|
ارسال به دوستان
یادداشتی بر گزیدهشعر منصور اوجی
نماینده شاخص شعر کوتاه نیمایی
ضیاءالدین خالقی: منصور اوجی یکی از شاخصترین شاعران کوتاهسراست که نهتنها مروج شعرهای کوتاه نیمایی، بلکه حتی به گونهای ابداعگر نوعی از آن است؛ شاعری با شعرهایی ساده، روان و سالم که میتوان آنها را در گروه اشعار سهل و ممتنع قرار داد:
«کجاست بام بلندی؟ / و نردبان بلندی؟ / که بر شود و بماند بلند بر سر دنیا / و بر شوی و بمانی بر آن وُ نعره برآری:
ـ هوای باغ نکردیم و دور باغ گذشت!»
شعر منصور اوجی، وصفکننده لحظههای زندگی است؛ یعنی تاثیر لحظههای شیرین یا تلخ، شاد یا غمگین در شعرش محسوس و ملموس است. اوجی شاعری است که شعرش بر اساس نشانههای عینی استوار است. او در شعرش حرف نمیزند، بلکه از طرق مختلف، محتوا و معنا را نشان میدهد. او شعرش انتزاعی و ذهنی نیست، بلکه بیشتر به صورت قطعههایی کوتاه، با بار مضمونی عاطفی بر دوش متبلور میشود. این کیفیت ویژگی اشعار غنایی است:
«مثل یک پنجره در تاریکی / که به یک پنجره میاندیشد / به تو میاندیشم. / پشت آن پنجره در تاریکی / به چه میاندیشی؟»
اشارات مکرر اوجی به خیام و حافظ، نشان از تاثیرپذیری او از این دو دارد. از طرفی، زبان و نوع بیان و مضامین اشعار اوجی نیز او را بین شعر شاملو و سپهری نگه میدارد.
اشعار اوجی را به طور کلی میتوان به ۳ دسته تقسیم کرد؛ اشعاری که در مایه کلاسیک است شامل غزلها و رباعیات و اشعاری با صورت یا معنایی کموبیش دیرینه، اشعاری که مدرن است اما کاملا از مفاهیم یا صورتهای قدیمی نگسسته است و اشعاری که کاملا مدرن است و بار مفاهیم قدیمی را به دوش نمیکشد. اشعار اخیر اوجی بیشتر از قسم سوم است و فضا و جو امروزی را نمایان میسازد. بیان اوجی هم فشرده و گویاست.
منصور اوجی از شاعران مطرح و فعال روزگار ما است؛ شاعری که یک عمر به دور از هیاهو و ادعا، در متن جامعه ادبی قرار داشته است. در واقع، حجم فعالیتهای اوجی و نوشتهها و گفتههای پیرامون آن توانسته است یکی دیگر از جلوههای شعر امروز را -که همان شعر کوتاه نوین نیمایی است- با عمق بیشتری نمایان سازد. شعر کوتاه نوینی که میتواند نشانهای از شاخهای دیگر از رودخانه معروف نیما یوشیج باشد؛ شعری که ماهیت خود را در زبان فارسی پیدا کرده و به آن هویت ایرانی بخشیده است و آن را از پیروی از هایکو ژاپنی و دیگر انواع شعر کوتاه ملل بیگانه دور نگه داشته است. با این وصف، میتوان منصور اوجی و بیژن جلالی را ۲ نماینده شاخص شعر کوتاه نوین ایران دانست؛ یعنی میتوانیم یکی را نماینده شعر کوتاه نوین موزون (نیمایی) و دیگری را نماینده شعر کوتاه نوین بیوزن (سپید) قلمداد کنیم.
در واقع، شاعری میتواند نماینده یک نحله از شعر روزگار خود باشد که از مرحله «گذار» به مرحله «ثبات» رسیده باشد و اوجی در دفتر «این سوسن است که میخواند» ثابت کرد یکی از صداهای شعر امروز است و در مجموعه «کوتاه مثل آه» نیز ثابت کرد که میتواند نماینده مقتدری برای شعر کوتاه نیمایی باشد. اوجی در مجموعه «کوتاه مثل آه» دچار جهش شعری شده و در دفترهای بعدی آن را به کمال و تکامل رسانده است؛ آنگونه که فروغ با تولدی دیگر و سهراب با صدای پای آب...
