بکر و تازه و نو اما نه چندان امروزی
الف. م. نیساری: مجموعه شعر «خزان و خاکستر» از خسرو احتشامی را انتشارات شهرستان ادب در 172 صفحه چاپ و منتشر کرده است. این دفتر دربرگیرنده غزلهای شاعر است و یک مثنوی در آخر کتاب؛ کتابی از گزیده اشعار خسرو احتشامی که توسط سعید بیابانکی انتخاب و گزینش شده است؛ اگرچه این ۲ مورد روی جلد کتاب قید نشده است و این از یک ناشر حرفهای بعید است؛ آن هم ناشری چون شهرستان ادب که به صورت تخصصی شعر و آنچه را که درباره شعر است چاپ و منتشر میکند.
خسرو احتشامی متولد 1325 در استان اصفهان است و از ترکان قشقایی آن منطقه که این خلق و خو و نگاه ایلیاتی در غزلها و شعرهای او بسیار قابل مشاهده و لمس است، خاصه طبیعتگرایی او که طبعا بیشباهت به طبیعت بکری نیست که ایل قشقایی در آن زندگی میکنند.
احتشامی بیشتر غزلسراست و غزلهایش نیز بیشتر عاشقانه و بعد مضامین عمومی دارد و نیز دارای مضامین و مفاهیم مذهبی و دینی (آیینی) است. خسرو احتشامی حتی یک مجموعه کامل درباره عاشورا و کربلا و شهیدانش دارد.
دیگر اینکه احتشامی از جمله غزلسرایان نوگراست که به نظر من بیشترین وجه نوگراییاش را مدیون سبک هندی، خاصه سبک و مکتب صائب تبریزی است. اگرچه فضای جامعه ادبی کلاسیکگرای اصفهان در سالهای پیش از انقلاب و بعد از آن و نیز جریان «غزل نو» و «غزل امروز» بیتاثیر در شکلگیری کلی و جامع غزلهای او نبوده است. با این همه و در کل، او بیشتر شاعری خودساخته و غزلش برآمده از تجربههای شخص و ذهنی و نگاه نوگرای اوست که البته بیش از آنکه غزل نو باشد، غزلی بکر و تازه است؛ یعنی نسبت به غزلهای نوی سیمین بهبهانی و حسین منزوی و محمدعلی بهمنی کلاسیکتر است؛ اگرچه ممکن است گاه غزلهایش به لحاظ نو بودن دست کمی از غزلهای ۳ غزلسرای نامبرده نداشته باشد اما احتشامی بیش از آنکه پرورده مکتب نیما یوشیج باشد، پرورشیافته مکتب صائب تبریزی است و نیز استادانی که در اصفهان از جوانی راهنمای او بودهاند:
«ای در بلوغ باغ سحر خوابگاهتان!
روشن کنید آینه را با نگاهتان
خورجینی از شکوفه و شبنم به ترک اوست
بر مادیان صبح سوار است ماهتان
یاهو کشید با نفس سبز آسمان
درویش گردباد گل از خانقاهتان
کو دستهای ابری و مژگان مخملی
با چشمهای یشمی خورشیدخواهتان
باز ای پرندگان! به کجا بال میکشید؟
از پشت این پرنده که باشد پناهتان
پیچیده در نجابت خواب غزالها
از درههای گمشده عطر گیاهتان
نیلوفران در آب، دهان باز کردهاند
دریا بغل گشوده سر کوچه راهتان
با چند سطر خنده و با چند خط خرام
پوید پیام جلگهها را پگاهتان
گلدان ماهتابی مهر که بودهاند؟
پیداست جای بوسه و داغ گناهتان»
گفتم که خسرو احتشامی در عین حالی که یک غزلسرای نوگرای کلاسیک است، زبان و نگاهش گاه نزدیکیهایی هم با غزل امروز و حتی گاه غزل نو نیز دارد. مثلا در غزل زیر او با ردیف «که نیست» که بیشتر نوع و جنسش قابل استفاده غزلسرایان امروزی است، در همان ابتدا امروزی بودن غزل خود را تضمین کرده است (در مقابل غزل قبلی که تلفیقی از سبک عراقی و سبک هندی بوده است)؛ نوع ردیفی که در کلیت اثر و در به کار کشیدن نوع قافیه و طبعا در محتوای غزل نیز بسیار موثر است؛ چون در هر بیت، ردیف «که نیست» که بار خاص منفی بلندبالایی دارد، میتواند شاعر را از پشتوانه نگاه خیامی و جهانبینی حافظانه سرشار کند؛ غزلی که از «زنی که نیست» هم میگوید؛ نوعی از بیان عاشقانه که نظیرش تنها در شعر امروز یافت میشود، یا تعبیرهای نظیر «در فصل گنگ سنبلهها» که بیشتر کاربردی امروزی دارند، یا تعبیر «شنیدن صدا از رگ» که نوع بیانش امروزیاش؛ اگرچه محتوا و تعبیرش در کل دیروزی است و در کلام مولانا نیز یافت میشود؛ وقتی میگوید: «من چه گویم، یک رگم هشیار نیست».
