|
«وطن امروز» در گفتوگو با دبیر کمیسیون اجتماعی مجلس جزئیات افزایش تعطیلات پایان هفته را بررسی کرد
شمارش معکوس تعطیلی پنجشنبهها
گروه اجتماعی: دبیر کمیسیون اجتماعی مجلس شورای اسلامی میگوید طرح تعطیلی پنجشنبهها پس از بررسی دقیق جزئیات آن در کارگروههای تخصصی این کمیسیون برای رئیس مجلس ارسال شده است و تا 2 هفتهآینده برای رایگیری نهایی به صحن علنی مجلس خواهد آمد و در صورت تصویب از سال آینده اجرایی خواهد شد. طرح 2 روز تعطیلی پایان هفته که با هدف بهبود شرایط کاری، افزایش میزان بهرهوری کارکنان و توجه به تحکیم خانواده است در مجلس شورای اسلامی در حال بررسی دقیق و ارزیابی از جنبههای مختلف برای تصویب نهایی است. آنطور که محمدباقر قالیباف، رئیس مجلس شورای اسلامی نیز در اظهارات اخیر خود راجع به این موضوع اعلام کرده است: «طرح تعطیلی پنجشنبهها در دستور کار مجلس قرار دارد و پیشبینی میشود این طرح تا ۲ ماه آینده به نتیجه نهایی برسد».
پس از رد مصوبه مجلس شورای اسلامی درباره تعطیلی شنبهها توسط شورای نگهبان، کمیسیون اجتماعی مجلس این بار لایحه کاهش ساعات کاری و تعطیلی پنجشنبهها را راهی صحن علنی کرد. اکنون چند ماه از این قضیه میگذرد تا ضمن بررسی زوایای این طرح، مجلس نیز در نهایت مهر تایید را برای اجرا در صورت تایید شورای نگهبان به آن بزند. طرحی که در آستانه تصویب نهایی قرار دارد و قرار است طی هفتههای آینده در صحن علنی مجلس مورد بررسی نهایی قرار گیرد. در این طرح به جای اینکه 6 روز کاری در هفته باشد، با کاهش ساعات کار، 5 روز به عنوان روز کاری رسمی شناخته میشود و روز پنجم که پنجشنبه است و برای تعطیلی در نظر گرفته شده است و به طور کلی تعطیل میشود.
هدف اصلی این طرح، ارتقای کیفیت زندگی و همچنین بهبود کارایی و بهرهوری کارکنان است که به گفته کارشناسان در صورتی که چنین طرحی به تصویب نهایی برسد، میتوان شاهد تحولی اساسی در ساختار کاری کشور بود. طبق گزارشهای موجود، کمیسیون اجتماعی مجلس هماکنون در حال بررسی جزئیات این طرح بوده و قرار است در صورت تایید، به صحن مجلس ارسال شود. طرح تعطیلی پنجشنبهها به دلایل مختلفی مطرح شد که یکی از اصلیترین دلایل آن، افزایش بهرهوری و کاهش استرس کاری برای کارکنان دولت و بخش خصوصی است. برخی کارشناسان معتقدند با کاهش فشار کاری، افراد توان بیشتری برای انجام فعالیتهای شخصی و خانوادگی خواهند داشت که میتواند به بهبود کیفیت زندگی آنها منجر شود. از طرفی تعطیلی پنجشنبهها میتواند به خانوادهها این امکان را بدهد که بیشتر در کنار یکدیگر باشند و زمان بیشتری را با هم بگذرانند.
به طور مثال برای کارمندان دولت و بخش خصوصی، تعطیلی پنجشنبهها میتواند یک تغییر مثبت در زندگی کاری باشد. اگرچه طرح تعطیلی پنجشنبهها در برخی موارد حمایتهای زیادی را جلب کرده است اما مخالفان این طرح نیز دلایل خود را برای مخالفت با آن دارند. یکی از مهمترین انتقادها این است که اجرای این طرح ممکن است منجر به افزایش فشار کاری در روزهای دیگر هفته شود.
این مساله میتواند اثرات منفی بر روحیه کارکنان داشته و آنها را با استرس بیشتری مواجه کند. همچنین برخی منتقدان معتقدند تعطیلی پنجشنبهها ممکن است بر بخشهایی از اقتصاد که به فعالیتهای روزانه وابستهاند، تاثیر منفی بگذارد. البته دولت و برخی نمایندگان مجلس به دنبال این هستند که اجرای طرح تعطیلی پنجشنبهها به نحوی باشد که کمترین تاثیر منفی را بر اقتصاد و جامعه داشته باشد. برای این منظور، آنها با موشکافی در حال بررسی مکانیزمهایی هستند که در صورت تصویب این طرح، مشکلات اقتصادی به حداقل برسد و کارکنان همچنان از مزایای تعطیلی پنجشنبهها بخوبی بهرهمند شوند.
در این باره عضو هیات رئیسه و دبیر کمیسیون اجتماعی مجلس شورای اسلامی در گفتوگو با «وطن امروز» با بیان اینکه کلیات طرح تعطیلی پنجشنبهها در این کمیسیون تصویب و جزئیات آن نیز در کمیته تخصصی ذیل کمیسیون اجتماعی با همراهی و همفکری کارگروهی متشکل از نمایندگان بخش خصوصی و دولتی در مجلس مورد بررسی دقیق قرار گرفته است، گفت: طی حداقل 2 هفته آینده طرح تعطیلی پنجشنبهها برای تصویب نهایی در صحن علنی مجلس مطرح خواهد شد.
فضلالله رنجبر ضمن تبریک دهه فجر و حلول ماه پرفیض و برکت شعبان گفت: تعطیلی آخر هفته یعنی پنجشنبهها بعد از کشوقوسهای فراوان و عودت آن از شورای نگهبان در کمیسیون اجتماعی مورد بررسی دقیق قرار گرفته است. مصوبه این کمیسیون برای تعطیلی ادارات در روزهای پنجشنبه و کاهش ساعات اداری از ۴۴ به ۴۰ ساعت است که جلسات متعددی در کمیسیون اجتماعی برای بررسی این موضوع برگزار شده و در نهایت کارگروه تخصصی برای بررسی بیشتر کاهش ساعات کار ادارات در هفته در کمیسیون تشکیل شده و موضوع در این کارگروه مورد رسیدگی قرار گرفته است.
عضو هیات رئیسه کمیسیون اجتماعی مجلس اظهار داشت: پس از بررسیهای صورت گرفته در نهایت رای کمیسیون در اصلاح ایراد شورای نگهبان به مصوبه مجلس این شد تا ادارات در روزهای پنجشنبه تعطیل باشند و ساعات کاری آن از ۴۴ ساعت به ۴۰ ساعت کاهش یابد.
رنجبر خاطرنشان کرد: البته طبق این مصوبه برخی دستگاههای خدماترسان از این تعطیلی مستثنا هستند. وی افزود: این مصوبه برای بررسی و رایگیری در صحن علنی مجلس به هیات رئیسه ارسال شده است. رنجبر ادامه داد: در صحن علنی مجلس این طرح بررسی خواهد شد و شاهد ارائه نظرات نمایندگان خواهیم بود تا پس از رای نهایی به شورای نگهبان برای تایید ارسال شود.
وی اضافه کرد: به احتمال فراوان این طرح تا پایان سال نهایی خواهد شد و از سال آینده شکل اجرایی به خود خواهد گرفت، چرا که شورای نگهبان از زوایای این طرح بخوبی آگاه است.
ارسال به دوستان
دروغپردازی جدید علی دایی؛ این قسمت: ساخت ورزشگاه برای عراق، لبنان و سوریه
شوت در آفساید
عبدالله دارابی: علی دایی اخیرا در حاشیه بازی پیشکسوتان در حالی که قرار بود علیه علیرضا دبیر اظهار نظر کند، ناگهان به موضوع مدیریت در کشور اشاره کرد و گفت: «مدیریت این نیست که با هزینه ایران در کشورهای عراق، سوریه و لبنان ورزشگاه ساخته شود که در آنها به ایرانی اهانت شود و تورنمنت خلیج عربی برگزار شود».
اینکه وی دغدغه ساخت استادیوم و اماکن ورزشی مناسب در کشور خودمان را دارد، بجاست اما اینکه بدون اطلاع درست و لابد بر اساس شنیدههای بدون مدرک و غیرواقعی از فضای مجازی و شبکههای دروغپرداز، آدرسی غلط بدهد که قطعا به استناد گفتههای وی به عنوان چهرهای سرشناس، تبعاتی منفی هم در جامعه ایجاد شود و به موجسواری عدهای در داخل و خارج بینجامد، کاری پسندیده و مورد انتظار از وی نیست که متاسفانه دروغی آشکار هم هست. شایسته بود دایی حداقل حرمت مدرک دانشگاهی خویش را مراعات میکرد و با کسب اطلاعات صحیح و واقعی، اظهارنظری متقن میکرد نه ابراز نظری خلاف که ریشه در دروغپردازیهای پروپاگاندای وسیع رسانههای آنور آبی دارد! یک سرچ ساده در گوگل را سالهاست دانشآموزان دبستانی هم بخوبی بلدند! ولی ظاهرا آقای مهندس نمیداند یا شاید هم خودش را به آن راه زده.
آقای دایی، محض اطلاع جنابعالی!
۱- ایران ورزشگاهی در سوریه و لبنان نساخته است و این از اساس کذب محض است. معلوم نیست دایی این ادعا را از کجا آورده است. این اولین دروغ دایی.
۲- درباره استادیوم یا استادیومهایی که به دروغ گفته میشود دولت ایران برای عراقیها ساخته است لازم به توضیح است در عالم واقعیت و نه گمان و شایعه، استادیومی در کربلا توسط کشور ترکیه ساخته شده است که یک شرکت پیمانکار خصوصی ایرانی، ساخت قسمتی از آن را برعهده داشته و پولش را نیز دریافت کرده است و ربطی به حاکمیت و دولت ایران هم نداشته است!
پروژه ساخت ورزشگاه الزورا در بغداد نیز توسط شرکت ایرانی «بلندپایه» سال ۱۳۹۱ آغاز و سال ۱۴۰۰ به اتمام رسید. این شرکت در معرفی خود آورده است: «شرکت بلندپایه یک شرکت پیمانکاری عمومی است و به صورت خصوصی در این زمینه فعالیت دارد». این شرکت سال ۲۰۱۱ با ورود به بازارهای دیگر غرب آسیا چندین پروژه کلیدی دیگر نیز احداث کرد. در پروژه ساخت ورزشگاه الزورا، شرکت ایرانی «سدروس سبز» که متعلق به خانواده «استادجو» است نیز، نقش داشته و چمن هیبریدی ورزشگاه را با استفاده از فناوریهای پیشرفته اجرا کرده است، پس اگر مشارکتی بوده توسط شرکتهای پیمانکار خصوصی بوده است.
دایی! که در کار تجارت گسترده و صاحب چندین شرکت و دنیادیده است، حتما بخوبی میداند چنین شرکتهایی در رابطه با حیطه کاری خود در کشورهای مختلف، به فعالیت و انجام پروژههای گوناگون میپردازند. پروژه میگیرند؛ پولش را هم میگیرند و میآورند همینجا در ایران. بنابراین حضور یک شرکت ایرانی در امور عمرانی خارج از کشور به معنی ساخت ورزشگاه برای آن کشور با پول ایران نیست. دایی واقعا این را نمیفهمد؟
چند سال است برخی سیبزمینیکاران ایرانی در برخی شهرهای کشور عراق از جمله بصره، با اجاره زمین کشاورزی مبادرت به کشت سیبزمینی در سطح وسیع میکنند، آیا میتوان با سطحینگری و نداشتن اطلاع درست، به دلیل گرانی سیب زمینی در کشور، حرف دایی را بدین مقوله هم تعمیم داد و مدعی شد دولت ایران برای عراقیها سیبزمینی رایگان میکارد و خودمان در مضیقهایم؟! ببینید چقدر ساده میتوان سطح پایین فکر کرد؟ ببینید چقدر میتوان خود را به نادانی زد؟
اما درباره خلیج فارس و ایران. آیا دایی این ماجرا را بهانه کرده یا وقتی پای منافع خودش در میان بوده آن کار دیگر را میکند؟ سالهاست کشورهایی چون آلمان و امارات برخی شیطنتها و دشمنیها نسبت به ایران و ایرانی روا داشته و دارند و بعضا زیادهخواهیهایی بزرگتر از حد و قواره خویش و خلاف اسناد معتبر بینالمللی نیز دارند؛ هر ۲ کشور از حامیان صدام در تجاوز علیه تمامیت ارضی کشورمان بودند، آلمان بمبهای شیمیایی را در اختیار صدام قرار داد که همه از عوارض وخیم بجا مانده آن بر مجروحان شیمیایی کشورمان در جبهههای جنگ و حتی مردم عادی برخی شهرهای مرزی ایران مطلعند، آلمان همواره از مغرضان مشکلساز برای ایران و ایرانی در مجامع بینالمللی بوده و هست. یکی از حامیان و مجریان تحریمهای ظالمانه علیه مردم ایران، همین کشور است؛ از تحقیر ایرانیهای مقیم آلمان توسط برخی مردم خودبرترپندار این کشور نیز که خاطرات متعددی ذکر شده، پس چرا دایی که دغدغه کشور و مردم را دارد، سالها در آلمان به فعالیت فوتبالی و تجاری پرداخت؟ امارات نیز به رغم کوچکی، سالهاست ادعای کذب مالکیت جزایر سهگانه ایرانی را دارد و در این راستا، از هیچ اقدام مذبوحانه نیز کوتاهی نکرده و قطر هم از حامیان ادعای پوچ آنها طی این سالها بوده است. این ۲ کشور، خلیج همیشه فارس را هم خلیج عربی میخوانند، پس چرا دایی، در باشگاههای هر ۲ کشور توپ زد؟
اگر قرار باشد خودمان را مانند علی دایی به تجاهل بزنیم، حتما باید به دریافت پول از آلمانیها و اماراتیها توسط او انتقاد کنیم. شاید دایی اینجا درباره خودش انتظار دارد هم عاقلانه فکر کنیم اما در سایر موارد خودمان را مثل خودش به آن راه بزنیم.
در کشاکش انتخاب سرمربی تیم ملی فوتبال و هنگامی که صحبت از احتمال انتخاب افشین قطبی برای این سمت بود، در برنامه 90 علی دایی ناراحتی خود را اینگونه بیان کرد: «هر کس لابی قویتری با مقامات دارد، سرمربی تیمملی میشود و من انتخاب نمیشوم چون اهل لابی نیستم» و هنگامی که در عین ناباوری، خودش بدین سمت برگزیده شد، در جواب مجری همان برنامه که پرسید: «شما با چه کسی لابی کردید که گوی سبقت را از قطبی ربودید»؟ گفت: «من با خدا لابی کردم!». سخنی که فیالمجلس موجب تعجب مشهود مجری برنامه 90 (که اتفاقا از حامیان پر و پاقرص دایی است) در برابر دیدگان میلیونها مخاطب تلویزیونی شد!
آقای دایی! سوزنی نیز به خودتان بزنید. در حاشیه دیدار پیشکسوتان در مشهد و حین حضور استاندار خراسان رضوی، خود را به خواب تصنعی میزنید تا وانمود سازید میانهای با مسؤولان ندارید و حتی از احوالپرسی با آنان گریزانید ولی سپس عکس حضورتان در دفتر شهردار بهشهر بیرون میآید که در حال قهقهه و گعده با وی هستید! حتما میدانید نخستین چیزی که از این تناقض رفتاری به ذهن مخاطب متبادر میشود؛ نقش منافع شخص در چگونگی برخوردهاست!
آقای دایی! زیبنده نیست فردی سرشناس و تحصیلکرده، تناقضات رفتاری و گفتاری و اظهارنظر بر پایه وهمیات و شایعات داشته باشد.
ارسال به دوستان
یادداشت روز
چرا نظام سلطنتی در ایران منقرض شد و هرگز برنمیگردد؟
محسن ردادی: نظام سلطنتی در ایران، با قدمتی چند هزار ساله، یکی از کهنترین نظامهای سیاسی جهان به شمار میرود. این نظام نهتنها ساختار سیاسی ایران را شکل داد، بلکه در فرهنگ، زبان و هویت ملی ایرانیان نیز ریشه دواند. کلماتی مانند «شاهرگ»، «شاهراه» و «شاهکلید» نشاندهنده جایگاه بیبدیل شاه در تاریخ و فرهنگ ایران است. این واژهها که در زبان فارسی کاربرد گستردهای دارند، گواهی بر این هستند که شاه در طول قرون متمادی، نهتنها یک مقام سیاسی، بلکه نمادی از نظم، قدرت و هویت ملی بوده است. با وجود این جایگاه تاریخی اما نظام سلطنتی در ایران بتدریج از درون فرسوده شد و در نهایت به پایان راه خود رسید. این نوشتار به بررسی دلایل تاریخی و اجتماعی این افول میپردازد و نشان میدهد چرا نظام سلطنتی در ایران دیگر امکان احیا ندارد.
