|
ارسال به دوستان
در حال و هوای شعر و زندگی ابوالفضل سپهر
شهید شعر
حسین قرایی*: شهریور ۸۳ بود که تلویزیونمان روشن بود و شاعری دو زانو روی تخت بیمارستان نشسته بود و با صدایی بغضآلود شعر میخواند:
اتل متل یه مادر دلیر و زار خسته
با صورتی حزین و دستای پینه بسته
بپرس ازش تا بگه چه جور میشه سوخت و ساخت
با بیست هزار تومن پول اجاره خونه پرداخت
اجارههای سنگین خرج مدرسه ما
خرج معاش خونه خرج دوای مینا ...
تا اینجا که پایان شعر بود، در حیرت و اشک و گریه بودم:
اگه بابام نبودش هر چی داشتی میخوردن
مال و منالت که هیچ مادرتم میبردن
اگه مامان بمیره دق میکنم میمیرم
پیش خدا و بابام من جلوتو میگیرم
بعد از شنیدن شعر، این در و آن در میزدم که شعرهای شاعری را که تلویزیون او را «ابوالفضل سپهر» معرفی کرده بود تهیه کنم و بخوانم ولی پیدا نشد که نشد. متأسفانه اجل مهلت نداده بود که ابوالفضل سپهر شعرهایش را خودش به دست چاپ بسپرد.
وقتی شعرخوانی او با هیبت حماسی روی تخت بیمارستان را دیدم، فکر کردم مدال سرافرازی «جانبازی» را به گردن دارد ولی با تحقیق و پژوهش بیشتر متوجه شدم دچار بیماری است، کلیههایش از کار افتاده و قلبش مشکل دارد.
او با یک احساس عمیقی شعرهایش را دکلمه میکرد که مخاطب میخکوب شعرهایش میشد. به گونهای کلمات را ادا میکرد که گویی در کوران سالهای دفاعمقدس یک بار به بدنش تیر میخورد یا یک بار میهمان میشده است، یک بار به عنوان بسیجی در فلان لشکر است، بار دیگر در کانال کمیل است و بار دیگر در محاصره بعثیها. شیوایی در کلام و کلماتی که در روح اتل متلهای سپهر تجلی داشت، دست مخاطب را میگرفت و به صحنههای نبرد میبرد.
ابوالفضل سپهر متولد ۱۵ خرداد ۱۳۵۲ در کودکی پدرش را از دست میدهد و در کوره زندگی آبدیده میشود. سختیهای زندگی او را چالاک و ورزیده میکند. فعالیت در ساحتهای گوناگون را میپیماید تا خلأ پدر را در خانواده پر کند؛ تهیه و فروش قطعات اوراقی ماشین، کارگاه تزریق پلاستیک، طلاسازی، مغازه خواربار فروشی و دست آخر کارمند شرکت مخابرات.
اما او در این شغلها کارش عاشقی است و طریق پاکبازی؛ عشق به همنوع و کمک به فقرا و برداشتن باری از روی دوش قشر مستضعف. مثلا حاجرحیم چهرهخند از دوستان سپهر، برایم نقل میکرد در محله «خانیآباد» تهران با سپهر، شریکی مغازه بقالی داشت. روزهایی که سپهر پشت دخل میایستاد، هر کسی میآمد و گریه و زاری میکرد که پول ندارم و آهی در بساطم نیست، سپهر قصه ما به او نسیه میداد و میگفت: جنس را ببر و بعد پولش را بیاور، مشکلی ندارد. مشتری هم هر چه میخواسته و نیاز داشته را توی زنبیل میریخت و میرفت؛ برخیها هم نمیآمدند تسویهحساب کنند. به همین جهت خیلی زود مغازه بقالیشان ورشکست میشود و کرکره را پایین میکشند.