اوجی با این جهشها و تکاملها و روندهای آرام و تندش در شاعری، از آغاز تا امروز، رو به یک سو داشته و آن سوی طبیعت است. اوجی اما شعرش صرفا توصیف طبیعت و پدیدههایش نیست، زیرا طبیعت در شعر او اغلب یا یکسره، نمادی از جامعه و گاه سمبلی از انسان و اجتماع تاریخی است و نیز فعل و انفعالات برآمده از طبیعتگرایی نیز به نوعی نمادی از فعل و انفعالات اجتماعی است؛ یعنی نوعی شعر طبیعتگرا که توانسته از تشخص شعر اجتماعی هم برخوردار باشد. در واقع، میتوان گفت لایه زیرین شعر اوجی اغلب نمایانگر وقایع و واقعیتهایی است که بر انسان و جهان میگذرد. اوجی گاهی درخت و رود و جنگل را به شکل و هیئت انسان درمیآورد و حتی ساختار شعر خود را از راه کشف شباهتهای طبیعی و حقیقی بین انسان و پدیدهها حاصل میکند. و اینگونه است که طبیعت بکر بستری میشود برای بیان احساسات و اندیشههای انسانی و شعر طبیعتگرا، تا آنجا که شعر انسانگرا شده و پدیدههایش ماهیتی انسانی به خود میگیرند. مضمون در شعر اوجی نیز خیامی و حافظانه است؛ هر چند دم غنیمتی بودن این ۲ شاعر بزرگ، به لحاظ معنایی و جهانبینی آنقدر غلظت و برجستگی دارد که شعر اوجی از این لحاظ و در مقام قیاس، در مقابل شعر آن ۲ کمرنگ است. بیشک مرگاندیشی، یکی از دلایل بارز و قابل تأملی است که توانسته است این ۲ شاعر بزرگ را به سمت دم غنیمتی بودن بکشاند اما اوجی بیش از آنکه بخواهد به کُنه موضوع و حقیقت آن برسد، بیشتر طالب امن عیش و جایی برای تماشاست. نگاه اوجی به مرگ نه همچون نگاه حافظ و خیام قلندروار است و نه همچون نگاه سهراب لطیف که «مرگ را پایان کبوتر بداند!»:
«پشت تپهها دریست / پشت تپهها که گرگ هار / زوزه میکشد / پشت تپهها که گرگ هار... / هیچکس نیامدهست / هیچکس از آنسوی درختها / تا بگوید از دری که باز و بسته میشود مدام / تا بگوید او... / رفتهاند و گشتهاند / پشت آن درختها / پشت آن...»
اوجی همواره از پاییز میگوید و به آن میاندیشد و زمستان، کمتر جایی در شعرهای او دارد و حتی زمستانش بیشتر به رنگ پاییز است؛ پاییزی که اوجی جهانبینیاش را بر آن بنا نهاده است. اوجی اهل تماشا و عیش و آرامش هست اما از سر پردردی و رنج مادرزاد انسانی است که اینگونه برای دمی آسایش و آرامش، جهانی را سروده است و جهانی را نیز به سرایش واداشته است.
اوجی، شاعر لحظههاست. او لحظه را شکار میکند. اوجی به کل شعر خود اشراف دارد. او حتی براحتی مصالح پراکنده چشمانداز خود را با همدیگر ارتباط میدهد و به اصطلاح، شعر را میبندد. اوجی کسی است که نگاه عادتی را میشکند و ما را به روابط نهفته میان اشیا توجه میدهد. اگر چه در شعرهای اوجی گاه ایجاز مُخِل هم دیده میشود اما وضوح و روشنی تخیل او به مراتب بیشتر است:
«سارها پریدهاند و باغ / مانده زیر تودههای برگ زرد / سرد
زیر نور ماه / این منم که میروم به راه / در هوای یک پیاله / آه!»
