|
ارسال به دوستان
یادداشتی درباره مجموعه شعر «چاپ بیروت» سروده علی داوودی
نثر با شعر سپید!
وارش گیلانی: نهتنها شعر کلاسیک گفتن تمرین و ممارست مدام میخواهد تا شاعر در آن صاحب تبحر و تجربه شود، بلکه این امر درباره شاعران نیمایی و سپید هم صدق میکند. پس شاعرانی که یک عمر شعر کلاسیک گفتهاند، صرفا به اعتبار اینکه هر کس شعر کلاسیک گفته باشد بهتر میتواند شعر نیمایی و سپید بگوید، دل خوش نکنند که این راه، هم سختتر از راه شعر کلاسیک است و هم نیازمند ممارست مدام. (البته بعد از تبحر یافتن در شعر نیمایی و سپید، سابقه و تجربه گفتن شعر کلاسیک موثر خواهد بود). سختتر است، چون از ابزارهای موثری همچون وزن و قافیه و ردیف، یا کمتر میتواند استفاده کند یا در کل نمیتواند از آنها برای بهتر، زیباتر و منسجمتر کردن اشعارش بهره ببرد و...
مهمتر از همه اینها، همان داشتن تمرین و ممارست مدام سالیان است که شاعر را در آن شیوه یا قالب صاحب تجربه و سبک و حتی صاحب زبانی دیگر یا مستقل میکند. یعنی بدون این سابقه و کسوت، نهتنها نمیتوان شاعری خوب و تاثیرگذار در حوزه شعر نیمایی و سپید شد، غزلسرا و مثنویسرای خوبی هم نمیتوان شد؛ فرقی نمیکند. حال با این احتساب، علی داوودی که ظاهرا هیچ تجربه و تمرینی در این شیوه- آن هم شعر سپید- ندارد، با چه پشتوانهای ناگهان خود را به اینجا رسانده است که تازه اول راه سختیها هم هست. من حتی شاعر نهچندان خوبی را در حوزه شعر سپید میشناسم که از پس 40 تا 50 سال شاعری در این حوزه، ناخواسته به چنان موسیقی کلامی در شعر سپید رسیده که حیرتانگیز است؛ آن موسیقی جادویی که شاید خود نیز به آن یا حداقل به همه آن آگاه نباشد. نمیگویم خود را به بزرگان شعر معاصر و امروز رسانده اما تلاش و ممارستش، او را به جایی رسانده که حداقل مزدش بوده است. یعنی شما اگر متبحرترین شاعر کلاسیک و بهترین غزلسرای معاصر هم باشید، بیکسب تجربه در طول زمان، حتی نمیتوانید به پای آن برسید. نمونههای با ارزش بزرگان غزلسرایی همچون حسین منزوی و محمدعلی بهمنی هستند که مجموعههای نازک و قطور شعر نیمایی و سپیدشان هیچ جلوهای در شعر معاصر و امروز پیدا نکرده است. حکایت، حکایت داستان دختر کوچکی است که گاوی را به دوش میکشید و هر روز از صد پله قصر بالا میبرد. هر چند اینکه این ۲ شاعر غزلسرا، وقت بسیاری هم برای آنها گذاشته بودند. لابد نه وقت و تمرکز کامل یا حداقل لازم! نکته آخر استعداد داشتن شاعران در یک حوزه خاص شعری است که بحثی دیگر است.
حال علی داوودی با کدام تمرین و در کدام سالها گوساله شعر سپید خود را بالا برده است!؟ ما نمیدانیم! شعرهای دفتر «چاپ بیروت» که نشانههای چندانی از آن ندارد!
مجموعهشعر «چاپ بیروت» در هیبت و جلد بسیار ویژه و کاغذ چشمنوازش بهراستی چاپ بیروت را تداعی میکند؛ البته بیروت امروزی و جدید را که سعی کرده اصالت نوع چاپش را هنوز حفظ کند. این کتاب را شهرستان ادب با ابتکاری جالب به چاپ رسانده است. اخیرا این ناشر ابتکارهای دیگری هم روی مجموعههای دیگر پیاده کرده که جالب است؛ و گاه آنقدر جالب که تاثیر روانیاش مخاطب و بیننده کتاب را برای خواندن محتوای کتاب حریص میکند!