اینگونه زندگی کردن چیزی جز شعر گفتن است؟ پس سپهر همین است که مینماید، نقش بازی نمیکند! همین است همین! نه بیش و نه کم. از او باید بت بسازیم نه اینکه او را کوچک بنگاریم. سپهر سپهر است. مسعود دهنمکی درباره سپهر میگوید که در سال ۷۶ سرودن را شروع کرده، یعنی از ۲5-۲4 سالگی نخستین شعرش را سروده است. اینگونه که دهنمکی در خاطراتش نقل میکند، او در حال و هوای نوشتن نیز گام برداشته است: «سال ۷۶ روزی عبدالجواد موسوی، سپهر را همراه خود به دفتر نشریه شلمچه آورد و گفت سپهر بچه مستعدی است و دوست دارد در زمینه جنگ و شهدا بنویسد. گفتم برای داستان کوتاه نوشتن در جنگ باید عمیقا با فضای جبهه و جبههایها آشنا شود و این زمانبر است. چند ماه کار دفتری در نشریه کرد. یک روز به او گفتم نیاز امروز در عرصه ادبیات و فرهنگ، شعر معترض و امثال آن است. شعر «مولا ویلا نداشت»، عنوان شعری از علیرضا قزوه است که در مجموعه شعر «از نخلستان تا خیابان» منتشر شده است. بیشتر شعرهای این مجموعه که سال 69 توسط انتشارات همراه منتشر شد، در حال و هوای انتقاد و با درونمایه اعتراض سروده شده است. این کتاب را به او نشان دادم و گفتم ببین در این زمینه میتوانی چیزی بنویسی. مقداری فکر کردم و نخستین بیت را برایش گفتم: دارا موبایل دارد/ سارا حجاب ندارد. از او خواستم همین بحث را با همین وزن ادامه دهد. مضمون را هم برایش تعیین کردم و رفت. هفته بعد آمد چند بیت اضافه کرده بود. مقداری هم جواد موسوی دستی به سر و گوشش کشید و نخستین شعر سپهر در قالب معروف آن در نشریه شلمچه منتشر شد. بعد هم یکی دو بار داستان کوتاه نوشت که در نشریه جبهه چاپ شد و با راه افتادن ماهنامه فکه شعرهای دیگری را سرود و در آنجا چاپ شد. (یادم تو را فراموش، صفحه ۲۳) تا جایی که از گلعلی بابایی نویسنده و دوست سپهر شنیدم و آن را در کتاب «انسان، رزمنده نویسنده» مکتوب کردم، سپهر در حال و هوای فرهنگ دفاعمقدس نبوده و روزگاری از بچههای لشکر ۲۷ محمد رسولالله خوشش نمیآمد. چند جلسه در مراسم خاطرهگویی حاجسعید قاسمی حضور پیدا میکند و خاطره کانال گردان کمیل و اتفاقاتی را که در فکه افتاده بود و اینکه رزمندهها محاصره شده بودند، میشنود و حال و روز چند نفر از جانبازان شیمیایی را میبیند؛ بعد از این اتفاقات مهر بر و بچههای جنگ به دلش مینشیند.
از اینجاست که سپهر به سمت فرهنگ دفاعمقدس چرخش پیدا میکند و شیفته آن میشود. این شیفتگی و شکفتگی تا جایی ادامه پیدا میکند که از گلعلی بابایی تقاضا میکند آموزش تخریب و طرز کار با مین را یاد بگیرد. گلعلی هم که خودش زندگی شهیدانهای دارد و باصداقت است، نزد فرمانده لشکر محمد رسولالله «حاجحسین همدانی» میرود و قضیه تقاضای سپهر را با ایشان مطرح میکند. بدون معطلی شهید همدانی با تقاضای سپهر موافقت میکند و یک مربی خاص را در اختیار او قرار میدهد تا در زمینه مهندسی تخریب آموزش بدهد.
پس از اینکه اصول مهندسی تخریب را میآموزد، گلعلی از او دلیل چرایی یادگیری تخریب را میپرسد. سپهر در جوابش مثل لالهها میشکند که چون میخواهم بروم به لبنان و در جنگ علیه اسرائیل عملیات استشهادی انجام بدهم.
به روشنی هویداست سپهر در این فصل از زندگیاش عرشی است و از فرشیها فاصله گرفته است. شهیدانه زیست میکند، شهیدانه مینویسد، شهیدانه شعر میگوید و با این بیتفاوتی در طیف شاعران، شاعرانی که دم از انقلاب میزنند و شاعرانی که روشنفکرند، «شهید شعر» میشود ولی مردم شعرهایش را زمزمه میکنند و اتل متلهایش بر زبانها جاری است.