اوجی درباره شعر خود میگوید: «در کتاب اولم تحت تاثیر شاملو، اخوان و فروغ بودم؛ بعد کمکم شعرهایم ویژگیهای شاخص و شاخصتری پیدا کرد. سال 1350 محمد حقوقی در کتاب شعر نو از آغاز تا امروز مرا جزو 5 شاعری آورد که به زبان و بیان شعری خود رسیدهاند. اسماعیل نوریعلاء در مجله شعر تا قصه، ویژگیهای سبک مرا برشمرد و به «زمانآگاهی» در آن اشاره کرد و به تکرار بنمایه زمان در تمام ابعادش. بعد از کتاب کوتاه مثل آه نیز چند نفر از جمله سیمین بهبهانی و منوچهر آتشی مطلبی بر آن نوشتند؛ هوشنگ گلشیری گزینهاشعاری از من درآورد و به دنبال آن کتابی به نام «در ستایش شعر سکوت» که در آن ویژگیهای سبکی مرا برشمرد. «جستوجوی گل شیدایی» هم کتابی است بر اساس شعرهای من که کامیار عابدی سال 1380 درآورد.
عزیزان در اشعار من چند ویژگی دیدهاند که مهمترینشان ۴ ویژگی است: یکی کوتاهی و ایجاز؛ دیگری روشنی و شفافیت شعرها؛ سومی تکرار بنمایه مرگ و مرگاندیشی و چهارمی تکرار بنمایههای شور حیاتی و زندگی و سرزندگی در آنهاست».باری، ۲ شاعر از شاعران امروز به توفیق چشمگیری در شعر کوتاه رسیدهاند؛ آنگونه که ما اکنون میتوانیم بیژن جلالی را مهمترین نماینده شعر کوتاه فارسی به شیوه منثور و منصور اوجی را پراهمیتترین نماینده این نوع شعر، در شیوه نیمایی بدانیم.
شاید در سرودههای اوجی بتوانیم ۳ دلمشغولی عمده بیابیم؛ زندگی، هستی و شعر. در اغلب شعرهای وی بارقههای هستیگرایان، در کنار توجه به زندگی، دوش به دوش هم، در تکمیل هم پیش میآیند. از یک سو، حضور عناصر و اشیا و مرورهای روزانه به بازتاب خاطرههای دور و نزدیک کشیده میشود. اوجی از جمله شاعرانی است که به نفس شعر در شعرهایش اندیشیده است. خوشبختانه شاعر، خود نیز این زاویه را درخور توجه یافته است. او منتخبی خواندنی از شعرهای خود را که به نوعی با شعر و کلام مربوط میشوند، در دفتری به نام شعر چیزی است شبیه گرگ فراهم آورده است. وحدت نگاه نسبت به شعر در تمام سرودههای این منتخب آشکار است. زبان سرودهها زبان معاصر است اما تلقی شاعر از شعر ریشه در اندیشهای کهن دارد:
«برخاست بیکلام/ چون آتشی مبارک، از آن گرگی غرقِ برف/ گلبوتهای شقایق /***/ و شاعری هزار سال پس از آن، شبی سرود:/ - در زیر این کبود/ شعری شکفته بود/ شعری...»اوجی در گفتوگو با «هنگام» میگوید: «شاعران اصیل تجربههای بیرونی و درونی خود را شعر میکنند و این خود به خود در کار آنان بازتاب پیدا میکند. در کارهای من نیز چنین بوده است و من همیشه زندگیام را به شعر کشیدهام و تجربههای درونیام را و محیط طبیعی و اجتماعی بیرونم را. من شاعر لحظهها و حالتها هستم و تجربههای لحظهایام را درونمایه شعرهایم میکنم».
