|
ارسال به دوستان
نقدی بر دفتر شعر «اسب حیوان نجیبی نیست بعد از کربلا » اثر مهدی رحیمی
شعر ناب پیشبرنده و نظم سست بازدارنده
وارش گیلانی: مهدی رحیمی (زمستان)، از شاعران جوان آیینیسراست که برخلاف شاعرانی چون «شفق» و «چایچیان» که از آیینیسراهای دیروزی و سنتی و قدیمی به حساب میآیند (البته در جایگاه خود ارجمند و ارزشمندند)، همچون خیل دیگری از شاعران بسان خود، از شاعران آیینیسرای امروزی محسوب میشود. او سعی دارد در این راه با ویژگیهایی که در شعرش ایجاد کرده و با تمهیداتی که برای حال و آینده شعرش اندیشیده، به لحاظ تصویرسازیهای تازه و فضاسازیهای امروزی و نو و... شعرش با اشعار تازه امروزی و غزل نو که اشعار آیینی و مذهبی نیستند، رقابت کند و دستکمی از آنها نداشته باشد. در واقع «زمستان» میخواهد شاعر نوکلاسیک باشد و شاعر غزل نو اما با محتوای آیینی و مذهبی.
البته خوب است در این راه شاعرانی همچون زمستان، اشعار آیینیشان صرفاً توصیف نباشد و شخصیت و موضوع دینی مدنظرشان در شعر به روشنی و وضوح دیده و شناخته شود. البته زمستان گاه چنین است و گاه نه، حتی هنوز هم!
***
نشر جمهوری، زیرمجموعه کلی «جهان تازه شعر اهلبیت(ع)» کتابهایی را چاپ کرده و منتشر خواهد کرد که یکی از آنها مجموعهشعر «اسب حیوان نجیبی نیست بعد از کربلا»، اثر شاعر جوان خوشذوق و موفق در شعر کلاسیک، مهدی رحیمی متخلص به زمستان است. این کتاب 85 صفحه دارد و شامل 40 غزل است که درباره امام حسین(ع)، حضرت علیاصغر(ع)، حضرت رقیه(س)، حضرت امالبنین(س)، حضرت سکینه(س)، حضرت زینب(س)، حضرت ابوالفضل(ع)، حضرت عبدالله بن حسن(ع)، حضرت علیاکبر(ع) و نیز درباره موضوعاتی است که طبعاً درباره همین بزرگان است. اساساً همه اشعار زمستان آیینی، بویژه عاشورایی است و من شعری بیرون از این حوزه از او ندیده و نشنیدهام. بالطبع چنین شاعری بیش از هر شاعر مسلمانی باید پایههای فکری دینی و شیعی خود را محکم کند و حتی دامنه مطالعاتش را به فراتر از این برده و درباره سایر ادیان نیز بداند و البته درباره هر چیزی که برای شاعر لازم است؛ از قرآن و حدیث و روایت گرفته تا تفاسیر عرفانی و نهجالبلاغه و صحیفه و تا تاریخ اسلام و تشیع و زندگینامه 14 معصوم و بزرگان دین و تا کتابهای دیگر و دیگر. چون در غیر این صورت، از شاعر آیینی چیزی نمیماند، آنگونه که از مسگر تنها جنباندنش باقی مانده باشد! یعنی در این وضع، شاعر تنها باید از کیسه استعدادش خرج کند که آن هم پس از چندی چیزی از آن باقی نمیماند، مگر یک مشت تشبیه صرفاً شاعرانه که میتوان آن را به هر کسی که دوستش میداری ربط دهی و این یعنی دیگر اصل قضیه مفقود شده است و در این مفقودی نیز شاعر پس از مدتی کوتاه، در آوردن تشبیهات تازه هم کم میآورد و پساندازش ته میکشد. این امر درباره همه شاعران صدق میکند اما درباره شاعران آیینیسرا بیشتر صدق میکند، چون این شاعران وقتی درباره شخصیتی دینی یا موضوعی دینی میخواهند شعر بگویند، نمیتوانند بیرون از آن واقعیتی که قصد بیانش را دارند، گام برداشته و چیزی بگویند. پس باید درباره «آن» یا «او» بدانند و کامل هم بدانند.
