روایتی سرد اجرایی فاجعه
مهرداد احمدی: «آبان» نمونهای بارز از سریالهایی است که نه داستان دارد، نه اجرا و نه حتی یک لحظه قابل تأمل. فیلمنامه، در کلیشههای نخنمای فیلمفارسی غرق است؛ شخصیتهای تکبعدی، دیالوگهای تصنعی و ملودرامی که حتی برای مخاطب عام هم باورپذیر نیست. انگار نویسنده با عجله چند فیلم قدیمی را کپی کرده و بدون هیچ خلاقیتی کنار هم چسبانده است.
اما اگر تصور کنیم مشکل فقط از فیلمنامه است، سخت در اشتباهیم. کارگردانی فاجعهبار این اثر به نابودی کامل آن کمک کرده است. سکانسها بدون کمترین حس ریتم تدوین شدهاند، بازیگران در حال ادای جملات هستند نه بازی و دکوپاژها بیشتر به تمرینهای دانشجویی شباهت دارند تا اثری حرفهای. حتی لحظات احساسی نیز به دلیل اجرای مصنوعی و فیلمبرداری سرد و بیروح، کاملاً بیاثر باقی میمانند. از منظر کارگردانی، «آبان» چیزی بیش از یک محصول بیروح و سردستی نیست. دوربین در بیشتر صحنهها صرفاً حضور دارد، بدون اینکه کارگردان نگاهی هنری یا حتی حداقل استانداردهای بصری را رعایت کند. قاببندیها تکراری و بدون فکر انتخاب شدهاند؛ گاهی دوربین در زوایایی نامناسب قرار دارد که نه بر تنش صحنه میافزاید و نه کمکی به روایت میکند. فیلمبرداری نیز به همین اندازه ضعیف است: رنگبندی تخت و بدون عمق، نورپردازی بیحالتی که به جای ایجاد فضا، حس سریالهای روزمره تلویزیونی را تداعی میکند و حرکات دوربینی که یا بیش از حد بیدلیل لرزان است یا به شکلی مکانیکی و خستهکننده ثابت مانده. بازیگری نیز در این میان فاجعهای تمامعیار است. نهتنها بازیگران به درک درستی از نقشهایشان نرسیدهاند، بلکه به نظر میرسد کارگردان حتی زحمت هدایت آنها را هم به خود نداده است. دیالوگها بیاحساس ادا میشوند و در لحظات اوج درام، بازیگران بیشتر شبیه افرادی هستند که مجبور شدهاند جلوی دوربین چیزی بخوانند تا اینکه در حال زندگی کردن نقش باشند. ضعف در هدایت بازیگران به حدی است که حتی چهرههای شناختهشدهای که سابقه کار خوب داشتهاند نیز در این سریال عملکرد ضعیفی ارائه میدهند. با این سطح نازل از کیفیت، تنها یک پرسش جدی باقی میماند: چرا چنین سریالی ساخته شده و پلتفرم پخشکننده از چه هدفی پیروی میکند؟ به نظر میرسد کیفیت، دغدغه اصلی این پلتفرم نبوده است، بلکه تنها مساله مهم، تولید انبوه محتوای مصرفی برای جذب مخاطب در کوتاهمدت بوده است. در سالهای اخیر، برخی پلتفرمهای داخلی به جای تمرکز بر ارتقای کیفیت، رویکردی کمّی را در پیش گرفتهاند؛ به این معنا که به جای چند اثر شاخص، ترجیح میدهند تعداد زیادی محتوای سطحی و کمهزینه تولید کنند تا فقط فضای پخش را پر کنند و تعداد مشترکان را بالا ببرند.