هوشنگ گلشیری معتقد است: «زبان اوجی مسلما زبانی است بهنجار، فاقد غلطکاریهای معمول در اغلب شعرهای متوسط و اما تا بدانیم که در میان زبانهای استوار در شعر معاصر جای این زبان کجاست، به چند محور این زبان باید پرداخت که یکی ادامه خطی زبان کهن است که ساختار نحوی زبان بهنجاری است که سلیسش مینامند و مبلغش مجله سخن است. اما اوجی بعدها از این زبان میگذرد و گاه از زبان خاص فروغ که بیشتر بر زبان زنده امروز متکی است، سود میجوید. این تجربه در استفاده از امکانات زبان بالقوه آزاد- حقوقی نیز دیده میشود.
اوجی با آنکه بیشتر عناصر مادی شعرش را میتوان در شعر کهن نیز پیدا کرد و علقهاش با قوالب کهن و نیز بافت زبانی غزل آشکار است ولی همان تراش دادن و توجه به ثبت بصری اعیان خارجی سبب شده است تا زبان او نه از جنس اخوان باشد و نه فروغ. خلاصه آنکه سود جستن از الگوهای کهن و ترکیب آن با زبان روزمره، حذفها، ثبت لحظههای بصری و گره زدن آن با حالات راوی و مهمتر از همه اشراف بر کل زبان، سبب شده است تا اوجی زبانی خودبسنده بیافریند... و به شعر سکوت برسد».
اوجی هنوز به تمامی از تمام زوایا و نهفتههای نوع زبان و نوع نگاهش بهره کامل نبرده است، بویژه از آن بخش از ویژگیهای زبانی او که بخوبی در آن از امکان ۲ صدایی بودن شعرش بهره میبرد (یک نوع اتصال غیرمعمول و غیرمتعارف زبان کهن با زبان امروز) و آن را به شکلی از سنتز درمیآورد. اوجی در بسیاری از موارد به داشتهها و به آن چیزهایی که به آنها خو و الفت گرفته اکتفا کرده، محافظهکارانه از زبان مألوفش محافظت میکند، در صورتی که در اشعار اوجی، تلاقی چند زبان خاص را میتوان دریافت؛ مثلا این زبان مدرن که طبعا معنا و محتوای مدرنی را هم با خود همراه کرده است:
«نه در خیال خزانم نه در هوای بهار / کنار این آتش / نشستهام که شبی را به روز آرم و بس / چنان که کُنده مُرده / چنان که هیزم محض».
حرکتی که اوجی در زبان شعر خود برگزیده، به او ذهنیتی در کوتاهسرایی بخشیده و استعداد او را بیشتر در این سمت شکوفا کرده است، تا آنجا که به لحاظ چگونگی اجرای شعر، اوجی را از شگردهای متنوعی برای ارتقای فرم و استحکام ساختار بهرهمند ساخته است؛ یکی از آن شگردهای مشهور، استفاده از ظرفیت «تکرار» است، تکرار کلمه، تکرار تعابیر و تکرار جمله، خاصه در پایان شعر؛ تکراری که ساختار و فرم شعر را مرتفع و متنوع کرده و به تکنیک، موسیقی و رنگآمیزی شعر میافزاید:
«کجاست مشعله ماه؟ / نه کفتری که بخواند به برج قلعه ویران
نه آب در کمر چاه / سوار خسته رسیدهست / و شب رسیده به ناگاه / کجاست مشعله ماه؟»شاید بتوان گفت در این میان، اوجی تمام ویژگیهای خاص شعر خود را مدیون موزون بودن شعرهای خود است، چرا که وزن به گونهای با شعر اوجی عجین شده و یگانه گشته و عنصری خاص از عناصر لاینفک شعر او به حساب میآید. اگر چه اوجی مدتهاست به شعر سپید هم گرایش پیدا کرده است.
حرف آخر اینکه، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دست به ابتکار بسیار جالبی زده است که آن گزیدهشعر شاعران امروز است برای نوجوانان، تا آنان آشنایی و درک بهتر و بیشتری از شعر معاصر و شعر زمانه خودش داشته باشد. نفس عمل عالی بوده اما این کار چندان موفق نبوده است. علت این امر طبعا نیازمند بحث و بررسی است.
