابیر هوشمندانه رهبر معظم انقلاب، خطر جنگ از سر کشور رفع شده است! در اینجا به 2 مورد از این موارد میپردازم. ارسال به دوستان
نگاهی آماری به ایران در آستانه جنگ دوم جهانی
این وضعیت ایران «رضاخانی» است!
آغاز سال 1318ش توأم با ادامه رخدادهایی بود که در قاره اروپا میگذشت و در بطن خود جنگی را میپروراند که در آخرین ماه تابستان این سال آغاز شد و جهان را به کام خونین خود کشید. سران اروپا برای هم شاخ و شانه میکشیدند. «موسولینی» در ایتالیا و «هیتلر» در آلمان بر طبلی میکوفتند که در سوی دیگر «چمبرلین» در انگلیس، «لوبرن» در فرانسه و «روزولت» در آمریکا با کوبشی دیگر بر آن مینواختند، «فرانکو» در اسپانیا پس از جنگهای داخلی به قدرت رسیده بود، شوروی در حال نزدیک شدن به انگلیس و فرانسه و اتحاد با آنها بود، آلبانی زیر چکمههای نظامیان ایتالیا نفس میزد، لهستان همواره از سوی آلمان تهدید میشد و مقدمات درگیری نظامی میان ژاپن و روسیه آماده شده بود. نیروهای نظامی در اروپا و شمال آفریقا در حال تغییر موضع و اتخاذ آرایشهای تازه بودند. وقوع جنگ برای آگاهان سیاسی امری قابل پیشبینی بود. در این نزدیکی، سران برخی همسایگان ایران، دار دنیا و سیاست را وداع میگفتند؛ «آتاترک» رئیسجمهور ترکیه پاییز 1317ش مرده بود، «ملکغازی» اول پادشاه عراق، در بهار 1318ش در حادثه برخورد خودرو کشته شد و «ظاهرشاه» پادشاه افغانستان، نخستین سالهای سلطنت 40 ساله خود را شروع کرده بود. این 3 کشور به همراه ایران پیمان سعدآباد را 17 تیر 1316 امضا کرده بودند. در ایران اما همه خبرها معطوف به ازدواج «محمدرضا پهلوی» با «فوزیه» بود. آنان در 24 اسفند 1317، روز تولد رضاشاه، در قاهره عقد کردند و اکنون با کشتی «محمدعلیکبیر» در حال بازگشت به ایران بودند تا عروسی کنند. رضاشاه 26 بهمن 1317 طی فرمانی، به فوزیه ملیت ایرانی داده بود تا ملکه آینده ایران یک دختر ایرانی مصریالاصل باشد. مطبوعات ایران مهمترین خبرهای خود را به ازدواج پسر رضاشاه و دختر ملک فؤاد اختصاص داده بودند. تدارکات وسیعی برای اجرای مراسم عروسی در نظر گرفته شده بود. هیأتهایی از مصر، ترکیه، افغانستان، انگلیس، ژاپن، فرانسه، ایتالیا، آلمان، سوئد، نروژ، بلژیک، دانمارک، فنلاند، هلند، لهستان، شوروی و آمریکا در راه تهران بودند. کاروان شادمانی مصر، مرکب از خانواده فوزیه و رجال لشکری و کشوری، بزرگتر از دیگر هیأتها بود. کاخ گلستان روز 28 صفر، سالگرد رحلت پیامبر اکرم(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع) یکی از پررفتوآمدترین روزهای خود را میگذراند. هیأتهای خارجی رسیده به پایتخت به حضور رضاشاه میرسیدند و مورد استقبال قرار میگرفتند. گارد احترام دائم در حال نواختن موزیک بود. در این روز 5 هواپیما از انگلیس که گروه شرکتکننده در مراسم عروسی را با خود آورده بود، در فرودگاه دوشانتپه به زمین نشست. قرار بود از اول اردیبهشت تا چهارم این ماه که با سالگرد