ملاقات مردانه با مرگ
میلاد جلیلزاده: بهروز افخمی یکی از مطرحترین فیلمسازان ایرانی است که هیچکس نمیتواند تاریخ سینمای این کشور در نیم قرن گذشته را مرور کند بیاینکه لااقل چند جا به نام او برنخورد و هیچ منتقدی نیست که فارغ از نگاههای جناحی و فرقهای، لااقل چند فیلم از این فیلمساز را دوست نداشته باشد؛ از ژانر جاسوسی و معمایی تا کمدی و از فانتزی تا سبک قصهگویی مدرن و روشنفکرانه و از پروژه بزرگ و پرساز و برگی مثل «کوچک جنگلی» تا فیلم ساده و ارزانی مثل «صبح اعدام» که نخستین سیمرغ کارگردانی را برای افخمی به ارمغان آورد. او در شیوههای مختلف فیلمسازی طبع خود را آزموده و خیلی جاها موفق هم بوده است. بهروز افخمی در 3 دهه ۶۰ ، ۷۰ و ۸۰ فیلمساز بسیار پرکار و فعالی بود؛ البته دهه ۶۰ بیشتر صرف ساخت سریال عظیم «کوچک جنگلی» شد و او با «عروس» پا به دهه ۷۰ گذاشت؛ دههای که پربارترین فصل کارنامه این فیلمساز را رقم زد. افخمی در دهه ۸۰ هم چند اثر قابل توجه ساخت اما در کل در دهه ۹۰ او تنها طی 2 سال متوالی 2 فیلم ساخت که یکی مربوط به سال ۹۲ بود و دیگری ۹۳ و پس از آن تا سال ۱۴۰۰ که تولید یک کار سریال تلویزیونی را پذیرفت، تا مدتها کارگردانی پروژهای را انجام نداده بود. سرانجام در سال ۱۴۰۲ دوری یک دههای افخمی از سینما به پایان رسید و او با صبح اعدام به فجر چهلودوم آمد؛ فیلمی درباره یک ساعت آخر عمر طیب حاجرضایی و اسماعیل رضایی که به دلیل مشارکت در قیام ۱۵ خرداد سال ۴۲ در 11 آبان همان سال توسط حکومت پهلوی اعدام شدند. یک فیلم کمهزینه و جمع و جور که به شکل سیاه و سفید و با قاب تقریباً مربع به سبک آثار قدیمی تدوین شد و بازیگران مشهوری در آن حضور نداشتند. البته غیر از خود افخمی که برای این فیلم سیمرغ کارگردانی گرفت، ارسطو خوشرزم که شخصیت شهید اسماعیل رضایی را ایفا کرده بود هم سیمرغ بهترین هنرپیشه نقش اول مرد را از فجر چهلودوم برنده شد و پس از آن در فیلم «بازی خونی» هم به عنوان نقش اول حضور پیدا کرد. صبح اعدام در حالی اواخر بهار ۱۴۰۴ اکران شد که فیلمبرداری اثر بعدی بهروز افخمی هم به پایان رسید و این فیلم هم موضوع سیاسی دارد. اساساً بهروز افخمی فیلمسازی سیاسی است منتها عموماً در سینمای او سویههای جناحی را نمیتوان دید. از کوچک جنگلی تا صبح اعدام با فیلمسازی مواجه بودهایم که نوع خاصی از نگاه به سیاست و مبارزه انقلابی را به تصویر کشیده و فارغ از کیفیت و ژانر و فضای هر فیلم، این دیدگاه کلی را همچنان حفظ کرده است. گفتوگوی ما با بهروز افخمی از یک سو تلاشی است برای فهمیدن اینکه ریشه این نگاه از کجا آمده و از سوی دیگر در این باره است که او چه کسانی را مخاطب این نوع نگاه میداند. بخشهای دیگری از این گفتوگو ناظر به مسائل فنی و زیباییشناختی کار است که از بحث غلبه صدا بر تصویر و فرم سیاه و سفید کار گرفته تا منابع الهام سینمایی بهروز افخمی برای ساخت این فیلم، موضوعات مختلفی را شامل میشود.
