با فرهنگ شوخی نکنیم
معین احمدیان: «امیدوار نیستم!». یکی دو باری حین گفتوگو با اکبر نبوی و در پاسخ به سوالات ما، او این جمله را تکرار کرد. مشخصا سوال این بود: آیا بروز بحرانهایی همچون جنگ میتواند دستگاههای فرهنگی را به سمت اصلاح رویهها و تاکتیکهایشان سوق دهد؟ این کارشناس فرهنگی و رسانهای اگر چه امیدوارانه و در برخی نقاط با نگاهی حماسی نسبت به همبستگی ملی و زعامت جریان مقاومت صحبت میکرد اما در قضاوتش نسبت به دستگاه رسانهای و فرهنگی کشور، هیچ کوتاه نمیآمد و تأکید داشت که این دستگاهها و مدیرانشان همچنان گرفتار مسائلی هستند که از مدتها قبل گریبانگیرشان بوده است.
هیچکس نیست که نداند جبهه ایران، در جنگی که پس از تجاوز رژیم صهیونیستی شکل گرفت، به لحاظ تبلیغاتی آرایش بسیار خوبی پیدا کرد و همه چیز با شکوه و همبستگی و حماسه جلو رفت اما صحبتهای اکبر نبوی این سوال را در ذهنها ایجاد میکند که آیا این را باید به پای مسؤولان فرهنگی کشور گذاشت و از سر تدبیر آنها دانست یا این خود مردم بودند که بنا به تجربههای تاریخیشان و شناختی که از هویت خودشان داشتند، چنین آرایشی گرفتند؟ موضوع گفتوگوی ما با اکبر نبوی این بود که سیاستگذاریهای فرهنگی در جنگ تحمیلی دوم، چطور و با چه کیفیتی انجام شد و در ادامه باید چگونه باشد؟
آنچه میخوانید نسخهای کوتاه شده از گفتوگوی 2 ساعته با اکبر نبوی است. او با حوصله به تکتک سوالات درباره آرایش دستگاههای فرهنگی در وضعیت جنگی پاسخ میداد و نگاهی آسیبشناسانه داشت که پیشنهاداتی برای دوره گذار از وضعیت موجود در آنها وجود داشت.
***
* در شرایط بحرانی، بین بخشهای مختلف جامعه (برای ایجاد و حفظ تعادل) یک آرایش جدید شکل میگیرد. این آرایش میتواند نتیجه یک تلاش یا کنش جمعی برای سازگاری با آن شرایط بحرانی باشد. به طور طبیعی، جریانها و کنشهای فرهنگی هم از این قاعده مستثنا نیستند، سوال این است که کدام مسیرها و فرآیندها میتوانند صورت مطلوبی به دستگاهها و تصمیمات فرهنگی بدهند؟
برای پاسخ به این سوال ناچاریم به واقعیتهای سازمان حکمرانی فرهنگ، هنر و رسانه کشور طی چند دهه اخیر توجه کنیم؛ بعد ببینیم حالا توقعاتی که مردم از دستگاههای فرهنگی دارند، چقدر امکان تحقق دارند. من 6 شاخص را برای درک وضعیت امروز دستگاههای فرهنگی در نظر میگیرم که اگر بخواهیم معدلشان را بر اساس این شاخصها و بر مبنای ماموریتهای ملیشان بسنجم، در بهترین حالت عدد 7 از 20 است.
