مکاشفههایی در فراز و فرود
وارش گیلانی: دفتر شعر «سیبهای سرخ معطر» اثر حسین دارند، کتابی است در 84 صفحه که توسط نشر سوره مهر چاپ و منتشر شده است. این دفتر شامل 45 شعر است که اغلبشان غزل است، همراه 2 چهارپاره، 2 مثنوی، یک شعر سپید و چند شعر نیمایی؛ دفتری شامل اشعار آیینی و دفاع مقدسی و اشعار پایداری و اشعاری درباره مدافعان حرم؛ مجموعهای که اشعارش درباره حضرت فاطمه(س)، امام رضا(ع)، امام موسی بن جعفر(ع)، حضرت مهدی(عج)، حضرت زینب(س)، حضرت شاهچراغ، دو طفلان مسلم و دیگر بزرگان دین و نیز درباره بسیج، حاجقاسم، فلسطین، جانبازان، مفقودالاثرها و شهداست، همچنین درباره امام خمینی(ره) و آیتالله بهجت و دیگر بزرگان معاصر دینی.
از دفتر شعر «سیبهای سرخ معطر»پیداست که شاعر به شعر کلاسیک تمایل و توجه و علاقه بیشتری دارد؛ خاصه به قالب غزل. شعرهای نیمایی او نیز اگر چه نشان از کارکرد و تجربه این شاعر 61 ساله دارد اما تحت تاثیر بخشی از اشعار دهه 40 است که شاعرانش کمتر به شعریت شعر توجه داشتند و بیش از آن به معنا و پیام و متعهد بودن شعر پایبند بودند. به شعر زیر از حسین دارند توجه کنید، آن استواری و بلاغت لازمِ ادبی را درمییابید اما از شعریت و تخیل غنی و عاطفه غلیظ خبری نیست:
«دریا هنوز تو را توفان مینامد
صحرا هنوز کوه
بشکوه باد نام تو! بشکوه!
جنگل، اما
گیسوافشان و پریشان
لکنت گرفته در باد!
تو مثل... نه!
تنها تو را به شکل «تو» باید دید!
تنها تو را به شکل «تو» باید خواند؛ بیتردید!»
از شعرهایی در قالبهای مثنوی و چهارپاره و سپید میگذرم که جمعشان میشود 5 شعر و میرسم به غزلهایش که بیش از 85 درصد کتاب «سیبهای سرخ معطر» را به خود اختصاص داده است.
در نخستین غزل حسین دارند نیز میتوان همان نوع نگاه و نوع شعری را که در اشعار نیمایی خود دارد، مشاهده کرد؛ یعنی در این غزل اگر چه کلام به لحاظ نظم استواری دارد و در خود واقعیت و حقیقتی از شهید بزرگوار حاجقاسم سلیمانی را اما غزل یک غزل نیست و شعر از منظر شاعر به آنچه نظاره کرده است نیست، بلکه بیشتر همان نگاه واقعیتپو و حقیقتجوی مردمی را انعکاس میدهد که کمتر شعر میدانند و بیشتر از واقعیتها و حقیقتهای معمول سر درمیآورند اما وظیفه هر شاعری، علاوه بر آنچه گفته شد، نگاه کاشف و نافذش در دل واقعیت و حقیقت است؛ آنگونه که با زبان واقعیت کمتر میتوان به آنها رسید، زیرا تخیل ـ که اصل هر شعری بر آن استوار است ـ فقط تخیل نیست و تنها راهی نیست که کشفهای علمی هم از این راه قابل درک و دریافت است، بلکه اوجش مشاهدات عرفانی است و حداقلش نفوذ در ذات اشیا و طبیعت و اجتماع و روان آدمی و جامعه؛ آنجا که عقل از درک حقیقت باز میماند؛ آنجا که تخیل نیز مخاطب را تنها با اشارتی به حقیقت سیراب کرده یا تشنه نگه میدارد، زیرا شعر نیز تنها راه رسیدن به حقیقت است، از راه اشارات و کنایات، نه علت و غایت رسیدن به حقیقت. با این وصف، غزلهایی نظیر غزل زیر در قاموس و فرهنگ و مانیفست شعر، چیزی جز شعار و حرفهای موزونشده نیست:
«کدامین کوه برمیداشت بار این جنایت را
اگر بر ما خدا آسان نمیکرد این مصیبت را
چه باید کرد با داغی که رنگ و بوی خون دارد
کجا آغاز باید کرد شرح این حکایت را
به غیر از مثل تو، ای شاهد بالایی سرمست
نپیمودهست زین بهتر کسی راه سعادت را
به نامردی تو را کشتند اما با سرافرازی
به ما آموختی یک بار دیگر رمز وحدت را...