***
* آقای افخمی! به نظر میرسد «صبح اعدام» در کارنامه کاری شما فیلم متفاوتی باشد. درباره وجوه تفاوتش در ادامه از شما خواهیم پرسید اما اجازه بدهید برای شروع به یک شباهت و پیوستگی که این کار با بعضی کارهای دیگرتان دارد اشاره کنیم. شما 3 فیلم پرتره تاریخی - سیاسی ساختهاید. یکی «کوچک جنگلی» که نسخه سینماییاش به اسم «تفنگهای سحرگاه» عرضه شد، یکی «فرزند صبح» و حالا «صبح اعدام». من احساس میکنم در هر 3 فیلم شما سراغ شخصیتهایی رفتید که رهبر هستند، یعنی کاراکتر رهبری دارند یا به اصطلاح لیدر هستند. اگر چنین چیزی را تایید میکنید، آیا آگاهانه بوده یا ناخودآگاه؟
اساسا به چنین چیزی فکر نکرده بودم. من ابتدا دنبال داستان خوب میگردم و درباره 2 مورد از این 3 مثالی که زدید، داستان برای افرادی دیگر است. سریال «کوچک جنگلی» از روی رمانی نوشته احمد احرار و «صبح اعدام» هم از روی گزارش روزنامه کیهان درباره ماجرایی واقعی است. یعنی موضوع اعدام این 2 نفر که حالا من نمیدانم کدامشان از لحاظ شما رهبر به حساب میآید؟
* شخصیت طیب...
بله! به هر حال «فرزند صبح» از بین این موارد، تنها فیلمنامهای است که داستان اصلی آن را خودم نوشتم.
* برای خود شما در دوره نوجوانی و جوانی، طیب و حاج اسماعیل قهرمان بودند؟
نه! من موقعی که اینها اعدام شدند، ۷ سالم بود. اساساً خود موضوع اعدام برایم خیلی کنجکاویبرانگیز بود. یعنی اینکه چرا باید مردم را اعدام کنند، برایم قابل درک و قابل قبول نبود. آنقدر کم سن و سال بودم که فقط تعجب میکردم از اینکه اینها اعدام شدند. آن هم کسانی که آدمهای مشهور و شناختهشده و محترمی بودند.
* ماجرا برای سال 1342 است اما فیلم شما سال 1402 ساخته شده. به نظر میرسد شما یک برههای از تاریخ را دستمایه قرار دادهاید تا حرفی امروزی را بزنید. الان میفرمایید از قبل، یعنی از دوران کودکی این سوال با شما بوده که چرا باید چنین آدمهایی اعدام شوند. حالا باید به طور دقیقتر بپرسیم «صبح اعدام» پاسخ شما به این پرسش درونی و قدیمی خودتان بوده یا انتخابی جهت ابلاغ پیامی خاص به آدمهای این دوره بود؟
فکر نمیکنم شما هیچ فیلمی که ارتباطی با اوضاع امروز نداشته باشد و در عین حال تاریخی باشد را بتوانید بسازید. اصلاً آدم اگر بخواهد فیلمی بسازد، بالاخره یک نیاز روز، یعنی یک موقعیتی که امروز دارید و به آن فکر میکنید باعث میشود به چنین موضوعی علاقهمند بشوید. منتها اینکه شما از من بپرسید خیلی نسبت به این موضوع آگاه بودم یا نه، باید بگویم به آن مستقیما فکر نکردم.
* به طور تصادفی هم شما و هم آقای جعفریجوزانی در یک دوره از جشنواره هر 2 فیلمهایی ساختید که به محکمههای قضایی دوران پهلوی یا اعدام و اینجور چیزا ارجاع میدادند. انگار حس میشد 2 فیلمسازی که از نسل قبل هستند، میخواهند یک چیزی به ما جوانترها بگویند.
ممکن است اینطور باشد. البته من به این فکر نکردم ولی به هر حال این روزها آدم وقتی میبیند سلطنتطلبانی که در واقع سلطنتطلب هم نیستند، بلکه در آن طرف دنیا دارند از راه همین سلطنتطلبی کاسبی میکنند و پولهایی را که دزدیدهاند و بردهاند آنجا، دارند خرج میکنند، واقعا متعجب میشود. آدم واقعا حیرت میکند وقتی میبیند اینها درباره دوران پهلوی چه میگویند؛ آن هم در حالی که ما هنوز زندهایم و یادمان نرفته که چه چیزهایی دیدیم. شاید نمایش چنین چیزی یک واکنش ناخوادآگاه باشد به اینکه میبینم اینها چقدر وقیح هستند. این ممکن است چیزی باشد که قبلا به آن فکر کرده باشم، یعنی به طور غیرمستقیم اذیتم کرده باشد. بنابراین میشود گفت یک جورهایی نشان دادن اعدام این 2 نفر بدون اینکه جرم خاصی مرتکب شده باشند، بویژه اگر فیلم کاملا به اسناد متکی باشد، باعث یک جور خندیدن و مسخره کردن سلطنتطلبانی است که دارند آخرین سالهای عمرشان را میگذرانند و حرف اضافه هم زیاد میزنند.