* فرسودگی تاریخی نظام سلطنتی
نظام سلطنتی در ایران، بویژه از اواخر دوره قاجار بتدریج از درون تضعیف شد. مرگ ۲ شاه آخر قاجار، محمدعلی شاه و احمد شاه در تبعید، نشاندهنده این واقعیت بود که جامعه ایران دیگر تمایلی به پذیرش نظام سلطنتی ندارد. این روند در دوره پهلوی نیز ادامه یافت. رضاشاه و محمدرضا شاه پهلوی، هر دو در تبعید مردند. مرگ شاهان قاجار و پهلوی در تبعید، نه یک اتفاق تصادفی، بلکه نشانهای از افول تاریخی نظام سلطنتی بود. جامعه ایران بویژه در قرن بیستم، بتدریج از این نظام فاصله گرفت و به دنبال الگوهای جدیدی برای حکومت بود. حتی اگر انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ رخ نمیداد، نظام سلطنتی به دلیل ناتوانی در پاسخگویی به نیازهای جامعه و تحولات جهانی، به طور طبیعی به پایان راه خود میرسید.
* سلطنتطلبی در ایران امروز؛ جریانی بیریشه
امروز فعالیتهای سلطنتطلبان در ایران عمدتا محدود به فضای مجازی و برخی محافل خارج از کشور است. این جریان که عموما از نارضایتیهای اقتصادی و اجتماعی مردم سوءاستفاده میکند، تلاش میکند خود را به عنوان آلترناتیوی برای جمهوری اسلامی معرفی کند اما واقعیت این است که سلطنتطلبان نهتنها پایگاه مردمی قابل توجهی ندارند، بلکه حتی در میان مخالفان جمهوری اسلامی نیز جایگاه چندانی به دست نیاوردهاند. بیتوجهی مردم به فراخوانهای سلطنتطلبان، از جمله فراخوان «من وکالت میدهم»، نشان داد جامعه ایران این جریان را جدی نمیگیرد. حتی کشورهای معاند ایران نیز به این واقعیت پی بردهاند و برای براندازی بیشتر به گروه تروریستی منافقین امید بستهاند تا سلطنتطلبان.
* حضور پررنگ سلطنتطلبان در فضای مجازی
در سالهای اخیر سلطنتطلبان با استفاده از ابزارهای مختلف در فضای مجازی تلاش کردهاند حکومت پهلوی را تطهیر کرده و رژیم سلطنتی را به عنوان جایگزینی برای جمهوری اسلامی معرفی کنند. برخی از مهمترین ترفندهای آنان برای جذب مخاطب عبارت است از:
۱- نوستالژیسازی از دوران پهلوی
یکی از ویژگیهای بارز فعالیت سلطنتطلبان در فضای مجازی، استفاده از نمادها و شعارهای نوستالژیک مرتبط با دوران پهلوی است. این گروه با تکیه بر خاطرات و تصاویر گذشته، سعی در ایجاد حس نوستالژی و بازگشت به دوران پیش از انقلاب اسلامی دارد. این رویکرد بویژه در میان نسلهای جوانتر که تجربهای از آن دوران ندارند، تاثیرگذار بوده است. سلطنتطلبان تصویری آرمانی از دوران پهلوی ارائه میدهند و مشکلات آن دوران را پنهان میکنند. افرادی که اندک مطالعهای داشته باشند و حتی خاطرات کارگزاران رژیم را خوانده باشند، میدانند چه اندازه این تبلیغات پهلویستها سست و دور از واقع است.
۲- منحصر دانستن بهبود اوضاع کشور به بازگشت به رژیم پهلوی
سلطنتطلبان با مقایسه گزینشی میان وضعیت فعلی و دوران پهلوی، تلاش میکنند این تصور را ایجاد کنند که مردم برای بهبود وضعیت کشور، تنها یک گزینه دارند و آن هم احیای سلطنت پهلوی است. اینکه این راهحل ارتجاعی است یا اینکه رضا پهلوی، حتی به اندازه پدر و پدربزرگش توانمند نیست و اینکه پترودلارهای دهه ۴۰ و 50 دیگر تکرار نخواهد شد، برای شیفتگان پهلوی اهمیتی ندارد.
۳- استفاده گسترده از شبکههای اجتماعی و باتهای آنلاین
پهلویستها به اتکای پولهای کلانی که شاه از ایران خارج کرد، دست به ایجاد حسابهای متعدد در شبکههای اجتماعی، تولید محتوای یکدست و تکرار پیامهای خاص میزنند. بیسبب نیست که در صفحههای متعدد پهلویخواهان، همیشه شاهد تکرار مکررات هستیم.
۴- سوءاستفاده از نارضایتیهای عمومی
پادشاهیخواهان با سوار شدن بر موج اعتراضات مردمی، خود را به عنوان ناجی معرفی میکنند، بدون اینکه برنامهای مشخص برای آینده ارائه دهند.
* پادشاهیخواهان، منفور حتی در میان اپوزیسیون
سلطنتطلبها حتی در میان اپوزیسیون محبوبیتی ندارند و با رفتارهای خشن و نامعقول خود، اپوزیسیون خارج از کشور را هم از خود متنفر کردهاند. ادبیات پرخاشگرانه و عدم تحمل مخالفان از ویژگیهای بارز جریان سلطنتطلب است. هر فرد یا گروهی که از سلطنت انتقاد کند، مورد حمله و فحاشی قرار میگیرد. همین یک ماه پیش بود که یکی از طرفداران سلطنت بر سر مزار غلامحسین ساعدی، در قبرستان پرلاشز پاریس ادرار کرد. این اقدام تلافی کاریکاتورهایی بود که توکا نیستانی از رضا پهلوی کشیده بود. اینکه ربط توکا نیستانی با غلامحسین ساعدی چیست، به تهمت شرمآوری بازمیگردد که این قلم از بازگویی آن ابا دارد اما به هر حال این جماعت، برای تهمت زدن به مخالفان خود حد و مرزی قائل نیستند.
رفتارهای خشونتآمیز پادشاهیخواهان در تجمعات ضدانقلاب بخش دیگری از رفتارهای افراطی این گروه است. تجمعات ضدجمهوری اسلامی در لسآنجلس و لندن، به لطف عناصر پهلویدوست به خشونت و درگیری کشیده شد. تصاویر و فیلمهایی که از آسیبدیدگان این تجمعات منتشر شده، یک آبروریزی برای کل اپوزیسیون است و ای کاش صداوسیما این تصاویر و گفتههای شاهدان را پخش کند.
* سلطنتطلبی؛ فرصتی برای جمهوری اسلامی؟
فعالیتهای سلطنتطلبان بهرغم بیتأثیری، میتواند به نوعی فرصت برای جمهوری اسلامی باشد. این جریان که از پیش باخته است، خود را به عنوان رقیب جمهوری اسلامی معرفی میکند. یک رقیب ضعیف، همیشه برای حکومتها یک نعمت به شمار میرود. سلطنتطلبان به دلایل مختلف ضعیف هستند و نمیتوانند هرگز به عنوان یک نظام جایگزین مطرح شوند. دلایل ناتوانی جریان سلطنتطلب برای مقبولیت یافتن عبارت است از:
۱- سلطنتطلبی یک بار شکست خورده و امتحان خود را پس داده است. تصور بازگشت پهلوی به قدرت مانند این است که تصور کنیم خاندان صدام روزی در عراق بتواند قدرت را پس بگیرد.
۲- سلطنتطلبان بیشتر بر تخریب وضعیت موجود تمرکز دارند تا ارائه یک طرح جامع برای آینده ایران. این مساله باعث شده بسیاری از مردم آنها را جدی نگیرند. آیا تاکنون دیدهاید رضا پهلوی حتی یک برنامه عملیاتی برای حکومت خود ارائه کرده باشد؟
۳- بر خلاف ادعای سلطنتطلبان مبنی بر داشتن حمایت گسترده، شواهد نشان میدهد پایگاه اجتماعی آنها محدود است و اغلب به مهاجران ایرانی در غرب محدود میشود.
۴- شخصمحوری و تاکید پهلویخواهان بر رضا پهلوی، با ارزشهای قرن ۲۱ سازگار نیست. سلطنتطلبان نشان دادهاند از برپایی یک نظم دموکراتیک عاجزند. این موضوع در جریان «منشور مهسا» که با هدف وحدت اپوزیسیون شکل گرفته بود، به وضوح دیده شد. رضا پهلوی نتوانست در کنار سایر گروههای اپوزیسیون به فعالیت ادامه دهد و خود او، به عامل فروپاشی این گروه تبدیل شد. این نشاندهنده تداوم خوی استبدادی سلطنتطلبها و ناتوانی آنها در پایبندی به اصول ابتدایی دموکراسی است.
۵- در حالی که در جنگ غزه، تمام آزادیخواهان از مردم فلسطین حمایت کردند، سلطنتطلبان آشکارا از اقدامات رژیم صهیونیستی حمایت کرده و حتی حملات وحشیانه به غیرنظامیان را توجیه کردند. این موضعگیری، لکه ننگی بر دامان این جریان است که هرگز پاک نخواهد شد و نشان میدهد آنها حاضرند برای رسیدن به قدرت، در کنار جنایتکاران تاریخ بایستند. با توجه به دلایل بالا، میتوان گفت سلطنتطلبان بختی برای کسب قدرت در آینده نخواهند داشت و این امر برای نظام جمهوری اسلامی یک فرصت است. پهلویخواهان با اختلافافکنی میان اپوزیسیون، خدمتی به جمهوری اسلامی کردند که هیچ گروه دیگری قادر به انجام آن نبود.
وجود یک جریان ضعیف و بیریشه مانند سلطنتطلبی، میتواند به بقای جمهوری اسلامی کمک کند. این خدمتی است که خاندان سلطنتی به مردم ایران میکند.
ارسال به دوستان
گفتوگوی «وطن امروز» با ابوالفضل جلیلی که با فیلم «داد» در جشنواره فجر 43 حضور دارد
به اعتقاداتم پایبند ماندهام
میلاد جلیلزاده: بالاخره طلسم حضور ابوالفضل جلیلی در جشنواره فجر پس از ۳۶ سال شکست. تمام علاقهمندان سینما در ایران او را خوب میشناسند و آوازه فیلمهایش در سایر نقاط دنیا هم پیچیده است. فهرستبرداری از کلکسیون افتخارات جشنوارهای این فیلمساز چند صفحه پشت و رو لازم دارد اما همه میدانند که او چقدر شفاف و صمیمی و خودمانی است. اصلاً برای همین به ابوالفضل جلیلی لقب «فیلمساز غریزی» دادهاند. جلیلی تا به حال هیچ فیلمی نساخته که در چارچوبهای قانونی کشور قرار نگیرد اما از جایی به بعد هیچکدام از فیلمهای او در داخل کشور مجوز نمایش نگرفتند. حالا هم میگوید پروانه نمایشش موقت است و فقط در جشنواره فجر قابل استفاده خواهد بود. با این کارگردان کهنهکار سینمای ایران که فیلمهایش بهشدت واقعگرا هستند، عموماً به مسائل طبقات فرودست میپردازند، معنویت و نگاه مذهبی درونشان وجود دارد و نگاه به مسائل نوجوانان خیلی در آنها پررنگ است، گفتوگوی مبسوطی به مناسبت نمایش فیلم «داد» در جشنواره چهلوسوم فجر کردهایم که آن را در ادامه میخوانید. جلیلی در این گفتوگو جهان فیلمسازیاش را تشریح میکند، به نقد وضعیت فیلمسازی در روزگار فعلی میپردازد و دلخوریهایش از مسؤولان فرهنگی را بیان میکند. او همچنین به عنوان یکی از پرافتخارترین فیلمسازان جشنواره ایران، به وضعیت جدیدی که به دلیل مسائل سیاسی حضور فیلمهای ایرانی در جشنوارههای غربی را ناممکن کرده، به چشم یک فرصت نگاه میکند؛ فرصتی که میتواند باعث شود فیلمسازان ما به اصل خودشان برگردند و فیلمهای غیرتجاری سینمای ایران هم مخاطب داخلی پیدا کنند.
***
* آقای جلیلی! آخرین بار که در جشنواره فجر حضور داشتید، مربوط به چه دورهای میشود؟
سال ۶۷ بود با فیلم «گال». البته من گال را سال ۶۵ ساختم اما 2 سال مجوز نگرفت. بعد سال ۶۷ مجوز را گرفتم و به جشنواره رفتم. آن زمان بحث پروانه نمایش را نداشتیم، در واقع میشد فیلم را ساخت اما پروانه نمایش صادر نکردند.
* آیا موفق شدید در جشنواره جایزهای هم بگیرید؟
بله! آن زمان جایزه بهترین کارگردانی جشنواره بینالمللی وجود داشت که من آن را گرفتم.
* دل شما در این سالها برای حضور در فجر تنگ نمیشد؟
من گاهی خودم با خودم مصاحبه میکنم و این مصاحبهها بسیار صادقانه است اما هرگز منتشر نمیشود. در این مصاحبهها میگویم که چه چیزی ناراحتم میکند. مثلاً دلم برای بچهها میسوزد. به نظر من، شرایط برای نوجوانان بسیار مهم است. من از ابتدا با نوجوانان کار کردهام و دلم میخواهد به آنها چیزهایی را گوشزد کنم. وقتی فیلمها نمایش داده نمیشوند، میگویم حیف است که من این همه زحمت کشیدم و نتوانستم کمکی کنم. به نظر من، این بیشتر ناشی از نادانی است که جلوی این کار را میگیرند. حالا من که ضرر نمیکنم، بالاخره میبرم فیلم را به یک کشور دیگر یا یک جای دیگر، ولی افسوس میخوردم وقتی میدیدم اکثر کشورهای دنیا بویژه فرانسه، آلمان و ژاپن، من را میبردند تا با دانشجویان و دانشآموزانشان صحبت کنم. به آنها میگفتم درباره چه موضوعی صحبت کنم و آنها میگفتند اگر ممکن است درباره متافیزیک صحبت کن. به خاطر اینکه بچههای اینجا نیاز به متافیزیک دارند و در فیلمهای تو یک نوع متافیزیک و مذهبی وجود دارد که آدم مقابلش گارد نمیگیرد. من میرفتم و صحبت میکردم و میدیدم چقدر بچهها دوست دارند و مشتاق هستند. آن زمان میگفتند حیف که اینها را برای بچههای خودتان نمیگویید.
* این روزها زمزمههایی به گوش میرسد که پروانه ساخت را بردارند و جمع کنند. به نظر میرسد مشکل عمده شما این است که قوانین پروانه ساخت و پروانه نمایش وجود دارد.
نه! این مشکل به سیاستگذاران برمیگردد. ما شرایطی داریم که همه، همه چیز را میدانند و از مشکلات آگاه هستند اما به نظر من مسؤولان دلسوز نداریم. مثلاً کانون پرورش فکری، این همه امکانات از زمان شاه تاکنون داشته اما هیچوقت بهدرستی از آنها استفاده نشده است. یا مثلاً در آموزش و پرورش، این همه سال ما یک دانشآموز خوب نتوانستیم تربیت کنیم که اینها باعث تأسف است. بعد میگویند افسوس که چه سالهایی در اختیار ما بود و نتوانستیم استفاده کنیم. ولی حالا باید پروانه ساخت و پروانه نمایش را 4 نفر آنجا بررسی کنند و برای هر گروه سنی و هر طیف مخاطبی، همین چند نفر تصمیم میگیرند؛ البته ما به این وضعیت عادت کردهایم و دیگر برایم فرقی ندارد. چون معتقدم همه انسانها از جانب خدا آمدهاند و برایم فرقی نمیکند که اگر فیلمم را اینجا نگذارند کسی ببیند، بچههای یک کشور دیگر ببینند. همین که بروم مثلاً در یک کشور خارجی برای بچهها صحبت کنم، اگر آنها تحت تأثیر قرار بگیرند، فرقی نمیکند که در کجا هستم. خداوند همه را یکسان آفریده است. یک مدتی که در فرانسه زندگی میکردم و فکرهای قشنگی برای جشنواره کودک و جشنوارههای دیگر داشتم، مسؤولان آنجا میگفتند ابوالفضل، این ایدهها را باید به ایران ببری. بچههای ایران الان به اینها نیاز دارند.