«حافظه بیخاطرات لوح سیاهیست / عهد جوانی گلیست سرختر از سرخ / در چمن صبح / شب همهشب بیچراغ ماه نشستیم / در بغل ترس / صبح نیامد / و آن شب تاریک / ثانیهها را در آب ظلمت خود شست / خاطره را نیز
*
پیری ما را عزیز بیسببی نیست / هیچ به یادم نمانده زان چمن صبح!»
ارسال به دوستان
نگاهی به مجموعهشعر «به شکوفه سیب» از مهدی مظفریساوجی
شعرهای کوتاه در شکلهای متنوع
وارش گیلانی: مهدی مظفریساوجی در جامعه ادبی، نهتنها به عنوان شاعر، بلکه به عنوان محقق در حوزه شعر امروز شناخته شده است. او در زمینه کتابشناسی شاعران و نویسندگان مشهور و نیز در تنظیم و تدوین گفتوگو با کارگردانان مشهور و شاعران و هنرمندان نیز فعال است؛ همچنین در کار تحقیق در شعر معاصر و شعر دیروز.
مهدی مظفریساوجی اگرچه بیشتر به ۲ شیوه شعر سپید و شعر نیمایی شعر میگوید و به شاعر قالبهای نو شناخته میشود اما در قالبهای کلاسیک نیز فعال است؛ در قالب غزل، مثنوی و دیگر قالبها. اما در مجموعهشعر «به شکوفه سیب»، او تقریبا راهی دیگر را به طور مشخص رفته است؛ راهی که قبل از این بهصورت پراکنده و هر از گاهی انجام میداده است؛ منظور سرودن شعرهای کوتاه سپید است که سراسر مجموعهشعر «به شکوفه سیب» مهدی مظفریساوجی را به خود اختصاص داده است.
در واقع به طور چشمگیری سرودن شعرهای کوتاه سپید و نیمایی از اواسط دهه 60 به بعد رواج یافته است، تا جایی که امروز شاید شاعری نتوان پیدا کرد که شعر کوتاه نگفته باشد؛ خاصه شعرهای کوتاه سپید. در واقع در این میان، اغلب شاعران انقلابی و آیینی که تمایلی به سرودن شعرهای کوتاه دارند، بیشتر شعرهای کوتاه نیمایی میگویند؛ شاید به این دلیل که به شعر کلاسیک نیز وابستهترند اما مهدی مظفریساوجی مثل حسین اسرافیلی، محمدرضا مهدیزاده و عبدالرحیم سعیدیراد و حتی تا حدی رضا اسماعیلی، سمت و سو و گرایشش در شعرهای کوتاه بیشتر به شعر سپید است. در هر حال، به نظر من شاعر باید شعر خوب و درجه یک بسراید، حالا در هر قالب و شیوهای که میخواهد باشد. البته این خوب و درجه یک سرودن در هر قالب و شیوهای، راهکارها و تمهیدات و زیرکیها و دانش خود را میخواهد. از این رو در شعر کوتاه نیمایی و سپید، شاعر باید از چند مورد و چند دام که او را از سرودن اشعار کوتاه خوب و درجه یک دور میکند، دوری کند و در دام آنها نیفتد. یکی از این دامها، گرفتار آمدن شاعر کوتاهسرا در جملات قصار و بیان نکتههای ظریف است. چون خیلی از شاعران و مخاطبان شعر کوتاه، جملات قصار و قصارگونه را از اشعار کوتاه تشخیص نمیدهند چنانکه کاریکلماتور را از اشعار کوتاه؛ خاصه اگر این جملات قصار و کاریکلماتور خود را در تشبیه و استعاره و کنایه و مواردی از این دست پیچیده باشد؛ یعنی وجهی از وجوه شعر را به صورت کمی و کمرنگ و ناچیز و حتی پررنگ در خود داشته باشد، در صورتی که شاعر و مخاطب باید به ساختار شعر کوتاه نظر داشته