به عبارت دیگران
پس از عکسگرفتن از امام چه شد؟
در یکی از دیدارها بود که تا امام آمد توی اتاق و روی صندلی نشست، شهید حسن باقری اجازه خواست با دوربینی که خودش آورده بود، دو سه عکس یادگاری بگیرد. امام گفت: «چه ایرادی داره پسرم؟!» یکی از محافظها اشاره کرد فلاش دوربین برای چشم امام خوب نیست، حسن لامپ اتاق را روشن کرد تا عکسها خراب نشود. زود 4-3 عکس پشت سر هم گرفت و نشست روی زمین. سکوت بر اتاق حاکم شد. آقای رضایی آماده ارائه گزارش بود که امام از روی صندلی بلند شد. همه همراه او بلند شدند و با تعجب به هم نگاه کردند. امام از کنار فرماندهان رد شد و رفت طرف کلید برق و چراغ را خاموش کرد. در آن وقت روز نیازی به لامپ نبود اما برای همهمان جالب بود که چرا هیچکس به این قضیه توجه نداشت و جالبتر آنکه چرا امام به کسی دستور نداد چراغها را خاموش کند و خودش شخصاً بلند شد و کلید را زد.
سیدحمید سجادیمنش
هدایت سوم
خاطرات سردار محمدجعفر اسدی از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس/ انتشارات سوره مهر/
صفحات ۱۹۱ و ۱۹۲
***
حكايت مكاشفه آسیدموسی زرآبادی
حاج شيخ باقر ملكىميانجى - كه فردى متقى و از شاگردان مرحوم ميرزاى اصفهانى در مشهد بود - از شيخ مجتبى قزوينى قدس سره و او از سيد موسى زرآبادى قدس سره چنين نقل مىكرد:
در قزوين امام جماعت و به سير و سلوك عرفانى مشغول بودم. در آن وقت مكاشفاتى داشتم و در و ديوار براى من حائل نبود و از پشت آن اشخاص را مىديدم. يك وقت در عالم مكاشفه ندايى شنيدم كه اين مقدار اعمال ظاهرى بس است؛ اگر مىخواهى به مقامات بالاتر برسى، بايد اين كارها را كنار بگذارى. من گفتم: نماز و روزه و مانند آن از طريق معتبر از پيامبر اكرم صلىالله عليه وآله به ما رسيده است، لذا من از آن دست برنمىدارم. دوباره ندا آمد: اگر دست برندارى، تمام اين مقامات از شما گرفته مىشود. گفتم: به جهنّم! گرفته شود. تا اين را گفتم، ديدم كه تمام آن حالات عرفانى از من گرفته شد و مانند افراد عادى شدم. فهميدم اين راه، شيطانى بود و تصميم گرفتم كه به دستورهاى شرع و آداب و سنن عمل كنم.
پس از مدتى عمل به دستورهاى شرع، حالتى براى من حاصل شد كه حالات قبلى در مقابل آن مثل قطرهاى در مقابل دريا بود.
سیدموسی شبیریزنجانی
جرعهای از دریا/ مؤسسه کتابشناسی شیعه /جلد ۲، صفحه ۴۷۷
***
هشدار شیخ فضلالله به بهبهانی
مرحوم شیخ [فضلالله] فرمود: جناب آقا! اگر از من میشنوی، شما اینجا بمانید. 3 مرتبه فرمود: والله والله والله مسلَّم بدانید که هم مرا میکشند و هم تو را. اینجا بمانید تا یک مجلس شورای ملی اسلامی درست کنیم و از این کفریات جلوگیری کنیم. سید[عبدالله بهبهانی] گفت: نخیر، چنین نیست. شیخ گفت: اکنون باشد تا معلوم شما خواهد شد.
مهدی جمشیدی
اصلاحطلبی سکولار / نشر ستوس / صفحه ۴۸
***
دختر دبیرستانی پولها را کجا خرج میکرد؟
دبیرستان زینب از خانه، فاصله داشت. من هر ماه پولی بابت کرایه ماشین به او میدادم که با تاکسی رفتوآمد کند، اما زینب پیاده به مدرسه میرفت و با پولش کتاب برای مجروحان میخرید و هفتهای یکی دو بار به بیمارستان عیسیبنمریم یا بیمارستان شهدا میرفت و کتابها را به مجروحان هدیه میکرد. چند بار هم با مجروحان مصاحبه کرد و نوار مصاحبه را توی مدرسه سر صف برای دانشآموزان پخش کرد تا آنها بفهمند و بشنوند که مجروحان و رزمندهها از آنها چه توقعی دارند؛ مخصوصاً سفارش مجروحان را درباره حجاب پخش میکرد.
معصومه رامهرمزی
راز درخت کاج/ (خاطرات مادر شهید زینب کمایی) / نشر شاهد / صفحه ۸۴
***
درخواست من از صدام
من به ملاقات صدام در کاخ ریاستجمهوری واقع در بغداد رفته بودم. او پرسید: «در مدتی که در کشور ما هستید، دوست دارید چه چیزهایی را ببینید؟» من پاسخ دادم: «اگر اشکالی نداشته باشد یک مورد هست. در غرب درباره ایرانیانی که در اردوگاههای جنگی اسرا نگه میدارید، زیاد صحبت میکنند». یکی از مفسران خودمان را به همراه خود بردم. میدانستم زرنگیهای آنها به درد میخورد. ولی آمادگی لازم را برای آنچه میدیدم نداشتم. در اردوگاههای جنگی، افرادی را دیدم که قاطعانه برای فدا کردن جان خود در راه اعتقاداتشان آمادگی داشتند. آن منظره، منادی جنگ جهانی چهارم بود که ما فقط درک نامشخصی از آن روی صفحه رادار داریم.
الکساندر دمارانش
(رئیس سابق سازمان جاسوسی فرانسه) / جنگ جهانی / چهارم / انتشارات اطلاعات
صفحات ۲۴۴ و ۲۴۵