* سوال اساسی این است که چرا شما دچار این وضعیت شدید؟ شما نه به قول امروزیها اپوزیسیون هستید و نه کار عجیبی کردهاید؛ ریشه این مشکل چیست؟ من تا الان به پروانه ساخت فکر میکردم و شاید ذهنم تا اینجا قد داده که دلیلش این است شما نتوانستید در این سیستم قرار بگیرید و کارهایتان دیده شود اما ظاهرا مساله این هم نیست...
آقای بیضایی یک بار جمله جالبی گفت. البته تفکراتم با ایشان فرق دارد اما این حرفی که زد خوب بود.
او میگفت اینها به آنچه شما میگویید توجه نمیکنند و فقط یک قالب قدیمی دارند که روی کار شما میگذارند و هر چیزی که از آن قالب بیرون بیاید، میگویند مشکل دارد. یعنی یک بدبینی و پیشداوری بد وجود دارد. به هرحال مشکلاتی در جامعه وجود دارد و ما باید به این فکر کنیم که چطور میتوانیم آنها را حل کنیم. باید به بچهها و نوجوانان توجه بیشتری کنیم و برای آنها فرصتهای بهتری فراهم کنیم. این وظیفه ما است که به آنها کمک کنیم تا در شرایط بهتری رشد کنند و بتوانند از استعدادهای خود بهرهبرداری کنند. امیدوارم مسؤولان به این مسائل توجه کنند و شرایط بهتری برای ساخت و نمایش فیلمها فراهم شود، تا بچهها در یک محیط سالم و خلاقانه پرورش پیدا کنند.
* در گذشته با تلویزیون هم همکاری داشتید اما ظاهرا مدتهاست که این رابطه هم وجود ندارد؟
من نمیخواهم مذهبیبازی دربیاورم ولی باید بگویم ما در این مملکت بودجه کم نداریم. این همه شهید دادیم و این همه ایثارگری داشتیم. این مردم گرسنگی کشیدند و مقاومت کردند. آقایان! چرا برای شما مخاطب مهم نیست؟ میگویند ما کار خودمان را انجام میدهیم، میخواهند ببینند و میخواهند نبینند. هیچ جای دنیا چنین مسؤولانی در رسانه وجود ندارند که بگویند برای ما اصلاً مهم نیست بیننده داشته باشیم و ما وظیفه خودمان را انجام میدهیم. چه وظیفهای؟ وظیفه شما این است که اگر از مردم پول میگیرید، برای مردم کار کنید. تلویزیون باید مخاطب داشته باشد. الان هیچ چیز در تلویزیون نمیبینید و این تلویزیون نمیتواند با ما همکاری کند.
* آقای جلیلی! جشنواره امسال پر شده از فیلمسازان جوان. فقط شما و 2 نفر دیگر که آقایان صدرعاملی و حاتمیکیا هستند، 3 نفر از آن نسل اصطلاحا «سینمانوین» هستید که امسال در جشنواره حضور دارید. سن و سال خیلی از این فیلمسازها از سن فیلمهای شما کمتر است اما حالا دارند کار میکنند و در جشنواره نام شما کنار اینها میآید و فیلمتان کنار آنها نمایش داده میشود. کار این فیلمسازان جوان را در این سالها دیدهاید؟
نه! ندیدم!
* مثلاً «باغ کیانوش» را هم ندیدید؟ چون به نوجوانها مربوط است.
اصلاً بهطور کل زیاد فیلم نمیبینم. نمیدانم چرا! حتی زیاد وارد اکیپهای سینمایی نمیشوم. یکی میگفت شما اینجا زندگی میکنید اما چرا فقط درباره فیلمهای خودتان صحبت میکنید؟ میگفت جلیلی در آیلند خودش است. اصلاً کاری ندارد کجا زندگی میکند.
* این اصلاً بخشی از سینمای شما است. مثلا قضیه تام هنکس که شما او را در جشنوارهای از نزدیک دیدید اما نشناختید خیلی معروف است و خیلی هم عالی بود. خود شما حس و حالتان چیست که در این سن بین این جوانها که از سن فیلمهای شما سنشان کمتر است قرار میگیرید؟
ببینید، جشنواره فجر در واقع فستیوال نیست. این جشن سینمای ایران است. مثلاً فیلمی را در نظر بگیرید که با میلیاردها تومان بودجه دولتی ساخته شده و تمام امکانات را دارد. امکاناتی که همهاش در اختیار یک نفر است و بهترین افراد جمع میشوند و با پولهای کلان برایش کار میکنند. سرانجام در نهایت میروند در این استودیوها و کار را درمیآورند. من تا حالا نرفته بودم. چند روز پیش رفتم استودیو برای اینکه دیسیپی بگیرم. دیدم یک کارگردان، نمای تاریک گرفته، اصلاً معلوم نیست چی به چیست. بعد یک متخصص این را نور داد. دیدم از آسمان نور دارد میآید پایین و از زمین به دریا موج برداشت. گفتم این همه کار میتوانید بکنید؟ گفت بله. گفتم پس اینها چه کار میکنند؟ گفت اینها میگیرند، میآورند، ما درست میکنیم. خب این مثلاً در کنار فیلمی مثل فیلم من که خودم فیلمبرداری کردهام، کارگردانی کردهام، طراحی کردهام و دستیارم صدابردار هم بوده، باید رقابت کند. بعضی مواقع من خودم گریم میکنم. موی سر بچهها را خودم اصلاح میکنم، لباسهایشان را خودم تهیه میکنم. اینقدر بودجهام کم است که با زور فیلم را جمع میکنم؛ یعنی خودم را میزنم زیر پا.
بعد حالا بگرد و برای مکان فیلمبرداریات یک جایی را پیدا کن که پول کلان نخواهد. مثلاً ما یک قهوهخانه رفتیم، گفت روزی ۱۵ میلیون. گفتم من اگر ۱۵ میلیون داشتم که میرفتم میخوردمش، نمیآمدم برای فیلمبرداری! گفت فلانی آمده و ما روزی ۳۰ میلیون از او گرفتیم. گفتم آن آدم هزاران میلیارد پشتش پول آدمهای مختلف است، ارگانهای مختلف را دارد. من کسی را ندارم.
خب! حالا وقتی این فیلم من میآید کنار آن فیلم، این دیگر فستیوال نمیشود. مضاف بر اینکه فستیوال اصلاً تعریفش این است که یک سری فیلمساز مستقل از سراسر دنیا با افکار و ایدئولوژیهای متفاوت میآیند و بیان اندیشه میکنند. ما چنین چیزی نداریم. ما یک سری فیلم را، مثلا ۳۰، 40، ۵۰ یا هر چه بسازند را برمیداریم میآوریم و از یک کانال 6-5 نفره هم عبور میکند و آنها میگویند این باشد و آن نباشد. یعنی همه از یک صافی رد میشوند. بعد یکی با میلیاردها تومان پول فیلمش را ساخته، یکی با پول خیلی کم و اینها را میگذارند کنار هم. این است که اهمیت دارد، نه اینکه کسی مثلاً ۱۴ ساله است و دیگری ۵۰ ساله و اینها کنار هم فیلم ساختهاند. یادم است اوایل انقلاب که فستیوال فجر راه افتاد، اگر اشتباه نکنم آقای کیمیایی فیلم داشت و یکی از این بچههای بعد انقلاب هم فیلم داشت. گفتند مسابقه را تقسیم کنیم به 2 بخش فیلمسازان قبل انقلاب و بعد انقلاب. من گفتم این کار را نکنید. اگر اینطور بشود، دیگر کسی وارد گود نخواهد شد. این بحث سنی اصلاً اهمیت ندارد و این مهم است که از نظر امکانات هر فیلمی در چه جایگاهی قرار میگیرد.
* به هر حال جشنواره خواسته که شما هم در میان فیلمسازان این دورهاش حضور داشته باشید.
بله، عدهای نشسته و تایید کردهاند که این فیلمها بیایند. البته شاید تنها فیلمی که هنوز تأیید نشده، فیلم من باشد. چون فیلمی که وارد جشنواره میشود، در واقع مجوز پخش یا پروانه نمایش دریافت میکند. در حال حاضر، پروانه نمایش من برای همین جشنواره به من تحویل داده شده نه بعد از آن. این موضوع در همه جای جهان بیبدیل است. این ناعدالتیها در اینجا وجود دارد اما نمیدانم آیا میتوان آن را ناعدالتی نامید یا بهتر است بگوییم تضاد.
* خوشحال هستید که امسال به فجر آمدید؟ ما که از این بابت خوشحالیم.
من به خاطر خوشحالی شما خوشحال هستم.
* این مساله معمولا درباره شما مطرح میشود که ابوالفضل جلیلی در فیلمهایش از گریم، طراحی صحنه، طراحی لباس و سایر این موارد خبری نیست و انگار تمام آدمها را همانطور که خودشان هستند جلوی دوربین آورده؛ این قضیه چقدر صحت دارد؟
من هنگام کار با تیم، به فریمها دقت میکنم و حتی موهای سر بچهها را خودم اصلاح میکنم. آرایشگر من هم در این زمینه کمک میکند. اگر کسی که پوست سفید دارد و نیاز باشد برنزه شود، این کار را خودم انجام میدهم. این موارد را در تیتراژ نمینویسم اما مینویسم که گریم نداریم، در حالی که این کارها را انجام میدهم. در مورد لباس، بله! من تخصص طراحی لباس ندارم اما بازیگرها را میبرم و از آنها میخواهم لباسهای کارگری را امتحان کنند. اگر لباس مناسب بود، آن را خریداری میکنیم اما اگر مناسب نبود، به آن شخص مبلغی پرداخت کرده و از او عذرخواهی میکنیم. در نهایت، همه چیز را خودمان چیدمان میکنیم، حتی فریمها را. گاهی سعی میکنم بهترین زاویه صورت بچهها را پیدا کنم. شما بازیگران من را ببینید؛ آنچه مشاهده میکنید، با خودشان زمین تا آسمان تفاوت دارد. من آنقدر همه چیز را به واقعیت نزدیک میکنم که بعضیها میگویند این مستند است یا شبیه مستند. من هم اتفاقا خوشحال میشوم و میگویم چقدر واقعی شده که فردی فکر میکند این یک مستند است.
* آیا عبارت «فیلمساز غریزی» را که درباره شما به کار میرود، قبول دارید؟
بله!
* این ایده از کجا نشأت میگیرد؟
به نظر من، هنرمندانی که هیچ مشکلی در زندگی ندارند، در واقع هنرمند نیستند. هنرمندان واقعی کسانی هستند که با کمبودهایی مواجهند. این کمبود به معنای عقده نیست، بلکه به این معناست که مثلاً مذهبی هستند اما در جامعهای زندگی میکنند که اطرافیانشان مذهبی نیستند. در این حالت، همیشه احساس کمبودی وجود دارد؛ یعنی فرد میخواهد چیزی را مطرح کند اما کسی اجازه نمیدهد یا فرصتی برای بیان آن به او نمیدهند.
در خانوادههای قدیمی، بچهها معمولاً به بزرگترها نزدیک میشدند و میخواستند صحبت کنند اما بلافاصله به آنها میگفتند باید آرام باشند و نباید جلوی بزرگترها صحبت کنند. خود من، هنر اصلیام آواز است و سینما هنر دوم من به حساب میآید. پدر و مادرم مذهبی بودند و میگفتند اگر به این کارها بپردازی، در جهنم میسوزی. به همین دلیل، من سینما را رها کردم و سراغ هنرهای دیگر رفتم. وقتی از هنرهای دیگر پرسیدم، گفتند آنها هم ممنوع است. در آن زمان، گفتم بهتر است آخوند شوم. مادرم گفت اگر آخوند شوی، هم دنیا را داری و هم آخرت را. این موضوع مربوط به قبل انقلاب است اما وقتی به این مسیر رفتم، گفتند این به درد این کار نمیخورد. این لات است! در آن زمان، روحانیت وجهه دیگری داشت و مانند حالا نبود که در اینستاگرام به جوکگویی و بازی بپردازند.
* رابطهای با سینما هم داشتید؟
قبل از انقلاب من سر صحنههای فیلمبرداری میرفتم و از ۱۶ سالگی در این زمینه فعالیت میکردم. با افرادی مثل فردین، بهروز وثوقی، سعید راد و ناصر ملکمطیعی دوست بودم. به استودیو پیامفیلم میرفتم که فیلم «تنگسیر» نادری را ساخت. بیشتر به فیلمهای هنری علاقه داشتم.
* تأثیر سینمای آن زمان در فیلمهای شما کجاست؟ سینمایی که حالا از آقای جلیلی میبینیم آن سینما نیست.
سینمای خود من مشخص نیست که چیست؛ شاید سینمای آبکی باشد یا شاید اصلاً سینما نباشد. من علاقه داشتم و سر صحنهها میرفتم. بعد از انقلاب، سینما حلال شد و من وارد این حوزه شدم.
* از تکنیکهای جاهطلبانه سینمایی بیزارید؟
من با بازی کردن با احساسات بهشدت مخالفم. به عنوان مثال، وقتی بچه بودم، به هیأتهای مذهبی میرفتم و مداحانی مثل حاجمحمد علامه را میدیدم. او بسیار آرام و ملایم میخواند و توانایی داشت که انسان را از این دنیا به دنیای دیگری ببرد اما حالا که به این مراسمها نگاه میکنم، میبینم بیشتر آهنگهای جاز در هیأتها اجرا میشود. معتقدم اگر کسی قرار است برای یک مصیبت دلش بسوزد یا اشکی بریزد، باید این احساس را واقعی حس کند نه اینکه به او بگویند «بزن توی سرت، چراغها را خاموش کن، سینه بزن، لخت شو...». اینها همه بازی با احساسات است و در سینما هم همینطور است. مثلاً صدای موج ۶ باندی را پخش میکنند و موسیقی را به کار میبرند. من به طور عریان میگویم این داستان من است و این هم باقی مسائل. در فیلمهایم موسیقی نمیگذارم، چون موسیقی خودش به تنهایی میتواند کمک کند که فیلم زیباتر جلوه کند اما من این کار را نمیکنم، چون میخواهم نشان دهم که توان من به این شکل است. من قضیه را بیشتر درونی میبینم، در حالی که برخی از فیلمها بیرونی هستند. شما ممکن است یک فیلم را ببینید و اگر گوشتان را بگیرید تا موسیقیاش را نشنوید، هیچ احساسی نداشته باشید اما وقتی با موسیقی گوش میکنید، اشکتان سرازیر میشود. من از این کارها نمیکنم. بهعلاوه، اگر نور در صحنه خراب باشد، خودم آن را درست میکنم و سراغ مسؤول جلوههای ویژه نمیروم تا بگویم این را یک کاریش بکنید.
* چند سالی است که فیلمهای اجتماعی ما عموماً به سمت طبقه متوسط شهری رفتهاند. البته شما دیگر زیاد فیلمها را نمیبینید، ولی چنین وضعیتی پیش آمده است. شما اما هنوز در همان فضای قبلی باقی ماندهاید و به طبقات پایین میپردازید. چه چیزی در آنجا نگهتان داشته است؟
من به آن ایمان و اعتقادم پایبندم. به عنوان مثال، محصولات فرهنگی امروز را ببینید. چند وقت پیش در اینستاگرام پستی را دیدم که از بس فجیع بود، انگشت به دهان ماندم. میگویند این بر اساس واقعیت است. درست است، اما هر واقعیتی را نمیتوان نشان داد. به قول خارجیها، آدم به سرویس بهداشتی هم میرود و این واقعیت است اما نمیشود آن را نشان داد. هر واقعیتی را نباید نشان داد. هنر وظیفهاش چیز دیگری است و صرفاً نباید واقعیت را نمایش دهد. بعد گفتم چه پست فاجعهآمیزی! ای کاش میتوانستیم به اینستاگرام بگوییم آقا، این چیست که گذاشتی؟ در این مملکتی که مردم همه اعصابشان خرد است و داغان هستند، نباید این چیزها منتشر شود. بعد دیدم زیرش نوشته بود فلان سریال را بر اساس این واقعیت ساختهاند. گفتم وای بر این مسؤولان فرهنگی. آخر این چیست که گذاشتید ساخته شود؟ مملکتی که اینقدر درگیری درونش هست، یعنی چه که این را داخلش گذاشتهاید پخش شود؟ حالا شما فکر کنید آن فرد میرود میلیاردها تومان هم پول میگیرد. بعد فیلم من چه دارد؟ هیچی! جلویش را هم میگیرند.
