17/تير/1404
|
04:13
۲۳:۳۳
۱۴۰۴/۰۴/۱۶
چرا رژیم صهیونیستی مردم عادی را هدف قرار می‌دهد؟

از معمدانی تا تجریش

صبحگاه یکی از همین‌ روزهایی که پیام «ما همیشه در کنار مردم ایران ایستاده‌ایم» توسط صفحات فارسی‌زبان اسرائیل در حال انتشار بود، ناگهان با صدای انفجاری مهیب، نظم میدان قدس به هم ریخت. پیکرهای بر زمین افتاده، چهره‌های مبهوت، چشم‌های وحشت‌زده و سوالی ساده اما تکان‌دهنده که در ذهن شهر پیچید: چرا مردم عادی را با موشک زد؟
آن‌ روز نقطه‌ای آرام در دامنه البرز زیر موشک‌باران بود که نه پایگاه نظامی دارد، نه مرکز تصمیم‌گیری امنیتی است و همین بی‌دفاعی، آن را به «هدف مطلوب» بدل کرده بود. آن روز موشک اسرائیلی، نه به خطا، بلکه به ‌قصد در میان مردم فرود آمد و این، نه نخستین‌بار بود و نه استثنا؛ از غزه و بیروت تا دمشق و حالا تهران، الگو یکسان است: زدن مردم عادی به ‌عنوان یک سیاست.
رژیم صهیونیستی در دل بن‌بست سیاسی زاده شده، با بحران مشروعیت رشد کرده و تاریخش با ناکامی‌های امنیتی گره خورده، از همین رو در جنگ‌افروزی اخیر بار دیگر به تاکتیک آشنای خود پناه برد: تروریسم روانی با ابزار موشک و رسانه. هدف‌گیری غیرنظامیان برای القای ترس، دوقطبی‌سازی جامعه، تحریک نارضایتی و فرسایش انسجام اجتماعی؛ این بار اما نه در خاک دیگران، بلکه در خیابان‌های ایران.
چرا رژیم صهیونیستی وقتی ترس را نشانه می‌گیرد، مردم را می‌زند؟
* مرور یک الگو؛ از غزه تا تجریش، مردم همیشه در تیررسند
تاریخ جنگ‌افروزی‌های رژیم صهیونیستی، تاریخ هدف‌گیری مردم است. از غزه ۲۰۰۸ و ۲۰۱۴ و اکنون تا جنوب لبنان ۲۰۰۶ تاکنون، از سوریه در سال‌های متمادی تا امروزِ تهران. در این سال‌ها، موشک‌ها و پهپادها نه فقط مراکز نظامی که مدارس، بیمارستان‌ها، خانه‌های مسکونی، کارگاه‌ها و خیابان‌های شلوغ را مورد هدف قرار دادند. این روزها اخبار هدف قراردادن مردم غزه در صف غذا متعدد و تعداد شهدا پرشمار است.
این اما یک الگو تصادفی نیست، بلکه یک انتخاب محاسبه‌شده است؛ انتخابی با هدف روشن: شکستن روحیه جامعه، تخریب روان جمعی و ویران‌سازی حس امنیت عمومی.
در غزه، اسرائیل عمداً مدارس، چادرهای سازمان ملل و بیمارستان‌ها را هدف گرفت تا امن‌ترین نقاط را به کانون وحشت بدل کند. در لبنان، بمباران مجتمع‌های مسکونی با هدف ایجاد مهاجرت معکوس، فرار ساکنان و تخلیه شهرها انجام شد. در سوریه، زیرساخت‌های غیرنظامی از سیلوهای گندم تا نیروگاه‌های برق، بارها و بارها آماج حمله قرار گرفت تا برعکس تبلیغات رسانه‌ای، این پیام مخابره شود: مردم، هدف اصلی ماجرا هستند.
حالا رژیم همین الگو را در ایران نیز پیاده کرده است. موشکی که در حوالی میدان تجریش و در یکی از پررفت‌وآمدترین نقاط تهران، با دقت فرود آمد، اشتباه نبود؛ تکرار همان سیاست قدیمی بود. تصاویر و ویدئوهای منتشرشده به ‌وضوح نشان می‌دهد موشک نه در حاشیه، بلکه در مرکز شهر، میان مردم، در نقطه‌ای بی‌دفاع فرود آمد. نه پادگانی در نزدیکی بود و نه حتی پایگاه پدافندی.
شاهدان عینی از فاجعه‌ای کم‌سابقه می‌گویند: «آنقدر آدم روی زمین افتاده بود که اگر می‌دیدی وحشت می‌کردی».