تاجگذاری رضاشاه مصادف بود، جشنهای گستردهای برپا شود. اخبار داخلی مملکت (خبرهای غیررسمی و غیرحکومتی) بسیار کم منعکس میشد؛ در مقابل، اخبار خارجی با دست باز در جراید انعکاس مییافت. دمای هوای پایتخت، سوانح طبیعی، مسافرت مسؤولان ادارات به شهرها، گزیده شدن چند نفر توسط سگ هار(!) و... اجازه درج در مطبوعات مییافتند. انبوه خبرهای خارجی راجع به اروپا و کشورهایی بود که در آستانه جنگ قرار داشتند. مهمترین روزنامههای پایتخت عبارت بودند از «کوشش» به مدیریت «شکرالله صفوی»، «ایران» به مدیریت «مجید موقر»، «تجدد ایران» به مدیریت «میرزاسیدمحمد طباطبایی»، «ستاره» به مدیریت «احمد ملکی»، «اطلاعات» و «ژورنال دو تهران» به مدیریت «عباس مسعودی» و «ایران امروز» به مدیریت «میرمحمد حجازی» که وظیفهای جز همسویی و تمکین از اداره نگارش وزارت فرهنگ نداشتند. برای علاقهمندان به تعقیب مسائل جاری کشور و جهان، وسیلهای جز مطبوعات تحتنظر دولت نبود. هرچند فروش دستگاههای رادیو در روزنامهها تبلیغ میشد اما ایستگاه فرستنده امواج رادیو هنوز در ایران نصب نشده بود. مردم ایران در غیاب یک رسانه شنیداری، به شنیدن برنامههای رادیو بیبیسی و رادیو برلن تشویق میشدند. رادیو برلن از ساعت 8:35 تا 19:30 اخبار، موسیقی و سخنرانی پخش میکرد. رادیو لندن هم از حدود ساعت 18 تا 2 بامداد اخبار، ساز و آواز و نمایشنامه داشت. بعدها صداهای آنکارا و رم نیز به این دو بنگاه اضافه شد. دولت ایران امیدوار بود اواخر 1318ش رادیوی خود را راهاندازی کند. در 1316ش یک دستگاه فرستنده موج متوسط از کمپانی تلفنکن آلمان و 2 دستگاه فرستنده موج کوتاه از کمپانی استاندارد انگلیس خریده شده بود و بنای فرستندهها در بیسیم قصر در حال ساخت بود. واقعیت این است که توجه دولت «رضاشاه» به رادیو، در ذیل تنظیم و تدوین برنامههای «سازمان پرورش افکار» بروز کرد. هدف این سازمان که زمستان 1317ش تأسیس شد، تمرکز، تجمیع و پیشبرد امور فرهنگی بود. «شاهپرستی» هر چند در کنار تعابیر «خداشناسی» و «میهندوستی» مطرح میشد اما هدف نخست سازمان پرورش افکار، معرفی رضاشاه به عنوان ناجی و زندهکننده ایران برای نسل جدید بود. ابزار این سازمان به خدمت گرفتن مطبوعات، برگزاری جلسههای سخنرانی، تجدیدنظر در تألیف کتابهای درسی، تأسیس بنگاه سخنرانی در دادگستری، دانشگاه، دارالفنون و...، تأسیس هنرستان هنرپیشگی و راهاندازی رادیو بود. گفتهاند سازمان پرورش افکار، گرتهبرداری از نظامهای تبلیغاتی فاشیسم ایتالیا و نازیسم آلمان بود. هدف اصلی سازمان، تأثیرگذاری بر ذهن و ضمیر دانشآموزانی بود که در 1536 دبستان و کودکستان، 2653 مکتب و 246 دبیرستان تحصیل میکردند. مقاصد سازمان پرورش افکار توسط کسانی چون «رشید یاسمی»، «مظفر اعلم»، «میرمحمد حجازی»، «صادق رضازادهشفق»، «بدیعالزمان فروزانفر»، «غلامحسین مینباشیان»، «احمد متیندفتری» و «عیسی صدیق» تعقیب و تبلیغ میشد. بر بنیاد این تبلیغات بود که مهمترین