* الان مخاطب داخلی فیلمهای شما چه کسانی میتوانند باشند؟
داخلی؟ خودم! از شوخی گذشته، بگذارید یک مثال بزنم. قبلاً خوانندههایی داشتیم که هر کدام شخصیت خاصی داشتند. مثلاً یکی از آنها وقتی میخواند، آدم یاد عشقهای واقعی میافتاد و یکی دیگر عرفانی بود. اینها خودشان بودند و صدایشان از درونشان بیرون میآمد و به همین خاطر به دل مینشست اما الان چه کار کردهایم؟ حالا سینتیسایزر را میگذارند و دستگاههای اکولایزر هست و همه کسانی که میخوانند، مثل هم شدند. حالا با مخاطب داخلی هم همین کار را کردهاند. در فیلمهای داخلی نمیتوانند مساُل جنسی را راحت نشان بدهند، در عوض صحبتهای جنسی غیرمستقیم میکنند و مرتب نشان میدهند که این به آن خیانت کرد و زن این به آن نظر داشت. همه را اینطور بار آوردهاند. حالا اگر بخواهی نشان بدهی که پسر کارگر دارد فداکاری میکند، چه کسی قرار است این را ببیند؟ من الان در بین دوستان خودم وقتی میگویم میخواهم درباره یک عشق واقعی فیلم بسازم، یک نفر هم نیست که با من همعقیده باشد. میگویند آقا، عشق قبلاً بود و الان همه دختر و پسرها میپرند در بغل هم. تو دنبال عشقی؟ اینجور بار آوردهاند، متأسفانه.
* در این چند سال اخیر شاید به دلیل جنگ اوکراین و مسائل دیگر، جشنوارههای غربی برای حضور فیلمهای ما موانعی ایجاد کردهاند که تقریبا نمیشود فیلمی رسمی و در چارچوب از اینجا به آنجا برود. شرایط حضور ایران در جشنوارههای غربی عوض شده است؛ یعنی یک چیزهایی میخواهند که با اجرای آنها دیگر نمیشود فیلمهای قانونیمان را آنجا بفرستیم. به همین جهت شرایط خاصی در داخل ایجاد شده است. فیلمهای غیرتجاری ما در این شرایط چطور میتوانند در داخل دیده شوند؟ چون شما یک نسل از جوانهای امروز سینمای ما جلوتر هستید، بگویید به نظرتان چه کار میتوانیم بکنیم تا فیلمهای غیرتجاری ما لااقل در داخل دیده شوند؟
من سالها پیش دغدغهام این بود که شعرهای حافظ را که میخواندم، خیلی حسودیام میشد. او صدها سال پیش با یک دانه زغال روی دیوار شعری نوشته که هنوز دنیا دارد برابرش سر تعظیم فرود میآورد. بعد من با این همه امکانات تکنولوژیک مدرن چرا نمیتوانم چنین کاری بکنم؟ چه کار کنم و چه فیلمی بسازم که به اندازه نصف اشعار حافظ ماندگار شود؟ 2 نفر صحبتهای جالبی کردند. یکیشان گفت: «سخن کز دل برآید، لاجرم بر دل نشیند». ما مشکلمان این است که فیلمهایمان دلی ساخته نمیشود، پولی ساخته میشود. هیچوقت فیلمهایم را تاکنون اصلاح رنگ نکردهام. هرچه گرفتم، همان بوده که گرفتم. یکی دیگر هم به من گفت حاضری یک فیلمی بسازی که توی دنیا مثل توپ صدا کند و همه بگویند این بهترین فیلم جهان بود، ولی اسمت را ننویسند و هیچکس نداند که تو این را ساختی؟ گفتم نه! گفت پس تو با حافظ خیلی فاصله داری.
* یعنی شما فکر میکنید الان که این مسائل ایجاد شده و یکسری فیلمسازهای ما نمیتوانند فیلمهایشان را به فستیوالهای غربی ببرند، همین ممکن است باعث یک رشدی شود؟ یعنی اگر ما بدون اینکه بدانیم چه کسی میخواهد فیلم را ببیند، حرف واقعی و دلی بزنیم، کارها بهتر درمیآیند و مخاطب داخلی هم پیدا میکنند؟
بله! درست است. به این معنا که اگر جشنوارهها کارهای ما را نپذیرند، بهتدریج به سمت آثار اصلی خودمان برمیگردیم. در حال حاضر، بسیاری از جوانها بیشتر به تولید آثار برای جشنوارههای خارجی مشغول هستند و به این فکر میکنند که اگر فیلمشان به آنجا برود و مورد توجه قرار گیرد، موفقیت خاصی کسب کردهاند. مثلا با افتخار اعلام میکنند فیلم من کاندیدای فلان و فلان جشنواره شده است. اگر این فیلمها در جشنوارههای خارجی پذیرفته نشوند، کمکم اینها به اصل خودشان برمیگردند.
* ایده فیلم «داد» از کجا آمد؟
خود من سالها پیش، در دوران نوجوانی، شبی به زندان بچهها رفتم و با آن فضا آشنا شدم. آن موقع من گواهینامه نداشتم و تصادفی کردم که به دلیل ترس، به پدرم هم نگفتم. این تجربه همیشه در ذهنم بود و گاهی به آنجا سر میزنم. در دوران کرونا، به بچهها به صورت فرمالیته میگفتند بروید و قسم بخورید که برمیگردید، در حالی که در واقع قصد رهایی آنها را داشتند.
* آیا آن پسری که حاضر نیست قسم بخورد را در آنجا دیدید؟
نه، از اینجا به بعد را خودم اضافه کردم. چون در زمان فیلمبرداری در کانون اصلاح و تربیت به فردی که ظاهراً شرور و غیرقابل اعتماد بود، اعتماد کردم. بسیاری از افراد به من هشدار دادند این کار را نکنم اما من تمام دوربینها و وسایل را به او سپردم. وقتی برگشتم، دیدم به طرز شگفتآوری این وسایل را بهخوبی و با نظم کامل نگه داشته است. آن زمان، این بچهها به قدری فقیر بودند که وقتی تخم خربزه را در سطل زباله میریختیم، آن را برمیداشتند. برای آن پسر یک ساندویچ تهیه کردیم و وقتی به او دادیم، گفت متشکرم، من خودم ناهار میخورم. این اوج مناعت طبع او بود. این حتی شبیه به این است که به شما ۱۰۰ میلیارد تومان بدهند و شما آن را نپذیرید. به همین دلیل تصمیم گرفتم به این بچهها توجه بیشتری داشته باشم و این شخصیت را به داستان اضافه کردم.
ارسال به دوستان
گزارش «وطن امروز» درباره پیگیریهای حقوقی برای بازگرداندن اموال غارتشده مردم ایران توسط خانواده پهلوی
دادگاه استرداد
مهرداد احمدی: در سالهای اخیر موضوع استرداد اموال غارتشده مردم ایران توسط خانواده پهلوی به طور فزایندهای به یکی از مسائل مهم سیاسی، اقتصادی و حقوقی تبدیل شده است. این موضوع که پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ با نگاهی به تاریخ و گذشته دوران پهلوی مطرح شد، بویژه با شروع پیگیریهای قانونی و بینالمللی در دهههای اخیر، ابعاد جدیدی یافته است. بررسی دقیق این روند و تحلیل ابعاد مختلف آن بویژه از منظر حقوقی و اقتصادی، میتواند روشنگر واقعیتهایی باشد که به نوعی در پرده ابهام قرار داشتهاند. خاندان پهلوی که از سال 1304 به قدرت رسیدند و تا انقلاب اسلامی در ایران حکومت کردند، در طول دوران سلطنت خود بویژه در دهههای ۴۰ و ۵۰ میلادی، منابع مالی و داراییهای کشور را تحت تسلط خود درآوردند. این موضوع بویژه در دوره سلطنت محمدرضا پهلوی شدت بیشتری یافت؛ زمانی که سیاستهای اقتصادی این رژیم بیشتر بر پایه استفاده از درآمدهای نفتی و واگذاریهای بزرگ به بخش خصوصی وابسته بود. هر چند که در ابتدا بسیاری از این اقدامات به عنوان بخش از برنامههای اقتصادی و صنعتیسازی کشور ارائه میشد اما با گذشت زمان مشخص شد این برنامهها عمدتا به نفع شخصی خانواده پهلوی و نزدیکانشان بوده و با هدف انباشت ثروت برای آنها طراحی شده بود. این حجم از تمرکز ثروت و منابع کشور در دست یک خانواده که در بسیاری موارد به شکلهای غیرشفاف و پنهانی انجام میشد، به یکی از عوامل اصلی نارضایتیهای عمومی در دهههای ۵۰ و ۶۰ میلادی تبدیل شد. گزارشها و تحلیلهای مختلف اقتصادی در دهههای اخیر نشان میدهد در دوران سلطنت محمدرضا پهلوی حداقل دهها میلیارد دلار از منابع مالی ایران به طور غیرقانونی به حسابهای خصوصی این خانواده واریز شده است. این مبلغ که در آن زمان معادل بسیاری از داراییهای کشور بود، شامل انتقال منابع نفتی، خرید املاک در کشورهای مختلف، سرمایهگذاری در شرکتهای بینالمللی و پولشویی در نظامهای مالی غربی میشود.
پایان سلطنت پهلوی در سال ۱۳۵۷ و پیروزی انقلاب اسلامی، نقطه عطفی در تاریخ ایران بود. با برکناری رژیم پهلوی، بسیاری از افرادی که بویژه از غارتهای اقتصادی این خاندان آسیب دیده بودند، از نظام جدید انتظار داشتند عدالت اجتماعی و اقتصادی برقرار شده و اموال غارتشده بازگردانده شود. این انتظار با توجه به جریانات سیاسی آن دوران، از همان ابتدا به طور رسمی و غیررسمی در سیاستهای داخلی ایران مطرح شد اما شاید یکی از مهمترین پرسشهایی که بویژه در دهههای اخیر مطرح شده، این است: آیا خانواده پهلوی که برخی اعضای آن بویژه در خارج از کشور حضور دارند، واقعا از اموال غارتشده خود دست خواهند کشید؟ این سوال، علاوه بر بعد حقوقی، ابعاد سیاسی و اجتماعی گستردهای را نیز به همراه دارد.
در پی افشاگریهای دولت درباره غارت ثروت ملی ایران توسط خاندان پهلوی، سلطنتطلبان تلاش کردند این اتهامات را به شایعهای بیاساس تقلیل دهند. حتی همسر شاه مخلوع در مصاحبهای تلویزیونی ادعا کرد جز ۲ جفت کفش، چیزی با خود از ایران نبرده است اما تاریخ، اسناد و گزارشهای معتبر جهانی، پرده از این دروغها برداشته است. گنجینههای ملی ایران که باید نماد هویت و اقتدار ملت میبود، به یغما رفته و در صندوقهای بانکی خارجی زندانی شدهاند.
البته باید به چالشها و مشکلات قانونی و سیاسی بازگرداندن اموال غارت شده مردم ایران نیز اشاره کرد. بسیاری از مقامات و سیاستمداران غربی بویژه در کشورهای اروپایی و ایالات متحده که روابط نزدیکی با خانواده پهلوی داشتهاند، ممکن است از این روند حمایت نکنند. این مساله میتواند تبدیل به مانعی جدی برای موفقیت کامل پروندههای حقوقی در دادگاههای بینالمللی شود. بنابراین در کنار پیگیریهای حقوقی، باید به دیپلماسی پیچیدهای که در این زمینه در جریان است نیز توجه کرد. در نهایت، سوالی که هنوز در ذهن بسیاری از تحلیلگران و شهروندان ایرانی باقی مانده، این است: آیا واقعا امکان استرداد این اموال به طور کامل وجود دارد؟ با توجه به حجم عظیم این منابع و پیچیدگیهای حقوقی مربوط به آنها، شاید این فرآیند زمانبر و دشوار باشد اما روند پیگیریهای قانونی در سطح بینالمللی نشان میدهد راههای مختلفی برای دستیابی به این هدف وجود دارد.
* تاریخچه یک دستبرد
اموال و داراییهای خاندان پهلوی در خارج از ایران یکی از جنبههای اصلی فساد اقتصادی و سوءاستفادههای مالی در دوران سلطنت محمدرضا پهلوی بوده است. در طول سلطنت او، بخش زیادی از ثروتهای ملی ایران به دست خانواده پهلوی و وابستگان آنها افتاد و بسیاری از این داراییها به خارج از کشور منتقل شد. این اموال همچنان یکی از مسائل پیچیده و جنجالی پس از انقلاب اسلامی ایران به شمار میآید. در ادامه، جزئیات بیشتری از غارت اموال ایران و انتقال آنها به خارج از کشور آورده شده است. گزارشهای رسانههای غربی، از جمله دیلیتلگراف، فایننشالتایمز و نیویورکتایمز، پرده از این غارت گسترده برداشته است. دیلیتلگراف ژانویه ۲۰۲۳ نوشت: «شاه آنقدر طلا بار هواپیما کرده بود که هواپیما از زمین بلند نمیشد». البته این تعبیر دیلی تلگراف شاید مقداری بزرگنمایی باشد و نویسنده تلاش کرده حجم زیاد طلا و جواهرات غارت شده را توصیف کند. نیویورکتایمز در سال ۱۹۷۹ ثروت شاه را بیش از یک میلیارد دلار تخمین زد و واشنگتنپست از انتقال ۱۲ میلیارد دلار از پول نفت ایران به حسابهای سوییسی بنیاد پهلوی پرده برداشت. خاطرات نزدیکان دربار، مانند احمدعلی مسعودانصاری و امیراصلان افشار نیز گواهی میدهد خاندان پهلوی چگونه جواهرات و اموال ملی را در صندوقهایی محکم بستهبندی و از کشور خارج کردند. این اموال که باید سرمایههای آیندهساز ملت ایران میبود، به ثروتی شخصی برای خاندانی تبدیل شد که در سایه دیکتاتوری، ریشههای اقتصاد ایران را خشکاندند. در دوران محمدرضا شاه پهلوی یکی از استراتژیهای عمده خاندان سلطنتی این بود که بخش بزرگی از ثروتهای ملی ایران بویژه درآمدهای حاصل از صادرات نفت، به حسابهای بانکی خارج از کشور منتقل شود. این روند بویژه در دهههای ۴۰ و ۵۰ شدت گرفت و موجب شد بخش زیادی از داراییهای خانواده پهلوی در کشورهای مختلف ذخیره شود.
* سوییس؛ مأمن دزدها
طبق برخی گزارشها محمدرضا شاه و نزدیکانش حسابهای بانکی گستردهای در سوییس داشتند. سوییس به عنوان یکی از کشورهای مهم برای نگهداری داراییها و سرمایههای کلان، محل اصلی بسیاری از حسابهای بانکی خاندان پهلوی بود.
در دهه ۱۹۷۰، برخی تخمینها حاکی از این بود که محمدرضا شاه شخصا حدود ۳۰۰ میلیون دلار در بانکهای سوییس داشت. علاوه بر او، بسیاری از اعضای خانواده و نزدیکان شاه نیز دارای حسابهای بانکی مخفی در این کشور بودند.
بسیاری از اموال و داراییهای خاندان پهلوی در خارج از ایران به صورت املاک گرانقیمت و سرمایهگذاریهای تجاری قرار داشت. برای مثال، برخی گزارشها حاکی از این است که شاه و خانوادهاش املاک بزرگی در کشورهای اروپایی مانند فرانسه و انگلستان داشتهاند. در فرانسه، بویژه پاریس، برخی اعضای خاندان پهلوی چندین ملک گرانقیمت داشتند که پس از انقلاب، این املاک از طرف دولت ایران برای مصادره تحت پیگرد قرار گرفتند. در ایالات متحده نیز از جمله در کالیفرنیا و نیویورک، برخی املاک و سرمایهگذاریهای خانواده پهلوی شناخته شده است. این داراییها پس از انقلاب توسط دولت ایران برای بازگرداندن به کشور پیگیری شد. پس از انقلاب اسلامی، دولت جدید تلاش کرد داراییهای غارتشده خاندان پهلوی و وابستگان آنها را شناسایی و بازگرداند. این تلاشها شامل بررسی حسابهای بانکی، املاک و دیگر داراییهایی بود که در خارج از کشور نگهداری میشد. سوییس یکی از مهمترین کشورهایی بود که دولت ایران برای بازگرداندن داراییهای پهلوی از آن اقدام کرد. در سالهای بعد از انقلاب، ایران درخواستهای رسمی برای شناسایی و مصادره حسابهای بانکی و داراییهای خاندان پهلوی در سوییس ارائه داد. در این رابطه، پروندههای حقوقی مختلفی در دادگاههای سوییس تشکیل شد. برخی گزارشها حاکی از این است که در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، ایران موفق شد برخی از این داراییها را به کشور بازگرداند اما بسیاری از حسابها و املاک همچنان در پردهای از ابهام باقی ماند.