اسامی قربانیان جنگ ۱۲ روزه نیز این واقعیت را عریان‌تر می‌کند: نیلوفر قلعه‌وند (نوجوان نویسنده)، مجید تجن‌جاری (نخبه علمی)، احسان اشراقی و فرزند خردسالش، نجمه شمس (دوچرخه‌سوار) و... انسان‌های معمولی، بی‌سلاح و بی‌دفاع، با زندگی‌های جاری.
حمله به تجریش، نه نقطه شروع بود و نه نقطه پایان است، بلکه بخشی از روندی است که سال‌هاست ادامه دارد: هدف‌گیری مردم، به ‌مثابه تاکتیک محوری اسرائیل در جنگ‌های نابرابر.
* شهادت در دل شهر؛ صدای مردم از قلب فاجعه
تجریش در صبح آن روز فاجعه، دیگر فقط یک گذرگاه شلوغ نبود، بلکه به صحنه یک جنایت حساب‌شده تبدیل شد. دقایقی پس از اصابت، دوربین‌های شهروندی تصویری بی‌واسطه از فاجعه ثبت کردند: زمینِ شکاف‌خورده، فوران آب، فریادهایی در جست‌وجوی گمشدگان و مغازه‌دارانی که با دست‌هایی لرزان، کرکره‌ها را نیمه‌راه پایین کشیده بودند اما همه‌چیز با انتشار ویدئوی منتسب به دوربین مداربسته مدیریت شهری وضعیتی متفاوت یافت.
یکی از کسبه در روایت خود را به رسانه‌ها چنین گفته بود: «صدا شبیه چیزی بود که فقط تو فیلم‌ها دیده بودم. وقتی بیرون رفتم، آدم‌ها روی زمین افتاده بودن. یه مادر بچه‌اش رو بغل گرفته بود و جیغ می‌کشید... انگار آخر دنیا بود».
این روایت‌ها صرفاً گزارش‌هایی احساسی یا لحظاتی گذرا نیست، بلکه روایت‌های زنده‌ای از یک جنایت بی‌حد است. افرادی که در خبرهای رسمی به ‌عنوان شهدای غیرنظامی معرفی شدند، فقط نام‌هایی در یک فهرست نبودند، بلکه هر کدام نماینده‌ بخشی از تنوع و بافت اجتماعی ایران بودند: نیلوفر قلعه‌وند، نوجوان نویسنده و چهره‌ای شناخته‌شده در جشنواره‌های فرهنگی؛ مجید تجن‌جاری، پژوهشگر علمی و نخبه دانشگاهی؛ احسان اشراقی، کارمند بانک که در کنار فرزند خردسالش جان باخت؛ نجمه شمس، ورزشکار حرفه‌ای در رشته دوچرخه‌سواری و یک خانواده ۴ نفره که شاید برای خرید به خیابان آمده بودند.
این اسامی صرفاً اعداد یا آمار روزشمار جنگ نیستند، بلکه گواهی زنده‌اند بر اینکه مردم، هدف اصلی بودند. روایت‌هایی مشابه، از سایر شهرها نیز مخابره شد. در آستانه‌ اشرفیه، حمله هوایی دیگری ۱۲ عضو یک خانواده را همزمان به شهادت رساند. تصویری که بعدتر از دیدار خانوادگی این شهدا در فضای مجازی منتشر شد، خود به سندی بی‌کلام اما کوبنده تبدیل شد: چهره‌هایی آشنا، مادران و کودکان در یک قاب که در فهرست شهدا لیست شدند.
تحلیلگران امنیتی در داخل کشور تأکید کرده‌اند الگوی هدف‌گیری دقیق مردم در نقاط غیرنظامی، نشانه عبور اسرائیل از جنگ نظامی به فاز «ترور عمومی» است؛ تلاشی برای شکستن انسجام روانی جامعه از طریق ایجاد رعب و ترس گسترده. این تحلیل، با واقعیت صحنه‌ها و روایت‌های میدانی همخوان است؛ برخلاف تلاش برخی رسانه‌های فارسی‌زبان معارض که با کلیدواژه‌هایی چون «خطای محاسباتی» یا «تصادفی بودن» و حتی وقاحت بیشتر «موشک ایرانی بود» کوشیدند واقعیت را معکوس جلوه دهند. این خط رسانه‌ای را حتی در ماجرای هدف قرار دادن بیمارستان المعمدانی غزه نیز شاهد بودیم؛ جایی که رسانه‌های صهیونیست تلاش کردند موشکی که بیمارستان را هدف قرار داد، به حماس نسبت دهند.