سالگرد در تقویم سالانه ایران، سالگرد کودتای 1299ش بود. مطبوعات و سخنرانان از این روز به عنوان عید ملی، عید مقدس، عید نیکبختی و ظهور پیشوا، ظهور مصلح بزرگ و سرآغازی برای حیات جدید ایران یاد میکردند. در این دوره همه امور در تنها نهاد قدرت، رضاشاه، تمرکز یافته بود. قوه مجریه به ریاست «محمود جم» (نخستوزیر) و قوه تقنینیه به ریاست «میرزاحسنخان اسفندیاری»، کاری جز اجرای فرامین همایونی، تأیید برنامههای از پیش تعیین شده و پیشبرد امور معمول اجرایی و قانونگذاری نداشتند. بودجه پیشنهادی دولت برای 1318ش چنین بود: 987/481/613/2 ریال هزینه، 700/096/930/1 ریال درآمد. این ارقام بدون احتساب درآمد نفت بود. بیشترین هزینه طبق سنوات گذشته به وزارت جنگ اختصاص داشت و رقمی بیش از 410 میلیون ریال به آن وزارتخانه تخصیص داده شده بود. بودجه 1318ش نسبت به سال گذشتهاش جهشی فوقالعاده داشت و حدود یک میلیارد ریال افزایش نشان میداد. قرار بود این رقم صرف توسعه راهآهن و ایجاد بنگاههای اقتصادی شود. تراز تجاری ایران در سال مالی17-1316ش چنین اعلام شد: ارسال به دوستان
مرگ «ولیان» چگونه رخ داد؟
روایت یک فرار
«عبدالعظیم ولیان» عضو ساواک، افسر ارتش و وزیر مورد اعتماد شاه، اردیبهشت 53 تا شهریور 57 استاندار خراسان بود. او که بشدت به فساد اخلاقی و اداری مبتلا بود، در آغاز کار کابینه «جعفر شریفامامی» از مقام خود استعفا کرد. در همین زمان بود که شاه با اندیشه ایجاد سپر بلا سعی داشت سلطنت رو به زوال خود را از نابودی کامل نجات دهد، لذا برای فرونشاندن اعتراضات مردمی و گرفتن ژست «اصلاحگر» از آبان 57 دستور توقیف و بازداشت گروهی از وزرا و مسؤولان دولتی را صادر کرد که در راس آنها «امیرعباس هویدا» نخستوزیر 13 ساله شاه قرار داشت. در لیست مورد نظر، 14 نفر دیگر ذکر شده بودند که توسط فرماندار نظامی تهران و حومه حکم جلب آنان به معاون ستاد اطلاعاتی سرتیپ «سجدهای» ابلاغ شد و در تاریخ 16 آبان 57 همه آنها دستگیر شدند. در راس این لیست نیز «عبدالعظیم ولیان» قرار داشت. پس از این اقدام، سرهنگ ستاد «خلیلپور» به فرمانداری نظامی تهران گزارش داد اوامر صادره اجرا شده منتظر دستورات بعدی هستند. ولیان پس از بازداشت در زندان دژبان مرکز قرار گرفت. انتشار خبر دستگیری عدهای از مقامات دولتی و بویژه وجود نام ولیان در راس فهرست بازداشتشدگان دوران امیرعباس هویدا، موجی از شادی و سرور را در بین مردم بویژه اهالی خراسان ایجاد کرد. عبدالعظیم ولیان تا هنگام پیروزی انقلاب اسلامی ایران در بازداشت به سر برد و بعد از بازگشایی در زندانها توسط انقلابیون و هرج و مرج روزهای اولیه در مراکز نظامی و امنیتی، موفق به فرار از زندان شد و سپس به خارج از کشور گریخت. رسیدگی به پرونده او از اواخر سال 57 آغاز شد و اردیبهشت 58، دادگاه انقلاب اسلامی با صدور اعلامیهای که اسم ولیان نیز در آن به چشم میخورد، برخی جرمهای وی را چنین برشمرد: «عبدالعظیم