علاوه بر سوییس، ایران همچنین در تلاش بود اموال خانواده پهلوی را از دیگر کشورهای غربی همچون انگلستان، آمریکا و فرانسه بازپس گیرد. در دهه ۱۹۹۰، ایران از طریق دیپلماسی رسمی و درخواستهای قانونی، برخی املاک و داراییهای پهلوی را که در کشورهای مختلف بود، مصادره کرد اما این فرآیند با چالشهای زیادی مواجه بود و در بسیاری موارد، موفقیتهای محدودی حاصل شد. یکی از مهمترین جنبههای انتقال و غارت اموال ایران در دوران شاه، سوءاستفادههای مالی گستردهای بود که در سطح کشور انجام میشد. درآمدهای نفتی ایران که میتوانست برای توسعه کشور استفاده شود، به طور عمده به حسابهای شخصی شاه و نزدیکانش واریز میشد. طبق برخی تحقیقات، خاندان پهلوی از روشهای مختلفی برای پنهان کردن اموال خود استفاده میکردند، از جمله استفاده از شرکتهای پوششی و حسابهای بانکی غیرقانونی در کشورهای مختلف. برخی اسناد موجود حاکی از این است که تنها در دهه ۱۹۷۰، محمدرضا شاه حدود ۳۰ میلیارد دلار از درآمدهای کشور را به خارج از ایران منتقل کرده بود.
* دزدی حتی در وقت اضافه
تاریخ تخریب و غارت منابع ملی ایرانیان از سوی دربار پهلوی فقط معطوف به روزهای پایانی حکومت آنها نبود. بخش مهمی از آنچه در گزارش ما آمده و میآید، مربوط به اقداماتی است که محمدرضا و پدرش از همان روز نخست حکومت آغاز کرده بودند. در واقع قابل باور نیست که بدون ایجاد کانالهای مالی مطمئن که صرف تمهید آنها زمانبر است، بتوان در مدت کوتاهی چنین سرمایههای هنگفتی را از کشور خارج کرد. به نظر اینطور میآید که پهلویها خود را مستاجر خانهای میدیدند که روزی باید آن را ترک کنند و دست بر قضا صاحبان این خانه که از بد روزگار اختیارشان دست آنها بود، بسیار ثروتمند بودند. برای همین از همان آغاز مقدمات دزدی بزرگ را فراهم کرده بودند. با این حال ماههای آخر سلطنت محمدرضا شاه بشدت متشنج بود و این امر باعث شد خانواده سلطنتی در تلاش برای حفظ اموال خود باشند. در این دوره، بسیاری از اعضای خاندان پهلوی بویژه شاه و فرح دیبا، تصمیم به انتقال بخش زیادی از اموال و ثروت کشور به کشورهای خارجی گرفتند. بر اساس گزارشها، در آستانه انقلاب، برخی اعضای خانواده پهلوی حتی داراییهای خود را به صورت فیزیکی و با استفاده از چمدانها و کولهپشتیها از ایران خارج کردند. در این انتقالها، اموال ارزشمندی چون طلا، جواهرات و اسناد مالی به خارج از کشور منتقل شد. برخی منابع گزارش دادهاند طی این دوره، فقط فرح دیبا که از ایران فرار کرده بود، بیش از ۱۰۰ میلیون دلار جواهرات و طلا از ایران خارج کرده است. در همان زمان، استفاده از بانکهای خارجی برای پنهان کردن داراییها و انتقال پولهای کلان به خارج از ایران در دستور کار قرار گرفت. بیشترین انتقالات به سوی بانکهای سوییس و کشورهای اروپایی انجام شد. به طور خاص، خاندان پهلوی و اطرافیانشان در سوییس بیش از ۵۰۰ حساب بانکی باز کرده بودند که بیشتر این حسابها به نامهای مستعار بود و با استفاده از شرکتهای پوششی اداره میشد. بررسیهای کمیسیون تحقیقاتی ایران نشان میدهد حدود ۴۰۰ میلیون دلار از درآمدهای نفتی ایران به این بانکها منتقل شده است. در یکی از گزارشها آمده است شاه در یکی از بازدیدهای خود از سوییس، بیش از ۵۰ میلیون دلار را شخصا به حساب خود واریز کرد. این مبالغ، اغلب به طور غیرقانونی از درآمدهای نفتی ایران به خارج فرستاده میشد. همچنین برخی مقامات رژیم پهلوی نیز در کشورهای دیگر املاک گرانقیمتی خریداری کرده بودند که بعدها این املاک نیز توسط دولت ایران مصادره شد.
خاندان پهلوی، در آخرین روزهای حکومت خود، همچون غارتگرانی که پیش از فرار گنجینههای ملت را به یغما میبرند، ثروت ایران را به تاراج بردند. ثروت محمدرضا پهلوی، شبکهای تاریک از شرکتها، بنیادها و حسابهای بانکی در گوشه و کنار جهان بود؛ از ویلاهای مجلل در سوییس و اسپانیا تا املاک پهناور در دیگر نقاط دنیا. ارزش این ثروت از ۱۲۰ میلیون دلار تا ۱۰۰ میلیارد دلار برآورد شده است؛ رقمی که حتی نزدیکان شاه نیز آن را انکار نمیکنند
در فرانسه، برخی املاک و داراییهای خاندان پهلوی هنوز به طور علنی در اختیار اعضای خانواده سلطنتی باقی مانده است. در پاریس، چندین ساختمان و ویلای لوکس متعلق به شاه و خانوادهاش وجود دارد که پس از انقلاب، دولت ایران درخواستهایی برای مصادره این املاک مطرح کرد. این درخواستها تا امروز مورد توجه قرار گرفته اما به دلیل پیچیدگیهای حقوقی و اعتراضهای طرف مقابل، هنوز بسیاری از این املاک بازپسگیری نشده است. در انگلستان نیز خانواده پهلوی املاک گرانقیمتی داشتند که پس از انقلاب، ایران به دنبال بازپسگیری آنها بود. یکی از این املاک، خانهای در لندن بود که در آن زمان به عنوان یک مرکز تجاری استفاده میشد. ایران تلاش کرد این ملک را از طریق دادگاههای انگلیسی بازپس گیرد اما بارها با مخالفتهایی روبهرو شد.
* محکمه برپا میشود
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، دولت جدید تصمیم به پیگرد قانونی اعضای خاندان پهلوی و مسؤولان رژیم گذشته گرفت. محاکمههای داخلی بویژه در دادگاههای انقلاب در تهران آغاز شد. در این دادگاهها اتهامات گستردهای علیه خاندان پهلوی مطرح شد، از جمله اتهاماتی چون فساد مالی، اختلاس و غارت منابع کشور. یکی از مهمترین پروندههایی که در دادگاه انقلاب مورد رسیدگی قرار گرفت، مربوط به انتقال غیرقانونی منابع ملی به خارج از کشور بود. اسناد موجود نشان میدهد طی ۲ سال قبل از انقلاب، بیش از ۱۵ میلیارد دلار از درآمدهای نفتی ایران به خارج منتقل شد. در این دادگاهها برخی مقامات رژیم پهلوی مانند امیرعباس هویدا (نخستوزیر پیشین) و برخی دیگر از وزرا و مقامات رژیم به اتهام همکاری در این فساد اقتصادی محاکمه و به اعدام محکوم شدند. هویدا در دادگاه انقلاب بویژه بهخاطر سوءاستفاده از قدرت و همکاری با شاه در انتقال منابع ایران به خارج از کشور، محکوم و 18 فروردین 58 اعدام شد. در این راستا، در سالهای اخیر دادگاههایی در داخل و خارج از ایران برای پیگیری و استرداد این اموال برگزار شده است. یکی از مهمترین موارد در این زمینه، دادگاهی بود که در شهر لندن در سال ۲۰۲۴ برگزار شد. در این دادگاه، خانوادههای مختلف ایرانی که از سوی خاندان پهلوی دچار خسارتهای مالی و اجتماعی شده بودند، شکایتی رسمی علیه اعضای خانواده پهلوی مطرح کردند. این دادخواست شامل درخواست برای بازپسگیری داراییهایی میشد که به طور غیرقانونی به نام خاندان پهلوی منتقل شده بود. در دادخواست مذکور، شمار زیادی از اموال شامل شرکتها و زمینها و املاک در داخل و خارج از ایران مورد اشاره قرار گرفت. یکی از موارد برجسته، زمینهای خریداریشده توسط محمدرضا پهلوی در کشورهای مختلف، از جمله ایالات متحده و کشورهای اروپایی بود. اردشیر زاهدی، داماد شاه و وزیر خارجه سابق، در خاطرات خود پرده از این راز برداشت: شاه ۳۱ میلیارد دلار از ثروت ملی را از کشور خارج کرد. بانک مرکزی ایران نیز در آذر ۱۳۵۷، فهرستی سیاه از ۱۷۸ مقام دولتی منتشر کرد که ۱۳ میلیارد دلار ارز را در ۲ ماه از کشور خارج کرده بودند. نامهایی مانند جعفر شریفامامی، غلامعلی اویسی و مدیر شرکت ملی نفت، در این فهرست به چشم میخورد؛ گواهی بر خیانتهایی که در سایه دیکتاتوری رخ داد. رسانههای غربی غربی نیز هر چند با زبانی متفاوت، به این غارت گسترده اعتراف کردهاند. فایننشالتایمز سال ۲۰۰۹ نوشت: شاه ۳۵ میلیارد دلار از ایران خارج کرد که ۲۰ میلیارد دلار آن توسط آمریکا مسدود شد. دیلیتلگراف ژانویه ۲۰۲۳ تصویری هولناک ترسیم کرد: شاه آنقدر طلا بار هواپیما کرده بود که هواپیما از زمین بلند نمیشد. نیویورکتایمز نیز سال ۱۹۷۹ به انتقال ۲ تا ۴ میلیارد دلار توسط خانواده سلطنتی به آمریکا اشاره کرد، رقمی که تنها بخشی از این غارت عظیم است.
در کنار محاکمههای داخلی، پیگیریهای حقوقی برای بازگرداندن اموال غارتشده خاندان پهلوی در دادگاههای بینالمللی نیز آغاز شد. مهمترین دادگاههای بینالمللی که ایران برای بازپسگیری این اموال از آنها استفاده کرد، دادگاههای سوییس و دادگاههای آمریکا بود. در سوییس، دولت ایران تلاش کرد با ارائه اسناد و مدارک مبنی بر انتقال غیرقانونی داراییها به خارج، اقدام به مصادره حسابهای بانکی خاندان پهلوی کند. این پروندهها در دادگاههای سوییس پیگیری شد اما در بسیاری از موارد به دلیل قوانین حفاظت از حریم خصوصی در این کشور، دسترسی ایران به این داراییها با مشکل مواجه شد. یکی از چالشهای اصلی ایران در این زمینه، فقدان اسناد کافی برای اثبات مالکیت این داراییها بود. با این حال اخیرا در کیفرخواستی که در تهران علیه این خاندان تنظیم شده و گزارش مفصلی از آن در خبرگزاریهای داخلی هم منتشر شده، اسناد مهمی به دست داده شده است ولی چون برخی افراد مرتبط با رژیم پهلوی در کشورهای مختلف از جمله سوییس، با ایجاد شرکتهای پوششی و انتقال این داراییها به حسابهای غیرقابل ردیابی، فرآیند بازگشت این اموال را پیچیدهتر کردند، شاید بهتر باشد مدعیان شفافیت مالی در غرب ابتدا به حساب این دست پولشوییهای واضح برسند تا شاید برای دولت ایران تضمینی ضمنی برای حسننیت آنها در ماجرایهای فشار برای پیمانهای پولی هم باشد.
در ایالات متحده نیز تلاشهایی برای بازگرداندن اموال خاندان پهلوی انجام شد. یکی از معروفترین پروندهها مربوط به حسابهای بانکی شاه در آمریکا بود که بعد از انقلاب در دادگاههای آمریکا به جریان افتاد. در این دادگاهها ایران خواستار بازگرداندن مبلغ ۳۰۰ میلیون دلار از حسابهای بانکی محمدرضا شاه شد اما به دلیل روابط دیپلماتیک پیچیده و حمایت دولت آمریکا از شاه، این تلاشها نیز چندان موفقیتآمیز نبوده است. در حالی که برخی منتقدان، اعلام مبلغ دقیق اموال غارتشده توسط خاندان پهلوی را غیرممکن میدانند، مطالعات و تحلیلهای اقتصادی نشان میدهد میزان واقعی این اموال دهها میلیارد دلار است. این مبلغ نه تنها شامل مستغلات، بلکه شامل داراییهای مالی، طلا، ارزهای خارجی و سرمایهگذاریهای مختلف در بازارهای بینالمللی است. برخی منابع و اسناد تاریخی حاکی از آن است که در دوران سلطنت پهلوی، این اموال به طور گستردهای در بانکهای سوییس و برخی کشورهای دیگر نگهداری میشد. علاوه بر این، طبق گزارشی که سال ۲۰۲۲ توسط یکی از سازمانهای غیردولتی منتشر شد، تنها در سالهای پایانی سلطنت محمدرضا پهلوی، حدود ۱۵ میلیارد دلار از منابع کشور ایران به طور مستقیم به حسابهای شخصی وی منتقل شد. این مبالغ که بخشی از آنها به صورت نقدی و بخشی دیگر در قالب خریدهای مختلف بود، هیچگاه به خزانه دولت بازنگشت. در این میان دادخواستهای استرداد اموال غارتشده خانواده پهلوی در سطح بینالمللی با واکنشهای متفاوتی مواجه شده است. از یک سو، بسیاری از سازمانهای حقوق بشری و نهادهای بینالمللی از جمله سازمان ملل متحد و اتحادیه اروپایی از این تلاشها برای بازگرداندن داراییهای مردم ایران حمایت کردهاند و از سوی دیگر، برخی دولتها و مقامات بینالمللی، به دلیل روابط سیاسی با ایران یا خاندان پهلوی، از ورود به این مسائل خودداری کردهاند.
موضوع استرداد اموال غارتشده توسط خاندان پهلوی همچنان یکی از مباحث داغ حقوقی و اقتصادی ایران است. دادخواستها و پیگیریهای حقوقی در داخل و خارج کشور، هر چند با چالشها و مشکلات مختلفی روبهرو است اما توجه به این مساله در سطح بینالمللی نشاندهنده اهمیت بازگرداندن منابع غارتشده به مردم ایران است. یکی از جدیدترین رویدادها در این زمینه، دادگاه مهمی بود که نوامبر ۲۰۲۴ در محل دادگاه عالی لندن برگزار شد. این دادگاه که تحت پیگیریهای حقوقی گروهی از شهروندان ایرانی و نهادهای حقوق بشری برگزار شد، موضوع بازپسگیری اموال خاندان پهلوی را مورد بررسی قرار داد. این دادگاه توجه ویژهای به یک پرونده خاص داشت که شامل اموال قابل توجهی بود که خاندان پهلوی در دوران سلطنت محمدرضا پهلوی در کشورهای مختلف بویژه در بریتانیا و آمریکا، خریداری کرده بودند. در این دادگاه، وکلای شاکیان با استناد به مدارک و اسناد تازه به دست آمده از بانکهای سوییس و آفشور کمپانیها، به اثبات نقض حقوق مردم ایران توسط خاندان پهلوی پرداختند. این اسناد نشان میدهد خاندان پهلوی طی چندین دهه، بویژه در فاصله سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۹، مقادیر زیادی از داراییهای کشور را به صورت پنهانی به حسابهای شخصی خود واریز کردهاند. بر اساس تحقیقات جدید، تنها در این دوره بیش از ۲۰۰ میلیارد دلار از منابع نفتی ایران به طور غیرقانونی از کشور خارج شده و در حسابهای شخصی خاندان پهلوی در کشورهای مختلف جهان نگهداری شده است. یکی از مهمترین جنبههای این دادگاه، بازگرداندن مجموعهای از املاک در لندن بود که خانواده پهلوی در مناطق مختلف این شهر خریداری کرده بودند. طبق گزارشها، خاندان پهلوی مالک ۷۰ ملک در لندن بودند که ارزش مجموعهای از آنها به بیش از ۵ میلیارد پوند میرسید. در این دادگاه، شاکیان با ارائه اسناد از جمله اسناد رسمی خرید و فروش زمینها و اطلاعات بانکها ثابت کردند این املاک با استفاده از منابع مالی غارتشده از ملت ایران خریداری شدهاند. شواهد نشان میدهد این املاک عمدتا در مناطق گرانقیمت مانند مایفیر و هارودز قرار دارند و در آن زمان، این خریدها در سایه اختلاسها و فساد مالی انجام شده است. علاوه بر املاک، در این دادگاه به سرمایهگذاریهای گسترده خاندان پهلوی در شرکتهای بینالمللی نیز اشاره شد. برخی از این سرمایهگذاریها در شرکتهای بزرگ فناوری و نفتی در ایالات متحده آمریکا بوده است که از جمله مهمترین آنها شرکتهای نفتی تگزاس و شرکت فناوری سیلیکونولی بودند. اسناد به دست آمده نشان میدهد خاندان پهلوی طی دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی، مبالغ هنگفتی را در این شرکتها سرمایهگذاری کردهاند. بررسیها نشان میدهد این سرمایهگذاریها بالغ بر ۱۰ میلیارد دلار بوده و بازدهی آنها در طول این سالها به چندین برابر این مقدار رسیده است. در بخش دیگری از این دادگاه، به انتقال غیرقانونی طلاهای ایران نیز اشاره شد. طبق گزارشهای تازه منتشر شده، در طول دهه ۱۹۷۰ میلادی، مقدار زیادی از ذخایر طلای ایران به طور مستقیم به خزانههای شخصی خاندان پهلوی در ژنو و نیویورک منتقل شد. این اقدامها بویژه در سالهای منتهی به انقلاب اسلامی به صورت پنهانی و از طریق شرکتهای واسطهای انجام شد. بر اساس گزارشهای به دست آمده، در مجموع ۱۵۰ تن طلا به ارزش تقریبی ۵ میلیارد دلار از ایران خارج شد که به حسابهای شخصی اعضای خاندان پهلوی منتقل شد.