اما روایت‌های عینی، شاهدان زنده، اسامی قربانیان و تطابق کامل صحنه و هدف، هر تردیدی را کنار می‌زند؛ جنایتی عامدانه رخ داده است و مردم عادی، خانواده‌ها و فرزندان این سرزمین، هدف مستقیم آن بوده‌اند.
* جنایت به ‌مثابه راهبرد؛ منطق امنیتی رژیم صهیونیستی در هدف‌گیری مردم
برای درک چرایی حمله مستقیم اسرائیل به مردم عادی در تهران و سایر نقاط ایران باید فراتر از صحنه انفجار ایستاد. موضوع، نه «یک خطای تاکتیکی»، بلکه حلقه‌ای از دکترین امنیتی رژیم صهیونیستی است که سال‌ها‌ست تکامل یافته و امروز بی‌پرده در قالب «تروریسم هدفمند علیه بافت اجتماعی ملت‌ها» اجرا می‌شود.
از دهه‌ها پیش، معماری امنیتی تل‌آویو بر ۳ ستون بنا شده است: پیش‌دستی، بازدارندگی از طریق ارعاب و تهاجم پیشگیرانه. در این چارچوب، مرز میان «نظامی» و «غیرنظامی» عمداً محو می‌شود؛ هر عنصر پایداری روانی جامعه به یک هدف مشروع بدل می‌شود. بدین‌ترتیب، مردم ایران دیگر تماشاگران جنگ نیستند؛ آنان به ‌عنوان پشتوانه اجتماعی دولت و حاملان هویت ملی وارد دایره آتش می‌شوند.
در حمله به تجریش، آستانه ‌اشرفیه، اهواز، لرستان، سنندج و... می‌توان ۴ لایه از این راهبرد مستتر را بازشناخت.
بازدارندگی روانی: تهاجم به پررفت‌وآمدترین فضای شهری و نقاط عمومی برای القای احساس ناامنی فراگیر
بحران‌سازی داخلی: هدف‌گیری غیرنظامیان به قصد برانگیختن نارضایتی و فشار از پایین به بالا علیه حاکمیت
جنگ شناختی: بهره‌گیری از ویدئوهای انفجار و بازنشر آنها در رسانه‌های ضدانقلاب فارسی‌زبان برای تعمیق شکاف مردم - دولت
به ‌موازات این عملیات میدانی، ائتلافی از اتاق‌های جنگ رسانه‌ای و سایبری نیز فعالند؛ از شبکه‌های فارسی‌زبان برون‌مرزی تا واحدهای عملیات روانی ارتش اسرائیل که روایت‌ها را وارونه می‌کنند. همانی است که اندرو فوگل، تحلیلگر آمریکایی ضدصهیونیست در پستی در فضای مجازی خلاصه کرد: «از غیرنظامی نمی‌زنیم به حق‌شان بود که قیام نکردند، مسیری است که تل‌آویو ظرف چند روز طی می‌کند».
بنابراین حمله به مردم نه یک رویداد استثنایی، بلکه انعکاس روشن دکترینی است که در بن‌بست راهبردی خود، وحشت‌آفرینی علیه جامعه مدنی را آخرین دستاویز حفظ بازدارندگی می‌بیند.
* انسجام اجتماعی در برابر حمله؛ چگونه «ما» در چند ساعت شکل گرفت؟
حمله موشکی به قلب پایتخت، از همان ساعات نخست کلیدواژه «همه ما» را در ذهن جامعه فعال کرد؛ شبکه‌های اجتماعی، میدان‌های شهری و حتی صفوف اهدای خون به ‌سرعت به کانون همگرایی بدل شدند. آنچه رخ داد، ۸ لایه‌ درهم‌تنیده داشت که در پیوستگی کامل، انسجامی فراتر از انتظار ساخت.
شوک مشترک و بازتعریف دایره خودی: فرود موشک در اقصی‌نقاط ایران فقط «یک حادثه نظامی» نبود؛ تجربه‌ای بود که ترس فردی را به خشم و همدلی جمعی بدل کرد. خیابان‌های نام‌آشنای کشور ناگهان ناامن شد و جامعه را در چارچوب «ما در برابر او» قرار داد؛ آنچه نظریه‌پردازان از آن به ‌عنوان بازتعریف مرزهای خود و دیگری یاد می‌کنند.