مجموعه شعر «چاپ بیروت» در 84 صفحه، در بهار 1397 چاپ شده و شعرهای سپید علی داوودی را دربردارد؛ شاعری که تا حالا و در طول عمر نزدیک به 50 سالهاش، نهتنها به شاعر شعر سپید مشهور نیست، بلکه به شاعری که مثل خیلیها شعر سپید هم میگوید، شناختهشده نیست.
شعرهای «چاپ بیروت»، شعرهای سفر است. این کار در دهههای قبل توسط چند تن از شاعران امروز تجربه شده است اما از آنجا که در «سفرسرودها»، همواره یک نوع آگاهی و قصد در شعر گفتن سبب مصنوعی شدن اشعار میشود- اگر چه با ورود واژههای جدید بهواسطه دیدن مکانهای گوناگون در زمانهای متفاوت و چیزهای تازهای که در آن مکانها دیده میشود، اشعار سفری یک نوع تازگی و دیگر بودن را تجربه میکند- بیشک بهواسطه همان خودآگاهی، معمولا شعر درجه یک و بزرگ ساخته نمیشود.
داوودی در اغلب شعرها تنها واقعیتها و صحنههایی را که میبیند بیان میکند! یعنی این واقعیتها درونی شاعر نمیشوند، ملموس نیستند، شاعر در بیدار کردن حس باورپذیری مخاطب ناکام است، و خلاصه بیهیچ تمهیدی، خام خام شعرهایش را در اختیار مخاطب قرار میدهد. و این در حالی است که اغلب شاعران نمیدانند بسیاری از مخاطبان غیر شاعر کمتر از دریا نیستند! یعنی داوودی با کدام واسطه و تمهیدی از مخاطب میخواهد که او «برآمدن خدایان و قدیسان را از معبدهای لبنان» باور کند؟!:
«گفتم سلام لبنان!/ شاخههای زیتون/ در گرمی دهانم جوانه زدند/ سیبهای سرخ/ شعلهورند/ و نیوتن در باغ نبود. / گفتم سلام لبنان!/ قدیسان و خدایان/ برآمدند/ از صخرهها».
کل شعر این بود! و در جای دیگر صرفا با آوردن «همبازی همند» توانسته خیلی ضعیف ایجاد تجنیس کند که در شعر نو در این زمینه کولاکها شده است؛ ضمن اینکه این بهاصطلاح شعر، تنها یک گزارش خبری از گوشهای از واقعیتی است که هر کسی میتواند آن را ببیند و بازگو کند. داوودی حتی در این کار نخواسته و نتوانسته کمی با زبان بازی کند (آنگونه که در جایی دیگر) و بگوید: «برای خودم تاریکی درست میکنم» تا حداقل آن را از حالت نثر و واقعیت صرف درآورد، چرا که امروزه تحلیلگران سیاسی هم براحتی از این جملههای غیرمعمولی که دیگر مستعمل شده و شکل واقعی به خود گرفته، استفاده میکنند: «لبنان خلاصه ویرانی تاریخ»:
«لبنان اسمی بود/ بر دیوارهای قدیمی قلب عربی من/ که با حروف لاتین نوشته بودنش. / لبنان خلاصه ویرانی تاریخ/ ستونی از خاطرههای دور/شهر خواب/ که در کوچههایش/ گنجینههای صلیبی و رویاهای فینیقی/ همبازی همند».
البته «شاخههای زیتون در گرمی دهانم جوانه زدند» و «سیبهای سرخ شعلهورند» زیبایند؛ اما اول اینکه کار چندانی به شعر ندارند و تنها بهخودیخود زیبایند و دوم اینکه تعابیر و تصاویرش بسیار آشنایند؛ بویژه دومی که تداعیکننده بسیار دارد؛ مثل «گلهای سرخ آتشینی که شعلهورند». یا وقتی سهراب میگوید: «سیب سرخ آوردم، سیب سرخ خورشید» دیگر از خورشید چه چیزی شعلهورتر است؟ پس دنباله آن این به ذهن میرسد: «که شعلهور است».
