یادداشتی بر دفتر شعر «شاید به جا آوردی» سروده وحیده احمدی
گرگ و میش آفتابگردان
وارش گیلانی: دفتر شعر «شاید بهجا آوردی» وحیده احمدی 38 غزل دارد در 82 صفحه که انتشارات شهرستان ادب در سال 1395 آن را با تیراژ 1100 نسخه درآورده است.
یکی از نکات قابل توجه این دفتر تخیل و تصویرسازیهای آن است که از راه ترکیبسازی ایجاد نمیشود، بلکه از راه جملات در شعر نقشآفرینی میکند.
نکته بعدی در دفتر این شاعر (دوست ندارم خانمهای شاعر را شاعره بخوانم!) حرفهای تازه است که مثبت است اما گاهی در آن لفظ یا معنا سبک ادا میشود:
در لفظ: «اینقدر جنس خوب را یکجا گرفتی یا تکی؟»
در معنا: «مگر پیامبرم؟ ناجیام مگر مادر/ که چوب داده و میگویی: امتحانش کن»
در واقع هر دو یکی است؛ چو در لفظ این اتفاق بیفتد، موثر در معناست و نیز برعکس.
نکته بعدی در رندی عاشقانه شاعر است که در به دست آوردن یار و معشوقه خوشبین است و در این امر هر کار بشود میکند و کوتاهی نمیکند. از قدیم هم گفتهاند: «در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد»:
«میشود با نگاه سرسریاش، لحظهای هم نشست و صحبت کرد
از ملاقات اتفاقی تا پای قول و قرار آوَردَش
میشود خُلق دستهایش را مثل رفتار پیچکی نو کرد
رو به هر سو که دوست میدارم، روی هر شاخه بار آوردش»
اما حرف منتقد این نیست که شاعر از چه طریق، به چه مضمون و معنایی تازه یا حتی کهنه میرسد. شما از گل تعبیری تازه به دست بیاور و با آن به نگاهی دیگر بنگر، کهنه نخواهد بود؟ مهم برای مخاطب شعر این است که شاعر چقدر در القای آن معنا و تخیل، تصویر و هر چه هست، موثر بوده است و این به چهگفتن شاعر برنمیگردد، به چگونه گفتن او برمیگردد. آنهایی که به چه گفتن در هنر و شعر نظر دارند، سطحینگرند، زیرا نمیدانند چه گفتن هنرمند و شاعر در چگونه گفتنش نهفته است. در واقع در هنر این چگونه گفتن است که تاثیرگذار است و حتی ایجاد تحول میکند. تاثیر هنری یک تاثیر سطحی و موقت نیست؛ شعر باید در جان و فرهنگ یک جامعه رسوخ کند و در طول زمان و نیز به مرور زمان عمق و گسترش پیدا کند. این میسر نمیشود، مگر اینکه شاعر شعرش را با چگونه گفتن بیمه کند.
درست است که شاعر این دفتر گاهی و به ندرت، حرف تازهاش را سبک میزند اما در ادامه سنگین و با وقار عمل میکند، آنگونه که در شعر 4 ، که اگر شعری تاثیرگذار نباشد، بیشک فردا بر سر زبان بعضیها خواهد بود:
«جوینده که بودم؟ یابنده که هستم؟
از کی مدام بردم؟ بازنده که هستم؟
هر کس مرا به نوعی سهم گذشتهاش کرد
ای حال نورسیده! آینده که هستم؟
وقتش رسیده، باید بر گونهها بغلطم
اشکم که خود ندانم شرمنده که هستم
پیشانیام ندارد داغ تو را و مُهرت
بر قلب و گوش من خورد، من بنده که هستم؟
آن لحظههای سرکش، حالا فروکشیده
من مرده که بودم؟ من زنده که هستم؟»
به هر حال، اغلب اشعار این دفتر، دغدغههای شخصی وحیده احمدی است که بعضی اوقات زیادی شخصی است که البته- از یک منظر- زیاد هم بد نیست، چون مدام در اینگونه مواقع در دغدغههای ظاهراً سطحی و معمولیاش، به خودش هشدار میدهد به عنوان یک زن، زنی که با همه زیباییهایش یک روز پیر خواهد شد، بعد مادربزرگ خواهد شد و نیز همسری نه دیگر زیبا برای همسرش، پیرزنی که بچهها و نوههایش او را ماهها در حسرت یک دیدار خواهند گذاشت و حتی بعد از مرگش، به زحمت و سختی سنگ قبرش را پیدا خواهند کرد... و زنی که در کهنسالی دیگر هیچ جذابیت و زیبایی برای همسرش نخواهد داشت و...