چرخش شتابان روایت در بستر دیجیتال: ظرف همان ساعت اولیه جنگ، توئیت‌های فارسی و کمپین‌های اینستاگرامی شاهد پویش‌های متعددی بود که پیام انسجام اجتماعی و یکی ‌بودن جامعه ایرانی در برابر دشمن و لزوم حراست از سرزمین را با خود حمل می‌کردند. ویدئوهای اصابت موشک، تخریب ساختمان‌ها و انتشار اسامی شهدا بی‌درنگ به «شهود دیجیتال» بدل شد؛ ساکن رشت همان شوکی را دریافت کرد که رهگذران تجریش دیده بودند.
فعال شدن سرمایه اجتماعی نهادی: با انتشار فهرست شهدا - از دانش‌آموز ۱۴ ساله تا پژوهشگر هسته‌ای - نهادهای مدنی و نیمه‌دولتی (هلال احمر، انجمن‌های پزشکی، کانون‌های علمی، انجمن‌های دانشگاهی، بسیج‌های صنفی و...) فراخوان دادند. تمرین‌های پیشین در مقیاس کوچک اما ملی در سیل ۱۳۹۸ و همه‌گیری کرونا، حالا به بلوغ واکنش سریع انجامید.
اجماع گفتمانی طیف‌های سیاسی: سکوت پرتنش میان جریان‌های سیاسی داخلی موقتا شکست. از شخصیت‌های اصلاح‌طلب تا گروه‌های اصولگرا، همگی بر «هدف‌گیری مردم» توسط رژیم صهیونیستی و ضرورت «بازدارندگی متناسب» تأکید کردند؛ همگرایی‌ای که شکاف‌های ادراکی را کاهش داد.
برساخت «ایران اجتماعی» فراتر از مرزهای هویتی: داوطلبان عرب، لر، بلوچ و کرد در صفوف همراهی عمومی و کارزارهای مجازی علیه اسرائیل نشان دادند پروژه دوگانه‌سازی قومیتی بی‌اثر مانده است و در این بزنگاه خطر، «ایران اجتماعی» بر حافظه جنگ، تحریم و همبستگی تاریخی تکیه کرد.
حافظه تاریخی و سرمایه نمادین مقاومت: از بمباران شیمیایی حلبچه تا ترور دانشمندان، حافظه جمعی ایرانیان بارها با هدف‌گیری غیرنظامیان مواجه شده است. بازخوانی این رخدادها انرژی اخلاقی تازه‌ای آزاد کرد: «اسرائیل همان الگویی را تکرار می‌کند که صدام و داعش کردند؛ پاسخ ما نیز مقاومت همگانی است».
ترکیب سوگ و مقاومت به ‌عنوان موتور بسیج‌شوندگی: تشییع پیکر شهدا آیین سوگواری صرف نبود، بلکه نمایش همبستگی بود. دست‌نوشته‌های خانواده‌ها «پسرم رفت، ایران بماند» سوگ شخصی را به پیوند جمعی تبدیل کرد و ظرفیت بسیج اجتماعی را بالا برد.
* تولید سرمایه نمادین در بحران
چسب اجتماعی پس از تجریش حاصل تلفیق ۳ عامل بود: تجربه مشترک ناامنی، حافظه تاریخی قربانی‌شدن غیرنظامیان و زیرساخت ارتباطی پرسرعت. آنگونه که بوردیو می‌گوید، میدان اجتماعی ایران در لحظه بحران، توان تولید «سرمایه نمادین» را دارد؛ سرمایه‌ای که سرمایه‌گذاری اسرائیل بر «ترس و آشوب» را خنثی و آن را به مطالبه عمومی برای اقدام متقابل بدل کرد.
* حمله به مردم و نقشه جنگ
برخلاف آنچه رسانه‌های وابسته به اسرائیل ادعا می‌کنند، بمباران تجریش و سایر نقاط شهری ایران در روز دوم حمله، نشانی از «خطای هدف‌گیری» نداشت. موشکی که در قلب یکی از پرترددترین میدان‌های پایتخت فرود آمد، نه حاصل اشتباه فنی، بلکه بخشی از نقشه‌ای از پیش طراحی‌شده برای اصابت به روان جمعی مردم بود؛ نقطه‌ای که در آن صرفا زندگی عادی شهروندان، خانواده‌ها، مغازه‌داران و رهگذران جاری بود.