* و آن 6 شاخصه چیست؟
اگر بخواهم آن 6 مورد را به عنوان ویژگیهای اصلی یک دستگاه فرهنگی شاخص کنار هم بشمارم عبارتند از: 1- اراده، 2- توان، 3-آیندهنگری، 4- برنامه، 5- پیوستگی و 6- خستگیناپذیری. ارادهها معمولاً برمیگردد به انگیختهها، انگیزهها، آرمانها و اهداف. اینها ارادهها را شکل میدهند. توان برمیگردد به اینکه یک دستگاه فرهنگی یا مدیر فرهنگی چقدر توان لجستیکی و مدیریتی دارد؛ اینکه در گام اول چقدر قدرت و توان هماهنگسازی میان بخشهای مختلف زیرمجموعه خود را دارد و در گام دوم ببیند میان سایر دستگاهها چه کسانی مأموریتهای مشابه دارند. آیندهنگری این است که یک دستگاه فرهنگی صرفاً امروز را نبیند. اساساً کار فرهنگی و هنری یکی از مؤلفههای بسیار مهم و بنیادینش داشتن نگاه استراتژیک و راهبردی است. یک استراتژیست عاقل در حوزه فرهنگ مثل یک شیعه عاقل رفتار میکند. بارها گفتهام شیعه پایش بر زمین واقعیت است و سرش در آسمان آرمانها. یعنی توأمان واقعیت و آرمان را میبیند و بین این دو ساحت هماهنگی ایجاد میکند. ویژگی چهارم، داشتن برنامه است. در دستگاه فرهنگی کم دورهای را شاهد هستیم که واجد برنامههای منسجم و دقیق باشند. عموماً دچار روزمرگی هستند؛ شرایط و زمان گاهی چیزهایی را به آنها تحمیل میکند. اگر احیاناً شما در کارنامهشان محصولی ببینید، به دلیل برنامههایشان نیست؛ اینگونه نبوده که آنها برنامهای داشته باشند و بیایند بگویند خب الان وضعیت جامعه امروز اینگونه است، 5 سال بعد جامعه شرایط جدیدی پیدا میکند که مؤلفهها و نیازهایش به شکل دیگری خودش را نشان میدهد و حالا اینها به این فکر باشند که هم برای امروز و نیاز مخاطب امروز برنامه بریزند و هم برای نیازهای 5 سال بعد. شما نگاه کنید به همین دستگاه موبایل که الان دیگر تقریباً مثل نقل و نبات در دست کودک و پیرمرد و پیرزن است. به نظر من از وقتی ابزارهای ارتباطی پیرامون این دستگاه توسعه پیدا کرد، مطلقاً سازمان حکمرانی برای آن تعریف نداشت؛ چه زمانی که این تکنولوژی (فناوری) اوایل دهه ۷۰ در این کشور آمد، چه زمانی که آرام آرام این گوشی شروع کرد قابلیتهای جدیدی از خود نشان دهد. پس برنامه داشتن خیلی اهمیت دارد بویژه در شرایط فعلی که نداشتن برنامه و بلاتکلیف گذاشتن دستگاههای متعدد فرهنگی، خسارتهای مهلکی را متوجه بدنه فرهنگی و هنری میکند. شاخص پنجمی که عرض کردم پیوستگی است، یعنی ادامه داشتن یک سیاست فرهنگی. حتی اگر سیاستی غلط باشد باید پیوستگی داشته باشد. ما یک ضربالمثل داریم که «رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود/ رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود». در زمینه فرهنگی که نیاز به صبوری دارد و یک فرآیند آهسته و بطئی است، پیوستگی سیاستهای فرهنگی یک امر بدیهی است. در توضیح ششمین ویژگی باید بگویم دستگاههای فرهنگی در اجرای سیاستهای اصیل و دقیقشان در حوزه فرهنگی باید خستگیناپذیر باشند. یک مدیر فرهنگی در اجرای سیاستهای فرهنگی که مبتنی بر منافع ملی است، باید نستوه باشد. حالا با این توصیفاتی که داشتم بروید مرور کنید در کمترین دورهای از ادوار حیات دستگاههای فرهنگی جمهوری اسلامی میبینید که این ویژگیها را داشته باشد. یعنی مدیری که هم صلاحیت و هم اهلیت داشته باشد و بتواند این ویژگیها را در راستای پیشبرد اهدافش حفظ کند. متأسفانه به دلیل فقدان راهبرد فرهنگی، عموماً مدیران فرهنگی درست انتخاب نشدهاند. یک سال پیش توئیتی زدم که تقریباً بالای ۸۰ درصد وزرای فرهنگی کشور بیربط انتخاب شدند و اصلاً ربطی به این حوزه نداشتند. حالا به نظر شما مدیر بیربط با فرهنگ، میتواند کارنامه خوبی داشته باشد؟ آیا اراده مناسبی دارد برای انجام کارهای درست و ساخت محصولات شایسته برای این مردم؟
* پس معتقدید دستگاههای فرهنگی و رسانهای ما و نسبتی که اجزای آن با فرهنگ و جامعه امروز ایران برقرار میکنند، گرفتار اشکالات اساسی است. اختلالات بهوجود آمده در این دستگاهها هم ربطی به ایام بحرانی مثل جنگ ندارد و عموما ایرادات پیشینی است.