سپهر شعرهایش را حوالهای از طرف شهدا میداند. حاجرحیم چهرهخند میگوید: در واپسین لحظات حیات سپهر خبرنگاری از او روی تخت بیمارستان میپرسد: «شما شعرها را چگونه و با چه انگیزهای میسرایید؟» و سپهر هم مومنانه پاسخ میدهد: «بروید از خود شاعرانش بپرسید». خبرنگار اصرار میکند که «منظورم شعرهای شماست، مثل اتل متلها و...» و سپهر پاسخ میدهد:«این شعرها را بچهها با قلم پا و جوهر خون در بطن حوادث، در میان دود و باروت و میدانهای مین، در آن معرکهها سرودهاند و من فقط قافیهها را جابهجا میکنم. من در واقع ویراستار این شعرها هستم، بروید سراغ شهدا، مادران شهدا و همسران شهدا، بروید سراغ فرزندان شهدا و از خودشان بپرسید». خاطراتی از این طیف و طایفه از تذکره این شاعر عصر انقلاب اسلامی بسیار دیده میشود که شنیدن آنها ما را با اندیشه او بیشتر آشنا میکند. مثلا خاطرهای که گلعلی بابایی (وصی نشر اشعار سپهر) از اواخر عمر در مقدمه کتاب «دفتر آبی» نقل میکند جلب توجه میکند: «با مادر و 2 تا از فامیلهایش نگران جلوی بخش آیسییو ایستاده بودیم. جوانی آمد جلو گفت: «آقا شما با آقای سپهر فامیل هستید؟» گفتم: «فامیل که نه دوست هستم». گفت: «آقای سپهر عجب آدم باحالیه». پرسیدم: «چطور مگه؟» گفت: من دیشب خیلی نگران و ناراحت نشسته بودم آقای سپهر مرا صدا زد و گفت: «چرا اینقدر ناراحتی؟» گفتم: «مریضم بد حاله، نگران حال مریضم هستم». گفت: «اگر یک کار بگویم انجام میدهی تا حال مریضت خوب شود؟» گفتم: «چرا انجام نمیدهم؟» گفت: «همین الان توی قلبت نیت کن اگر حال مریضت خوب شد، بروی قطعه ۴۴ بهشت زهرا سلاماللهعلیها آنجا سنگ مزار شهدای گمنام را بشویی». گفتم: «اینکه کاری ندارد». گفت: «تو نیت کن شهدا خودشان مزد میدهند». دیدم جوان منقلب شده و با چشمهایی خیس از اشک میگوید: «آقا من این نیت را کردم». پرسیدم: «خب! چی شد؟» گریه امانش نمیداد و گفت: «به خدا حال مریضم خوب شد. من الان نگران حال آقای سپهر هستم». بغلش کردم و گفتم: «دعا کن حال آقای سپهر هم خوب شود». (دفتر آبی، صص14-12)
گلعلی که پیگیر کارهای کفن و دفن سپهر است، همه دغدغهاش این است که نزدیک «قطعه شهدا» او را به خاک بسپارند. اتفاقا ۲ جا هم برایش قبر میکنند ولی وقتی به خودشان میآیند که ابوالفضل سپهر در آغوش شهدای گمنام در قطعه ۴۴ بهشت زهرا سلامالله علیها دفن شده و حیران بودند!
مکتوبات سپهر به ۲ بخش نثر و نظم تقسیم میشود؛ نثر سپهر، نثر روزنامهنگاری است. چیرگی نثر روزنامهنگاری در نوشتههایش هویداست. نثرهای او هموار و پویاست. شاید دلیل هموار و پویندگیاش مطالعه در عرصه ادبیات و تاریخ دفاعمقدس و نشست و برخاست با هنرمندان این عرصه است. بینش و روش نویسنده در نثرهای سپهر واضح و مبرهن است. یکی از نثرهای وی با عنوان «فرشته پلاک طلایی میخواد!» به عنوان یک مشت نمونه خروار است. در حوزه شعر کارهای سپهر به ۲ دسته تقسیم میشود: الف- اتل متلها، ب- شعر در قوالب سنتی
الف- اتل متلها
شاعر در «اتل متل»هایش میکوشد حرفهایش را هنرمندانه بزند. سعی میکند با این گونه شعرها بیشتر محتوا را مدنظر داشته باشد. گویی حرفهایش در «اتل متل»ها با بیانی محاوره و فولکلور، محملی برای شنیدن دردهای مردم زمانه است اما این مردم گاهی همسر شهید است و گاهی فرزند شهید؛ گاهی جانباز شیمیایی است و گاهی یک بسیجی ساده.