در این الگو، فشار بر مردم، ابزاری برای فشار بر نظام تلقی می‌شود. مشابه آنچه پیش‌تر در غزه، جنوب لبنان و دمشق دیده‌ایم. هدف‌گیری غیرنظامیان راهی برای دامن ‌زدن به نارضایتی اجتماعی، برهم‌ زدن تعادل روانی جامعه و در نهایت واداشتن ملت به گسست از حاکمیت است. در ادبیات جنگ روانی، این روش را «مهندسی انفجار اجتماعی از پایین» می‌نامند: ایجاد تنش از بیرون، تحریک احساسات از درون. این در حالی است که پروژه اسرائیلی در قالب «ادعای ‌نزدن مردم» همزمان در فضای رسانه‌ای دنبال شد؛ ادعایی که با نخستین تصاویر منتشرشده از تجریش فروریخت.
نقش رسانه‌های فارسی‌زبان معارض در تکمیل عملیات نظامی نیز کم‌اهمیت نبود. از لحظات اولیه پس از حمله، ایران‌اینترنشنال، بی‌بی‌سی فارسی و رادیو فردا تلاش کردند با روایت‌هایی چون «اسرائیل با حکومت جنگ دارد، نه با مردم»، خشم افکار عمومی را از دشمن به سمت نهادهای داخلی هدایت کنند. این تکنیک دقیقا همان چیزی است که در ادبیات جنگ ترکیبی از آن با عنوان «عملیات شناختی» یاد می‌شود.
همزمان، گروه‌های برانداز -از منافقین و سلطنت‌طلبان گرفته تا تجزیه‌طلبان قومی - در بستر فضای مجازی فعال شدند. تحلیل داده‌ها نشان می‌دهد ۲ روایت اصلی به ‌طور هماهنگ دنبال شد: اول، توجیه حمله با این ادعا که «اگر مردم با حکومت نبودند، این اتفاق نمی‌افتاد» و دوم، تحریک هویتی با خطوطی چون «چرا همیشه فلان استان هدف است؟» این رویکردها نه‌تنها به دنبال تضعیف انسجام ملی بود، بلکه می‌کوشید ناامنی را از یک رویداد بیرونی به یک بحران داخلی و هویتی بدل کند.
* لحظه‌ای که روایت فرو ریخت؛ از انکار تا مطالبه
وقتی ویدئوی انفجار در میدان تجریش منتشر شد، دیگر نیازی به تفسیر نبود. تصویر، به‌تنهایی تمام روایت‌های سال‌های اخیر را فروریخت. آنچه دیده شد، فقط یک لحظه انفجار نبود؛ شکستن پرده‌ای بود که رسانه‌های صهیونیستی و فارسی‌زبان همسو سال‌ها بر آن بافته بودند: ادعای «ما مردم را نمی‌زنیم».
صحنه‌ای که بی‌واسطه روایت را عوض کرد و -بدون موسیقی، بدون تدوین و حتی بدون توضیح رسمی – به ‌وضوح پیام داد: هدف، مردمند؛ بی‌پرده و بی‌تردید.
همین تصویر کافی بود تا افکار عمومی از طیف‌های مختلف به درک مشترکی برسند: حمله‌ای عامدانه، حساب‌شده و مستقیم به مدنیت. انتشار گسترده ویدئو در شبکه‌های اجتماعی، لایه‌ای از باور عمومی را که با تبلیغات خاکستری شکل گرفته بود - مبنی بر اینکه اسرائیل فقط با حاکمیت درگیر است - درهم شکست. حقیقت، این بار نه در قالب تحلیل، بلکه در قالب «شهود بصری» منتقل شد؛ حقیقتی غیرقابل سانسور که مستقیماً ذهن‌ها را درگیر کرد.
تا پیش از این، رسانه‌های فارسی‌زبان معارض می‌کوشیدند با تزریق روایت‌هایی نظیر «دولت مردم را سپر کرده» یا «اسرائیل فقط با نهادهای قدرت درگیر است» فاصله‌ای روانی بین مردم و حاکمیت ایجاد کنند اما انفجار تجریش - در قلب زندگی روزمره، نه در پایگاه نظامی - این روایت‌ها را به ‌کلی بی‌اعتبار کرد.
موج کاربران فضای مجازی با انتشار این ویدئو به روایت حادثه پرداخته و حتی چهره‌هایی که معمولا در بزنگاه‌های سیاسی سکوت می‌کردند نیز وارد عرصه تحلیل شدند. پلتفرم‌های اجتماعی از لحظات اولیه، بستر خشم، سوگ و مطالبه شدند.