ببینید! وقتی من این شاخصها را ردیف کردم، شرایط بحرانی را کنار گذاشته بودم. حرفم این است که اینها در شرایط عادی و غیر از شرایط بحرانی هم ناکارآمدند، حالا چه رسد به اینکه جامعهای فضای بهشدت خاص و خطیری مثل جنگ را بخواهد تجربه کند. میخواهم بگویم توقعی از این دستگاهها ندارم که حالا بخواهد جنگی دوباره بر این کشور تحمیل شود و این دستگاهها بتوانند اقدامات اساسی و مؤثری برای شرایط ویژه کشور انجام دهند.
* اگر بخواهیم کمی عملیاتیتر به شرایط فعلی نگاه کنیم، فرض کنیم دستگاه فرهنگی شبیه موجودی است که به تعبیر شما معدل نسبی آن در فهم و اجرای سیاستهای فرهنگی 7 از ۲۰ است و حالا ناخواسته به وضعیتی پا گذاشته که باید برای شرایط بحرانی خود را بازسازی کند و اساساً جامعه از آن توقع دارد که کژکارکردیها را کنار بگذارد. به نظر شما در این شرایط ناچاری، ممکن است ما شاهد اصلاح رفتار این موجود باشیم؟
در شرایط عادی تلاشی برای بهسازی وضعیت دستگاه فرهنگی کشور صورت نگرفته است و همه چیز گل و بلبل دیده شده است. یا اگر گل و بلبل هم دیده نشده، عمدتاً از ناحیه کسانی که صاحب اختیار بودند، صرفاً نقد و اعتراضاتی مطرح میشد. یکی مثل من که صاحب اختیار نیست، صرفاً نقد میکند یا شرایط را ترسیم میکند؛ این نقد ممکن است درست یا غلط باشد اما حرفم درباره کسانی است که میتوانستند منشأ تحول باشند اما کار اساسی و اصلاحی نکردند. وقتی در شرایط عادی که بحرانی نبوده و جنگی هم نبوده است، عزیزان صاحب اختیار در حوزه فرهنگ صرفاً نقد و اعتراض میکردند و در عمل اتفاقی نیفتاده است، حالا چه توقعی است در شرایط بحرانی اتفاقی رقم بخورد؟
* یعنی این سیستم خود را اصلاح نمیکند و این را هم با نهایت ناامیدی میگویید؟
بله! من خیلی امیدوار نیستم. بیایید شکل دیگری به قضیه نگاه کنیم. روز اول این جنگ تحمیلی، فرماندهان مهم و سران ساختار رزم ما را ترور کردند. شما فرض کنید فرمانده کل قوا یک سرجوخه انتخاب میکرد به جای شهید باقری و یک گروهبان2 هم انتخاب میکرد به جای سردار سلامی. آن وقت در آرایش نظامیمان شاهد چه اتفاقی بودیم؟ قطعاً ساختار رزم متلاشی میشد و نمیتوانست ادامه دهد اما بهسرعت امیر موسوی را انتخاب میکنند که یک نظامی باسابقه است و واجد مجموعهای از صلاحیتها و اهلیتهاست و به جای شهید باقری قرار میگیرد.
* میخواهید بگویید ساختار رزم به لحاظ قوای انسانی و فرماندهی غنی است اما ما در زمینه فرهنگ اینگونه نیستیم؟
میخواهم بگویم آنجا جای شوخی نیست و تجربه ثابت کرده سازمان حکمرانی در این مقوله با کسی شوخی ندارد.
* اما مواجههاش با فرهنگ شوخی بوده است؟
بله! ما با فرهنگ شوخی میکنیم. فکر میکنیم هر کسی این توانایی را دارد که مدیر فرهنگی شود. موضوع مهم این است که فرهنگ یک امر مظلوم است و همه احساس صلاحیت میکنند که باید دربارهاش نظر بدهند.