شعرهای این دفتر نسبت به دیگر اشعار آیینی و عاشورایی زمستان بهتر یا کمتر نیست اما تعدادی از این اشعار پختهتر است و این نشان از شاعری دارد که جان کلام را اینبار (در مواردی) در تنور تجربه پخته است و حتی از این پختگی، نوید شعرهای بهتری به مشام میرسد؛ شعری که زبان حال 3 ساله امام حسین(ع) است:
«پدر هرجا که بودی یا نبودی مثل هم بودیم
به صورت در سپیدی در کبودی مثل هم بودیم
تو از بالای نی من از فراز ناقه افتادم
صعودش جای خود، در هر فرودی مثل هم بودیم
یکی موی پریشان و یکی فقدان دندان و...
من و تو در نداری دردهای مشترک بودیم...»
زمستان، شاعر مصراعهای بلند نیست. او در شعرهای اینچنینی تجربه و تبحر ندارد. یعنی او شاعری است که کوچکترین حرکت نسنجیده یا حتی ناگهانی، روال کارش را به هم میریزد. این همان سراینده تصویرهای ناب و تخیلات در پرواز است که مصراعهای بلند تمرکزش را به هم ریخته، مثل یک شاعر مبتدی در فکر درست در آوردن وزن شعر است. اگر غیر از این است، پس چرا 90 درصد مصراعها نظم هستند؛ آن هم نظمهایی در حد این سطرها که «هر کسی در زندگی با مشکلاتی روبهروست» که بر وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات است! اینک بنگرید به 3 بیت اول این غزل ششبیتی که مصراعهای بلند دارد و تبدیل به نظم که چه عرض کنم! تبدیل به حرف شده است که اغلب نیز حشو و زاید است و در شأن مقدس و والای حضرت سجاد(ع) نیست:
«چون باد در مجاورت شمعی چون شمع در محاصره بادی
با احتساب کرببلا ای کوه پنجاهوهشت سال نیفتادی
لبخند گشته است فراموشت با چشمهای روشن و خاموشت
نزدیک به دوسوم عمرت را در چهرهات ندیده کسی شادی
زینب که کوه صبر مجسم بود یک سال و نیم ماند و دوام آورد
اما تو در حدود چهل سال است مثل سکوت عامل فریادی...»
بیشک زمستان درباره منظوم شدن تعدادی از اشعارش باید اندیشه کند؛ باید بیندیشد در خود، بر اویی که همواره در غزل شاعری نوگرا بوده و هست، این سالها و این روزها چه پیش آمده که گاه به نظم پناه میبرد! در واقع زمستان به این نظمها نهتنها به مثابه نظم، بلکه باید به مثابه دشمنی بنگرد که نهتنها آرامآرام عنوان شاعر نوگرا و شأن و نشان سراینده غزلهای نو را از او میگیرد، بلکه به مرور ممکن است شاعری او را نیز زیر سوال ببرد و تا حد ناظمی به سقوطش بکشاند. از شاعری چون زمستان مستعد و نوگرا بعید است سرودن ابیاتی نظیر ابیات ذیل که گفتار مردمان عادی در محاوره است و دارای جملاتی مثل «با این حساب!» و... که در نهایت، در شأن و مقام حضرت امالبنین(س) نیست:
«مادر بابالحوائج بوده و با این حساب
دامن او را گرفته هر که حاجت داشته
میرسد از والدین اخلاق فرزندان ولی
این زن از اول به فرزندش شباهت داشته
اول از عباس او اذن حرم را خواسته
هرکسی در کربلا قصد زیارت داشته
با کلام نافذش در روضهها حاضر شده
در زمین کربلا هرچند غیبت داشته...».
از این اثر، چند بیت دیگر نیز مانده و مخاطب حتی یک بیت که تبدیل به شعر شده باشد، در این اثر و امثال آن نمیبیند؛ در صورتی که همین شاعر، در اغلب غزلهایش نوگرا و تازه است، چنان که در غزلی که زبان حال حضرت رقیه(س) است در خطاب به پدر بزرگوارش. در واقع یک غزل عاطفی را انتخاب کردم که در مقایسه با غزل بالا تناسب داشته باشد و قابل قیاس باشد:
«پدر جان قسمت زجرآور این داستان مانده
پدر جان بعد تو یک نیمهجان از عمه جا مانده
پدر حق میدهم از آسمان خون سر کُند آخر؛
سر بر نیزه تو در گلوی آسمان مانده
تو خوردی چوب را در تشت زر اما چرا بابا
به لبهای رقیه رد چوب خیزران مانده؟!...»