حضور موثر هرازگاهی عنصر عاطفه در این دفتر، شاید تنها نقطه اتکای شاعر باشد که کل شعرهایش ناگهان فرو نریزند! جملات عاطفی تاثیرگذاری که البته گاه ممکن است تنها برشی از یک داستان باشد که چندان مطول هم نباشد. به نظر شما آیا نمیشد همین جملات را با کلمات کمتر و تاثیرگذارتری بیان کرد:
«اینجا/ زادگاه من است انگار/ و آنقدر صمیمی/ که میخواهم در خانهای را بکوبم و بگویم تشنهام/ و مادربزرگ خانه آنقدر واقعی باشد/ که لیوانی خاکشیر برایم بیاورد».
البته از این جملات تاثیرگذار عاطفی در دفتر «چاپ بیروت» چند نمونه پیدا میشود که ما ۳ نمونهاش را میآوریم:
«من میدانم فاصله انسان را تا ماه را/ وقتی تو کنار منی/ و حواست جای دیگر است».
«وقتی که کوههای بزرگ در مغزم متلاشی میشوند».
«اگر باد سربهراه بود/ در دستانش بادبادک میگذاشتم».
و شعری در پایان و دیگر هیچ:
«باران/ داغ و شلوغ میبارد/ بیروت معشوقه سرسختیست زیر باران. / پناهم بده، پناهم بده/ پناهم بده/ در شب بمب/ پناهم بده/ در بارش موشکها/ پناهم بده/ معشوق من!/ چترها سوراخ شدهاند!»
ارسال به دوستان
نگاهی به شعرهای کتاب «شیری در قفس902» احمد زارعی
طالب کمال و دیدار جمال
الف. م. نیساری: «احمد زارعی» را اغلب شاعران و بچههای انقلاب و اهل جبهه میشناسند. زارعی بیش از آنکه به شاعری مشهور باشد، به انقلابی بودن و شریف ماندن شهره است. و این یعنی او تعهد انسانی و انقلابیاش بر وجه شاعریاش میچربیده است؛ با اینکه دامنه تلاشهای فرهنگی- ادبی زارعی در سپاه و ارگانها و سازمانهای انقلابی و نیز انتشارات و نشریات وابسته به آنها کم نبوده و در بسیاری از مواقع چشمگیر هم بوده است. حال اگر او در زمان حیاتش چندان به شاعری مشهور نبوده، در واقع این امر برمیگردد به همان روحیه ایثاری که در بچههای خط مقدم انقلاب و جبههها بود؛ همان روحیهای که «هر چیز را بیش از آنکه برای خود بخواهد، برای دیگران میخواهد». در اصل احمد زارعی در این مقام و نه در فلان مقام فرهنگی بود که در تشویق و مطرحکردن شاعران انقلاب میکوشید و برای خود در حد یک مراجعهکننده فرهنگی هم حق قایل نبود.
پشت نامگذاری عنوان «شیری در قفس 902» هر نیتی که باشد، تناسب و مناسبتی با یک دفتر شعر ندارد. نامگذاری تند و انقلابی اینگونه دفترهای شعر در زمان انقلاب و جنگ، طبیعی است؛ همان دفترهایی که اگر بعد از زمان جنگ و انقلاب چاپ شوند، با یک نامگذاری دیگر (و نه الزاما ملایمتر و انعطافپذیرتر یا غیرانقلابی!) روبهرو خواهند شد، چرا که دیگر توقع از اینگونه آثار، توقعی است که آن روی سکهشان میتواند بازی کند. یعنی آثار انقلاب و جنگی و از این دست، اگر توانایی نقشآفرینی در بعد از انقلاب و جنگ را نداشته باشند، بالطبع اثری مرده و تمامشده به حساب خواهند آمد، البته اینگونه آثار اگر به اقتضای انقلاب و جنگ و همصدایی با شعارهای مردمی، لازم به لحاظکردن چاشنی شعار و بیان احساسات معمول هم شده باشند، بالطبع باید آنقدر به تمهیداتی آراسته شده باشند و به اعماق شعر وابسته، که همواره حرفی برای بیان و چیزی برای تماشا داشته باشند؛ مثل بسیاری از اشعار انقلابی و دفاع مقدسی که با پشتوانههای دینی و ملی و با آراستگیهای ادبی خود، از دل ادبیات اصیل فارسی- که خود آیینه دیانت و ملیت ماست- سربلند بیرون آمدند.