صراحت و سادگی، ۲ بال «اتل متل»های سپهر است. بیشتر شعرهای سپهر در زمره اتل متلها قرار میگیرد و رنگ و بوی صراحت و سادگی دارد:
اگه بابام نبودش هر چی داشتی میخوردن
مال و منالت که هیچ مادرتم میبردن
(دفتر آبی، صفحه ۴۷)
که اعتراضی است به بیتوجهی به خانواده شهدا و جانبازان و مطالبهگری از نهادهایی که باید به مشکلات آنها رسیدگی کنند. در کنار این ویژگی، سپهر در اتل متلهایش، دلتنگ شهداست و حسرت جاماندن از این قافله در دلش زبانه میکشد.
اتل متلها روایت و در عین حال تصاویری است که حاصل گرهخوردگی عاطفه و تخیل زلال است. صمیمیت خاص و مهندسی چینش کلمات محاوره در کنار بنای آجری شعرها با لحن محاوره ضریب اثرگذاری بیشتری به شعرها داده است. سپهر در سرودن اشعار نسبت به صنایع ادبی بیتوجه نیست. از تضاد و تلمیح و کنایه و... بهره برده است. مثلا به عبارت «قیچی شدن» که کنایه از شهید شدن نیروهاست در شعر زیر دقت کنید:
الو الو کربلا پس نخودا چی شدن؟
یاور دو به گوشم بچهها قیچی شدن
عبارتهایی مثل الو الو کربلا، نخودا چی شدن، یاور دو به گوشم، بچهها قیچی شدن، دیالوگهایی است که پشت بیسیم رزمندگان شنیده میشد. «چوب لای چرخ گذاشتن»، نمونه دیگری از کنایه است که در بیت زیر خوش نشسته است:
بهش میگه رضا جان وضع زندگی خوبه
نمیگه لای چرخه زندگی صدتا چوبه
(همان، ص ۱۸۲)
این نکته را نباید فراموش کرد که شاعر اتل متلهای ما مثل انسانی میماند که گاهی اوقات حرفهایش را با شدت خشم بیان میکند و میکوشد درد و داغ خود را بیرون بریزد و عنان سخن از دستش در میرود و زیبایی شعر در اینگونه اشعارش- که کم هستند- افول میکند و همسایه دیوار به دیوار شعار میشود.
ب- شعرهای کلاسیک (سنتی)
با توجه به پژوهشی که در دفاتر شعری سپهر داشتهام، شعرهایی که در قالب کلاسیک (سنتی) آورده شده است، در ۲ قالب مثنوی و غزل جای میگیرد. خون حماسه در هر دوی این قالبها میجوشد، با این توضیح که شاعر در مثنویهایش تحت تأثیر «علی معلم دامغانی» است. آوردن ردیفهای چندکلمهای و توجه به نقش ردیف به عنوان موسیقی کناری شعر در مثنوی نیز به تبعیت از علی معلم دامغانی قابل مشاهده است.
در استفاده از اوزان بلند در قالب مثنوی هم به شیوه علی معلم توجه دارد، البته قابل ذکر است که به کارگیری اوزان بلند در قالب مثنوی در ادبیات بیسابقه نیست و شاعرانی که قبل از علی معلم اینگونه هنرنمایی کردهاند، وجود دارند.
خبر آمد که دگر باره کمین کرده عدو
فوج سرباز مسلح به ره آورده عدو
(همان، ص 197)
تعداد غزلهای سپهر زیاد نیست اما در همان چند هم با زبان حماسه شعار میدهد و گاهی اوقات عاشقانه سخن میگوید؛ شعاری که با اعتراض ممزوج است و عاشقانهای که به باز کردن در باغ شهادت رهنمون میشود.