این‌ بار، روایت، شکلی از همدردی صرف نداشت؛ درخواستی آشکار برای واکنش بود. برخی کاربران خواستار اقدام متقابل شدند و برخی خواهان ثبت رسمی جنایت در نهادهای بین‌المللی. پیشنهاد تحریم رسانه‌های همسو با رژیم صهیونیستی و کمپین‌هایی برای اعلام عزای عمومی از دیگر واکنش‌های خودجوش مردم بود.
در این فضای ملتهب اما منسجم، نقطه مرکزی واکنش عمومی، تغییر در درک مردم از موقعیت خود بود؛ اینکه مردم فقط تماشاگر یا آسیب‌دیده نیستند، بلکه به ‌عنوان هدف اصلی حمله شناخته شده‌اند. درک این نکته، لحن افکار عمومی را تغییر داد. دیگر پای «سوء‌تفاهم سیاسی» یا «درگیری میان دولت‌ها» در میان نبود؛ پای «زیست انسانی» بود که در میانه خیابان هدف گرفته شد؛ همان جایی که دیروز خرید می‌کردند، قدم می‌زدند یا فرزندان‌شان را به مدرسه می‌بردند.
از این‌ رو، مطالبه تنبیه دشمن از سطح واکنش احساسی عبور کرد و به یک خواست اجتماعی و راهبردی تبدیل شد:
- مطالبه پاسخ سخت و روشن به دشمن
- مطالبه ثبت رسمی جنایت در مجامع حقوقی
- مطالبه پایان دادن به روایت‌سازی‌های وارونه
- مطالبه پایان موجودیتی به نام رژیم صهیونیستی
این واکنش، نه حاصل یک عملیات رسانه‌ای داخلی، بلکه پیامد یک تصویر بی‌واسطه و زمینه ذهنی آماده‌شده بود؛ پیوندی از تجربه عینی و حافظه جمعی. اکنون دیگر جامعه در وضعیت تردید یا سکوت نیست؛ حقیقت را دیده و همواره منتظر است: برای اقدام، پاسخ و تثبیت بازدارندگی.

***
پروتکل‌های اجتماعی برای جامعه در حال جنگ

در میانه هر حادثه یا رخدادی شاهدیم که پروتکل‌هایی در سطح فردی وجود دارد که افراد با رعایت کردن آنان می‌توانند از شانس بیشتری برای سالم ماندن برخوردار باشند. سیل، زلزله، آتش‌سوزی و ده‌ها مورد دیگر، هر یک مملو از چنین پروتکل‌هایی هستند. بسیاری از اوقات ما انسان‌ها به واسطه عدم شناخت این پروتکل‌ها یا ناتوانی در انجام آنها به واسطه اضطراب و دستپاچگی، متحمل خسارت‌هایی می‌شویم. به همین دلیل است که در ابتدای همه آنها قید «آرامش خود را حفظ کنید» تقریبا وجود دارد. اما اگر بخواهیم از سطح فردی فراتر رفته و در ساحت اجتماع به مساله نگاه کنیم، آنگاه این پرسش وجود دارد: یک جامعه در لحظه بحران نظیر جنگ چه پروتکل‌هایی را می‌تواند رعایت کند که به قوام و دوام آن کمک بیشتری کرده و ضمن حفظ آرامش اجتماعی، بتواند جامعه را از دل آشوب بیرون آورد؟ در ادامه تلاش می‌کنیم از منظر اجتماعی، چند نکته ساده را با عنوان پروتکل‌های اجتماعی برای جامعه در حال جنگ یادآور شویم. البته باید یادآور شد پروتکل‌های مذکور با توجه به مختصات جامعه ایرانی طراحی شده و از همین رو خصلتی یونیک و قیاس‌ناپذیر دارد.
* چارچوبی برای حفظ قوام جامعه در زمانه جنگ
پروتکل‌های مهم را می‌توان در قالب مواردی به شرح زیر توضیح داد.