و ابیاتی دیگر از غزلی درخشان که عاطفی بودن را بیشتر در بطن خود دارد اما زبانش، زبان 2 نمونه مثال بالاست و زبان تصویری ندارد. اگرچه حقیقت تخیل را در بیتبیتش داراست:
«رفت دستم قلم جلوتر بود
فکر شعر از سرم جلوتر بود
بس که عباس بود وقت نبرد
از خودش یک قدم جلوتر بود
قمر هاشمی به زیبایی
یک شب از آسمان جلوتر بود
تیر بر چشم شد گره اما
گره داستان جلوتر بود
داستان میدود به دنبالش
قهرمان از زمان جلوتر بود
آنقدر که رسید تا گودال
دید شمر از سَنان جلوتر بود».
ارسال به دوستان
یادداشتی درباره مجموعهشعر «منهای جمع» سروده سیدمهدی موسوی
زبان سالم در غزل نوکلاسیک
الف. م. نیساری: مجموعهشعر «منهای جمع» سروده سیدمهدی موسوی- متولد 1357- است. همه شعرهای این مجموعه که توسط «دفتر شعر جوان» در 78 صفحه منتشر شده، غزل و غزلها هم اغلب 6 بیتی است و کمتر به 5 بیتی و بهندرت به غزلهای 4 یا 7 بیتی برمیخوریم که به نظرم نکته جالبی است، زیرا این غزلسرا به هرچه کمترشدن ابیات غزل اعتقاد دارد و زیرمجموعه این اعتقاد حرفهای بسیاری نهفته و آشکار است.
موسوی از شاعرانی است که اشعار آیینی بسیار دارد و میتوان او را به این واسطه، یکی از شاعران آیینی قلمداد کرد. همچنین اشعاری درباره انقلاب و دفاعمقدس دارد اما مجموعهشعر «منهای جمع»، در حال و هوای عشق و عاشقانگی است و حرفهای عرفانی و سخنان عارفانه را نیز از لابهلای غزلهای عاشقانه این دفتر میتوان بیرون کشید. شاید یکی از علتهایی که عاشقانههای بعضی شاعران سمت و سوی عرفانی پیدا میکند، به دلیل ریشههای مذهبی و اعتقاداتی است که دارند. حتی شاعرانی که اینگونهاند یا شاعر اشعار آیینیاند، نمیتوان در اشعار عاشقانه و غزلهای ایشان واژههای مذهبی و دینی پیدا نکرد؛ واژههایی که به فراخور عمق، گستردگی، ابعاد و پشتوانهای که دارند، هر یکیشان میتوانند بر کلیت و معنای آن شعر عاشقانه تاثیر گذاشته و حتی سمت و سویش را عوض کنند. در مجموعهشعر «منهای جمع» هم واژههایی نظیر وضو، استخاره، تربت، صراط، توبه، الغوث، اذان، قیامت، سجده و از این دست واژهها کم نیست و هر کدام نشانههایی است که نوع تربیت و شخصیت شاعر را به مخاطب نشان میدهد؛ شخصیتی که بین خود و شعر موازنه ایجاد میکند و شباهتهای بسیاری به هم دارند، حتی اگر همه اشعار شاعر در ناخودآگاهی سروده شده باشد. در غزل کاملا عاشقانه و زمینی 5بیتی ذیل، کلمات مذهبی و دینی طواف، خلیل، معجزه و باغ رضوان آمده است:
«چوبه دار به دنبال تنت میآید
بوی گردنکشی از پیرهنت میآید
چقدر سرخی لبهای تو دامنگیر است
مثل این است که خون از دهنت میآید
ماه مصری تو که از فاصله دور، شبی
چاه کنعان به طواف بدنت میآید
یا خلیلی که بهرغم همه معجزهها
بیمحابا خبر سوختنت میآید
آسمانها به زمین تو پناه آوردند
باغ رضوان به هوای چمنت میآید»