* دانشجوی دکترای زبان و ادبیات فارسی
ارسال به دوستان
درباره قلم به دستانی که در شیدایی برای بیگانه قلم میزنند
شیفتگی به جلاد شرقی و غربی
رضا شیبانی: حافظه سیاسی نخبگان در جامعه ایران هنوز که هنوز است دلبستگی شاعران و هنرمندان تودهای و چپگرا را به مارکسیسم، شوروی و شخص استالین که روزگاری در دهههای 20 و 30 قبله آمال شاعران تودهای بود، فراموش نکرده است. بازار داغ شاعران تودهای در تبریز و تهران بیشتر به چشم میخورد. در تبریز در دوران تسلط حزب فرقه، کتابی منتشر شده بود به اسم «شاعیرلرمجلسی» یا به عبارتی «مجلس شاعران» که مشحون بود از شعرهای تقدیم شده به استالین و ارتش سرخ. در تهران هم شاعران بزرگی برای استالین یقه پاره میکردند. «سایه» غزلی ناب و هنرمندانه برای این منجی عالم شرق نوشته بود و دیگران نیز دست کمی از او نداشتند و چه بسا نبوغها و عمرها و زندگیهای هنری ایرانی که در اجاق کمونیسم و شوروی سوخت و خاکستر شد.
روزگار کشورهای شرق اروپا هم بهتر از ما نبود. کمونیسم آنها را کشتار میکرد اما تودههایی از آن جوامع دلبسته سلاخهای خود بودند. مثلا در لهستان مارکسیسم نیم قرن حکومت کرد. در حالی که به دستور استالین در این کشور دهها هزار نخبه لهستانی در سالهای جنگ دوم جهانی اعدام شده بودند. چند و چون این اعدامها که به کشتار جنگل کاتین معروف بود، قرنها توسط شوروی و حتی حکومت پساکمونیسم شوروی پنهان میشد. بعدها که اسناد منتشر شد، مشخص شد لهستانیها نیم قرن زیر سلطه سلاخهای خود بودند. روایت این جنایات برای من نگارنده از این رو است که پدیده شیفتگی به جلاد را که مشخصه روشنفکری بلوک شرق بوده، به عنوان آینه عبرتی در برابر روشنفکران و هنرمندان شیفته غرب قرار دهم تا ببینند چه جانورانی در گذشته به نام آزادیخواه و منجی خلق، بر بلوک شرق حکومت میکردند. همین روشنفکران ای کاش بدانند امثال این جلادها هم به نام مدافع حقوق بشر، امروز سرگرم غربی کردن مغزهای فرومایه روشنفکری در کشور ما هستند و تاریخ چه بسا 50 سال بعد، از جنایات پنهان آنان پرده بر خواهد داشت.
اسم «ژنرال واسیلی بلوخین» نامی آشنا در تاریخ شوروی است؛ از سران پلیس مخفی و کمیساریای خلق در امور داخلی شوروی در زمان استالین. عنوان سازمانیاش این بوده: «مامور مخصوص اجرای حکمهای محرمانه رفیق استالین».
این اسم پرطمطراق مامور مخصوص اجرای حکمهای محرمانه به عبارت عامیانه میشود همان جلاد!... به عبارتی رفیق بلوخین با دستور رفیق استالین برای ایجاد برابری طبقاتی و رسیدن به جامعهای آرمانی و فارغ از هر گونه بیعدالتی و بورژوازی، میکشته و میکشته و میکشته... ظاهرا در طول ۲ دهه همکاری تنگاتنگ این دو رفیق دهها هزار نفر به امر استالین و با شلیک مستقیم بلوخین کشته شدهاند.
روش کارش هم بسیار ساده بوده...؛ یک پیش بند چرمی قهوهای رنگ مخصوص قصابی میبست و یک جفت دستکش چرمی دست میکرد و پشت سر اعدامی که دشمن خلق و طبقه کارگر بوده میایستاد و با یک کلت آلمانی ماهرانه با یک تیر در پس سر، کار طرف را میساخت. استفاده از کلت آلمانی هم برای این بوده که فردا روز، اعدام به آلمان نازی نسبت داده شود. لابد در سوی دیگر میدان، گشتاپو هم از کلتهای روسی برای اعدام استفاده میکرده است! حتما با نیتی مشابه...
از جمله جنایتها یا به عبارتی اجرای حکم کردنهای رفیق بلوخین، اعدام 7 هزار افسر، پزشک، وکیل و معلم لهستانی در آوریل 1940 است. به عبارتی استالین که قصد تبدیل لهستان به بخشی از شوروی را داشته و این را در راستای ایجاد برابری طبقاتی لازم تشخیص داده بود، با موجودات ضد انقلاب و مزاحمی به نام نخبگان لهستان مواجه میشود، لذا در یک حکم بسیار ساده دستور محرمانه دستگیری و قتل 21 هزار نخبه لهستانی را صادر میکند. از جمله 7 هزار تن از نخبهترینشان تعداد سهم رفیق بلوخین است. رفیق بلوخین ترتیب این 7 هزار نفر را فقط با 7 هزار شلیک آن هم فقط طی 28 شب میدهد؛ یک رکورد تاریخی در وظیفهشناسی و کاردرستی در تاریخ اجرائیات انقلابی.