اما در کنار جنبههای تجاری، احتمالاً اهداف دیگری نیز در پس تولید «آبان» وجود دارد. این سریال از نظر محتوایی چیزی جز تکرار الگوهای بیاثر و محافظهکارانه نیست، ولی در عین حال به شکل هدفمند نوعی سلیقهسازی خاص را دنبال میکند. ترویج درامی احساساتی، بیرمق و پر از مضامین کهنه، مخاطب را به نوعی مصرفکننده منفعل بدل میکند که به دیدن آثار کمارزش عادت کرده و انتظاراتش از مدیوم تصویر پایین آمده است. این رویکرد، در بلندمدت، به سود جریانی است که نمیخواهد فیلم و سریال به یک رسانه چالشبرانگیز یا تفکرآفرین تبدیل شود. اگر پلتفرم پخشکننده واقعاً دغدغه رشد سینما و سریالسازی را داشت، بودجه و امکانات خود را صرف حمایت از ایدههای جدید و ساخت آثار استاندارد میکرد، نه تولید محتوایی که حتی در میان آثار متوسط نیز جایی ندارد. «آبان» بیش از آنکه یک سریال باشد، یک کالای مصرفی کمدوام است که عمر آن از چند روز فراتر نخواهد رفت - البته اگر اصلاً کسی تا پایان تماشایش را تحمل کند.
«آبان» حتی در ابتداییترین اصول روایتگری نیز شکست میخورد. ساختار روایی این سریال فاقد انسجام است و به نظر میرسد نویسنده صرفاً صحنههایی را کنار هم چیده است، بدون اینکه یک خط داستانی منسجم وجود داشته باشد. هیچکدام از نقاط عطف داستان تأثیرگذار نیستند و تعلیقهایی که باید مخاطب را درگیر کند، یا بیش از حد پیشبینیپذیرند یا به قدری تصنعی که کوچکترین حسی ایجاد نمیکنند.
مشکل دیگر این است که درام سریال نه از دل شخصیتها و موقعیتها، بلکه از طریق کلیشههای سطحی و تکراری شکل میگیرد. در بسیاری از صحنهها، شخصیتها درگیر دیالوگهای شعاری و نمایشی میشوند که نه طبیعی هستند و نه ارتباطی به پیشبرد داستان دارند. این فقدان منطق روایی باعث شده نه انگیزه شخصیتها باورپذیر باشد و نه روند پیشرفت داستان، مخاطب را با خود همراه کند. نتیجه آن است که تماشاگر خیلی زود از سریال دلزده میشود و هر اتفاقی که در ادامه رخ دهد، تأثیری بر او نخواهد گذاشت. یکی از مهمترین مشکلات «آبان»، نبود شخصیتهای واقعی و باورپذیر است. شخصیتهای این سریال نه عمق دارند و نه تحول؛ انگار فقط برای پر کردن سکانسها حضور دارند. قهرمان داستان، اگر بتوان او را قهرمان نامید، فاقد هرگونه پیچیدگی روانی است و تمام واکنشهای او به اتفاقات، سطحی و قابل پیشبینی است. شخصیتهای فرعی هم وضعیتی به مراتب بدتر دارند - یا سیاه و سفیدند، یا در حد تیپهای کارتونی باقی ماندهاند. مساله این است که وقتی شخصیتها واقعی به نظر نمیرسند، بیننده نمیتواند با آنها ارتباط برقرار کند. هیچکس در «آبان» تصمیمات منطقی نمیگیرد، شخصیتها بدون دلیل تغییر رفتار میدهند و برخی کاراکترها حتی هیچ کارکردی در داستان ندارند. این ضعف بویژه در شخصیتهای منفی بیشتر دیده میشود؛ آنها فقط برای اینکه مانعی بر سر راه قهرمان باشند، خلق شدهاند، نه به عنوان انسانهایی که باورپذیر و سهبعدی باشند.
«آبان» از نظر تدوین هم یک شکست کامل است. سکانسها بیش از حد کشدار است و ریتم سریال به طرز ناامیدکنندهای کند و بیروح است. بسیاری از صحنهها میتوانست کوتاهتر و تأثیرگذارتر باشد اما تدوینگر یا کارگردان ظاهراً علاقهای به حذف لحظات اضافه نداشته است. این کشدار بودن روایت، باعث شده تماشای سریال به تجربهای خستهکننده تبدیل شود، جایی که نه اتفاق مهمی رخ میدهد و نه تنش و هیجانی در کار است. در برخی سکانسها، نماها بدون هیچ منطقی پشت سر هم چیده شدهاند و گاهی حتی جهشهای زمانی و مکانی به شکل نامناسبی اجرا میشوند. این سردرگمی تدوینی باعث شده حتی اگر کسی بخواهد داستان را دنبال کند، با مشکلات جدی روبهرو شود.