و در غزلهای اینچنینی، واژههایی نظیر شهادتین، قیام، اقامه، اذان و الغوث هم آمده است. البته در این مجموعه، اشعار عرفانی دارای واژههایی که بار دینی و مذهبی بیشتری دارند، بیشتر است:
«بر شانه تو سر به سلامت گذاشتم
روی بلور، سنگ ملامت گذاشتم
خنجر بکش که زیر گلویم برای تو
با یک خراش سرخ علامت گذاشتم
یکعمر سر به سجده و یکعمر سرکشی
این سجده را به پای ندامت گذاشتم
گفتم سلام و... فرصت پاسخ نمانده بود
لب، بر لب علیک سلامت گذاشتم
دنیا برای دیدن تو جای کوچکی است
دیدار با تو را به قیامت گذاشتم»
همچنین در میان اینهمه غزل عاشقانه و عارفانه این دفتر، به چند غزل دینی و آیینی هم برمیخوریم که در عین عارفانهبودن، غزلی کاملا آیینی و دینی است و مضمونش شبیه «من ملک بودم و فردوس برین جایم بود...»:
«چقدر خستهام! از راه دور آمدهام
بنا نبود بیایم، به زور آمدهام
خمیره ازلم را به نان سوختهای
فروختم، به هوای تنور آمدهام
اسیر تُنگم و در تنگنای خویشتنم
گمان مبر که به حوض بلور آمدهام
تو ذرهبینی و من پابرهنه چون کاهی
به دستبوسی کانون نور آمدهام
دلم دوباره برای بهشت تنگ شده است
به سمت دشت تو با شعر و شور آمدهام
کجاست تربت ماهت؟ برادر خورشید!
برای کسب جواز عبور آمدهام»
غزلها شسته و رفته و تر و تمیزند؛ انگار اغلبشان در حال و هوایی الهامی سروده شدهاند یا اینکه بعد از سرودن، در حالی خوش و مناسب، شاعر در جرح و تعدیل غزلها دستش را حسابی باز گذاشته است و مدام در پی کمکردن ابیات بوده و نه اضافهکردن آن. زبان غزلها هم زبانی سالم است؛ سلامتی که در شعر امروز، در همه قالبها، کمتر به آن اهمیت میدهند؛ سلامتی که به همه لحاظ سبب ارتقای شعر خواهد شد:
«همنشین گل شدم دیدم که خارم سالها
تازه فهمیدم که غمخواری ندارم سالها
میروی چون ابر سرگردان به روی کوه و دشت
میروی تنها شوم شاید ببارم سالها
کو زمین بایری تا مرهم دردش شوم
من که از داغ دل خود، سوگوارم سالها
خستهام، این مرگ تدریجی امانم را بُرید
روزهای آخرم را میشمارم سالها»
این یک مجموعه از «غزل نو» نیست؛ غزلی که ویژگیهای منحصربهفردی دارد که آن را از کلیت غزل دیروز تا حد زیادی جدا میکند؛ هرچند همه آن کسانی که غزل نو گفتهاند، بیش از آن، «غزل میانه» یا «غزل نوکلاسیک» گفتهاند؛ یعنی غزلی بین غزل دیروز و امروز. مجموعه حاضر نیز غزلهایش نوکلاسیکاند؛ یعنی غزلهایی که در آوردن تعابیر تازه میکوشند و شاید تازهترینشان غزلهایی نظیر غزلهای ذیل باشد که تغییر در فضای آن نیز محسوس است:
«ای تیغ! پابرهنه بیا روبهروی من
حاجت به استخاره ندارد گلوی من
خون مرا بریز و مرا سربلند کن
دامن مزن به ریختن آبروی من
لب، سرخ کن به خون من ای تیغ تا دمی
کامی بگیرد از لب تو آرزوی من
بر پیکرم فرود بیا سرکشی مکن
زانوی احترام بزن پیش روی من
بشکن سفال جسم مرا زودتر که جان
چون می، نفس نفس نزند در سبوی من
فرق مرا تو مسح بکش با اشارهای