باشد؛ ساختار شعری، نه ساختار انشاگونه یا نثرگونهای که فقط اجزا به صورتهای مختلف با هم در ارتباط و یگانهاند، بلکه این ارتباط و یگانگی در شعر باید از جنس شعر و شاعرانه باشد و در فضا و زبان شاعرانه تجلی پیدا کرده باشد. گاهی نیز شاعران و مخاطبان شعر کوتاه برش و بخشی از یک شعر غیرکوتاه را شعر کوتاه میپندارند. این اتفاق ممکن است برای اغلب سرایندگان شعر کوتاه بیفتد، آنجا که شاعری از حرف خود کیفور یا اشباع شده و شعر را نیمهکاره رها میکند، و چون اغلب اینگونه شعرها کم و بیش زیبا هستند، شاعر و مخاطب محو جمال نصف کار میشود و نصف دیگر را از یاد میبرد و طبعا توجهی به ساختار ابتر آن نمیکند. وقتی کار به اینجا برسد، دیگر فرم و زبان و شعریت و جوهر شعر در کل فراموش میشود، در صورتی که یک شعر کوتاه درست همان ویژگیها را دارد و باید داشته باشد که اشعار غیرکوتاه. اینها فقط در حد و اندازه با هم در تفاوتند اما مثل هم ارکان و پایه و ساخت و ساختمان لازم دارند. حال همانگونه که اشعار غیرکوتاه در شرایط خاص خود، عوامل تشکیلدهنده و آفرینندهاش به اقتضای همان شرایط تغییر میکند؛ شعر کوتاه هم درست همین وضع را دارد، اگر چه از شعر کوتاه توقع ایجاز بیشتر است که البته این قانون نیست اما عرف است و لازم است. در این حال باید کوتاهسرایان بیش از دیگران مواظب ایجاز مخل شوند؛ نوع ایجازی که جان و احساس شعر را از آن میگیرد.
بیشک نکات دیگری نیز درباره شعر کوتاه وجود دارد که هنگام نقد و بررسی این گونه اشعار میتوان به آنها رسید.
انتشارات شهرستان ادب کتاب مجموعهشعر «به شکوفه سیب» از مهدی مظفریساوجی را در 108 صفحه منتشر کرده است؛ دفتری که حدود 100 شعر کوتاه سپید باید داشته باشد. ابتدا شعر بسیار زیبایی را که شاعر در پشت جلد آورده میآوریم تا دریابیم که آیا همه شعرهای دفتر در سطح همین شعر شاعرانه و خالص است یا نه:
«آیا شاخه گیلاس
میداند اینقدر زیباست؟
و گل سرخ میداند
چه شعری سروده است»
در عین حال همین که شاعری بتواند در یک قالب یا شیوه تنها چند شعر خوب بگوید باید او را شاعر موفقی دانست، زیرا کسی که این میتواند، لابد در آینده نیز اینچنین کارهایی خواهد توانست؛ حال اگر در همان زمینه چه بسیار شعرهای سست و ضعیف و متوسط و بد هم داشته باشد، و مهدی مظفریساوجی از این دست شاعران است؛ شاعری که شناخت خوبی از شعر کوتاه پیدا کرده است که گاه از این راه به مرز ناب شعر نزدیک میشود. او این رسیدن را از راه سادگی به دست میآورد؛ آن سادگی که سطحی نیست، یا بهتر است بگوییم همیشه اینگونه نیست:
«اگر این پنجره نبود
چه کسی با من حرف میزد
از تاریکی
به این روشنی»
تا آنجا که این سادگی گاه شکل و صورتی فانتزی به خود میگیرد؛ نوعی فانتزی که برخلاف بسیاری از شعرهای کوتاه مظفریساوجی، حرفی برای گفتن ندارد اما جالب و قشنگ است:
«شب تکهای از خودش را
جا گذاشته
بر سیم برق
نه!