* البته نظر دادن که اشکالی ندارد؟
نه! نظر دادن اشکالی ندارد اما اشکال اساسی اینجاست که اینها میخواهند حتماً نظراتشان اعمال شود. همه فکر میکنند اصلاً چرا من وزیر ارشاد نیستم و مگر کاری دارد وزیر فرهنگ بودن؟ بخشی از افراد میگویند مگر حوزه مطربی هم مدیریت خاصی میخواهد؟ یک مشت مطرب هستند دیگر. متاسفانه این نگاه در فرهنگ وجود دارد و در حوزه رسانه هم همینطور است. مگر در حوزه رسانه شوخی نمیکنند؟ در حوزه رسانه هم شوخی میکنند دیگر. تلخترین شوخی، همین دوره جدید رسانه ملی است. به اعتبار اینکه خب بچه حزباللهی است دیگر، یا مثلاً میگوییم: «نه آدم خوبی است، بگذاریم مدیر فلان بخش رسانه شود». آقا مگر کسی که آدم خوبی است تخصص هم دارد؟ چمران جملهای قشنگ دارد. میگوید حتماً در سپردن مسؤولیتها، تعهد باید مقدم بر تخصص باشد اما متعهد واقعی، کاری که بلد نیست قبول نمیکند. خیلی جمله راهبردیای است؛ جملهای برای دیروز و امروز و فردا. ولی در رسانه میگوییم چون این آدم خوبی است پس به او مسؤولیت یک بخش مهم رسانه را میدهیم.
* در دهه 60 هم چالشهای متعددی در نسبت برقرار کردن بین شرایط جدید با حوزه حکمرانی فرهنگی داشتیم. آیا آن موقع هم چنین حس ناامیدی نسبت به کسانی که متولی امر فرهنگ و رسانه بودند، وجود داشت؟
نه! به چند دلیل؛ یکی اینکه آن موقع مدیریت فرهنگی، مدعی زیاد نداشت. دیگر اینکه در آن روزگار افراد حتی اگر دارای تعهد و صلاحیت بودند، به دلیل یک نوع تقوای درونی و فردی، حتی اگر به آنها مراجعه میشد برای اینکه مسؤولیتی به آنها داده شود، نمیپذیرفتند. الان ابجدخان هم میگوید من از همه بهترم. این یک تفاوت آن دوره با این دوره است. در دهه اول انقلاب خلوص بیشتر بود، منیتها کمتر بود و میزان سواد بیشتر بود. سواد صرفاً منظورم داشتن تحصیلات آکادمیک نیست، آن موقع به لحاظ سرشت فرهنگی، میتوانم بگویم جامعه باسوادتر بود؛ الان جامعه اطلاعاتش زیاد است. جامعه که میگویم اینجا منظورم کسانی است که میخواهند مدیر فرهنگی شوند، منظورم توده مردم نیست. اطلاعات زیاد است اما اطلاعات الزاماً سواد نمیآورد. بله! ما به ابزار دانایی که قوای تحلیلی داشته باشد نیاز داریم. اطلاعات ابزار دانایی است و متأسفانه کسانی که به این ابزار دسترسی دارند فکر میکنند میتوانند فرآیندها و ساختارهای پیچیده فرهنگی را تحلیل کنند. نکته بعدی اینکه در دهه ۶۰ یک نوع تشنگی برای یادگیری بود؛ خیلی افراد تشنه یادگیری بودند.
* یادگیری چه چیزی؟
یادگیری در هر کاری؛ تشنه بودند یاد بگیرند. مثلاً خاطرات بعضی کارگردانان دهه ۶۰ را نگاه کنید. کسانی که بعد از انقلاب وارد حوزه کارگردانی شدند. رسول ملاقلیپور در خاطراتش میگوید من رفتم کارگری صحنه کردم، تی میکشیدم و فلان کار را میکردم تا کار را یاد بگیرم. آنچه گفتم صرفاً مربوط به دهه ۶۰ نیست، بروید خاطرات خیلی از نامهای بزرگ هنری را نگاه کنید، اینها میدانستند کار فرهنگی - هنری دشوار است، چه مدیریتش و چه آفرینشش. کارگردانانی که به هر حال صاحبنام بودند، سالها دستیاری میکردند و فیلم کوتاه میساختند بعد مجوز ساخت فیلم بلند میگرفتند.
* فارغ از درست و غلط بودن مشابهتسازی که بین جنگ تحمیلی دهه 60 با این روزهای جنگ انجام میشود، به لحاظ بسیج و سازماندهی دستگاههای فرهنگی در شرایط بحرانی و همچنین عزم مدیران فعلی را برای اصلاح ساختارهای فرهنگی چقدر شبیه دهه 60 میبینید؟
بین جنگ تحمیلی فعلاً ۱۲ روزه با جنگ 8 ساله دفاع مقدس، به لحاظ شیوهها و ابزارهای جنگی و حتی مدت زمان جنگ مشابهتی وجود ندارد و شرایط تغییر کرده است اما درباره سؤال شما و به لحاظ رفتار سازمانی در دستگاه فرهنگی باید بگویم برخلاف دهه 60 در این روزها هیچ ارادهای بین مدیران برای تغییر یا اصلاح وضع موجود نمیبینم.