* سوال بزرگ: چرا چنین سریالی تولید شده است؟
با وجود تمام این مشکلات، همچنان این پرسش باقی میماند که چرا یک پلتفرم باید برای تولید چنین سریالی هزینه کند؟ در شرایطی که مخاطبان به آثار استاندارد و باکیفیت دسترسی دارند، ارائه سریالی که حتی به سطح سریالهای معمولی هم نمیرسد، چه توجیهی دارد؟ یکی از احتمالات، رویکرد تجاری مبتنی بر کمیت به جای کیفیت است. برخی پلتفرمها به جای اینکه روی تولید آثار قوی و ماندگار تمرکز کنند، ترجیح میدهند تعداد زیادی سریال بسازند تا صرفاً محتوا تولید کرده باشند. این استراتژی در کوتاهمدت ممکن است باعث افزایش تولیدات شود اما در بلندمدت، مخاطب را از آن پلتفرم دلزده خواهد کرد. احتمال دیگر، مساله سلیقهسازی است. تولید آثار ضعیف و کمکیفیت، باعث میشود مخاطب به تماشای محتوای سطحی و کلیشهای عادت کند. در این شرایط، سطح انتظار عمومی از سریالها کاهش پیدا میکند و فضا برای ادامه تولیدات بیکیفیت و سودآور بازتر میشود. پلتفرمهایی که چنین رویکردی را دنبال میکنند، شاید در ظاهر به دنبال سرگرمی مخاطب باشند اما در واقع در حال ایجاد فرهنگ مصرفیای هستند که به نفع تولیدکنندگان محتوا و نه مخاطبان است. در نهایت، «آبان» نهتنها یک شکست هنری است، بلکه نشانهای از یک بحران عمیقتر در صنعت سریالسازی است؛ بحرانی که اگر ادامه پیدا کند، میتواند مخاطب را از تولیدات داخلی ناامید کند و او را به سوی جایگزینهای باکیفیتتر سوق دهد.
سیدشهاب حسینی، بازیگری که زمانی با آثار ماندگار در سینمای ایران درخشید، حالا در «آبان» حضوری دارد که چیزی جز یک سقوط حرفهای نیست. پرسش مهم این است: چرا بازیگری که کارنامهاش پر از نقشهای عمیق و تحسینشده است، حاضر شده در اثری چنین بیکیفیت بازی کند؟ آیا این یک انتخاب آگاهانه است یا نتیجه محدودیتهای حرفهای که در سالهای اخیر با آن مواجه شده است؟ برای پاسخ به این پرسش، باید به چند عامل مهم توجه کرد. نخست، افول سینمای مستقل و بحران تولید در سینمای ایران، که بسیاری از بازیگران را به سمت پلتفرمهای نمایش خانگی سوق داده است. در شرایطی که تولید فیلمهای هنری و باکیفیت کاهش یافته، بازیگران حتی اگر بخواهند در آثار ماندگار حضور داشته باشند، گزینههای محدودی پیش روی خود میبینند. اما آیا این بهانه کافی برای حضور در سریالی چون «آبان» است؟ دومین احتمال، جاذبه مالی پروژههای نمایش خانگی است. حضور در یک سریال شبکه خانگی معمولاً قراردادهای مالی قابل توجهی را به همراه دارد اما آیا بازیگری مثل شهاب حسینی که سابقه همکاری با سینماگران بزرگ و حضور در جشنوارههای بینالمللی را دارد، به مرحلهای رسیده که تنها معیار انتخابش مسائل مالی باشد؟ اگر چنین باشد، این خود نشاندهنده بحرانی جدی در سینمای ایران است که حتی بازیگران برجسته نیز ناچارند در پروژههای ضعیف برای تأمین درآمد حضور پیدا کنند. سومین احتمال، تغییر رویکرد حرفهای و شخصی حسینی در سالهای اخیر است. او در سالهای گذشته علاوه بر بازیگری، وارد حوزههایی مانند کارگردانی و تهیهکنندگی نیز شده است. برخی انتخابهای او در این دوران، از جمله فیلمهایی که خودش ساخته یا پروژههایی که در آنها حضور داشته، نشان میدهد مسیرش از سینمای هنری فاصله گرفته است. شاید «آبان» تنها یکی از انتخابهای جدید او در این مسیر باشد؛ مسیری که متأسفانه نشانهای از افت سطح کیفی انتخابهایش دارد. در هر صورت، نتیجه این انتخاب هرچه باشد، حضور در «آبان» به وضوح به کارنامه شهاب حسینی آسیب میزند. بازیگری که زمانی درخشانترین آثار سینمای ایران را تجربه کرده بود، حالا در سریالی کلیشهای، با فیلمنامهای سطحی و کارگردانی ضعیف، نقشآفرینیای ارائه میدهد که نهتنها چیزی به جایگاهش اضافه نمیکند، بلکه باعث میشود مخاطبان از خود بپرسند: «چرا!»
