فر همایونفر
مهرداد احمدی: در تاریخ جوامع، لحظههایی هست که حقیقت ملیت نه در اسناد حقوقی یا نهادهای رسمی، بلکه در ارتعاش یک نغمه، در سکوت یک قاب تصویری یا در ضرباهنگ یک شعر متبلور میشود؛ لحظههایی که ملت، خود را بهمثابه «ملت» درمییابد، نه بهواسطه زبان مشترک یا جغرافیای مشخص، بلکه از رهگذر تجربهای زیباییشناختی که از درون وجدان جمعی میجوشد و در بیرون، به هیات انسجامی تاریخی و کنشی سیاسی ظاهر میشود. در اینگونه لحظات، هنرمند ملی بهمثابه عاملی تاریخی وارد صحنه میشود؛ نه صرفا خالق یک اثر هنری، بلکه سازنده امکان تجلی وحدت. هنرمند ملی کسی است که با بهرهگیری از فرم، از سنت، از زبان رمزی ناخودآگاه جمعی، نیرویی تولید میکند که بسیجگر است، انگیزهساز است و در زمانه اضطرار، کارکردی راهبردی دارد: تبدیل ملت از جماعتی پراکنده به پیکری زنده، آگاه، کنشمند و مقاوم.
در روزگار ما که سیطره رسانه و فروپاشی مرزهای فرهنگ موجب تلاشی معنایی شده، هنرمند ملی دیگر نمیتواند همان کسی باشد که صرفا به عناصر بومی یا نوستالژیک متوسل میشود. ملی بودن در هنر امری سطحی یا محتوایی نیست، بلکه نحوهای از فرمپردازی است که بتواند امر جمعی را در سطحی والاتر از تبلیغ و شعار بازنمایی کند. اینجاست که هنر فاخر، یعنی هنری که متکی به فرم، پیچیدگی، هارمونی و انضباط درونی است، از سطح ابراز عاطفه عبور میکند و به عامل آفرینش عاطفهای تاریخی بدل میشود. هنرمند ملی کسی است که نه در پناه مناسبات رسمی قدرت، بلکه در درون ساحت تراژیک ملت، صدای آن را بازتاب میدهد؛ صدایی که نه گمگشته است و نه فریاد بیمعنا، بلکه پژواکی است از حقیقتی مشترک: حقیقت رنج، مقاومت، فداکاری و امید. این صدای ملت است در لحظههایی که نیاز به بازشناسی خویش دارد.
در این معنا، هنرمند ملی را باید بهمثابه «فراخواننده ملت» فهم کرد؛ کسی که ملت را از حالت تعلیق و سردرگمی بیرون میکشد، آن را خطاب قرار میدهد، برایش آهنگ میسازد، زبان میتراشد و چهرهاش را بازسازی میکند. کارن همایونفر در روزهای اخیر نمونه درخشان این نوع هنرمند است. قطعه «سید الامه» که او به مناسبت تشییع پیکر شهید سیدحسن نصرالله ساخت، تنها یک موسیقی نبود؛ یک رویداد بود، یک تجربه جمعی، یک امکان جدید برای پیوند میان هنرمند و ملت. در زمانی که ذهنها پر از شعار و رسانهها اشباع از همهمهاند، این قطعه چون شهابی در آسمان ذهنیت عمومی درخشید و نشان داد که چگونه میتوان در اوج اندوه، آرامش آفرید؛ در دل خشم، وقار به وجود آورد و در بطن فقدان، امید را زنده کرد.
همایونفر با سابقه پررنگ در سینمای دفاعمقدس و آثار ارزشی اما فراتر از کلیشهها حرکت کرده است. آنچه او را از دیگران متمایز میکند، نه صرفا مضمون کارهایش، بلکه تسلط او بر فرم موسیقایی و درک عمیق از ساختار دراماتیک احساس است. در «سید الامه» ما با نوعی موسیقی تشییعی مواجهیم که نه مویه است، نه تهییج بیهدف، بلکه آمیزهای از غم مقدس، احترام متین و احضار روح یک قهرمان تاریخی است. این قطعه دقیقا همانجاست که هنر فاخر به هنر ملی بدل میشود. چرا؟ چون همایونفر با پرهیز از شعارزدگی و اغراق، به جوهره تجربه سوگ دست یافته: سوگی که بهمثابه آگاهی تاریخی عمل میکند، نه فروپاشی روانی؛ سوگی که ملت را نه در انفعال، بلکه در خویشتنیابی و مسؤولیت بیدار میکند.
اما این اتفاق مهم است چون در عصری که امر ملی به فراموشی سپرده شده و هر ابراز هویتی، یا به نمادهای کلیشهای تنزل یافته، یا در دالهای بیمعنا گم شده، هنرمندی مانند همایونفر با مهارت در اجرا و درک از روح تاریخی ملت، نشان میدهد که هنوز هم میتوان با هنر، ملت را خطاب قرار داد. «سید الامه» نه یک اثر سفارشی، بلکه پاسخی است درخور به پرسشی تاریخی: ملت ما در برابر شهادت رهبرانی چون نصرالله، چگونه باید اندوه خود را تجربه کند؟ چگونه باید آن را صورتبندی کند، تا از آن نیروی مقاومت برآید؟ همایونفر پاسخش را با ابزار موسیقی داده اما این پاسخ تنها در سطح صدا نیست، بلکه در سطح ساحت مشترک معنایی است که ایجاد کرده است. او، بهمثابه هنرمندی ملی، ملت را مخاطب خود دانست و نهتنها با او سخن گفت، بلکه زبان او شد.