اگر راه سلیمانی شعار ماست، دریابید
ولایت را، ولایت را، ولایت را، ولایت را!»
اما همین شاعر در همین دفتر، در غزل دومش چنان مرا غافلگیر میکند که اگر چه از بازگو کردن نکات منفی غزل اولش بازنمیگردم اما اغلب نکات مثبتی را که در بالا درباره یک شعر یا غزل قابل و زیبا گفتهام، میتوانم در غزل دومش ببینم؛ غزلی که درباره واقعه کربلاست؛ غزلی که در تخیل نابش «بوی سیب را در خون میپیچد و گمگشتگی مجنون را در وادی کربلا، نیز در گوشهای از خاک تپیدن و جان کندن ماه را چون ماهی نشان میدهد؛ غزلی که سوره سوره زخمها را از اندازه بیرون رفته میبیند، وقتی که نمیتوان پارههای کوه را از زمین برداشت»؛ احسنت به این تخیل که در حقیقت موج میزند و بارکالله به این نگاه که بیرون از حقیقت نیست؛ شاعری که معنای واقعی و عظمت واقعه را میداند که آن را جز از راه تخیل و زبان شعر بازگو نمیتوان کرد:
«چیست این صحرا که بوی سیب آن پیچیده در خون؟!
چیست این وادی که گمگشتهست در آن نام مجنون؟!
گوشهای افتاده خورشید از سر افلاک بر خاک
گوشهای دیگر، تپیده مثل ماهی ماه در خون!
یک طرف آتش، که میبلعد همین ساعت زمین را
یک طرف «جنّات تَجری تَحتَهَا الاَنهار» اکنون
پارههای کوه را آهسته بردارید از خاک
سوره سوره، زخمهایش رفته از اندازه بیرون
شهرها و اشتران و خواهران ماه و خورشید
واژگون در واژگون میرقصد این چرخ دگرگون
بر مدار عشق، یک روز از سر مستی در اینجا
آیههای گونهگون از عرش باریدهست گلگون
کربلا زیباترین از خود گذشتنهاست، آری
لَن تَنالُوا الِبرّ حتی تُنفِقُوا مِمّا تُحِبّون»
در ابیاتی از غزلهای دیگر حسین دارند نیز کموبیش میتوان حقیقت را در تخیل شاعرانهاش دید و تماشا کرد؛ تخیلی که در خالی از نکات نغز و پرمغز نیست:
«در ما، یزید کشته نمیشد اگر نبود
این راه را بلاغت آیینهداریات»
اگر چه تعابیری چون «گلاناری دانستن تن» مقدس و مبارکی که عظمتهای زمین در مقابلش کوتاهند، نه در شأن امام است و نه تناسبی با آن شأن دارد، زیرا این گونه تعابیر بیشتر برازنده معشوقکان نازکبدن معمولی است و نه حتی معشوقههای بلند و بزرگِ زمینی؛ چه رسد به آسمانیاش:
«عریانیات چه کرد که خورشید، بینقاب
با داغ، شد حجاب تن گلاناریات؟!»
نیز حرفهای به نظم کشیده شده و موزونی از این دست که خاصیت شعری ندارند که هیچ، حتی در کل هم خاصیتی ندارند، چون از بس کلیشهای و تکراریاند، چرا که مخاطب حرفهای وقتی کتاب شعری را در دست میگیرد، میخواهد شعر بخواند، نه حرفهای تکراری از این دست را که در معابر و مجالس و گفتارهای معمولی به وفور بسیار گفته شده و گفته میشود:
«از ابن سعد غیر نحوست چه مانده است؟!
یا از یزید، قبله امالفسادها؟!»