در کنار کیفیت پایین سریال، پرسش مهم دیگری که درباره پلتفرم «شیدا» مطرح میشود، مساله منابع مالی و درآمدهای حاصل از «آبان» است. این پلتفرم که در سالهای اخیر با تولید محتوای متنوع سعی در جذب مخاطب داشته، آیا حاضر است شفاف اعلام کند هزینههای تولید «آبان» چقدر بوده و چه میزان درآمد از آن کسب کرده است؟ در صنعت سریالسازی حرفهای، انتشار اطلاعات مالی پروژهها یک امر رایج است. پلتفرمهای بینالمللی مانند نتفلیکس یا دیزنی پلاس، آمار مربوط به هزینههای تولید و میزان موفقیت مالی آثارشان را منتشر میکنند اما در ایران معمولاً چنین شفافیتی وجود ندارد و مخاطب نمیداند آیا سرمایهای که برای تولید این آثار خرج میشود، واقعاً بازگشت مالی دارد یا صرفاً از طریق منابع حمایتی تأمین شده است. پرسش مهم این است: آیا «آبان» واقعاً توانسته درآمدزایی کند، یا اینکه صرفاً پروژهای بوده که با منابعی نامشخص تأمین مالی شده است؟ اگر این سریال واقعاً به لحاظ اقتصادی موفق بوده، چرا پلتفرم «شیدا» آمار دقیق بازدید و درآمد آن را منتشر نمیکند؟ و اگر موفق نبوده، چرا همچنان سیاست تولید چنین آثاری ادامه دارد؟ مشکل بزرگتر این است که نبود شفافیت مالی در این پلتفرمها باعث میشود مخاطب نتواند قضاوت کند آیا روند تولیدات بر اساس نیاز و علاقه مردم است یا صرفاً منافع گروهی خاص را تأمین میکند. اگر «آبان» واقعاً یک سریال پرمخاطب و موفق بود، انتظار میرفت سازندگان آن با افتخار آمار دقیق میزان بازدید و درآمدهای حاصل از آن را اعلام کنند اما وقتی این اطلاعات منتشر نمیشود، این شبهه ایجاد میشود که شاید چنین پروژههایی بیش از آنکه حاصل یک استراتژی موفق باشند، نتیجه یک سیاست نادرست در تولید محتوا باشند که نه بر اساس تقاضای واقعی مخاطب، بلکه بر مبنای ملاحظات دیگری شکل گرفته است. در نهایت، هم سرنوشت شهاب حسینی و هم پلتفرم «شیدا» در سایه انتخابهایی قرار دارد که بهوضوح از مسیر استانداردهای هنری و حرفهای فاصله گرفته است. «آبان» نهتنها نشانهای از سقوط کیفیت سریالسازی در ایران است، بلکه زنگ خطری است برای آینده نمایش خانگی؛ آیندهای که اگر بدون شفافیت مالی و بدون توجه به کیفیت ادامه یابد، نهتنها مخاطب را از این پلتفرمها دور خواهد کرد، بلکه میتواند اعتبار بازیگرانی مانند شهاب حسینی را نیز برای همیشه خدشهدار کند.