به سبب آنکه این رکوردزنی در منطقهای واقع در جنگل کاتین روسیه اتفاق میافتد، به نام کشتار کاتین معروف میشود. نقل است رفیق بلوخین حتی یک تیر اضافی هم شلیک نمیکند؛ تر و تمیز و مرتب. هر مغز یک تیر....7 هزار شلیک در 28 روز. 7 هزار مغز در 28 روز... آمار بینظیری برای یک مامور اجرای حکم یا به عبارتی یک جلاد. برای درک عمق مهارت و کارکشتگی رفیق بلوخین میتوانید از یک سلاخ پیر بپرسید در طول عمر حرفهای خود در کشتارگاه دام، کلا چند گوسفند یا گاو را در 28 روز میتوانسته سر بریده باشد.
به هر حال این مرد بزرگ(!) شلیکهای تاریخی دیگری هم داشته است، از جمله شلیک به مغز دو نفر از رؤسای خود؛ گنریخ یاگودا و نیکلای یژوف که هر کدام در دورههایی رئیس کمیساریای خلق در امور داخلی شوروی بودند که به لحاظ سازمانی رئیس رفیق بلوخین محسوب میشدند اما به دستور رفیق استالین خودشان هم به جرم دشمنی با خلق تصفیه انقلابی شدند.
البته رفیق بلوخین یک شلیک بینظیر و تاریخی هم داشت. شلیکی که شاید جالب توجهتر از تمام شلیکهای عمرش بود؛ دقیقتر و عبرتانگیزتر از تمام شلیکها. آخرین تیری که رفیق بلوخین در عمر خود شلیک کرد، به مغز خودش بود! اتفاقی که برای اغلب افرادی از جنس او که در سطوح محرمانه حزب کمونیست کار میکردند- اگر از تصفیههای استالینی جان سالم به در میبردند- میافتاد.
غرب هم بلوخینهای خودش را دارد؛ بلوخینهایی که چه بسا در آزمایشگاههای مدرن با روپوشهای سفید مشغول بسط ژنوم اخته غرب باوریاند؛ بلوخینهایی که به جای هفتتیر آلمانی، بر کشتارهای مدرن و تر و تمیز تمرکز کردهاند. هر کس به شیطانیت تمدن غرب باور دارد، میداند بدتر از شرمساری شاعران و هنرمندان شرق زده، در انتظار غربزدگانی است که در شیدایی برای غرب قلم میزنند.
ارسال به دوستان
نقدی بر مجموعهشعر «همه تو» سروده نغمه مستشارنظامی
شعری باارزش
حمیدرضا شکارسری: شعر دینی بیشک شعری آرمانگراست؛ شعری که میکوشد مخاطب خود را به دین و ارزشهای دینی فرابخواند. این فراخوان اما از جنس آیات قرآن و احادیث و مقالات و نوشتههای دینی، استدلالی و منطقگرا نیست یا حداقل منطق جاری در آن، از جنسی متفاوت است.
شعر دینی پیش از دینی بودن، شعر است پس رعایت شعریت متن از آرمانگرا بودن آن مهمتر و بر آن مقدم است. آرمانگرا بودن شعر دینی نباید منجر به تبدیل شدن آن به شعار شود؛ امری که سرودن شعر دینی را به فعالیتی پارادوکسیکال شبیه میکند. نوشتنی که از سویی میکوشد امری فرامتنی را به نتیجه برساند و به مسؤولیت و تعهدی برونمتنی عمل کند و از سوی دیگر باید عملا به چیزی جز عمل نوشتن و آزادی تخیل متعهد نباشد. از همین رو شعر دینی توأمان دارای ارزشهای برونمتنی و درونمتنی است. دشوارترین کار شاعر برقراری تعادل میان این ارزشهاست. شعر دینی در عین حال که باید حاوی ارزشهای دینی و مبلغ آرمانهای شاعر باشد، باید دارای ارزشهای متنی هم باشد و فرم و تکنیک را همتراز با محتوایش محترم بشمارد. در قوالب سنتی چون غزل، مثنوی و چهارپاره که عمده قوالب مجموعهشعر «همه تو» را به خود اختصاص دادهاند، محور شعر عرضی است و همین موجب استقلال ابیات میشود. در این موقعیت است که بعضی از ابیات را در جهت تعهدات دینی «نغمه مستشارنظامی» مییابیم و بعضی دیگر را در جهت تعهدات شاعرانه او. این به معنای پارهپاره بودن شعرها نیست، بلکه به این معناست که شاعر بنا بر بوطیقای شعر سنتی، در عین احترام به بیتمحور بودن اثر به وحدت فضای آن هم توجه کرده است. در این وضعیت آن تعادل آرمانی در شعر دینی که در سطرهای بالا به آن اشاره شد، نه در جان تخیل شاعرانه که در آمار ابیات مخیل در برابر ابیات صریح و شعارگونه قابل ردیابی است.