بیشک انتخاب شعرهای دفتر «شیری در قفس 902» باید یک انتخاب دقیق و مناسب باشد، چرا که توسط 2 شاعر تاثیرگذار انقلاب که آشنایی خوبی با ادبیات دیروز و امروز ما دارند و از صاحبنظران شعر امروز و انقلابند، انتخاب شده است؛ محمدحسین جعفریان و محمدکاظم کاظمی. با این همه نمیدانم چرا اسم دفتر شعر «شیری در قفس 902» را غیرشعری و بیشتر شبیه اسامی کتابهایی که به سیاست و تاریخ امروز و معاصر میپردازند، انتخاب کردهاند! هرچند که منظور ایشان از این عنوان، اتاق 902 بیمارستانی باشد که احمد زارعی در آن بستری بوده و در آنجا نیز شهید شده است.
منتخب اشعار احمد زارعی 2 مقدمه خواندنی دارد. کاظمی- که از او توقع نقد و بررسی اشعار زارعی میرفت- در مقدمه خود از چگونگی جمعآوری و تدوین اشعار میگوید و نکات ظریفی در این باب. محمدحسین جعفریان هم در مقدمه خود، ضمن بیان شخصیت انقلابی و انسانی و اخلاقی زارعی، به کارهای فرهنگی او پس از اتمام جنگ و ایثارگریهای همیشهاش در این حوزه اشاره میکند و... و نقش زارعی را در نقش یک پیشروی انقلابی فرهنگی که به شهید آوینی بسیار شباهت دارد، ترسیم میکند و...
اما شعر خواندنیتر جعفریان که به یاد و برای احمد زارعی سروده است:
«واقعا تو را دیدم/ همراه دیگر قزلآلاها و ساردینها/ یخزده و عبوس/ از آنسوی ویترین سرگرم شمارش عابران صبحگاهی بودم / تو آمدی/ اما شبیه این همه عجول نگریختی / ایستادی و عاشقانه نگاه کردی به ماهیها/ حتی به روز صیدشدن ما هم نگاه کردی. / شبیه دیگران/ پالتویی نداشتی تا یقهاش را بالا بکشی / چتری هم نداشتی تا بر سرت بگیری/ زیر برف ماندی/ آن سوی ویترین/ و هی نفس کشیدی/ و بخار سینهات هر بار در هوا/ به کلمهای مبدل میشد/ که همه ما در این سوی ویترین به صدای بلند تکرار میکردیم».
اشعار «شیری در قفس 902» احمد زارعی که در 192 صفحه از سوی انتشارات سوره مهر چاپ شده، بیش از 50 صفحه آن را 2 مقدمه اول و عکسهای آخر کتاب به خود اختصاص داده است.
شعرهای این دفتر حدود 50 صفحه غزل و مثنوی دارد، حدود 25 صفحه چهارپاره، حدود 40 صفحه شعر نیمایی، 15 صفحه آخر هم به 4 مثنوی از آخرین اشعار شاعر اختصاص دارد.