* جذابیت اصلی این سوژه برای شما همین بود یا چیز دیگر؟
من همیشه دنبال داستان خوب میگردم و این داستان به نظرم جذاب بود. یعنی شاید از همان بچگی و همان زمانی که خبر اعدام اینها را در روزنامه خواندم، همیشه فکر میکردم ساعت آخر زندگی 2 نفر محکوم به اعدام چگونه میگذرد و اینکه این ساعت آخر خیلی اهمیت دارد و خیلی لحظات به یاد ماندنی در آن اتفاق میافتد. این برایم مایه داستانی داشت و بعدتر در ۱5- ۱4 سالگی یک رمان فوقالعاده خواندم از ترومن کاپوتی به اسم «به خونسردی» که با عنوان «در کمال خونسردی» هم ترجمه شده. این رمان 4-3 ترجمه فارسی دارد و من ترجمه اولش را که برای خانم باهره راسخ است در ۱۴ سالگی خواندم و از آن موقع تا حالا بیش از ۵۰ سال است که گرفتار آن رمان هستم. در بخشی از آن رمان که فکر نمیکنم بیشتر از
۶۰-۵۰ صفحه باشد، یک صحنه پیش از اعدام و بعد از ماجرای خود اعدام و لحظات اعدام را موضوع قرار داده است.
* اتفاقاً خود من هم وقتی رمان «دیروزهای ما» را که یک داستان ایتالیایی خیلی معروف است خواندهام، صحنه اعدامش بیشتر از تمام جزئيات دیگر در ذهنم ماند اما نکته اینجاست که 2 شخصیت اصلی فیلم شما با اعدامیهای معمولی خیلی فرق دارند؛ یعنی هر اعدامی این شکلی نیست.
بله! اینها خیلی بیخیال و مردانه رفتار میکنند...
* مثلا اعضای فداییان اسلام هم همین شکلی بودند و اصلاً با چشمان باز، در حالی که اللهاکبر میگفتند تیرباران شدند اما اینها آدمهای خاصی بودند و معلوم نیست قابل تعمیم باشند.
بله! اصلا مهم این است که هر کسی در لحظات آخر عمرش چطور با مرگ از پیش اعلام شده روبهرو میشود. احتمالاً هر 2 نفری که سراغ بگیرید هم با 2 نفر دیگر تفاوت دارند و خب اینها، یعنی طیب و حاج اسماعیل، بر اساس گزارش کیهان اینطوری بودند.
* از لحظهای که گزارش کیهان مربوط به سال ۴۲ را خواندید و ایده فیلمنامه در ذهنتان شکل گرفت، فیلم را سیاه و سفید تصور کردید؟
ما تحت تاثیر عکسها هم بودیم. یعنی عکسهایی که در همان روزنامه کیهان ۱۱ آبان ۱۳۴۲ منتشر شده بود. آن عکسهای سیاه و سفید تصور اولیه من را از فیلم شکل داد بویژه که بالاخره فیلمهای ایرانی در تمام دهه ۴۰ همه سیاه و سفید بودند و مشکل میشد تصور کرد که فیلم از آن دوران با تصویر رنگی گیر آورد. البته ما فیلم اصلی را رنگی گرفتیم تا بتوانیم نسخهای دیگر را با رنگی که یادآور فیلمهای قدیمی باشد آماده کنیم و شاید هم این کار را بکنیم. یعنی ممکن است یک نسخه رنگی هم از «صبح اعدام» بیرون بیاید.