و ابیاتی نظیر بیت زیر ـ که ادامه بیت بالاست ـ که اگر ظرافت کلامی «هر کوفه لعنتیست» را از آن بگیرید، چیزی از آن باقی نمیماند و همان تکرار مکررات است:
«تا هست بیوفایی و تا هست نقض عهد
هر کوفه لعنتیست به ابن زیادها»
حسین دارند در غزل «مرا به یاد تو انداخت» که درباره حضرت زینب(س) است، ابتدا به نظر میآید آن عظمت و کوه صبر را نعوذبالله «زنی در حد تاک خشکیده و بهار تفتیده نامیده و او را تکیده و زرد دیده و وی را شبیه ارغوانیهایی که آن را تبر تراشیده و...» اما در چند بیت پایانی با ابیاتی درخشان که به واسطه تعابیر بکر و نو به درخشانی و زیبایی رسیده، در شناخت و شناساندن پیامبر عاشورا دقیق و ظریف عمل کرده است:
«مرا به یاد تو انداخت تاک خشکیده
درخت خانهنان، این بهار تفتیده
درخت تشنه باران ندیدهای کز باد
تکیده، زرد شده، مثل چوب خشکیده
همان که مثل تو همراه ارغوانیها
تمام برگ و بَرَش را تبر تراشیده...
زنی صبور که باید به دوش خود بکشد
تمام خون دلش را، دلی خزاندیده...
شکسته، بسته، نشسته، به خاک، دل بسته
کشیده، دیده، شنیده، هزار نادیده...
که دیده است که دریا به آب تشنه شود؟!
که دیده ماهی در خونِ خویش غلتیده؟!
چقدر لاله بیسر دمیده در صحرا!
چقدر ماه بر این دشت تشنه تابیده!
تو ابر صاعقهخیزی که گر چه میباری
به پیش تو دریای تشنه خوابیده
تو را غیر خدا هیچکس نمیفهمد
همان خدا که به تو کوه صبر بخشیده»
دفتر شعر «سیبهای سرخ معطر» اثر حسین دارند، دفتری است دارای فراز و فرود شعری اما با این همه ارزش داراییهای این کتاب آنقدر است که نهتنها به خواندنش میارزد، بلکه باید گفت دوستداران شعر، خاصه دوستداران اشعار آیینی خوب است که آن را بخوانند و بدانند، زیرا این مجموعه و این دفتر شعر به اشعاری چون شعر زیر مزین است؛ ابیاتی از این دست که جز با مکاشفه درک و دریافت و سروده نمیشود؛ ابیاتی که شاعر آن را در ولادت حضرت موسی بن جعفر(ع) سروده است:
«حس میکنم زمین و زمان مهربانتر است
امروز، هر چه هست همه شیر و شکّر است
هفت آسمان به هفت زمین سجده میکند
انگار، روز و شب ـ همهجا ـ جور دیگر است!
پرواز میبرد دل و جان را به کهکشان
حتی تمام ریگ بیابان کبوتر است
با انبساط ثانیهها ذره ذره عشق
بیش از همیشه در دل هستی شناور است
فرصت غنیمت است، دل من شتاب کن!
خورشید در بسیط زمین ذرهپرور است
صادقترین ستاره دنبالهدار عرش
نوری که از سلاله پاک پیامبر است...»
نیز این ابیات که این نیز از ارادت خاص حسین دارند به حضرت موسی بن جعفر(ع) است:
«آتش بخوانم یا بپیچم در گلوی باد؟
ای قبله آیینهپوش من، دلت خوش باد!
گشتم به دنبالت تمام کهکشانها را
اما دلم از کبریای آسمان افتاد...»
و ابیاتی از این دست که به حضرت مهدی(عج) تقدیم شده است؛ ابیاتی از شعری که اگر چه شباهتی به غزل نو ندارد و حتی چون 2 غزل آمده در بالا چندان با غزل امروز نزدیک نیست اما به هر حال نوعی از غزل نوکلاسیکی است که دیروزیتر است ولی شاعر در آن، با توجه به نوع غزل از پرداخت و تعابیر درست و دقیق و مناسبی بهره برده است:
«روزها رهگذر هفته بیبنیادند
لحظهها یک به یک از دست دلم افتادند
جمعهها، سرزده دنبال کسی میگردند
تا بگویند که از اهل جنونآبادند
راستی، جمعه موعود کدامین روز است؟
که در آن چشم به راهان، همه در میعادند؟
حرفها بر سر عشق است ولی شیرین نیست
بیستونهای بیابانزده بیفرهادند
شاید این هفته که رفت آمده باشد اما
چشمها در گِرو کوری مادرزادند!
یا فقط خواب خوش آمدنت را دیدند
خوابهایی که به تعبیر شما بر بادند!...».