محتوا و مضامین این دفتر علاوه بر داشتن بنمایههای دینی و مذهبی بهصورت محسوس و نامحسوس، سرشار از شعرهای آیینی و دفاع مقدسی و عارفانه و اجتماعی است؛ شعرهایی که از تنوع مخاطبپسندی برخوردارند؛ از شعرهای اخلاقی نزدیک به اشعار پروین اعتصامی گرفته تا غزلهای عارفانه- اجتماعی شبیه اشعار علیرضا قزوه و غزلها و عاشقانههای ملیح و محجوبی که زبان عمومی غزلسرایان امروزی را تداعی میکند؛ یعنی زبانشان بین زبان شعر دیروز و امروز قرار میگیرد. این تنوع شعری را حتی در 3 غزل اول کتاب نیز میتوان سراغ گرفت که به ترتیب از هر کدام یکی دو بیت نمونه میآوریم:
«بلبلی بر غنچهای میخواند در صبح چمن:
تا به کی در انتظارت ناله باشد کار من؟
غنچه پشت چشم نازک کرد و نازآلوده گفت:...»
«تا آن طلوع عدل نهان از غبار ماست
این شیخ سرخ، معجزه آشکار ماست»
«سر زیر پای دوست فکندن ز روی دوست
این پیشپافتادهترین طرز کار ماست...»
«آمد به خلوتم سحر و گفت با دلم:
در نزد آفتاب حساب تو روشن است...»
نکته دیگر اینکه زبان و نوع بیان شعر زارعی برخلاف بسیاری از شاعران انقلاب که تحت تاثیر زبان بیدل دهلوی و سبک هندی هستند و بالطبع یا به نوعی به تبع آن تحت تاثیر افکار عرفانی و اجتماعی او، تحت تاثیر سبک عراقی و حافظ است؛ متاثر از سبک و زبانی که آن را کموبیش به سمت زبان شعر کلاسیک و غزل امروز و در کل به زبان شعر انقلاب، سوق میدهد:
«گل با شکفتنی که سر دار میکند
تکرار کار میثم تمار میکند
این کارها که عشق کند، محض امتحان
بر عقل عرضه میکنم انکار میکند
روشن شد: از تشعشع مهر تو بود اگر
خورشید، سرخ، روی به دیوار میکند...»
شعر زارعی را در مثنویهایش بهتر میتوان دید، بویژه مثنویهایی که تاریخ نزدیکتری دارند. در واقع دلیل اوج شعری او را در چند مثنوی آخر کتابش باید در تغییر زبانش و نوع تازه بیانش دید که نگاه شاعرانهاش را ارتقا بخشیده و به او فرصت از بالا نگریستن را داده است. در واقع زبان وقتی عوض میشود که شاعر به نگاه و اندیشه تازهتر، بهتر و برتری میرسد یا اینکه برایش پنجرهای باز میشود تا از فراز آن، مناظر را بهتر ببیند و منازل را بهتر طی کند:
«باز امشب هوس گریه پنهان دارم
میل شبگردی در کوچه باران دارم
من که چون راز دل میزدگان عریانم
باید از خود بروم تا که به او بازآیم
خرد خرد همان به که مسخر باشد
عقل کوچکتر از آن است که رهبر باشد...»
هر چند زارعی در مثنویهای اولیه و پیشتر خود، بیتاثیر از آن بخش روشن و معمولتر زبان «علی معلمدامغانی» بود و گاه نیز ابیاتش به قدرتمندی، فصاحت و شیوایی ابیات بالا نبود و حتی چه بسیار دچار ضعف تالیف هم بود:
«آنان نمازی بیمه و شفاف دارند
در باطن هستی سفر تا قاف دارند»
«مخفی به دست خویش هر کس کنده گورش!!
هر شب ز اشک و ندبه سازد پر ز نورش»
به کارگیری تعبیر «کنده گورش» که تداعیکننده امری منفی است؛ مثل اینکه میگوییم: «طرف گورش را با دست خودش کنده» و... در امور مثبت، نادرست است و ایجاد تنافر در شعر میکند، چه رسد به اینکه برای کار بزرگی همچون شهادت به کار گرفته شود!