* واکنشها و تحولات بعد از دادگاه
نتیجه این دادگاه هنوز نهایی نشده است اما به طور کلی به نظر میرسد روند حقوقی به سوی موفقیت حرکت میکند. به گفته منابع نزدیک به دادگاه، انتظار میرود در چند ماه آینده احکام رسمی صادر شود و برخی از این اموال به نفع مردم ایران بازگردانده شود. از طرف دیگر، این دادگاه همچنین تأثیرات زیادی بر روابط ایران با برخی کشورها بویژه کشورهای اروپایی و ایالات متحده، خواهد داشت. برخی تحلیلگران معتقدند با بازپسگیری این اموال، ایران میتواند بخش بزرگی از بحران اقتصادی فعلی خود را جبران کند و این اقدام به تقویت مشروعیت نظام جمهوری اسلامی کمک خواهد کرد. در همین راستا، برخی مقامهای جمهوری اسلامی ایران نیز به طور رسمی از این دادگاهها حمایت کرده و بر لزوم استرداد این اموال تأکید کردهاند. محمود علوی، وزیر اطلاعات سابق ایران در یکی از سخنرانیهای خود بیان کرد «بازگرداندن اموال مردم ایران که توسط خاندان پهلوی غارت شده، نه تنها به عدالت نزدیکتر خواهد بود، بلکه میتواند آثار مثبتی بر روند اقتصادی و سیاست خارجی ایران داشته باشد». از سوی دیگر، در داخل کشور برخی گروههای سیاسی و فعالان اجتماعی از این پیگیریها استقبال کردهاند و آن را گامی مثبت در راستای جبران خسارتهای وارده به ملت ایران میدانند. فرح پهلوی و فرزندانش امروز ادعا میکنند ثروت شاه تنها ۶۰ میلیون دلار بوده است اما این ادعا در برابر کوههای اسناد و شواهد، همچون دودی است که به هوا میرود. خاندان پهلوی، با بردن ۳۸۴ چمدان پر از طلا و جواهرات سلطنتی و انتقال میلیاردها دلار از ثروت ملی، میراثی سیاه از خود به جا گذاشتند. این غارت، نه تنها ثروت مادی، بلکه اعتماد ملت را نیز به یغما برد. امروز بازپسگیری این اموال نه تنها یک ضرورت اقتصادی، بلکه احیاگر حیثیت ملی است.
***
بازگرداندن 1000 هکتار زمین از چنگ زمینخواران مرتبط با خاندان پهلوی
گروه سیاسی: بهرغم گذشت 46 سال از پیروزی انقلاب اسلامی، هنوز آثار ظلم و ستم رژیم پهلوی در گوشه و کنار کشورمان دیده میشود. این بار از بندرعباس خبر میرسد یکی از بزرگترین پروندههای زمینخواری کشور به مساحت 1000 هکتار که ریشه در رژیم پهلوی داشت، با پیگیری اداره کل اطلاعات استان هرمزگان به نتیجه رسید و زمینهای مورد نظر که اغلب در ۲ محله نخل ناخدا و داماهی در شرق بندرعباس بود، بازگردانده شد.
طبق گزارشی که اداره کل اطلاعات هرمزگان اخیرا منتشر کرده است، این فرد پیش از پیروزی انقلاب اقدام به خرید حدود ۶ هکتار زمین در شرق بندرعباس میکند و سپس با جعل اسناد، مدعی مالکیت بر ۳۵ هکتار از این اراضی میشود. این فرد در مرحله بعد با اعمال نفوذ برخی از درباریان پهلوی، این مقدار را به هزار هکتار افزایش داده و پس از تصرف غیرقانونی این اراضی برای خود سند مالکیت صادر کرده بود.
کارشناسان اداره کل اطلاعات هرمزگان پس از دریافت اطلاعات مردمی، پیگیریهای اطلاعاتی را آغاز کرده و با کمک دادگستری هرمزگان، موفق شدند شیوه انجام این زمینخواری بزرگ و ارتباط زمینخواران با خاندان منحوس پهلوی را کشف کنند و در دادگاه صالحه به اثبات برسانند.
* واگذاری زمین به صهیونیستها!
یکی از شگردهای فرد متصرف، واگذاری بخشهایی از زمین متصرفیاش به افراد با نفوذ در رژیم پهلوی یا شراکت با آنها بود تا با ذینفع کردن این اشخاص صاحب نفوذ، برای ثبت و خارج کردن این اراضی از وضعیت ملی و موات از نفوذ آنها استفاده کند. اشرف پهلوی، محمدعلی آرشام (رئیس ساواک کرمان) و تعدادی از افراد با نفوذ در مجلس شورای ملی از جمله این اشخاص بودند. در همین رابطه نامه رسمی و کتبی اداره ثبت وقت موجود است که چطور در دوران رژیم پهلوی، از ساواک با اداره ثبت تماس گرفته و تاکید میکنند که باید برای اراضی مورد نظر سند صادر شود.
خیانت فرد متصرف به حدی میرسد که 12 هکتار زمین را در محله داماهی به خانواده «یهودا حی» از سرمایهداران صهیونیست و از نزدیکان موشه دایان نخستوزیر اسبق رژیم صهیونیستی داده بود.
* پرونده 200 هزار میلیارد تومانی
در همین رابطه مجتبی قهرمانی، رئیس کل دادگستری هرمزگان اعلام کرد در بررسیهای اولیه مشخص شد ارزش اراضی تصرفه شده و میزان تحصیل مال نامشروع توسط متصرفان، حدود ۲۰۰ هزار میلیارد تومان است.
قهرمانی اظهار کرد: با همکاری اداره کل اطلاعات هرمزگان و در جهت تکمیل تحقیقات، اثبات این فساد وسیع و رسیدگی به پرونده، پس از تشکیل کارگروه ویژه، حدود ۵۰ هزار فقره از اسناد مربوط به زمان ساواک شامل اسناد ثبتی املاک، اسناد مربوط به اصلاحات اراضی، پرونده اسنادی موضوعی ساواک و سایر اسناد محرمانه تاریخی و جغرافیایی بندرعباس در دوران حکومت ستمشاهی و... مورد مطالعه و بررسی دقیق قرار گرفته است. قهرمانی در ادامه یادآور شد: به موجب تصمیم دادگاه اصل ۴۹ قانون اساسی استان هرمزگان، کلیه اموال منقول و غیرمنقول این شخص از جمله اموالی که مستقیما به نام خود تصاحب کرده و اراضی و املاکی که در سایر پلاکها به نام افراد غیر ثبت شده بود و همچنین تمام اموال نزدیکان درجه اول وی که از طریق تصرفات غیرقانونی و درآمد نامشروع حاصل از فروش و واگذاری این اراضی تحصیل شده است و نیز عواید ناشی از فروش یا انتقال این اموال در طول ۶۰ سال گذشته، مصادره شد که پس از ارجاع پرونده به محاکم تجدیدنظر استان تهران در نهایت رای صادره مورد تایید قرار گرفته و قطعی شده است.
ارسال به دوستان
شهادت «محمد ضیف» فرمانده گردانهای قسام تأیید شد
میهمان خدا
* شهید ضیف، کارگردان فلسطین جدید/ * رئیس سابق شاباک: کاش او فرمانده ارتش اسرائیل بود!
گروه بینالملل: همه چیز از یک کلیپ چند دقیقهای شروع شد؛ فیلمی که سرنوشت او را به فلسطین و مسجدالاقصی گره زد؛ «نحشون واکسمان» نظامی اسرائیلی در یک عملیات پیچیده توسط گردانهای قسام اسیر شد و ماموریت اعلام این گروگانگیری و پیششرطهای حماس برای آزادی او که مهمترینش آزادی شیخ احمد یاسین رهبر حماس بود، به او سپرده شد. این فرد کسی نبود جز «محمد دیاب ابراهیم المصری» که بعدها معروف شد به «محمد ضیف»؛ شاگرد و همرزم مهندس «یحیی عیاش» بزرگترین طراح عملیاتها علیه نیروهای اسرائیلی که ماجرای ترور او هم طولانی است.
محمد ضیف در سایه عیاش رشد کرد و به دشمن درجه یک اسرائیلیها بدل شد. محمد متولد خانیونس در ۱۹۶۵ میلادی بود. مانند بسیاری از رهبران حماس در دانشگاه اسلامی غزه درس خواند و افکار اخوانی داشت.
وقتی در دهه ۹۰ میلادی از زندانهای اسرائیل آزاد شد به مانند بسیاری از اسرای فلسطینی تبدیل به فرمانده حماس شد. او در سایه فعالیت میکرد تا اینکه سال ۲۰۰۲ و بعد از شهادت صلاح شحاده به عنوان فرمانده کتائب القسام، شاخ نظامی حماس انتخاب شد.
راهبردهای ضیف او را به دشمن درجه اول تلآویو بدل کرد. اسرائیلیها به او لقب گربه داده بودند، زیرا هر زمان که میخواستند برای ترورش سراغ او بروند ناکام میماندند. ۶ بار ترور ناکام محمد نمونه بارز آن است.
اما دیاب المصری چه ویژگی بارزی داشت که او را به عنوان نفر اول مقاومت فلسطین معرفی کرد؟ همواره گروههای شبهنظامی مسلح یک راهبرد و دکترین در طول مبارزه با اسرائیل در سر داشتند؛ از یاسر عرفات گرفته تا خلیل الوزیر و از یحیی عیاش تا صلاح شحاده، همه معتقد بودند به دلیل آنکه اسرائیل در زمین میدان نظامی دست بالا را دارد باید از «دکترین فابیان» استفاده کرد؛ یعنی زد و خورد!
در ۲ دهه گذشته ضیف هم همین راهبرد را در پیش گرفت؛ حمله، ضربه و عقبنشینی. عملیاتهای زیادی در طول این سالها توسط حماس طرحریزی شد تا بنیانهای امنیتی اسرائیل زیر ضربه برود. عملیات گروگانگیری نمونه بارز این مدل راهبرد نظامی بود. البته که در بسیاری از این موارد عملیاتها جواب خوبی هم پس داد. عملیات تبادل اسرا در سال ۲۰۱۱ که منجر به آزادی بیش از 1000 زندانی فلسطینی از جمله یحیی سنوار شد، نمونه بارز این طرحریزی بود، اما ضیف میدانست برای اینکه بتواند ضربه را کاریتر و زخم عمیق اطلاعاتی و امنیتی به تلآویو وارد کند باید دکترین را تغییر داد. دیاب المصری سالها برای این دکترین تلاش کرد و طرحریزی آن را انجام داد تا اینکه صبح ۷ اکتبر 2023 فرمانی از سوی او به تمام شاخههای نظامی کتائب القسام صادر شد؛ حمله با نام عملیات توفان الاقصی.
دیگر زد و خورد دکترین محمد نبود. او سعی کرد حماس را از یک گروه شبهنظامی تبدیل به یک ارتش کند. حمله به عمق اراضی اشغالی در ۷ اکتبر آن سال بزرگترین میراث ضیف با همکاری سنوار بود. او خالق دکترین جدیدی برای فلسطینیها شد؛ طرحریزیای که به آنها جرأت نفود و زخم کاری میداد تا بتوانند یکی از تئوریهای دوستونه بنگورین یعنی امنیت را متزلزل کنند. اکنون محمد یک میراث بزرگ در ابعاد نظامی و امنیتی برجا گذاشته است. از سوی دیگر منطق مقاومت مسلحانه با اسرائیل توسط ضیف بسط و گسترش یافت. او رابطه گرم و بسیار خوبی با بقیه اضلاع مقاومت در لبنان و ایران داشت؛ از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۸ همکاری مداوم و مستقیم با شهید عماد مغنیه و بعدها با سردار شهید سلیمانی گواه این موضوع است.
ضیف وقتی فرماندهی گردانهای حماس را بر عهده گرفت تقریبا آنها هیچ سلاحی در دست نداشتند و با غنیمت گرفتن اسلحه از سربازان اسرائیلی خود را تجهیز میکردند اما در ۷ اکتبر 2023 و زمانی که فرمان حمله به اسرائیل را صادر کرد ۵هزار موشک و چند هزار رزمنده حماس را در دست داشت. همچنین شبکهای از تونلهای حماس میراث بزرگ اوست؛ مواردی که نشان میدهد دکترین ضیف آن بود که حماس از یک گروه شبهنظامی تبدیل به ارتش مقاومت در فلسطین شود. ضیف همانطور که خانه به خانه میهمان فلسطینیها بود، اکنون به قهرمان بزرگ برای آنها نیز تبدیل شده و همین برای فلسطینیها کافی است.
ابراهیم مدهون، تحلیلگر فلسطینی درباره شخصیت وی گفته بود: «او یک شخصیت افسانهای در حماس است. او تولید و واردات موشک را ارتقا و توسعه داد و به توسعه شبکه تونل گسترده حماس در زیر غزه کمک کرد. به گفته آقای مدهون، تحلیلگر، او همچنین فرماندهی بهاصطلاح تیپ سایه را بر عهده داشت که از اسرای اسرائیلی در دست حماس محافظت میکند و بر سرمایهگذاری در فناوریهای جدید مانند هواپیماهای بدون سرنشین شناسایی پهپاد برای گردانهای قسام هم نظارت میکرد».
نیویورکتایمز هم در گزارشی نوشته بود: ضیف حماس را به یک ارتش تبدیل کرده است که دیگر از بین رفتن آن به شکل قبلی ممکن نخواهد بود.
گیلون، رئیس سابق شاباک هم درباره او گفت: من مجبورم این را بگویم. باید در انتخاب کلماتم احتیاط کنم اما من نسبت به او (ضیف) احترام بسیار بالایی قائلم، حتی اگر بخواهید نوعی تحسین. تو برای کشتن او مردهای، همانطور که او برای کشتن تو مرده است اما او یک حریف شایسته است. ما در اینجا درباره شخصی صحبت میکنیم که ای کاش ما هم مانند آن را داشتیم، تو دوست داشتی که او فرمانده ستاد ارتش باشد.
اکنون ضیف یک میراث افسانهای برای فلسطینیهاست. طوری که بارها در بیتالمقدس او را صدا میزنند. او کارگردان دکترین جدید فلسطین بود. شاید بیراه هم نباشد، زیرا او در دانشگاه تئاتر بازی میکرد و نقشی داشت به نام ابوخالد. او بعدها همین تئاتر را برای فلسطین بازی کرد و تئوری جدیدی برای فلسطین چینش کرد تا مسیر مبارزه ادامه پیدا کند.