ولیان متهم است به قتل، ایجاد نقص عضو، ارعاب و تهدید مردم، خراب کردن مغازهها و خانههای مردم، تهدید صاحبان آنها به بهانه گسترش شهر مشهد و... نیز سوءاستفادههای کلان از محل بیتالمال در مقام وزارت، برداشتهای غیرقانونی از عوائد موقوفات رضوی و نیز سرقت از صندوق امانات آستان قدس و تحریک و ایجاد بلوا و آشوب که منجر به کشته شدن افراد در مناطق مختلف از جمله گنبد کاووس شد». چگونگی فرار ولیان به آمریکا و علت مرگ او در کتاب شبهخاطرات دکتر «علی بهزادی» توصیف شده است که ذکر آن در این مقال خالی از لطف نیست: «... پس از مدتی دکتر ولیان در زندان دچار ناراحتی قلبی شد. چند روز قبل از سقوط رژیم شاه او را در یکی از بیمارستانهای ارتش بستری کردند و یک محافظ مقابل در اتاق او گذاشتند. بعد از ظهر روز یکشنبه 22 بهمن که رادیو تلویزیون اعلامیه فرماندهان نظامی را درباره بیطرفی ارتش اعلام کرد، ولیان دانست کار رژیم تمام شده است. آن روز بیمارستان نظامی هم مانند همهجای تهران در آتش هیجان میسوخت. در آن شرایط کسی به فکر بیماری به نام «دکتر عبدالعظیم ولیان» نبود اما او به فکر خودش بود! از تخت پایین آمد و از اتاق بیرون رفت. از محافظ خبری نبود. دکترها، پرستارها و کارکنان بیمارستان از هرسو در رفت و آمد بودند. کسی به ولیان نگاه نمیکرد. از بیرون صدای بوق شادی اتومبیلها و تیراندازی جوانها که به علامت شادی شلیک میکردند به گوش میرسید. درهای بیمارستان باز بود. نگهبانها و سربازان وظیفه بدون توجه به آدمها و اتومبیلها راه میدادند که بیایند و بروند. ولیان با لباس مبدل و عینک دودی داخل جمعیت شد، همراه آنها از بیمارستان بیرون آمد و رفت. رفت و تا آمریکا پشتسرش را هم نگاه نکرد! او در آمریکا صلاحش را در خاموشی دید. پس از مدتی بررسی، «پولی» را که توانسته بود از ایران خارج کند، مانند بیشتر مهاجران ایرانی آن زمان در یک بانک ایرانی گذاشت. این بانک از همه بانکهای آمریکایی بیشتر بهره میداد. ولیان امیدوار بود با آن پول بتواند زندگی ساده ولی راحتی داشته باشد. مدتی هم همینطور بود. یک روز در خانه نشسته بود که صدای زنگ تلفن بلند شد. یکی از دوستانش بود. او هم مانند ولیان همه داراییهایش را به آن بانک سپرده بود و حالا میخواست خبری را که درباره آن بانک شنیده بود به ولیان بدهد. ولیان گفت: چه شده؟ صدایت گرفته. چرا نگرانی؟ دوستش جواب داد: بله! خیلی نگرانم... سرمایه من از بین رفت... بانک... ورشکسته شد... همه چیز تمام شد... نابود شدیم... ولیان دیگر چیزی نشنید. گوشی از دستش افتاد. سعی کرد تعادل خود را روی صندلی حفظ کند ولی مانند درختی که صاعقه به آن اصابت کرده باشد، به زمین درغلتید. آن همه جاهطلبی، آن همه عشق به شهرت و مقام، آن همه تحرک و جنب و جوش و امید به آینده از بین رفت و به همین سادگی «سرهنگ دکتر عبدالعظیم ولیان» در 60 سالگی به دیار خاموشان قدم گذاشت. ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|