مثل اینکه پرید»
گاه نیز شاعر از همین راه، یعنی از راه فانتزی، در کل و با کله میافتد در جایی غیر از شعر، یا حداکثر در جایی شبیه کاریکلماتور:
«سپیده زده است
تنها کلاغها
طلوع نکردهاند
و گربههای سیاه»
گاه نیز این برخورد با طبیعت و پیرامون چندان حرف ناگفتهای را در خود ندارد، زیرا شاعر تنها با یک جابهجایی زیرکانه توانسته ما را وادار به دیدن تصویری تازه کند که نشان از حرفی تازه دارد:
«... رفته است
در را پشت سرش
باز گذاشته
پاییز»
درست است شاعران یک مفهوم را به شکلهای دیگری بیان میکنند و تازگی و نگاه تازه خود را به این شکل نیز به رخ میکشند اما به نظر من، این تازگی باید وجه گولزنکش را حذف کند، زیرا ما در شعر بالا میتوانیم کلمه «پاییز» را برداشته و به جایش کلمههایی را بگذاریم. هر وقت نتوانستیم به جای مثلا «پاییز» یا هر کلمه دیگر، کلمهای جایگزین پیدا کنیم، تا حدی و به نوعی موفق بودهایم. اینکه میگویم تا حدی و... به این معناست که کار شعر تنها با این یکی دو مورد پایان نمیگیرد، طبعا ویژگیهای دیگری نیز لازم دارد، چرا که این امر در یک متن قوی و یک نثر قدرتمند نیز ممکن است مصداق پیدا کند.
در مجموعهشعر «به شکوفه سیب» اشعار رمانتیک متمایل به سطح، و نه کاملا سطحی نیز یافت میشود؛ با شعرهایی که چندان بلد نیستند که مخاطب را چگونه شگفتزده کند:
«سر این بهار
آنقدر به میزبانی باغچه گرم است
که فراموش کرده
گلدان روی میز را»
یک نکته خاص در شعرهای این دفتر، استفاده شاعر از مثلها و اصطلاحات است که گاه آشکار و گاه پنهان بروز میکند. شاعر میداند که استفاده از این میراث، که پشتوانههای فرهنگی دارند، چقدر میتواند در عمیق و گسترای شعرش موثر باشد؛ از مثلها و اصطلاحاتی چون «سرش گرم است» و «ریشه داشتن» و «در را پشت سر باز گذاشتن» و «جا گذاشتن» و «سیاه و کبود کردن» و... در مثالهایی که بابت مسائل و موارد دیگری که میآوریم توجه کنید، به نقش بارز مثلها، خاصه اصطلاحات خواهید رسید؛ مثلا در همه چند شعر قبلی که مثال زده شد.
دیگر اینکه گاه شاعر برای نشان دادن حرف خود تلاشی شاعرانه دارد اما این تلاش، تمهیداتی قویتر و خاصتر میخواهد تا مخاطب را مجاب کند که مثلا «بهار از ترس در شاخههایش پنهان شده»، زیرا حضور بهار یک حضور رستاخیزی است و نمیتوان با تصویرهای از این دست او را به یاد پاییز و برگریزان انداخت. بهار غرق شکوفایی و بهارزایی خود است و سرشار و مست از سرسبزی و آفرینش؛ طبیعتی اینچنین اگر هم بیندیشد، اندیشه بهاری دیگر است، نه پاییزی دیگر و آنچه را که مظفریساوجی در «به شکوفه سیب» گفته است:
«چه بهاری!
چه بهاری
که پنهان شده از ترس
در شاخهها»
درست است شاعر میخواهد از هر طریقی که شده، حرف خودش را بزند و از این رو از هر چیزی به نفع حرف خود بهره میبرد اما این گفته بالا، بیشتر از حرف نارسا و بیتمهید شاعر برآمده است وگرنه ما هم حرفی در این باره نداریم. یعنی اثر باید در توجیه حرف خود موثر باشد؛ یعنی این موثر بودن را از هر طریقی که میتواند نشان دهد. البته توانا و قدرتمند؛ آنگونه که مثلا خیام، بهار را در حرف خود جا بگذارد، نه مثل شعر ذیل که خود را کیلومترها دورتر از حضور بهار جا گذاشته و تلک و تلک میخواهد خود را به بهار برساند تا مثلا آن را بترساند:
«چه بهاری!