صحرای داغ بود و تن ماه پارهها
خون میچکید از شب بهت ستارهها
یاقوت سرخ؟ جزع یمانی؟ عقیق ناب؟
خون خدا فراتر از این استعارههاست
زینب نشست و گریه به داغ حسین کرد
از اشک اوست رونق این سوگوارهها
میبینیم که غزل از شعر شروع میشود و به روایت ماجرایی تاریخی میرسد و با تلفیقی از این دو ادامه مییابد:
صحرای داغ بود و تن ماه زیر نعل
شرحش مفصل است... بخوان از اشارهها
با کولهبار خون دل و داغ جانگداز
پای پیاده آمدهایم ای سوارهها...
در واقع شاعر میبیند اگر همواره در متن استعارهها قدم بزند، شعر از هویت دینی و آرمانگرایانه خود تهی میشود پس دیر یا زود به واقعیت گریز میزند و همین گریز هویت شعر را تعیین میکند. نمیتوان هیچ اشارهای به شخصیت، حادثه یا واقعیتی دینی نکرد و همه چیز را به تاویل مخاطب واگذار کرد و نام شعر را شعر دینی گذاشت. در این راه تازگی مضامین و تصاویر شعرها میتواند در تمایل متن به شعریت بیفزاید. در شعر دینی همین تازگی هم حد و اندازهای دارد! شاعر همواره در این اندیشه است که مخاطب شعر که چهبسا مخاطبی غیرحرفهای و تفننی است با انگارهها و مؤلفههای نو ارتباط برقرار نکند؛ مخاطبی که درک او از مضامین شعر دینی از شاخصههای مهم موفقیت و توفیق اثر محسوب میشود. «مستشارنظامی» هم با اشراف بر همین نکته دایره واژگانی شعرهایش را از حد معمول فراتر نمیبرد اما سعی میکند مضامین و تصاویری تازه منبعث از همان کلمات معمول خلق کند که انصافا گاهی موفق است:
آیینه میشوم به تماشا که میرسی
قبل از طلوع روشن فردا که میرسی
خورشید از کدام جهت از کدام سو
میتابد از تلاطم دریا که میرسی
و البته هرگاه به شرح شاعرانه ماجراها و رویدادهای تاریخ دین میرسد، عنان شعر را به دست روایت میدهد و سعی میکند با تعبیه تشبیهات و استعاراتی آشنا، ابیات را ضمن بهرهمندی از نوعی ادبیت به شعر نیز متمایل نشان دهد:
کاش میشد به کربلا بروم
برگی از زخم کهنه بردارم
بیتی از زخم کهنه بنویسم
تربتی با اجازه بردارم
ماندهام پشت این در چوبی
خانهام از نگاه او دور است
آسمان را گرفته غربت عشق
ماه در غیبتش چه کمنور است
دیگ نذری به جوش آمده است
نذر هر سالهام سلامت اوست
آرزویم نماز عاشورا
ظهر موعود با امامت اوست
بیان در شعرهای این مجموعه بیشتر نرم و سانتیمانتال و بهاصطلاح رمانتیک و تغزلی است لذا تراکم عاطفهای منفعل در ابیات «مستشارنظامی»، شعرها را بیشتر به سمت سوگ و مدح و توصیف برده است تا حماسه و عرفان؛ عرصهای که بیشترین حجم دینیسراییهای ما را تشکیل میدهد. در این عرصه خودنمایی و درخشش دشوار است چون رقیبهای قدر بسیارند.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|