۱- اقلیت‌ستیزی ممنوع: یکی از اصول بسیار مهم برای کمک به گذار صحیح جامعه از بحران جنگ، حفظ انسجام آن است. اگر ملتی در فضای جنگ انسجام خود را حفظ و تقویت کند، بلندترین گام را برای برون‌رفت از بحران برداشته است. در این راستا جامعه ما متحمل گسل‌های اجتماعی است که هرچند اکنون خاموشند اما ظرفیت برای فعال‌سازی آنان وجود دارد. ۲ مورد مهم نیازمند توجه در این زمینه به شرح زیر است:
الف- اتباع‌ستیزی ممنوع: فضای رسانه پیرامون اتباع افغانستانی در کشور ما همواره مملو از  ایماژ‌های منفی بوده است. از دهه‌های گذشته اتباع با آسیب‌های اجتماعی و برخی تبهکاری‌ها در ذهن ما پیوند خورده‌اند، از همین منظر شاید سخن پیش رو تا حدودی برای ما سخت باشد اما واقعیت آن است که  در این شرایط، اتباع‌ستیزی عملی ضد ملی و بر ضرر انسجام داخلی کشور است. برای آنکه بینش خود پیرامون اتباع را اصلاح کنیم، تنها کافی است بدانیم وقتی درباره اتباع حرف می‌زنیم، دقت کنیم که با یک جامعه بزرگ با عدد ۸ تا ۱۰ میلیون نفری مواجه هستیم. طبیعتا در بین یک جامعه‌ای با این جمعیت، وجود تعدادی تروریست، جاسوس و... امری طبیعی است. همچنان که در میان جامعه ۹۰ میلیون نفری ایران هم بودند افرادی که شناسنامه ایرانی داشتند اما ترجیح دادند پهپاد‌های اسرائیل را به داخل کشور آورده و بر سر هموطن آوار کنند. بنابراین برجسته کردن هویت تبعه بودن و ایجاد موج اتباع‌ستیزی به عنوان خاستگاه ناامنی و نفوذ داخلی توسط رسانه‌ها، اقدامی غیرحرفه‌ای در شرایط جنگ تلقی شده و باید نسبت به این موضوع حساسیت بیشتری داشته باشیم. پیرامون جامعه بزرگ اتباع می‌توان این جمله را نیز گفت که بگذارید در‌های جهاد زمینی باز شود، آنگاه خواهیم دید چه میزان از همین جامعه اتباع حاضر خواهند بود جلوتر از ما ایرانی‌ها به جهاد با صهیونیسم آدمخوار بروند. کشور ما در ماجرای سوریه تجربه چنین امری را کاملا لمس کرده و از همین رو نباید با افغان‌ستیزی، زمینه‌های اجتماعی تحقق «لشکر فاطمیون» بزرگ‌تر را مسدود کرد. افغان‌ستیزی در این برهه تنها به اضطراب و نا امنی بیشتر جامعه دامن می‌زند.
ب- قوم‌ستیزی ممنوع: یکی دیگر از گسل‌های اجتماعی کشور ما که زمینه فعال شدن نیز دارد، گسل‌های قومی است. به‌رغم تلاش بسیار گسترده دشمن برای فعال ساختن این گسل‌ها طی چند دهه اخیر، همواره اقوام ایرانی خود را بخشی از تن و رگ و پی این کشور دانسته‌اند. امروز شاهدیم تأکید بر کوله‌بری به عنوان یکی از مجراهای اساسی ورود تجهیزات نظامی، اسلحه و پهپاد‌های متجاوز به داخل کشور، زمینه را برای برخی اختلاف‌ها ایجاد کرده است. واقعیت آن است که کوله‌بری نظیر پدیده‌های دیگر همچون ته‌لنجی، سوخت‌بری و دیگر اشتغالات مرتبط با مرزنشینی، با سخت‌گیری دستگاه‌های نظارتی مواجه نشده است. حال سوءاستفاده برخی عناصر از این مساله نباید منجر به تغییر نگاه به اقوام کرد اهل سنت شده و زمینه‌های فعال‌سازی شکاف میان جامعه ایرانی و آنان را فراهم کند. طبیعتا مسؤولان امنیتی و اقتصادی کشور در دوران پساجنگ لازم است تصمیمات مقتضی را برای جلوگیری از سوءاستفاده‌های بیشتر و اصلاح این رویه، ضمن لحاظ پیوست‌های اجتماعی اتخاذ کنند اما مانور رسانه‌ای بر این دست موضوعات برای مخاطبانی که در این موضوع نه تصمیم‌گیر و نه فعال و کارشناس هستند، چندان اقدامی حرفه‌ای محسوب نمی‌شود.