* وقتی ما دانشجو بودیم، بعضی اساتیدمان که قدیمیتر بودند، فیلترها یا لنزهایی به ما نشان میدادند که میگفتند اینها برای دوربینهای سیاه و سفید و برای تصویربرداری سیاه و سفید است که خب ما قرار نبود هیچوقت استفاده کنیم و فقط قرار بود بدانیم چنین تفاوت ذاتی و بنیادینی بین فیلمبرداری رنگی و سیاهوسفید بوده. حالا به نظر خود شما این شیوه مناسبی است که مثلاً با دوربینهای دیجیتال امروزی چیزی را به شکل رنگی فیلمبرداری بکنیم و بعد مثلاً سیاهوسفید بشود؟
ترجیح من این بود که تصاویر را با دوربین نگاتیو بگیرم. منتها متوجه شدیم این کار ۵ میلیارد تومان به بودجه فیلم اضافه میکند که خب ما کلاً فیلم را میخواستیم با 5 میلیارد تومان بسازیم. یعنی تمام بودجه ما برای ساختن فیلم 5 میلیارد تومان بود ولی اگر میخواستیم با نگاتیو تصویر بگیریم، باید ۵ میلیارد تومان جداگانه فقط برای حلقههای فیلم و لابراتوار مصرف میکردیم. الان هم که فیلم با دوربین دیجیتال رنگی گرفته شده ولی تبدیل به سیاه و سفید شده، به نظر نتیجه خوب است. یعنی شاید نمیارزید به اینکه ما نگاتیو خریداری کنیم و نگران شستوشوی درست و حرارت دارو و همه مسائلی که مربوط به نظام نگاتیو است باشیم و شاید هم در آن صورت نتیجه باز از همین جهت صدمه میخورد چون سیستم لابراتوار ایران دیگر خیلی برای فیلمبرداری استفاده نمیشود و برای همین از استاندارد خارج شده و به سختی میشود یک لابراتوار استاندارد راهاندازی کرد؛ چون دیگر این کار رایج نیست.
* یک نقدی که به فیلم شما میکنند این است که در آن صدا، نسبت به تصویر اهمیت بیشتری دارد. این را قبول دارید و اگر اینطور است، چه پاسخی به این نقدها دارید؟
صدا از موقعی که سینما ناطق شده، نسبت به تصویر اهمیت بیشتری داشته. اصلا این حرف که سینما هنر تصویر است، خرافهای است که 100 سال است از باطل شدنش گذشته ولی هنوز بعضیها نفهمیدهاند که سینما ناطق شده است.
* من خودم دفاعم این بود که میگفتم این فیلمی است که در سالن سینما دیگر نمیتوانید هنگام تماشای آن با گوشی بازی کنید؛ چون سرتان هم که پایین باشد، صدای آن سراغ ذهنتان خواهد آمد.
البته ما که وارد سالن نمایش شدیم، دیدیم خیلی از آن آقایانی که خودشان را منتقد میدانند، داشتند با گوشیهایشان بازی میکردند!
* در جشنواره همه خستهاند و اساساً فیلمها را با وضع خاصی میبینند. بنابراین آن فضا ملاک قرار نمیگیرد...
بله! احتمالا این طور باشد.
* با دیدن فیلم شما یک حس بازیگوشی یا تجربهگرایی از کارگردان به ما منتقل میشود، آن هم فیلمسازی که دیگر در اوج پختگی است و قبلا پروژههای بزرگ ساخته. این شاید چیزی است که ما دریافت میکنیم و واقعیت نداشته باشد. خود شما نظرتان درباره این حس بعضی تماشاگران چیست؟
من فکر میکنم همیشه این بازیگوشی را داشتهام. سریال «کوچک جنگلی» هم به نوعی بازیگوشانه ساخته شد. یعنی صحنههایی را ساختیم که همه فکر میکردند نمیتوانیم بسازیم ولی ما میگفتیم برویم ببینیم چه میشود.
* این جنس دیگری از بازیگوشیهای بهروز افخمی است. شما در این سن که دیگر همه چیز بلدید و همه کاری کردهاید، دوباره میآیید و چنین حرکتی انجام میدهید.
من میخواهم شیوههای جدید فیلمسازی یا امکانات جدید فیلمسازی را کشف کنم؛ برای اینکه سینما، همه کارهایی که به نظر میرسد میشد کرد را کرده و الان همه حوصلهشان سر رفته. به نظر میآید همه فیلمها کهنه هستند و دیده شدهاند، بنابراین طبیعی است که آدم دنبال راههای جدید بگردد. این بازیگوشی به معنای اینکه مثلا یک کار بیحساب و کتاب بکنی نیست. بالاخره هر فیلمسازی اگر میتواند، باید سعی کند راههای جدید و متنوعی پیدا کند و یک تازگی در کارش دیده شود. اسم این را میشود بازیگوشی گذاشت ولی بازیگوشی به معنای بیمسؤولیتی و به معنای اینکه مثلا یک بچه دارد همه چیز را امتحان میکند، نیست.
* اینکه فیلم شما را با چه فیلمهایی مقایسه میکنند، به گوش خودتان خورده؟
دیدم یکسری افراد اسم از «۱۲ مرد خشمگین»، ساخته سیدنی لومت میبرند که ربط زیادی هم به فیلم «صبح اعدام» ندارد.