مگذار ناتمام بماند وضوی من»
یکی از خطرهایی که غزل سیدمهدی موسوی را تهدید میکند، زبان گفتاری نیست، بلکه زبان گفتاری را با بیان حرفهای محاورهای و معمولی خرابکردن است؛ حرفهایی که گاه بهواسطه ملموس بودن و نزدیکبودنشان به ما، وجه گولزنک دارند؛ به گونهای که شاعر و حتی مخاطب نیز دمدستیبودن اینگونه گفتارها و سخنها را حمل بر ملموسبودن و صمیمیت گفتار میکنند و گول راستین بودن و محسوس بودن آن را میخورند؛ در صورتی که زبان و بیان شعر با نثر یک تفاوتهایی باید با هم داشته باشد؛ چون این نوع زبان گفتاری که شرحش بیان شد، ظاهری موزون دارد و در اصل اما بیش از یک نثر معمولی نیست؛ مثل 80 درصد از غزل ذیل:
«میروم اما مرا با اشک همراهی مکن
برنخواهم گشت دیگر، معذرتخواهی مکن
من که راضی نیستم ای شمع گریانتر شوی
کار سختی میکنی از خویش میکاهی، مکن
صبحدم خاکسترم را با نسیم آغشته کن
داغ را محصور، در بزم شبانگاهی مکن
آه! امشب آب نه، آتش گذشته از سرم
با من آتشگرفته، هرچه میخواهی مکن
پیش پای خویش میخواهی که مدفونم کنی
در ادای دین خود، اینقدر کوتاهی مکن».
ارسال به دوستان
نگاه
درباره کتاب «قرار بیقرار» زندگی شهید مدافع حرم، مصطفی صدرزاده
انسان قدسی
مهدی خدادادی: «قرار بیقرار» عنوان شایسته کتابی است پیرامون زندگی یک انسان قدسی؛ زندگی شهید مدافع حرم شهید «مصطفی صدرزاده» که به قلم فاطمهسادات افقه به رشته تحریر درآمده است؛ کتابی که در 21 فصل سرگذشت جوان 29 ساله خوزستانیای را به تصویر کشیده که باید از او به عنوان یک بمب انرژی یاد کرد؛ انسانی که به جرأت میتوان گفت لحظهای از عمر کوتاهش را به بطالت نگذرانده و در هر مقطعی در کسوتی به کسب تجربه پرداخته و منشأ خیر و برکتی شده است.
در این اثر نویسنده به دلیل قرابت خونی و نسبت فامیلی خویش با شهید توانسته به بهترین شکل ممکن حق مطلب را در پرداخت به زوایای مختلف زندگی شهید ادا کند و با زبانی ساده به روایت دوران کودکی، نوجوانی و جوانی او بپردازد. «قرار بیقرار» ما را پای روایت نذر تاسوعای مادری برای پسرش مینشاند و از پدری برایمان حرف میزند که پدر شهید شدن به او میآید. از جوانی برایمان میگوید که زندگی کوتاهش سرشار از تجربه است و در جستوجوی گمشدهای که دارد از حوزه، دانشگاه و... سردرمیآورد و در آخرالامر گمشدهاش را در بسیج پیدا میکند. «قرار بیقرار» از انسانی سخن میگوید که خدا او را تربیت کرده و مربی شده است. از فرماندهی برایمان صحبت میکند که به سربازی نرفته است. از جوان ایرانی میگوید که در میان جوانان مجاهد افغان نام آشناتر است و نامش مترادف نام لشکر حماسهساز فاطمیون است؛ جوانی که در مقاطع حساس جنگ سوریه سردار رشید اسلام سرلشکر حاج قاسم سلیمانی از مشورتهایش بهره میگیرد و بینش، قدرت تجزیه و تحلیل، توان و فهم نظامی او سبب تعجب و شگفتی فرماندهان عالیرتبه و دوره دیده نظامی میشود.