* اگر بخواهیم مجموعه اقدامات فرهنگی سالهای دفاعمقدس را مرور کنیم، به نظر شما کدام وجوه عملیاتی آن سالها را برای امروز ایران لازمالاجرا میدانید؟
به نظرم بخشی از آن اتفاق بزرگی که در دهه ۶۰ رقم خورد به خاطر همان ۶ شاخصهای است که ابتدای صحبتهایم گفتم. ما در آن سالها این ۶ شاخصه را حتی در بین تکهنرمندان میدیدیم. به معنای درست کلمه در آن دوره، همه کشور اعم از مدیریتهای ارشد تا مدیریتهای میانی تا هنرمندان، به گونهای خود را در ساحت مجاهدت برای کشور میدانستند. این مجاهدت خیلی مهم است، چیزی که ما دقیقا در همین جنگ ۱۲ روزه در بین تودههای مردم دیدیم. شاید این نوع همبستگی ملی که در این ۱۲ روز اتفاق افتاد، آن هم به این پررنگی و در یک زمان کوتاه را در زمان جنگ کمتر دیده باشیم. این رفتاری که مردم از خود نشان دادند، اگر جنگ زمینی بود و هممرز اسرائیل بودیم، با این همبستگی ملی و با این غروری که در توده مردم ایران احیا شد، نمیدانم چقدر جمعیت میریخت به سمت مرزها.
* خیلی جالب است که شما جریانها و تودههای مردمی را جلوتر از دستگاه فرهنگی میبینید.
همیشه همینطور بوده است. همیشه مردم چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، هم از روشنفکران جلوتر بودند و هم از مسؤولان. این مردم، ارادهشان برای حفظ کشور، ارادهشان برای حفظ تاریخ و تمدن و میراث فرهنگی این کشور، خیلی جلوتر از دیگران بوده است. اگر این مردم اینگونه نبودند که ایران سرپا نمیماند.
* با توجه به وضعیتی که ترسیم کردید، پس کارکرد دستگاه فرهنگی چیست و چه باید بکند که از مردم خودش هم عقب نیفتد؟
گام اول به نظر من این است که حکمرانی تعریفش را از فعالیتهای فرهنگی - هنری حتما بهروز کند.
* یعنی به لحاظ تکنیکال بهروز کند؟
نخیر! از همه نظر بهروز کند؛ نه صرفاً اینکه ما وارد دنیایی شدیم که ابزارهایی در اختیار هست که اتفاقاً کار را سختتر کرده. اینکه بخش کوچکی از کار است؛ قبول دارم بخش مهمی است اما مساله مهمتر این است که دستگاههای حکمرانی باید تعریفشان را از فعالیت فرهنگی اصلاح کنند. دومین کار اینکه بعد از ۴۵ سال باید استراتژی فرهنگی - هنری به شکلی روزآمد تدوین شود.
* این کار را که شورای عالی انقلاب فرهنگی میکند و هر سال در حال تنظیم و تدوین سندهای راهبردی است؟
نخیر! وقتی میگویم تعریفمان را در حوزه فرهنگ روزآمد کنیم شاید اساسا به این نتیجه برسیم که دیگر جاهایی مثل شورای انقلاب فرهنگی موثر نیست، ضمن اینکه این سندهایی که میگویید استراتژی نیست. ما هنر سند نویسیمان خوب است اما باز هم ارجاع میدهم به آن ۶ شاخصه، سند نوشتن کاری ندارد، مهم اراده و توان برای اجراست.
* مواردی که گفتید مشکلات اساسی است و نیاز به یک برنامه طولانیمدت دارد. اگر بخواهیم اورژانسی وضعیت فعلی را ارزیابی کنیم و برایش نسخه بپیچیم، چه پیشنهاداتی را برای مدیران فرهنگی دارید؟
به نظر من اورژانسی و فوری فوتی برای پاسخ به بخشی از نیازهای جامعه باید یک شورای هماهنگی شکل بگیرد که در عمل بتواند میان نهادهای تولیدکننده فرهنگی همافزایی ایجاد کند. این شورا میتواند موقت باشد تا زمانی که ما واقعا شخم بزنیم. معتقدم باید خاک سازمانهای فرهنگی و هنری را شخم بزنیم و زیرورو کنیم.