زارعی در مثنویهای آخرش شاعرتر است و در شعرهای نو یا نیماییاش امروزیتر، نوتر و در کل شاعرانهتر عمل میکند؛ اگر چه در شعرهای نیمایی خود، بیتاثیر از زبان شعرهای نو یا نیمایی قیصر امینپور و سلمان هراتی و سیدحسن حسینی نیست. با این وصف، در حد و اندازههای ایشان ظاهر نمیشود:
«آنجا که آب، آب گوارا، سرد/ زیر رکاب و چکمه او میتافت/ او در زلال خویش نظر میکرد/ دریاچه صفا/ بر روی علقمه/ میتابید...»
«اینک که با نسیم بهار آب میشوند/ پیری و برفها/ در خلوتی معطر/ سر برده، نزد هم دو بنفشه/ کنار رود/ مغروق حرفهای مهآلود!/ اینک بهشت اول اردیبهشتماه/ با یک بهار مهر و شکوفه/ اینک ز چوبها/ شکوفه فراوان شکفته است/ محبوب من! چرا/ آن پارهچوب سنگی تیره هنوز هم/ در قلب یک بهار شکوفه نهفته است...».
ارسال به دوستان
درباره دفتر شعر «فصل فاصله» از محمدرضا ترکی
شاعری خوب اما کمکار
الف. گیلوایی: «محمدرضا ترکی» از چهرههای کمکار اما شناختهشده شعر انقلاب و شعر بعد از انقلاب است. او از جمله شاعرانی است که بعد از قیصر امینپور و سیدحسن حسینی آرامآرام شناخته شدند و آثاری در قالبهای کلاسیک و نو آفریدند. علیرضا قزوه و محمدرضا میرافضلی و اخیرا قربان ولیئی و چند تن دیگر، از جمله شاعرانی هستند که به واسطه استمرار در کار و حضور مدام و البته اشعار بسیار خوب انقلابی، آیینی، عرفانی و اشعار دیگر خود شناخته شدند و بعضی هم همچون محمدرضا روزبه صرفا با اشعار محکم و استوار و زیبایش در دهههای 60 و 70؛ شاعری که با غزل خوب آغاز کرد و با اشعار نیمایی خود را کامل کرد، اگرچه کمکاریها و غیبتش در کمتر شناخته شدنش بیتاثیر نبود و نیست، هر چند همواره در زمان پیدایی حضوری تاثیرگذار داشت اما محمدرضا ترکی نه شعرش در حد و اندازههای شعر قزوه و روزبه و ولیئی و میرافضلی است و نه مثل این چند تن در کارش حرفهای. با این همه، حتی در کار کمکارانی چون او نظمی هست که در کار ترکی نیست؛ مثلا در کار روزبه؛ او با غزلهای جانانهاش در دهههای 60 و 70 پیش میآید و پس از یک دوره فطرت، ناگهان با اشعار درخشان نیمایی در دفتر پر و پیمانی به نام «از پیله تا پروانگی» میدرخشد. اگرچه هنوز از این دفتر تا حدی بوی غزل برمیخیزد اما تلاش موثر و قابل تحسینش از شعرهایش پیداست، لیکن ترکی فقط گاه با شعری زیبا رخ مینماید و بعد هم ناپدید میشود. هیچ نشانی از حرفهای بودن در کارش پیدا نیست. در صورتی که قزوه و روزبه و ترکی و آن چند تن دیگر که بعد از قیصر و سیدحسن ظهور کردند، استعدادشان در شاعری تقریبا با هم برابر است. شاید هم پستهای مدیریتی در ردهای بالا و وابسته شدن به دانشگاه و درگیر شدن با فرهنگستان ادب در مجموع، دیگر وقت چندانی برای ترکی و امثال او باقی نگذاشته باشد؛ حال چه به اختیار و چه از سر ناگزیری. در واقع گرایش به قال تا به حال باید در خود آدم باشد و تقصیر کس دیگر هم نیست؛ هر کس به همان راهی میرود که لابد دوستش داشته است.