چه بهاری
که پنهان شده از ترس
در شاخهها»
برعکس شعر بالا، شعر ذیل مظفریساوجی است که وجه عینی شعرش در توجیه حرفش و در به کرسی نشاندن آن موثر بوده و تمهیدی قدرتمند را شکل داده است، زیرا در ظاهر «هق هق»، این نشانه را نیز میتوان یافت که انگار با حرکت خود چیزی را میخواهد بیرون بکشد:
«انگار میخواهد
چیزی را از ریشه
بیرون بیاورد
این گونه که شانههایش را
تکان میدهد «هق هق»
بعضی شعرهای این دفتر هم اگر چه شعرند اما در حد شعری که تنها تصویری دارد و خُردک احساسی، که طبعا ممکن است تاثیر آنی و لحظهای بر عدهای از مخاطبان بگذارد؛ در همان حالی که مخاطبان حرفهای شعر بیشک در مقابل این دسته از شعرها موضع گرفته، سعی در سطحی و معمولی نشان دادن آنها خواهند داشت؛ شعرهای کوتاهی از این دست:
«تکیه داده به شاخه نازک آهی
اندوه
در نگاه پدر»
یا:
«دست راست پدرم را
پس نداد جنگ
و پای نخلهایی را که روز و شب
کنار اروند
قدم میزدند»
مهمتر از موضوع گفته شده و اشکال وارده به دو نمونه شعر بالا، این است که این دو شعر درست است که درنگ شاعرانه دارند اما شعرهای ساختارمندی نیستند و بیشتر شبیه برشی یا بخشی از یک شعر دیگرند. در صورتی که هر شعری، چه کوتاه و چه بلند و چه غیرکوتاه، نباید بیساختار باشد و نشانی از یک شعر مستقل نداشته باشد. طبعا هر شعری استقلال خودش را از راه ساختمانی که دارد میگیرد؛ از راه ارتباط اجزایش با هم که بیان یک کلیت معنادار را بیان یا القا خواهد کرد و این دو شعر مورد نظر، از این نظر خالی بودند.
مظفریساوجی در این مجموعه نهتنها از ضربالمثل و اصطلاح بسیار استفاده کرده است بلکه از تکیهکلام که کاربرد دارد و کارهایی که کارکردهای بسیاری دارند هم بهرههای بسیار برده است؛ تکیهکلام و کارهایی نظیر «سکوت سنگین است» یا «پای چیزی قدم زدن» یا «احساس تنهایی» یا «نزدیک کردن آینه به دهان» و... اما اغلب از این امر خوب استفاده نکرده است؛ اگر چه در پارهای از موارد بهخوبی با آن مثل و اصطلاح یکی و یگانه شده است اما وقتی فقط جای «آدم» یا «آدم در حال احتضار» را با «واژه» عوض میکند، دیگر کاری صورت نداده است، چه رسد به کاری از نوع شاعرانه. البته اگر واژهای را انتخاب میکرد که برایش جایگزینی مناسبتر و بهتر نمیتوان انتخاب کرد، میشد این کار پازلمانند را عملی شاعرانه بدانیم اما وقتی میشود به جای «واژه»، صد تا کلمه دیگر ردیف و جایگزین «واژه» کرد، دیگر این امر ربطی به تیزهوشی، ظرافت، دقت، درک و کشف شاعرانه ندارد. شما میتوانید به جای «واژهای» در شعر ذیل، کلماتی نظیر «درخت»، «بخاری»، «زمین»، «آسمان» و... بگذارید که اتفاقا هر کدامشان حتی جایگزین بهتری هم هستند:
«آینه را
به دهانشان نزدیک میکنم
نفس نمیکشد هیچ واژهای»
«سکوت» در شعر ذیل هم همینگونه است و جایگزین بهتری برایش میتوان پیدا کرد:
«سکوت
آنقدر سنگین است
که هیچکس
نمیتواند جابهجا کند آن را»
همچنین گاه شعرهای هایکووار زیبایی نیز در این دفتر یافت میشود:
«در کوهستان
تنها صدای کلاغی
از مِه
بیرون مانده است»
و گاه نیز شاعر تنها زبان شاعرانه یک شعر را شکل داده و به پیش میبرد:
«دستش به شاخهها نرسیده
تا پای درختها آمده است بهار
علفها او را آوردهاند»
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|