در هر حال، غزل زیر با نوگراییهایی که خالی از نگاههای کلاسیک نیست توام است اما در کل ساخته و پرداخته شاعری است به نام خسرو احتشامی:
«من کیستم؟ تمام منی تو، منی که نیست
طرح طلوع چشمه و گل در تنی که نیست
بوی هزار گمشده دارد هنوز هم
پیراهنی که سوخته، پیراهنی که نیست
با یاد قلهای و غروری و غیرتی
دل بستهام به قصه تیرافکنی که نیست
در پشت پرده حس غریبانه کسی است
پر میشود اتاق ز عطر زنی که نیست
تنها کنار باغچه ردی ز پای اوست
گلها گرفتهاند تب دامنی که نیست
بیبالتر پرنده این خشکجنگلم
ای عشق! جز درخت توام مامنی که نیست
راز میان صبح و صبا را که فاش کرد؟
در فصل گنگ سنبلهها سوسنی که نیست
توفان شرزه تاخته با تازیانهاش
راماند بیشههای کهن، توسنی که نیست
از هر رگم صدای تو را میتوان شنید
من کیستم؟ تمام منی تو، منی که نیست»
پیرو بحث نوگرا و کلاسیکگرا بودن خسرو احتشامی، گاه به غزلهایی در مجموعه شعر «خزان و خاکستر» برمیخوریم که تنها در بیت آخرش بار و وزن کلماتی چون «کالسکه» و «تجمل» بر آن سنگینی میکند و در مقابلش کلمه «فقر» که ایجاد تضاد میکند و تضاد اجتماعی را متجلی و در کلیت بیتی نشانگر نوعی نگاه اجتماعی است؛ مابقی ابیات به طور کلی در کار تصویرسازیهای کلاسیکی هستند که حتی بیش از آنکه به تصویرهای نرم و نازک غزل سعدی و حافظ شبیه باشد، شبیه تصویرهای هستند که امثال انوری در قصاید خود و نظامی در مثنویهای خود به کار گرفتهاند؛ تصاویری که در عین تازه و بکر بودن (منهای شباهت کلی به نوع تصویرسازیهای انوری و نظامی)، امروزی نیستند، زیرا طبیعتگرایی شاعران امروز نیز برای خود نمادها و نشانههایی دارد که به نوعی و غیرمستقیم وضعیت اجتماعی امروز را نشان میدهد و گویای جهان امروزی است. چنان چون طبیعتگرایی شاعران امروز، خاصه نیما یوشیج و منوچهر آتشی که از طریق طبیعت و مظاهر طبیعی و بومی و محلی خود به جامعه و جهان امروز مینگرند، حتی در بسیاری از غزلهای سیمین بهبهانی و حسین منزوی و محمدعلی بهمنی نیز این گونه گرایشها به چشم میخورد؛ در صورتی که در غزل زیر از خسرو احتشامی، مخاطب با تازگی و طراوت طبیعتی روبهرو است که میتواند طبیعت همه قرنها و زمانها باشد، خاصه در زمان قدیم که نسبت به جهان امروز، هر سرزمینی سرشارتر از دار و درخت و باغ و صحراها و جنگلهای سرسبز بود:
«مرد یک پشته علف آن طرف پل میبرد
زن کمی دورترک بافهای از گل میبرد
اسب میتاخت در اقلیم صفا، صوفی آب
رود هو میزد و کشکول توکل میبرد
در سراشیب چمنزار تری میلغزید
گاری باد که یک دامنه سنبل میبرد
عطر میریخت ز خورجین گلآذین به زمین
رقصانگیز سواری که قرنفل میبرد
کاروان غزل از شوق سخن میآمد
مفرش بافته از تار تغزل میبرد
میشد از کوه و کمر قافله نقره روان
برف در قله اگر دست به کاکل میبرد
قصه میگفت برای پریان نیلبکش
گله را بچه چوپان سوی آغل میبرد
میگذشت از بغل برکه مهتاب، نسیم
نغمه بدبده و چهچه بلبل میبرد
فقر در کوچه به مهمانی مردم میرفت
صف کالسکه عروسی به تجمل میبرد».