***
ادای دین حماس به شهید ضیف و یارانش
با فرونشستن آتش جنگ در باریکه غزه و اجرای آتشبس میان حماس و رژیم صهیونیستی، جنبش مقاومت اسلامی فلسطین که دیگر تحت شرایط اضطراری حفظ اسرار در دوره جنگ نیست، به فرمانده شهید شاخه نظامی خود ادای دین کرد. حازم قاسم، سخنگوی جنبش حماس روز پنجشنبه درباره سرنوشت محمد ضیف موسوم به ابوخالد، فرمانده اسطورهای گردانهای عزالدین قسام و همرزمان او اطلاعرسانی کرد. به گزارش خبرگزاری فلسطینی شهاب، وی گفت: «رهبران شهید جنبش حماس در نبرد توفان الاقصی حماسهآفرینی کردند و ترور نشدند، بلکه در میدانهای نبرد شهید شدند. بعد از اجرای آتشبس و اطمینان از هویت شهدا توسط کادرهای متخصص، شهادت رهبران حماس اعلام شد. رژیم اشغالگر خیال میکرد با ترورها، جنبش حماس را تضعیف میکند اما این امر رخ نداد و هیچگونه اختلال اداری به وجود نیامد. با وجود شهادت فرماندهان، فعالیت میدانی ادامه یافت و مقاومت تا آخرین لحظه قبل از آتشبس به کار خود ادامه داد. جنبش اکنون اوضاع خوبی دارد و خسارتهایی را که در پی شهادت فرماندهان به وجود آمد میتواند جبران کند».
ساعاتی بعد ابوعبیده، سخنگوی گردانهای قسام، شاخه نظامی حماس نیز رسما اعلام کرد: «محمد ضیف (ابوخالد) فرمانده گردانهای قسام همراه با «مروان عیسی» (ابوالبراء) معاون فرمانده گردانهای قسام، غازی ابوطماعه (ابوموسی) فرمانده بخش تسلیحات و خدمات رزمی، «رائد ثابت» فرمانده بخش نیروی انسانی، «رافع سلامه» (ابومحمد) فرمانده لشکر خانیونس، «احمد الغندور» (ابوانس) فرمانده لشکر شمال و ایمن نوفل (ابواحمد) فرمانده لشکر منطقه مرکزی گردانهای قسام در جریان جنگ غزه به شهادت رسیدند».
***
زندگی دشوار همسر و فرزندان ضیف
خبرگزاری شهاب همزمان با انتشار رسمی خبر شهادت محمد ضیف، فرمانده گردانهای عزالدین قسام، شاخه نظامی حماس، نخستین مصاحبه تصویری با همسر او موسوم به «ام خالد» را منتشر کرد.
همسر این شهید قهرمان در این مصاحبه گفت:«به خدا قسم، خبر شهادت ابوخالد ضیف را با افتخار و مباهات هر چه تمام دریافت کردیم، چون او نماد مقاومت فلسطین بود. او یک پدر، دوستدار [مردم] و فردی کاملا فروتن بود. تنها امید و هدفش این بود که مردم فلسطین برای تحقق آرمان عادلانهشان یعنی آزادی فلسطین متحد شوند و امت اسلامی نیز برای فلسطین - مسالهای که تنها مربوط به فلسطینیان نیست و مساله امت عربی و اسلامی و تمام آزادگان جهان است - متحد شوند و بیتالمقدس را آزاد کنند. فلسطین به دست ابوخالد (شهید ضیف)، یاران او و فرزندانش آزاد خواهد شد».
ام خالد که چهرهاش نشان میداد از مشکلات معیشتی و سوءتغذیه رنج میبرد، همچنین با تشریح اینکه او و فرزندانش در تمام طول جنگ فاجعهبار 16 ماهه رژیم صهیونیستی علیه غزه، وضعیتی مشابه سایر اهالی داشتهاند، اعلام کرد همسر شهیدش به دلایل امنیتی بیشتر عمر خود را در تونلهای غزه سپری کرده است. وی همچنین گفت اعضای خانوادهاش جز منطقههای رفح و بیت حانون در جنوب نوار غزه، جایی نبوده که به دلیل شرایط امنیتی به آنجا جابهجا نشده باشند. در بخشی از این مصاحبه، تصاویر 2 پسر و یک دختر شهید ضیف پخش شد و این موضوع اعلام شد که تمام اعضای خانواده شهید ضیف به دلایل مسائل امنیتی مجبور بودهاند همواره نام خود را تغییر دهند.
خبرنگار فلسطینی در ادامه به محل سکونت خانواده ضیف اشاره کرد و گفت: «شرایط زندگی ام خالد همانند بسیاری از خانوادههای فلسطینی در نوار غزه است. روی هیزم و زغال [آشپزی میکنند] و وسایل خانهشان بسیار ساده است.
روایت اشغالگران در همین لحظه رد میشود؛ روایتی که میگفت سران [حماس] در شرایطی متفاوت از مردم غزه زندگی میکنند».
ارسال به دوستان
برخورد یک بالگرد نظامی آمریکا با هواپیمای مسافری امریکن ایرلاینز بر فراز کاخ سفید و کنگره 67 کشته برجا گذاشت
فاجعه پنتاگون در واشنگتن
سانحه مرگبار برخورد یک بالگرد نظامی ارتش آمریکا با یک فروند هواپیمایمسافری بر فراز آسمان پایتخت این کشور که به مرگ تمام سرنشینان هر 2 هواگرد منجر شد، آغازی است نمادین بر دومین دوره ترامپیسم در ایالات متحده.
شامگاه چهارشنبه گذشته، درست در ساعاتی که رئیسجمهور جدید در کاخ سفید درگیر تامین منافع رژیم صهیونیستی از طریق مداخله برای اجرای طرح کوچاندن اجباری اهالی غزه به اردن و مصر بود، صدای یک انفجار مهیب بر فراز آسمان واشنگتن به گوش رسید. ساعتی بعد، خبر شوکهکننده فاجعهآفرینی یک فروند بالگرد «بلک هاوک» پنتاگون همراه با تصاویر برخورد آن با هواپیمای مسافری بامباردیر سیآرجی ۷۰۰ متعلق به خطوط هوایی امریکن ایرلاینز و انفجار و سقوط ناشی از آن در سراسر جهان پیچید؛ رخدادی که به وضوح ثابت کرد آمریکای ترامپ مغشوشتر از آن است که برای ایفای مجدد نقش پلیس جهانی آمادگی داشته باشد. به گفته سازمان هوانوردی ایالات متحده، این حادثه حوالی ساعت ۹ شب چهارشنبه به وقت محلی در حالی اتفاق افتاد که پرواز شماره ۵۳۴۲ امریکن ایرلاینز با ۶۰ مسافر و 4 خدمه از مبدا ویچیتا در حال تقرب برای فرود روی باند ۳۳ فرودگاه ملی رونالد ریگان در قلب واشنگتن بود. طبق تصاویر منتشره، بالگرد نظامی آمریکایی که با 3 سرنشین در حال پرواز آزمایشی بود، به وضوح مسیر از پیش تعیینشده هواپیمای بامباردیر سیآرجی ۷۰۰ را سد کرد که نتیجه آن برخورد همراه با انفجاری مهیب و سقوط هر دو هواگرد به داخل رود پوتوماک در نقطهای بود که از کاخ سفید، ساختمان کنگره و مقر پنتاگون کمتر از 4 کیلومتر فاصله داشت.
فاجعه بعدی اما زمانی رخ داد که تا ساعات ابتدایی بامداد پنجشنبه، هیچ عملیات امدادی واقعی برای نجات مسافران هواپیمای غرق شده در آب انجام نشد و به این ترتیب حیاتیترین لحظات برای حفظ جان آنها از دست رفت. به گفته اداره آتشنشانی واشنگتن، دلیل تاخیر زیاد، سرمای شدید هوا و یخ بستن سطح رودخانه پوتوماک عنوان شده است.
در نهایت حدود 24 ساعت بعد از این سانحه، مقامات آمریکایی اعلام کردند به رغم عملیات نیروهای امداد نظامی و مدنی، تنها 28 جسد – شامل یکی از خدمه بالگرد - از آب گرفته شده و احتمالا همه ۶۴ سرنشین هواپیمای مسافری جان باختهاند. تقریبا به طور همزمان پیت هگست، وزیر دفاع جدید آمریکا (پنتاگون) نیز تایید کرد هر 3 سرنشین بالگرد بلک هاوک شامل یک کاپیتان (خلبان) جوان، یک گروهبان رسمی و یک افسر ارشد ۲ خلبان کشته شدهاند. این در حالی است که 2 هفته پیش هم یک فروند جنگنده پیشرفته «اف 35» در نخستین روزهای ریاستجمهوری مجدد ترامپ در خاک آمریکا سقوط کرد. همچنین شامگاه پنجشنبه به وقت محلی اعلام شد جعبههای سیاه متعلق به هواپیمای بامباردیر سیآرجی ۷۰۰ پیدا شده است.
جعبههای سیاه شامل ضبطکننده اطلاعات پرواز و ضبطکننده صداهای کابین خلبان میتواند سرنخهای مهمی درباره علت وقوع این حادثه در اختیار تیم تحقیقاتی قرار دهد. این جعبهها به آزمایشگاه هیات ملی ایمنی حملونقل ایالات متحده (NTSB ) در نزدیکی محل سانحه منتقل شد تا مورد تحلیل قرار گیرد. در حالی که هنوز ابعاد مختلف این سانحه فاجعهبار کاملا شناسایی نشده بود دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا در یک نشست خبری در کاخ سفید با اعلام اینکه احتمالا تمام سرنشینان هواپیمای مسافری کشته شدهاند، یکی از دلایل احتمالی سانحه را استخدام نیروهایی با استانداردهای پایین در دوران ریاستجمهوری جو بایدن و باراک اوباما برشمرد. وی گفت: «من ایمنی را در اولویت قرار دادم، آنها سیاست را».
وی بدون اینکه به دوره 4 ساله ریاستجمهوری خود در حد فاصل 2 رئیسجمهور دموکرات اشاره کند، اوباما و بایدن را متهم کرد که با استخدام متخصصان فاقد صلاحیت لازم در حیطه کنترل حملونقل هوایی موجب تضعیف نهادهای هوانوردی آمریکا شدهاند. ترامپ حتی از این هم فراتر رفت و به مساله همجنسگرا بودن وزیر پیشین حملونقل آمریکا «پیت بوتجیج» در دوره بایدن اشاره کرد و گفت تلاش او برای اجرای طرحهایی چون عدالت شغلی و استخدامی برای اقلیتهای جنسی و جنسیتی موجب تضعیف قدرت تخصصی وزارتخانه مربوط شده است. جالب اینکه ترامپ در پایان این کنفرانس خبری از آمریکاییها خواست بدون هراس هواپیما سوار شوند و به سیستم هوانوردی آمریکا اعتماد و اطمینان کامل داشته باشند.
ساعاتی بعد شبکه سیبیاس نیوز به نقل از برخی مسؤولان هوانوردی آمریکا اعلام کرد کمبود نیرو در برج مراقبت فرودگاه رونالد ریگان واشنگتن، یکی از عوامل موثر در این سانحه بوده است. بر اساس گزارش اولیه اداره فدرال هوانوردی (FAA)، کمبود نیرو در برج مراقبت که نخستینبار توسط نیویورکتایمز گزارش شد، امری غیرعادی توصیف شده است. به نوشته این روزنامه، دولت ایالات متحده سالهاست برای پرکردن برخی پستهای کلیدی در اداره فدرال هوانوردی با مشکل مواجه است.
بر اساس این گزارش، معمولاً 2 نفر مسؤولیت کنترل ترافیک هوایی برای هلیکوپترها و هواپیماها در حریم هوایی مرکز واشنگتن دیسی را بر عهده دارند اما در زمان این حادثه تنها یک نفر این وظیفه را انجام میداد. حال آنکه این منطقه به خاطر اشراف به مهمترین نهادهای حاکمیتی، نظامی و امنیتی ایالات متحده، یکی از کنترلشدهترین حریمهای هوایی جهان محسوب میشود. هیات ملی ایمنی حملونقل ایالات متحده (NTSB) با اعلام اینکه هنوز علت دقیق این سانحه در دست بررسی است، اعلام کرد گزارش اولیه این حادثه طی 30 روز آینده منتشر خواهد شد.
* سرپوش گذاشتن بر تقصیر پنتاگون
با این همه به نظر میرسد همه سر و صداهایی که ترامپ و رسانههای جریان اصلی آمریکا درباره دلایل فنی و پیشزمینههای سیاسی مختلف این سانحه به پا کردهاند، یک هدف حیاتی را دنبال میکنند و آن پنهان کردن نقش اصلی بالگرد نیروهای هوایی پنتاگون است. در واقع از زمان وقوع این سانحه، بحث اصلی میان کارشناسان هوانوردی این بوده که یک بالگرد نظامی در مسیر از پیش تعیینشده تقرب خطوط هوایی به فرودگاه رونالد ریگان، یکی از حساس ترین فرودگاههای غیرنظامی جهان آن هم در قلب واشنگتن چه میکرده است. شبکه انگلیسی بیبیسی در گزارشی به محتویات 2 فایل صوتی مربوط به مکالمههای برج مراقبت فرودگاه ریگان واشنگتن پرداخته که در یک تارنمای ویژه ناوبری و ارتباطات برج مراقبت منتشر شده است. در یکی از این 2 فایل صوتی، صدای یکی از مسؤولان برج مراقبت فرودگاه رونالد ریگان شنیده میشود که میگوید «پیتی دو پنج (حروف اختصاری بالگرد بلک هاوک)، سیآرجی (حروف اختصاری هواپیمای مسافری بامباردیر سیآرجی ۷۰۰) در نزدیکیات قرار دارد. پیتی دو پنج، به سیآرجی واکنش نشان بده!» پس از این مکالمه، صدای احتمالا خلبان بالگرد نظامی شنیده میشود که میگوید: «هواپیما را میتوانم ببینم. درخواست جدایی و فاصلهگیری چشمی دارم». حدود ۱۵ ثانیه بعد، صدای کسی در پسزمینه شنیده میشود که فریاد میزند: اوه! در فایل دیگر از همین مکالمات نیز اخطار مشابه برج مراقبت به خلبان بالگرد نظامی شنیده میشود. رئیس سازمان هوانوردی آمریکا که در کنار ترامپ در کنفرانس خبری کاخسفید حضور یافت، تصریح کرد آموزشی بودن پرواز بالگرد نظامی مزبور به معنای کمتجربه بودن خلبان آن نیست!
ارسال به دوستان
«وطن امروز» از موانع برنامه دولت برای رفع ناترازی برق در سالهای آینده گزارش میدهد
ناترازی زیر سر نوسان ارز
گروه اقتصادی: ایران در حال حاضر با ناترازی برق حداقل ۱۸ هزار مگاواتی مواجه است که باید طی 3 سال آینده جبران شود، در غیر این صورت میزان ناترازی افزایش خواهد یافت، زیرا سالانه ۵ هزار مگاوات به مصرف برق افزوده میشود. بنابراین، کشور باید سالانه بین ۱۰ تا ۱۲ هزار مگاوات ظرفیت برق جدید ایجاد کند تا طی 3 سال این ناترازی به صفر برسد. برای تحقق این هدف، دولت ۵ میلیارد دلار تسهیلات ارزی در نظر گرفته است که سرمایهگذاران باید از آن بهرهبرداری کنند اما مساله این است که نوسانات ارزی در ایران به قدری بالاست که کسی تمایل به استفاده از تسهیلات ارزی ندارد، چراکه ساخت یک نیروگاه چند سال طول میکشد و در این مدت نوسان ارز میتواند سرمایهگذاران را به چالش بکشد.
با توجه به اینکه سرمایهگذارانی که منابع ارزی دریافت میکنند، باید اقساط خود را به صورت ارزی بازپرداخت کنند، در صورت تأیید عدم توانایی در کسب درآمد ارزی، میتوانند ریال را با نرخ روز مرکز مبادلات به ارز تبدیل کرده و به این ترتیب تعهدات خود را در قبال بازپرداخت انجام دهند. بر اساس این مصوبه، سرمایهگذار در حوزه تجدیدپذیر میتواند داراییهای طرح مانند زمین و تجهیزات، یا مجموعهای از داراییهای مالی دیگر نظیر سهام، گواهی تولید برق تجدیدپذیر و همچنین اسناد خزانه اسلامی را به عنوان وثیقه به بانک معرفی کند.
* راهکارهای تأمین مالی و تسهیل سرمایهگذاری
امیر دودابینژاد، معاون سرمایهگذاری و تنظیم مقررات ساتبا، با تأکید بر اینکه یکی از موانع و مشکلات پیش روی توسعه انرژیهای تجدیدپذیر، تأمین مالی است، اظهار کرد: «هیات وزیران در اواخر آبان، مصوبهای با عنوان اصلاح آییننامه رفع موانع تولید نیروگاههای تجدیدپذیر را ابلاغ کرد. بر اساس ماده ۸ این مصوبه، در گام نخست، بانک مرکزی موظف شده است مسیر معرفی سرمایهگذارانی را که علاقهمند به بهرهمندی از خطوط اعتباری فاینانس هستند تسهیل کند. سرمایهگذاران برای این منظور باید مصوبه شورای اقتصاد را داشته باشند که ساتبا در این زمینه آمادگی دارد آنها را هدایت و راهنمایی کند».