دفتر شعر «فصل فاصله» محمدضا ترکی را در 70 صفحه نشر همسایه منتشر کرده است؛ دفتری که 70 درصدش غزل است، همراه با چند شعر نیمایی و سپید و تقریبا یکی، دو مثنوی و دوبیتی و رباعی.
به نظر من، شاعر باید در تنظیم دفترش سلیقه به خرج دهد، یعنی مثلا غزلهایش را در یک دفتر جمع کند و اگر در قالبهای دیگر هم شعر دارد، آنها را هم در دفتری جداگانه منتشر کند. بیشک این نوع پراکندهکاریها هم از غیرحرفهای بودن شاعر برمیخیزد. این حرفها را با بد و خوب بودن یک شاعر اشتباه نگیریم.
غزل ترکی صرفا عاشقانه نیست و گاه نیز کلا عاشقانه نیست و حتی از عاطفه چندانی هم برخوردار نیست. در صورتی که غزل روزبه و ولیئی آبدار است؛ اگر اندیشه هم دارد، خالی از تغزل و عرفان و عاطفه نیست اما غزلهای ترکی وقتی به سمت اندیشه پیش میرود، کمتر یادش میآید که در حال سرودن غزل است:
«نه جانور، نه دیو، نه مردم؛ معجونی از غرور و توهم
بیبهره از حقیقت انسان، چیزی شبیه سوءتفاهم
در جنگلی از آهن و سیمان، در غارهای تازه انسان
انسان نیمهاهلی امروز، ماندهست بیسرود و ترنم
لبریز از تمرد و عصیان، سرشار از تغافل و نسیان
جاوید در بهشت حماقت، ناخوانده رمز آدم و گندم»
عاشقانههای ترکی در بعضی غزلها نیز چندان قوی و عاطفی و تغزلی نیستند، اگرچه شاید در غزل نمره قبولی بگیرند:
«شب از نیمه میرفت و من تشنه بودم
و میسوخت در هرم شب تار و پودم
تو بودی و چشم تو بود و سیاهی
اگر چشم در چشم شب میگشودم
خیالت چنان شعلهای در دلم ریخت
که برخاست از عمق آیینه دودم»
ترکی گاه در شعر نیمایی عاشقانهتر و تغزلیتر عمل میکند. نیماییهایش تا حدی از نوع و شکل نیماییهای قیصر پیروی میکند اما به لحاظ قدرت زبانی و شکل و فرم به نزدیکیهای شعر قیصر هم نمیرسد؛ مگر اینکه به نیماییهای قیصر دهههای 60 و 70 و نه 2 دهه آخر عمرش.
با این همه، ترکی در غزل و بعد شعر نیمایی شعرهای خوبی دارد، و این امر را در گزیدهاشعاری که انتشارات تکا از او و 120 شاعر دیگر منتشر کرد، تا حدی ثابت کرده است، یعنی بعضی شعرهای ترکی در نشر تکا که زمان نزدیکتری را نشان میداد، مراتب و ارجمندی بیشتری از اشعار دفتر «فصل فاصله» داشت اما اشعار سپیدش در این دفتر و شاید در کل اشعار قابل دفاعی نیستند. در پایان، همه غزلهای محمدرضا ترکی را با دقت خواندم و غزلی بیش از حد و اندازهای که در ذیل میآید، نیافتم:
«ندیدم آتشی از نغمههایت شعلهآواتر
نمیبینی کویری از دل من بادپیماتر
من امشب هم از خودم هم رفتهام، هرگز نمییابی
کسی را اینچنین در لحظههای خویش تنهاتر
میان این همه بیراهه و راهی که میبینی
یکی ما را به شهری میبرد لبریز رویاتر
همان راهی که روزی تکسوارانی شگفتآوا
گذر کردند و شد از خونشان دامان صحرا، تر
حقیقت همچنان در بازی خورشید با ابر است
که گاهی میشود پیدا و پنهان، گاه پیداتر
زبان دیگری باید برای گفتوگو با تو
که باشد واژههایش از خود آیینه گویاتر».
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|