* خود شما در واقع از فضاسازی چه فیلمهایی برای «صبح اعدام» الهام گرفتید؟
فیلم روسی «عروج» از خانم لاریسیا شپیتکو روی من اثر گذاشته بود که سال ۱۹۷۷ ساخته شده. این فیلم هم عمداً سیاه و سفید ساخته شد، چون آن زمان سینما کاملا رنگی شده بود. این کارگردان خیلی جوان بود که تصادف کرد و از دنیا رفت.
* «عروج» با فیلم شما ارتباط محتوایی هم داشت یا فقط فرم آنها شباهت دارد؟
آن فیلم هم 2 تا آدم داشت که به وسیله آلمانهایی که وارد خاک روسیه شدهاند، دستگیر و اعدام میشوند و احوال لحظات پیش از اعدام این 2 نفر در فیلم هست ولی فرقهایی هم با کار ما دارد. یعنی اینکه بگوییم اینها عین هم هستند، درست نیست. در آنجا 2 شخصیت هستند که با طیب و حاجاسماعیل متفاوت هستند و رفتارهایشان هم متفاوت است.
* شما مخاطب هدفتان که مد نظر داشتید این فیلم را ببینند، چه قشری از جامعه یا چه قشری از علاقهمندان سینما هستند؟ از آنجا که به لحاظ فرم یک کمی این کار فضای هنری دارد و نوستالژیهای هنری را زنده میکند و ولی به لحاظ محتوا، ارزشی و انقلابی است، اساساً فیلم «صبح اعدام» معجون عجیبی بود.
من هیچوقت گروهی را برای فیلم ساختن هدف نمیگیرم. باید یک موضوع به نظر خودم جالب باشد و چنگی به دلم بزند و سعی کنم با آن درگیر شوم تا بروم رویش کار کنم و ببینم درست از آب درمیآید یا نه. بیشتر هم این اهمیت دارد که فرمش درست دربیاید. فکر میکنم اینکه فیلم یا داستان فیلم خوب پرداخت شده باشد، اهمیت اصلی را دارد اما اگر قرار باشد بگویم فیلم را چه کسانی میبینند یا باارزشترین تماشاچیهای فیلم از لحاظ من چه کسانی هستند، به بچههای بین 7 تا ۱۵ سال، البته باهوشترینهایشان که بعداً معلوم میشود تعیینکنندگان سرنوشت ملت هستند اشاره میکنم. آنها موقعی که 7 تا ۱۵ ساله هستند، خیلی تماشاچیهای تعیینکنندهای هستند و یک فیلم ممکن است رویشان تاثیر ماندگاری بگذارد و باعث شود بعداً به وسیله آنها تغییرات بزرگی اتفاق بیفتد. بنابراین باارزشترین تماشاچیان، تماشاچیهای نخبه بین ۷ تا ۱۵ ساله هستند.
* فیلمتان برای نوجوانهاست؟
نه، نه! من این کار را آگاهانه نمیکنم اما اگر از من بپرسید کدام تماشاچیها تعیینکنندهاند، میگویم بچهها و نوجوانان، آن هم نه هر بچه و نوجوانی، بلکه بچهها و نوجوانهای خیلی باهوش. سریال «کوچک جنگلی» هم در زمان خودش به وسیله بچههای 7، 8 و 10 ساله تا ۱۴ و ۱۵ ساله، بهتر از دیگران دیده شد که الان ۴۰ یا ۵۰ ساله هستند. تجربه شخصی خود من هم همین را نشان میدهد. مثلا الان وقتی بعضیها با من درباره سریال «کوچک جنگلی» صحبت میکنند و از آنها میپرسم که وقتی بار اول آن را دیدید چند سالتان بوده، همین سنین را میگویند.
* اینکه فیلم شما صحنه اعدام دارد، تماشای آن را برای آن سنین دچار مشکل نمیکند؟ البته در «کوچک جنگلی» هم چنین صحنههایی بود؛ بویژه اعدام دکتر حشمت.
این هم از آن خرافههایی است که دارد رایج میشود که مثلا بچهها نباید خشونت ببینند. اینها یکسری حرفهای احمقانه فرویدی است که به نظر میآید خیلی این روزها حتی در تلویزیون خودمان هم گفته میشود. اصلا سینما به قول کوئنتین تارانتینو مال بچههاست و برای نمایش خشونت هم اختراع شده است.