البته اینها دغدغههای مهمی است برای خانمها و شوخی هم نیست اما از منظر فرهیختگان و حتی انسانهای معمولی فهمیده و باتجربه، این همه نیست به خصوص نزد مردمان و زنهای مستقل، بویژه زنهای مستقل، خاصه زنهای مستقلی که عشق به همسرشان را تجربه کردهاند. چنین دغدغهای را وحیده احمدی بخوبی و در سطحی که باید و شاید، در شعری به سادگی و به زیبایی بیان کرده است:
«آیا همان مردی که میخواهم همین است؟
آن مرد رویاهای چندین ساله، این است؟
در آسمان دیگر نمیخواهد بگردم؟
یعنی خیالم تخت، او روی زمین است؟
پشت سرم از راههای رفته پُر بود
گفتم که راه پیش رویم بهترین است؟
امروز را دستی به دستم گل رسانید
فردا چه؟ آیا سهم من تاج و نگین است؟
با پادشاهی چند روزی مختصر بود؟
بعدش حسابم با کرامالکاتبین است؟
آن وقت ژست پیرزنها را بگیرم
دائم بگویم: جان من! دنیا همین است؟»
وحیده احمدی نسبت به بسیاری از خانمهای شاعر، زن بودن خودش را آشکارتر میکند و نمیخواهد از طریق چم و خمها و پیچیدگیهای مصنوعی، حرفی را که نمیتواند بزند، بزند. او راحت حرفش را میزند؛ او تا آنجا که قلم عفیفش اجازه میدهد، میگوید و گاهی نیز شیطنت میکند:
«گلی که دادهای دستم، شده تاج سرم آقا
به هر جا میروم این خانمی را میبرم آقا
نگاهم با نگاهت گرم میگیرد، نگاهم کن
که چکچک بشکند قندیلهای پیکرم آقا
یخم وا میشود نمنم، کلامم میشود جاری
و آن یک جمله را هم بر زبان میآورم آقا
تو را من دوست دارم، این دو روز آشنایی را
به نسبت از تمام عمر، خیلی بهترم آقا
ببین یک شاخه گل در من چه غوغایی بهپا کرده؟
چه خواهد شد اگر روزی بگیری در برم آقا؟»
هرچند گاهی احساس میشود وحیده احمدی زیادی در این دفتر در پی اینگونه مضامین و مفاهیم است و بیشتر غزلهایش تنها شاخ و برگهای حرف اصلی شده است، یعنی بهتر آن بود که او کل این مضامین و مفاهیم را که طبعاً بخشی از حسرتها، آرزوها، امیال و دغدغههای انسانی و زنانهاش است، در 3-2 غزل کلاً جمع و جور میکرد و در لباس و شکلی موجز و عمیق و گسترده به بیان و زبان میآورد تا سالهای بعد با تجربههای تازهای از این دست بازگردد (البته اگر دوست دارد که برگردد!) و از بالا به موضوع و هرچیز دیگر نگاه کند و نه در موازات هر چیز؟!
«یعنی گذشت آن روزها؟ آن روزهای احتمال
باور به تغییر جهان، ایمان به رویای محال
از بین صدها انتخاب، از بین صدها منتخب
دل را به دریا میزنم بین الف، ب، جیم، دال
یعنی که قلبم میشود تنها برای یک نفر؟
دیگر نه این، دیگر نه آن، یا آن کمال و آن جمال؟
اما تو چه؟ آیا تو هم در انتخابت محکمی؟
یا نه، کماکان ماندهای در روزهای احتمال؟»
با شنیدن غزلهای تکراری از این دست، دیگر حالم در حال بهم خوردن است، چون هر چیز اندازهاش خوب است. غزل بالا را ناگزیر بودم به عنوان مثال بیاورم.
عجیب است انگار خانم احمدی حرفم را شنید و در غزل بعدی، حرف دیگر و دگرگونهای را پیشه کرده است؛ حرفی دیگر و دغدغهای دیگر و بیانی دیگر؛ اگرچه نمیدانم با بعضی از ابیاتش که حکم شرعی دارد چه باید کرد!
«دستت به دستان من خورد، از قصد یا اتفاقی
چی عاید ما شد از این احساس گنگ تلاقی؟
گرما گرفتیم از هم؟ سرمایمان برطرف شد؟
یا نسل یخهای قطبی بر جانمان مانده باقی؟
چشمت به چشمان من خورد، آتش گرفتیم با هم
در سرخی زردی ما، گل کرد دشت اقاقی
زیر چه سقفی بمانیم، از آسمان گنبدیتر؟
همکار یا همکلاسی؟ همسایه یا هم اتاقی؟
راهت به راهم نخورده ست اما بیا همقدم باش
حتی اگر گاه گاهی، حتی اگر اتفاقی»
به هر حال، حال و هوای وحیده احمدی را نمیتوان عوض کرد، باید به دغدغههایش احترام گذاشت، چون او نیز اغلب اوقات به شعور مخاطبش احترام گذاشته و با مفاهیم سطح پایین، حرفهای سطح بالا میزند:
«نه اینکه همسرت باشم، نه مثل خواهرت هستم
نه حتی لحظهای را هم به جای مادرت هستم
به هنگام وداع تو، حریر چادرم بر سر
دلم خوش بود من جزو سیاهی لشکرت هستم
خودم اینجا، دلم آنجا، هر آن جایی که تو باشی
دلم خوش بود اگر دورم ولی دور و برت هستم
به هنگام هواداری، چه در سرما، چه در گرما
اگر در خانه هم باشم، درون سنگرت هستم
برادر! سنگ قبرت شد در این صد سال تنهایی
خجالت میکشم دیگر بگویم خواهرت هستم»
حرف آخر اینکه اگرچه زبان وحیده امیری زبانی ساده است اما نمونهای از زبان شعر امروز است. او معمولا مثل دیگران فکر نمیکند و مثل دیگران حرف نمیزند و مثل خیلیها، تعابیر و کلام دیگران را کش نمیرود؛ خودش است اما این کافی نیست، چون به قول نیما: «هر کسی و هر چیزی محصول خود و دیگران است». من از دیگران موثر، معلم، مشوق و مکمل، چیز زیادی در او ندیدم.