۲- پرسه‌زنی رسانه‌ای ممنوع: امروز، در عصر رسانه، اهمیت امنیت روانی اگر بیشتر از سایر گونه‌های امنیت نباشد، کمتر نیست. گاه خبرهای رسانه‌ها اعم خارجی (به واسطه غرض‌ورزی) و داخلی (به واسطه غفلت) می‌تواند به مثابه گلوله‌هایی عمل کند که ذهن و روان جامعه را فرسوده می‌کند. از طرف دیگر جنگ با خود تب دنبال کردن اخبار را به بار آورده و به نحو طبیعی مردم تشنه آگاهی لحظه‌ای از رویداد‌ها هستند. این موضوع را می‌توان از  افزایش قابل توجه به رسانه‌های خبری فهم کرد. با این حال به موازات همین افزایش تب دریافت خبر، فیک‌نیوز‌ها یا رسانه‌هایی که تخصصی در حوزه جنگ ندارند، به حوزه مسائل جنگ ورود کرده و با ارائه اطلاعات ناقص یا غلط، زمینه ناامنی جامعه را فراهم می‌آورند. بهترین پیشنهاد در این موارد آن است که افراد تنها یک یا ۲ رسانه تخصصی و حرفه‌ای که اخبار جنگ‌ را به طور دقیق ولو با تأخیر مختصر پوشش می‌دهند دنبال کنند و از پرسه‌زنی‌های مضاعف در این فضا خودداری کنند. علاوه مورد پیش‌گفته ۲ نکته دیگر را نیز می‌توان افزود. نخستین مطلب آنکه با توجه به حضور فعال ما ایرانیان در رسانه‌های تعاملی که امکان واکنش، بازارسال و گفت‌وگو پیرامون اخبار را برای‌مان فراهم می‌آرود، لازم است از فراگیر کردن اخبار پرهیز کرده و اخبار را ورای صدق و کذب آنها با حساسیت بیشتری برای دوستان و اطرافیان ارسال کنیم. به تعبیر بودریار در عصر فراواقعیت، آنقدر یک گزاره بدون نشانه تکرار می‌شود تا به واقعیت پیوند بخورد، از همین منظر در عصر رسانه‌های تعاملی، واقعیت ساختنی است. اخبار مرتبط با احتمال شورش داخلی، قحطی و احتکار یا مسائلی از این دست، اگر فراوان تکرار شود، گذشته از صدق و کذب آن اخبار، زمینه برای تحقق آن پدیده محقق می‌شود. بنابراین لازم نیست اخبار را به صرف صدق‌شان برای یکدیگر بازارسال کنیم، بلکه توجه به کارکرد و پیامد خبر نیز مهم است.
مساله دیگر توجه به مرجعیت رسانه است. یکی از اصول مسلم در دانش ارتباطات آن است که اخبار همگی دارای کارکردی هستند. هیچ رسانه حرفه‌ای خبر را صرفا از آن جهت که خبر است برای ما بازگو نمی‌کند. از اساس هر پدیده یا رخدادی نیز برای او خبر تلقی نمی‌شود. خبر اصطلاحی خاص است، دارای کارکردی بوده و با سیاستی مشخص عرضه می‌شود. از همین رو شاید مناسب‌تر باشد مرجعیت اخبار را در رسانه‌های داخلی حفظ کرده و حتی اگر در پرداخت به حوادث، کاستی یا قصوری وجود داشته باشد، از این موضوع چشم‌پوشی کنیم. با کمال تأسف باید گفت یکی از آفت‌های پلتفرم‌های داخلی و افرادی که به طور تخصصی به حوزه مقاومت و رخداد‌های منطقه می‌پردازند، غلبه مرجعیت خبری رسانه‌های معاند است. این غلبه نهایتا خطاهای محاسباتی و ‌شناختی را برای این افراد و دنبال‌کنندگان آن به بار می‌آورد.
۳- بیشتر مراقب اقشار خاص باشیم: جامعه مملو از افراد با سطوح مختلف حساسیت، ترس، شجاعت، اضطراب و... است. طبیعتا گروه‌هایی از جامعه هستند که بیش از بقیه در معرض ترس و اضطراب قرار دارند. در چنین شرایطی لازم است افراد مراقبت بیشتری از این گروه‌ها داشته باشند. زنان (به طور خاص مادران) و کودکان از جمله این افراد هستند. شرایط جنگ شاید یکی از بهترین موقعیت‌ها برای تقویت روابط اجتماعی و خویشاوندی باشد. با پیگیری و پی‌جویی مدام تلاش کنیم ضمن تقویت روابط اجتماعی، قوت قلبی برای یکدیگر باشیم. از طرف دیگر ذکر اخبار جنگ در حضور گروه‌های حساس بویژه کودکان یکی از اشتباهات مهلک است. تا حد ممکن کودکان را از اخبار جنگ دور دارید و نگذارید اضطراب جنگ به آنها منتقل شود.

ارسال نظر
پربیننده