دودابینژاد افزود: «طبق این مصوبه، معادل ۵ میلیارد دلار برای سرمایهگذاری در حوزه تجدیدپذیرها در نظر گرفته شده است که از طریق قراردادهای اعطای عاملیت پرداخت تسهیلات، سپردهگذاری نزد سیستم بانکی یا سایر روشهای تأمین مالی و اهرمی کردن منابع از طریق تلفیق با منابع بانک یا پذیرش تعهد رکن پذیرهنویس جهت انتشار اوراق ارزی اختصاص مییابد».
به گفته او، مسیر دیگری نیز برای سرمایهگذارانی که دارای منابع کافی ارزی و ریالی هستند فراهم شده است؛ به این صورت که سرمایهگذاران دارای منابع ریالی میتوانند از طریق بانک مرکزی، منابع خود را به ارز تبدیل کرده و برای سرمایهگذاری استفاده کنند. علاوه بر این، در چارچوب ماده ۸ آییننامه بازگشت ارز، این امکان ایجاد شده سرمایهگذارانی که دارای درآمد ارزی هستند، بتوانند از منابع ارزی خود برای سرمایهگذاری در حوزه تجدیدپذیرها بهرهمند شوند.
وی تأکید کرد: «سرمایهگذارانی که درآمد ارزی دارند، بر اساس مقررات مربوط باید درآمد ارزی خود را بازگردانند اما بر اساس این توافقنامه، سرمایهگذار میتواند درآمد ارزی خود را در حوزه تجدیدپذیرها صرف کند و به این ترتیب به تعهدات ارزی خود عمل کند».
* تحولات ساختاری در صنعت برق و نیاز به سرمایهگذاری خصوصی
در حال حاضر یکی از مشکلات سرمایهگذاران حوزه برق تأمین مالی است و یکی دیگر از این مشکلات که مانع اصلی تحقق اهداف این صنعت میشود، «قیمتگذاری دستوری» است.
اسماعیل مهران، کارشناس انرژی اظهار کرد: «در حالی که از اوایل دهه 80 خورشیدی، صنعت برق در بسیاری از کشورهای جهان دستخوش تحولات ساختاری عمیق و معناداری شده است، ایران هنوز نتوانسته وارد این جریان شود. دلیل اصلی آن این است که بخشی از صنعت نیروگاهی کشور دولتی است و بخش خصوصی به دلایل مختلف هنوز نتوانسته وارد این حوزه شود».
وی ادامه داد: «تفکیک شرکتی و حقوقی بخشهای تولید و توزیع، تشکیل بازار عمدهفروشی برای ایجاد رقابت در بخش تولید و مشارکت بخش خصوصی در احداث نیروگاهها در قالب قراردادهای BOO و BOT از جمله این تحولات است که ایران نیز باید آنها را دنبال کند».
این کارشناس حوزه انرژی تأکید کرد: «تشکیل و راهاندازی بازار عمدهفروشی برق یک نقطه عطف بسیار مهم در تاریخ اقتصادی صنعت برق محسوب میشود، زیرا این اقدام به معنای جایگزینی تصمیمات متمرکز درباره میزان و نوع هر یک از ظرفیتهای نیروگاهی با تصمیمات بازیگران خصوصی است که انگیزه کسب حداکثر منافع اقتصادی را دارند».
مهران در ادامه افزود: « بهرغم این تحول بسیار مهم در ساختار اقتصادی صنعت برق، کارکرد بازار برق در ارائه علائم لازم برای سرمایهگذاری بهینه در ظرفیت و تکنولوژیهای مختلف نیروگاهی با 2 چالش اساسی مواجه بوده است: نخست، عدم تعدیل سقف و نرخ پایه آمادگی بازار برای ایجاد سیگنالهای قیمتی مناسب جهت سرمایهگذاری بهینه در ظرفیت نیروگاهی و دوم، عدم اصلاح قیمت سوخت برای ایجاد انگیزه لازم جهت اصلاح ترکیب تکنولوژیکی نیروگاهها».
وی تصریح کرد: «محاسبات انجامشده درباره نرخ بازده داخلی نیروگاههایی که برق تولیدی خود را در قالب قراردادهای تبدیل انرژی به شرکت توانیر میفروشند، نشاندهنده وجود نرخ بازده داخلی واقعی حدود ۹.۵ درصد برای این نوع سرمایهگذاریهاست، در حالی که نرخ بازده داخلی واقعی تکنولوژیهای گازی و سیکل ترکیبی در چارچوب سقف و نرخ پایه آمادگی تعیینشده در بازار برق ایران کمتر از ۶ درصد است. این موضوع به معنای اتکا به قراردادهای تبدیل انرژی به جای تکیه بر چارچوب بازار برق برای ارائه علائم مناسب در شکلگیری ظرفیت بهینه نیروگاهی است. بدیهی است که شرایط فعلی با اهداف اولیه تجدید ساختار و راهاندازی بازار برق برای جایگزینی تصمیمات متمرکز با تصمیمات بازیگران خصوصی در تضاد است».
* ابزارهای مالی جدید برای توسعه انرژیهای تجدیدپذیر
سیدمهدی حسینی، مدیرکل دفتر بودجه، تسهیل سرمایهگذاری و تجهیز منابع مالی ساتبا نیز در این باره بیان کرد: «برای گسترش عمق معاملات بازار برق سبز و ایجاد ابزارهای مالی کارآمد، اوراقی با عنوان گواهی تولید برق تجدیدپذیر (REC) طراحی شده است. این اوراق که مجوز کمیته فقهی سازمان بورس و اوراق بهادار را نیز دریافت کردهاند، بر اساس دستورالعملهای توسعه مبادلات برق در بورس انرژی، عرضه و تبادل برق تجدیدپذیر در بورس انرژی و آییننامه اجرایی ماده ۱۶ قانون جهش تولید دانشبنیان تهیه شدهاند».
وی افزود: «با اجرای این دستورالعمل، نیروگاههای تجدیدپذیری که موفق به فروش کامل برق تولیدی خود در دوره معاملاتی نشدهاند، میتوانند این گواهیها را دریافت کرده و در بازار برق سبز عرضه کنند. در حال حاضر ظرفیت اسمی تولید برق تجدیدپذیر کشور به ۱۵۰۰ مگاوات رسیده است. اگر مشکل نقدینگی وجود نداشته باشد، گلوگاه بعدی بحث لجستیک و ظرفیت اجرایی است. با توجه به آمادگی فعلی تجهیزات و نیروی کار در کشور، امکان احداث ۵۰۰۰ مگاوات ظرفیت تولید برق تجدیدپذیر در سال را داریم. میتوانیم در آینده با ایجاد زیرساختهای لجستیکی، سالانه ۱۰ هزار مگاوات به ظرفیت تولید برق تجدیدپذیر کشور اضافه کنیم».
بانک مرکزی با همکاری وزارت نیرو و صندوق توسعه ملی، بسته تأمین مالی ارزی و ریالی، شیوههای تسهیل در وثیقهگذاری و نحوه تأمین ارز برای بازپرداخت بدهی واردکنندگان تجهیزات نیروگاهی تجدیدپذیر را به امضا رساندهاند. با ابلاغ این بسته، بانک مرکزی موظف شده است اقدامات لازم را برای تسهیل در معرفی طرحهای اولویتدار و دارای مجوز شورای اقتصاد در حوزه نیروگاههای تجدیدپذیر به منظور دریافت تسهیلات فاینانس خارجی انجام دهد. همچنین، صندوق توسعه ملی مکلف است اقدامات لازم را جهت اعطای تسهیلات ارزی و ریالی در حوزه نیروگاههای تجدیدپذیر تا سقف معادل ۵ میلیارد دلار طی 4 سال انجام دهد. برای رسیدن به تراز مطلوب در صنعت برق و جبران ناترازی موجود، توسعه انرژیهای تجدیدپذیر و سرمایهگذاری در این حوزه از اهمیت ویژه و بالایی برخوردار است. بهرهگیری از ظرفیتهای داخلی، تسهیل فرآیندهای مالی و اداری و ایجاد انگیزه برای سرمایهگذاران میتواند راهگشای حل مشکلات فعلی و دستیابی به اهداف بلندمدت کشور در این حوزه باشد.
ارسال به دوستان
نگاه
مادیگرایی فهمی از «نصر» ندارد
رها عبداللهی: وقتی موسای کلیم در مقابل جلال و جبروت فرعون ایستاد و از خداوند احد و واحد گفت، فرعون پاسخ داد خدایی جز من وجود ندارد. او که خود را قادر بر هر چیزی میدانست، در مقابل اعجاز عصای موسی، به قدرت سحر ساحرانش متمسک شد. فرعون، مستکبری غرقشده در توهم قدرتهای مادی، قدرت جاریشده الهی در اعجاز عصای موسی را نمیفهمید و میخواست با قدرت مادی خود آن را بشکند اما عصای موسی آمده بود تا کفرها را در هم شکند و بساط فریب مادی را ببلعد. ساحران فرعون قدرت فرامادی اعجاز موسی را درک کردند و به خداوندی که بازیگردان اصلی صحنه نزاع بود، ایمان آوردند ولی فرعون و اعوان و انصار خودباختهاش نه؛ آنان حتی با مشاهده برتری دست خداوند بر تمام قدرتها، حاضر نشدند در مقابل قدرت حی لایموت کرنش کنند. امروز صحنه نبرد غزه بیشباهت به صحنه نزاع توحید و کفر موسی و فرعون نیست.
بعد از 470 روز جنگ و کشتار و ویرانی، مجاهدان حماس و مردم مقاوم غزه، اسرائیل و آمریکا را وادار به پذیرش آتشبس و تبادل اسرا کردهاند و در حال بازگشت به خانههایشان هستند. حالا ترامپ که چند روزی است رئیسجمهور آمریکا شده، ژست گادفادر گرفته و به خیال خودش میخواهد همه چیز را سروسامان دهد. او دوشنبه گذشته بدون اشاره به نسلکشی رژیم صهیونیستی در غزه گفت: «من میخواهم آنها [اهالی غزه] در مکانی بدون خشونت زندگی کنند. غزه برای سالها یک جهنم بوده است. آنها میتوانند در مناطقی بهتر و راحتتر زندگی کنند». او میخواهد مردم غزه را وادار به کوچ از غزه به مکانهایی در مصر و اردن کند. احتمالا برای تحقق آن، فشار اقتصادی و حصر و تحریم ورود مصالح ساختمانی و کمکها برای بازسازی ویرانههای غزه ادامه یابد. همان روز که ترامپ این طرح خطرناک را اعلام کرد، با بازگشایی محور نتساریم، حداقل ۲۰۰ هزار فلسطینی، حماسه بازگشت را رقم زدند و به خانههای خود در شمال غزه برگشتند. برخی از آنان ۲۰ کیلومتر را پیادهروی کردند تا به ویرانههای به جا مانده برسند؛ جایی که دیگر نمیشود به آن گفت خانه و شهر اما آنان میگفتند اینجا سرزمین ماست؛ حتی اگر ویران باشد هم مال ماست!
یکی از فلسطینیان بازگشته به شمال نوار غزه به خبرنگار الجزیره میگفت: «صحبتهای ترامپ درباره انتقال ما یک خیال محض است. آیا او فکر میکند پس از همه چیزهایی که تحمل کردهایم، ما میرویم؟ این خانه ما است و ما میمانیم».
بسیاری دیگر از مردم همین جملات را تکرار میکردند؛ که اگر ذرهای در ماندن تردید داشتند، این همه راه را با وجود خطر حملات مجدد رژیم کودککش، با زن و بچه و سالمند برای بازگشت طی نمیکردند و خطر را به جان نمیخریدند. اما در شبکه اجتماعی ایکس دیدم یکی از چهرههای اصلاحطلب نوشته بود: «واضح است که بسیاری از خانوادهها امکان و طاقت زندگی در یک خرابه کامل را برای سالهای طولانی ندارند و نمیتوانند تا آخر عمرشان منتظر بازسازی خانه و محله و شهرشان بمانند. از این رو وقتی به آنها پیشنهاد دریافت مقداری غرامت و زندگی در یک خانه آماده در نقطهای دیگر از جهان ارائه شود، «داوطلبانه» «مجبورند» آن را بپذیرند!»
او در ادامه نوشته بود: «جنگ غزه تنها ویرانی نوار غزه نبود، به نوعی ویرانی «آرمان فلسطین» هم بود!»
منظورش این است که صبر و استقامت این مردم دیگر چندان ادامه پیدا نخواهد کرد و بزودی شاهد کم آوردن فلسطینیها خواهیم بود. برایم عجیب بود چگونه او با وجود مشاهده تصاویر مکرر مقاومت عجیب مردم غزه در یک سال و نیم گذشته، چنین تحلیلی دارد و گمان میکند آنان دیگر طاقت سختی ندارند. چگونه تصور میکند سختی جنگ، آرمان فلسطین را از بین برده؟! آیا همین دست تحلیلها نبود که توفان الاقصی را خودکشی از ترس مرگ تعبیر میکرد و معتقد بود بزودی حماس از بین میرود؟
این تحلیلها را بدون توجه به نزاع همیشگی گفتمان الهی و مادی نمیشود فهمید.
مقام معظم رهبری در روز عید مبعث درباره پیروزی غزه فرمودند: «شما نگاه کنید به غزه! غزه منطقه محدود کوچک، رژیم صهیونیستی تا دندان مسلح و دارای پشتیبانی کامل آمریکا را به زانو درآورد؛ غزه رژیم صهیونیستی را به زانو درآورد! این شوخی است؟ این همان رشحهای از بعثت است؛ این همان ایمان و عقل است؛ این همان تلاوت آیات قرآن است؛ این دل بستن به خداست؛ این همان اعتقاد به «اِنَّ العِزَّهَ لِلَّهِ جَمیعاً» است». ایشان همچنین در بیانات 2 هفته گذشتهشان، پیروزی مردم غزه را که جلوی چشم مردم دنیا دارد اتفاق میافتد، شبیه افسانه اما سنت قطعی الهی دانستند.
گفتمان مادیگرایی از سنت الهی فهمی ندارد. اعجاز ایمان و اعتماد به قدرت الهی در پیروزی مردم غزه را درک نمیکند و مدام منتظر شکست و زمین خوردن آنان است. وقتی مقام معظم رهبری میگویند غزه پیروز میشود، آنان فقط ویرانی، کشتار، آوارگی و معلولیت را میفهمند. آنان نمیتوانند یحیی سنوار را بفهمند وقتی شاعرانه از راه رسیدن به آزادی سرخ حرف میزند. برای همین منتظرند مردم غزه این بار در مرحله بازسازی کم بیاورند. برای همین مطمئن هستند ترامپ میتواند با فشار، آنان را مجبور به کوچ از غزه کند. اگر مادیگرایان میتوانستند قدرت ایمان و اراده را پس از این همه واقعیات رخ داده در ماجرای غزه بفهمند، تمام این فشارهای حداکثری پوچ و بیمعنا میشد. آنان حتی نمیتوانند پایمردی مردم غزه نسبت به مجاهدان حماس را پس از آن همه مصیبت که به دنبال توفان الاقصی متحمل شدند، باور کنند. برای همین مدام میگویند مردم غزه از حماس متنفرند و آنان را دلیل مصائبشان میدانند و اکنون خواهان نجات به هر قیمتی هستند. حتی وقتی با اعلام آتشبس، صحنههای صفوف به هم گره خورده مجاهدان میان هلهله و شادی مردم در خیابانهای غزه و کرانه باختری منتشر شد، آنان باز هم توضیحی نداشتند. آنان تصاویر قیام بازگشت و مردمی را که تهلیل و تکبیر میگفتند و دف مینواختند و اشک شوق میریختند و یکدیگر را گرم در آغوش میکشیدند و از حماس تشکر میکردند، دیدند اما باز به جای باور ایمان این مردم، ترجیح دادند طرح ترامپ را باور کنند. میدانم آنان همواره منتظرند مردمی که به ویرانههایشان برگشتهاند، خسته شوند و به طرح تبعید اجباری ترامپ تن دهند. میدانم آنان هیچوقت نمیتوانند رازی را که انسان مقاومت، میان «آزادی سرخ» و «دستان خونآلود» کشف کرده، بفهمند. مگر اینکه ایمان عمیق بیاورند به خدایی که صحنهگردان تمام وقایع تاریخ است و عزت و نصر از آن او است: «و لن تجد لسنهالله تبدیلا».
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|