* فکر میکنید در این شرایط میتوان سمت اصلاحات اساسی در دستگاههای فرهنگی و رسانهای رفت و به قول شما خاک این بخشها را شخم زد؟
عرض کردم که در کوتاهمدت باید یک شورای هماهنگی فرهنگی شکل بگیرد اما این را نمیتوان کتمان کرد که کژکارکردی دستگاههای فرهنگی پیش از این مشخص شده بود و در شرایط بحرانی هم خودش را بیشتر نشان داد؛ پس باید قبول کنیم که راه اصلی هرس کردنهای جدی در دستگاههای فرهنگی است اما چون سوال شما مربوط به وضعیت فعلی است، باید بگویم ابتدا یک شورای هماهنگی جدی، نه فرمایشی، باید شکل بگیرد. حالا این شورا چه کار میتواند بکند؟ از کارهای تکراری میتواند جلوگیری بکند؛ بالاخره بودجه این کشور محدود است؛ یک کشمش است و ۴۰ قلندر. ۲ ریال پول است و این را باید عادلانه توزیع کرد. الان یکی از مسائل مهم که در دستگاه فرهنگی - هنری شاهد هستیم، عدالت در توزیع منابع فرهنگی - هنری است. توزیع عادلانه صرفاً این نیست که پول را مساوی تقسیم کنیم، اجرای عدالت به این معنا که بر اساس شایستگیها و توانمندیها منابع توزیع شود. بنابراین من این شورای هماهنگی را خیلی مهم میدانم و اسمش را میگذارم شورای گذار! گذار به چه چیزی؟ به آن گام مهم و اصلی که ما به یک سازمان فرهنگی - هنری در کشور برسیم. البته نه سازمانی با الگوهای دهه ۶۰، بلکه سازمانی که بتواند بنا به وضعیت امروز با اتفاقات و تحولاتی روز خودش را روزآمد کند. یکی دیگر از کارهایی که در این ایام و به صورت کوتاهمدت باید انجام شود، در حوزه رسانه و مشخصا رسانه ملی است. اگر بنا نیست رئیس سازمان صداوسیما عوض شود، دستکم باید مدیران میانی صداوسیما تغییر کنند؛ چون بالاخره صداوسیما دستگاه فرهنگی - هنری - رسانهای است و در آنجا هم بالاخره باید یک اتفاقی بیفتد. ما نمیتوانیم بگوییم وزارت ارشاد و اوج و حوزه هنری و کانون پرورش فکری باید اصلاح شوند اما صداوسیما نه.
* در این سالها به واسطه جنس رفتاری که صداوسیما در پیش گرفته بود، وقتی درباره اصلاح ساختاری این سازمان صحبت میشود، عمده اشکالات را متوجه نوع مواجهه با نخبگان یا فعالان فرهنگی میدانند. مثلا میگویند دایره تنگ صداوسیما خیلیها را در خود جا نمیدهد. به نظر شما تلاش برای بازگشت چهرهها یا دعوت از سلایق مختلف، کمکی به اصلاح و بهسازی سازمان خواهد کرد؟
اولاً تلاش برای بازگرداندن امر بسیار مبارک و خجستهای است، ضمن اینکه معتقدم خیلی به تلاش نیاز نیست. به نظر من کافی است تلویزیون رفتارش را درست کند.