مصطفی صدرزاده کسی است که قانون جذب را بخوبی فراگرفته و جماعتی را برای ملاقات خدا مانند شهید ابراهیم هادی پله پله و گام به گام همراهی میکند و به مقصد میرساند. نویسنده در این اثر از یک رابطه عاشقانه برایمان حرف میزند؛ از یک شرط مکتوب؛ از قراری برای چهارشنبههای همه عمر؛ از عشقی که به جان مصطفی افتاده و او را شیفته روضه ساقی عطشان کربلا کرده تا حدی که آخرین روز حیات دنیایی مصطفی درست مصادف با چهارشنبه و مقارن با تاسوعا ، روز سقای آب و ادب میشود و نذر تاسوعای مادر را این بار خود مصطفی با نقد جان خویش ادا میکند.
کتاب «قرار بیقرار» سرگذشتنامه جانشین فرمانده تیپ یکم لشکر فاطمیون، جوان نخبه نظامی، شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده با نام جهادی سیدابراهیم به قلم فاطمهسادات افقه به انضمام وصیتنامه عرفانی این شهید والامقام در 400 صفحه توسط انتشارات روایت فتح روانه بازار شده است.
***
نگاهی به کتاب «پادشاهان پیاده» خردهروایتهایی از زیارت اربعین
ختم به خیر
بعضی معتقدند بنای زیارت امام حسین(ع) جابر بن عبدالله گذاشت ولی فرار به سوی حسین(ع) از زمان آدم ابوالبشر مرسوم بوده و پیامبری به رسالت نرسیده مگر آنکه به این سرزمین گام نهاده و دیدگانش بر غم صاحب این سرزمین نمناک شده باشد. سالهاست به تأسی از گذشتگان از انبیا و اوصیا گرفته تا علما و شهدا در هجرت به سوی قبله سرخ شهادت، فرهنگ پیادهروی و هجرت به سوی حسین(ع) در ایام اربعین رونقی دوچندان گرفته و شرح این سفر عاشقانه جایگاه ویژهای را در ادبیات از آن خود کرده است و در قالب شعر، داستان، قطعات ادبی و... آثار قابل توجهی برای استفاده مخاطبان ارائه شده است.
محمدعلی جعفری در کنار بهزاد دانشگر در کتاب «پادشاهان پیاده» در اقدامی جالب به ثبت گزارشی مکتوب از حال و هوای زوار پیاده اربعین پرداخته و خردهروایتهایی را بدون دخل و تصرف از همه اقشار ایرانی، عراقی، اروپایی، مسلمان، غیر مسلمان، شیعه، سنی، زن، مرد، کوچک، بزرگ و در هر لباسی از زائر، موکبدار، پلیس، خادم، نویسنده، روزنامهنگار، عکاس، مجری، پزشک و... در مقابل دیدگان مخاطبان قرار داده است. روایتی از دلدادگی جماعتی که شاید مبدأ حرکتی متفاوت به وسعت کره زمین داشته ولی در نهایت سفرشان به یک مقصد ختم میشود؛ به تنها مسیر ختم به خیر در عالم، ختم به حسین(ع)؛ تجمعی بینظیر و بیبدیل در سایه پرچم سرخ «حب الحسین(ع) یجمعنا».
یکی از ویژگیهای برجسته کتاب پیشرو، حفظ زبان راویهاست. در این کتاب هر راوی با لحن خویش به بیان قصه عاشقی خویش و شرح سفر عاشقانهاش به سوی حسین(ع) میپردازد و همین موضوع سبب خواندنی شدن این کتاب شده و مخاطب مجذوب تعدد و تنوع لهجهها و فرهنگها از زبان جنوب شهری تهرانی، لهجه شیرین اصفهانی، شیرازی، یزدی و تبریزی گرفته تا لحن لبنانی، عراقی و فارسی دست و پا شکسته یک تایلندی میشود.
مبتنی بودن این اثر بر مستندنگاری نیز تکنیکی است که نویسندگان این اثر با بهره از آن مخاطب را حین مطالعه کتاب به صورت غیرمستقیم به تفکر وامیدارند و این یکی دیگر از نقاط برجسته این اثر است.
کتاب پادشاهان پیاده (خردهروایتهایی از زیارت اربعین) به قلم محمدعلی جعفری و بهزاد دانشگر به زیور طبع آراسته و توسط نشر عهد مانا در 312 صفحه چاپ و روانه بازار نشر شده است.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|