در اینجا باید بر یک نکته تأکید کرد: هنر ملی، اگر واقعا بخواهد ملی باشد، باید فرم داشته باشد. بدون فرم، هیچ بیانی به آگاهی جمعی بدل نمیشود؛ شعار، هر چقدر هم که والا باشد، اگر فاقد صورتبندی هنری باشد، از حافظه عبور نمیکند. ملتها با اندیشه بسیج نمیشوند، با تصویر، صدا، ضرباهنگ و تجربه زیباییشناختی بسیج میشوند. هنری که ملی میشود، در واقع هنری است که در سطح ناخودآگاه جمعی، مسیرهایی برای اتحاد ایجاد میکند؛ مسیرهایی که نه از دستور، بلکه از تأثر و تذکار عبور میکنند. این هنر، شعار نمیدهد، بلکه میسازد. نمیخواهد متقاعد کند، بلکه میخواهد احضار کند: احضار یک احساس مشترک، یک خاطره رنج، یک افق از امکان.
از این رو، ملی بودن در هنر، به معنای همراهی با قدرت یا دنبالهروی از گفتمان رسمی نیست، بلکه به معنای ساختن ساحت ملی در قلب مردم است. در این معنا، حتی مخالفترین گروهها نسبت به ایدئولوژی رسمی نیز، اگر با یک اثر هنری ملی مواجه شوند، قادر به درک آن میشوند، چرا که اثر، از مرزهای ایدئولوژیک عبور کرده و به سطح عمیقتری از تجربه انسانی و تاریخی پا نهاده است. قطعه «سید الامه» دقیقا چنین است. این قطعه نه برای یک جناح یا طبقه خاص، بلکه برای روح تاریخی یک ملت ساخته شده است؛ روحی که با مرگ قهرمانان خود، زندهتر میشود.
در ستایش کارن همایونفر باید گفت او تنها یک آهنگساز نیست؛ او سازنده فضای معنایی ملت است. او نشان داد که هنر ملی نه با جادو، نه با سفارش و نه با تکرار شعارهای نخنما، بلکه با تمرین، شناخت، رنج و اشراف به فرم حاصل میشود. همایونفر برخلاف بسیاری از هنرمندان مناسبتی، نه در پی جلب رضایت ساختار قدرت است، نه در پی اغواگری احساسات، بلکه هدفش ساختن امکانی است برای تجربه شرافت، شجاعت و حقیقت در دل یک ملت. او، با تکیه بر سنت موسیقایی ما و ادغام آن با زبان جهانی موسیقی فیلم، توانسته ساختاری خلق کند که همزمان ملی، مدرن و ماندگار است.
این تجربه نباید نادیده گرفته شود. امروز که جامعه ایرانی با بحرانهای چندلایه اجتماعی، اقتصادی و روانی روبهرو است، نیازمند هنرمندانی چون همایونفر است؛ هنرمندانی که به جای تکرار ژستهای اعتراضی یا غلتیدن در شعارهای سطحی، بتوانند ملت را به خود بازگردانند؛ ملت را نه در معنای قومگرایانه یا ایدئولوژیک، بلکه در معنای هستیشناختی آن: بهمثابه یک پیکره رنجدیده، فهیم، نجیب و امیدوار. چنین بازگشتی فقط از مسیر فرم ممکن است؛ از طریق تجربه زیباییشناختیای که هم آرامشبخش است و هم انگیزشگر.
هنر ملی، در بهترین حالت، پلی است میان رنج و کنش؛ میان سوگ و امید؛ میان انفعال و تصمیم. همایونفر با «سید الامه»، دقیقا همین پل را ساخت. او نشان داد که چگونه میتوان با رعایت ساختار، با شناخت لحظهی تاریخی و با وفاداری به روح ملت، اثری تولید کرد که نهتنها ماندگار، بلکه موثر باشد. موثر، نه در معنای تبلیغاتی، بلکه در معنای پدید آوردن امکان گفتوگوی مجدد ملت با خود. این گفتوگو همان چیزی است که جامعه ما، بیش از هر زمان به آن نیاز دارد و اگر هنرمندی بتواند چنین امکانی را فراهم کند، بیشک چهره هنر انقلاب است؛ نه به اعتبار عناوین رسمی، بلکه به خاطر عمل هنریای که انجام داده است.
ما باید قدر چنین هنرمندانی را بدانیم؛ نه فقط به خاطر هنرشان، بلکه به خاطر آنکه آنان حاملان حقیقتی فراتر از هنرند: حقیقتی بهنام «ملت». حقیقتی که در لحظههای تاریخی، فقط با صدا و تصویر و موسیقی، زنده میماند. حقیقتی که بیشک، از دل فرم میجوشد نه از دل فریادهای بیپشتوانه.