* رفتارش را درست بکند یعنی چه؟
رفتارش را درست کند؛ یعنی اینکه خود را مرکز عالم تلقی نکند و فهم خودش را از فرهنگ، هنر، رسانه، جامعه و... را فصلالخطاب نداند. برگردم به آن ترجیعبند همیشگیام در ۳۰ سال گذشته که دستگاه رسانهای مثل تلویزیون باید مرزش را منافع ملی بگذارد. ببخشید! شما پیش از همین مصاحبه، به آخرین حضور من در برنامه جام جم تلویزیون اشاره کردید و به شوخی گفتید آقای نبوی، ظاهرا با آن حرفهایتان ممنوعالتصویر شدید. این شوخی شما حاکی از رفتار گذشته این سازمان است که به محض اینکه مورد نقد قرار میگرفت، افراد را ممنوعالتصویر میکرد. تلویزیون حق ندارد این کار را بکند. پس به نظر من برگشتن مجموعهای از این افراد فرخنده است. چرا فرخنده است؟ چون اینها سرمایه کشورند. آقای پرویز پرستویی سرمایه کشور است؛ چرا نباید مردم هنر نمایش او را در تلویزیون ببینند. چرا نباید آقای پرویز پرستویی شوق و رغبت داشته باشد برای حضور در یک اثر تلویزیونی. آیا یادمان رفته است هنرآفرینی شگفت ایشان را در سریال «زیرتیغ»؛ یادمان رفته است بازی ایشان را در سریال امام علی. پرویز رسماً قهر کرد از تلویزیون. حتی اگر قهرش هم به زعم مدیران دلیل موجهی ندارد، باید پرویز پرستویی امکان حضور در تلویزیون داشته باشد چون تلویزیون خانه او است. مگر بچه قهر میکند با پدرش، شب خانه نمیرود، بچه از پدرش قهر میکند، با برادرش قهر میکند، با مادرش قهر میکند، ناراحت میشود خانه را ول میکند میرود؟ نه! پناهگاهش خانه است ولی قهر است، ناراحت است، دلخور است. معتقدم برگشت سرمایههای اینگونهای به تلویزیون امر فرخندهای است اما نه به این معنا که ما بخواهیم همان رفتار را داشته باشیم و بعد توقع داشته باشیم اینها برگردند، نه امکان ندارد. من بدون هیچگونه مبالغه تنها به ۲ چیز برای آینده ایران امید دارم و این را بر اساس واقعیتهای موجود میگویم؛ یکی آقای خامنهای و دیگری مردم این کشور. من به این ۲ تا به عنوان پایه و رکن امید دارم. البته اینکه میگویم مردم، به معنای درست کلمه سازمان نظامی کشور را در مردم تعریف میکنم. چون سازمان نظامی کشور برای من افتخار است؛ ارتش و سپاه برای من جای افتخار دارند که توانستند اینطور از کشور و از مردم دفاع بکنند. یعنی بدون هیچگونه ترس و واهمه، ترس و واهمه که چه عرض کنم، بدون درنگ به دشمن پاسخ دادند و مرحبا به غیرتشان.
* این سوالی که میپرسم در صحبتهایتان هم بود اما به عنوان سوال آخر اگر بخواهیم مواردی را برشماریم که نباید دستگاههای فرهنگی - رسانهای در شرایط بحرانی انجام دهند و اگر انجام دهند خسارات مهلکی به کشور تحمیل میکند، آن موارد چیست؟
معتقدم هر دستگاهی که در سازمان حکمرانی است اگر رفتاری از خود نشان بدهد که این همبستگی پدید آمده را خدشهدار بکند، خیانت کرده است. مثلا فرض بفرمایید واقعا یکی از جاهایی که به خانواده فرهنگ و هنر کشور آسیب جدی زد و عواطفشان را زخمی کرد ستاد امر به معروف و نهی از منکر است. خب اصلاح بکنند رفتارشان را! ستاد نهی از منکر خیلی دلسوز دین است، خب پیامک رانتخواری هم به مسؤولان بدهد، پیامک اختلاس هم بدهد. پیامک بدهد که آقا تو نااهلی، رفتی و فلان مسؤولیت را بر عهده گرفتی. رفتار دختران این سرزمین را در این مدت دیدید؟ همان دخترانی که این آقایان نگاههای آنچنانی به آنها میکردند، همه آمدند پای وطن. پس چه زمانی باید اینها فهم بشود. یعنی به همان اندازه که جامعه ایرانی بعد از سال ۱۴۰۱ و اتفاقاتی که افتاد دیگر به قبلش برنمیگردد و برنگشته، دستگاههای فرهنگی و سازمان حکمرانی کشور هم باید این ۱۲ روز را به عنوان شاخص برای خود در نظر بگیرند؛ شاخصی برای ارتباط و نوع مواجههاش با مردم. نباید به گذشته خودش برگردد و باز هم تاکید میکنم مگر آنجا که منافع ملی هست. سازمان حکمرانی باید بفهمد مرز منافع ملی کجاست و بر اساس این شاخص با همه مردم ایران رفتار کند.