چگونه سریال ناموفق بسازیم؟!
آراز مطلبزاده: در سالهای اخیر مینیسریالهای موسوم به کمدی - رمانتیک در جهان و همچنین در ایران بسیار مورد اقبال قرار گرفتهاند. سالانه سریالهای مختلفی توسط مهمترین کمپانی جهان در این گونه ژانر ساخته میشوند و مخاطبانی از سراسر جهان جذب میکنند. یکی از جدیدترین سریالها در این ژانر سریال چهارفصل است که توسط کمپانی نتفلیکس ساخته شده و در ماه اخیر منتشر شده است اما نتیجه نهایی جز شکست و آبروریزی عایدی چندانی برای نتفلیکس نداشته است. در این نوشتار بر آن هستیم تا نخست نگاهی کوتاه به این ژانر داشته باشیم و سپس با بررسی سریال چهارفصل (2025) علت شکست این سریال برای نتفلیکس را ارزیابی خواهیم کرد.
* کمدی - رمانتیک چیست؟
ژانر کمدی - رمانتیک، با تلفیق طنز و احساسات عاشقانه، یکی از محبوبترین گونههای روایی در تلویزیون و سینماست که مخاطبان را به سفری دلچسب و سرگرمکننده دعوت میکند. این ژانر میکوشد با تمرکز بر روابط عاطفی، سوءتفاهمهای خندهدار و رشد شخصیتی کاراکترها، فضایی خلق کند که هم قلب مخاطب را گرم کند و هم لبخند بر لب او بیاورد. کمدی - رمانتیک معمولا با بهرهگیری از دیالوگهای تیز، موقعیتهای طنزآمیز و لحظات احساسی، تعادلی بین خنده و تأمل برقرار میکند. برخلاف کمدیهای صرف که ممکن است صرفاً به شوخیهای سطحی بسنده کنند، این ژانر با کاوش در پیچیدگیهای عشق، دوستی و چالشهای زندگی روزمره، عمق عاطفی را به طنز پیوند میزند. از نمونههای برجسته در این ژانر میتوان به «این ما هستیم» (2022-2016) اشاره کرد که با روایت چند لایه زندگی خانوادگی و روابط عاشقانه، احساسات عمیق را با طنز ظریف و قابل لمس درمیآمیزد. این سریال با استفاده از فلشبکها و داستانگویی غیرخطی، کاراکترهایی خلق میکند که تماشاگر با شادیها و غمهایشان هممسیر میشود. «عشق مدرن» (2019) نیز با مجموعهای از داستانهای کوتاه عاشقانه، از روابط عجیب تا عشقهای ماندگار، با طنزی هوشمندانه و لحظاتی تأثیرگذار، روابط انسانی را با صداقت به تصویر میکشد. «والدین» (2010) نمونه دیگری است که با تمرکز بر پویاییهای خانوادگی، از تنشهای والدینی تا روابط عاشقانه، طنز روزمره را با عمق احساسی ترکیب میکند و مخاطب را به خنده و گریه وامیدارد. «اداره» (2005) نیز هرچند بیشتر کمدی است با داستان عاشقانه جیم و پم، عناصر رمانتیک را با طنز محیط کار پیوند میزند. این سریالها با شخصیتپردازی عمیق، دیالوگهای هوشمندانه و داستانگویی اصیل، استانداردی بالا در ژانر کمدی - رمانتیک ارائه میدهند. برخلاف چهارفصل که در دام کلیشهها و فقدان عمق گرفتار شده، این آثار با ایجاد ارتباط عاطفی و طنز واقعی، تجربهای ماندگار برای مخاطب رقم میزنند و نشان میدهند که کمدی - رمانتیک میتواند هم سرگرمکننده و هم عمیقا تأثیرگذار باشد.
* چهارفصل درباره چه سخن میگوید؟!
سریال چهارفصل (2025) به کارگردانی و خلقشده توسط تینا فی، لنگ فیشر و تریسی ویگفیلد، اقتباسی است از فیلم کلاسیک آلن آلدا که در سال 1981 ساخته شده است. این کمدی - رمانتیک ۸ قسمتی با وعده کاوشی عمیق در پیچیدگیهای روابط میانسالی و دوستیهای دیرپا، تماشاگر را به سفری در لوکیشنهای فریبنده تعطیلات فصلی دعوت میکند اما آنچه میتوانست به یک اثر تأثیرگذار و پراحساس بدل شود، در باتلاقی از کلیشههای خستهکننده، شخصیتپردازیهای سطحی و فقدان اصالت عاطفی گرفتار شده است. در مقایسه با آثاری چون «این ما هستیم» و «عشق مدرن» که با روایتهای چند لایه و احساسی خود قلب مخاطبان را تسخیر کردهاند، چهارفصل به یک تجربه بیروح و ناکام تبدیل میشود که حتی حضور ستارگان بزرگی چون تینا فی، استیو کارل و جین کراکوفسکی نیز نمیتواند آن را از سقوط نجات دهد. روایت سریال حول محور ۳ زوج میانسال میچرخد: بث (تینا فی) و جک (استیو کارل)، کیت (جین کراکوفسکی) و دیوید (ویل فورته) و لورن (مگان استالتر) و مت (کالم ورثی). این زوجها هر فصل در لوکیشنهایی بصری خیرهکننده - از سواحل آفتابسوخته کالیفرنیا تا کلبههای برفی کلرادو - گرد هم میآیند تا روابط خود را در برابر پسزمینه تغییرات فصلی طبیعت به بوته آزمایش بگذارند. ایده محوری سریال که از استعاره فصلها برای بازنمایی تحولات عاطفی و شخصیتی استفاده میکند، در نگاه نخست نویدبخش به نظر میرسد. با این حال، اجرا چنان فاقد عمق و خلاقیت است که این پتانسیل بهسرعت به هدر میرود. برخلاف «این ما هستیم» که با استفاده استادانه از فلشبکها و روایتهای غیرخطی، لایههای عمیقی از زندگی خانوادگی و عاطفی را میکاود، «چهارفصل» در سطحیترین لایههای روایت باقی میماند و هرگز نمیتواند به قلب یا ذهن تماشاگر نفوذ کند.
* فقدان شخصیتپردازی
اساسا شخصیتپردازی در خلق کمدی - رمانتیک بسیار مهم است. گواه این مدعا شخصیتهای ماندگاری است که مخاطبان از این آثار با خود به آینده میبرند و درباره آن سخن میگویند اما در سریال چهارفصل این امر مهم به پاشنه آشیل بدل شده است. بث، رواندرمانگری که قرار است به عنوان محور عاطفی و فکری داستان عمل کند، به جای یک کاراکتر چندبعدی، به شخصیتی عصبی و خودمحور تقلیل یافته که مشکلاتش نهتنها همدلیبرانگیز نیستند، بلکه به طرز آزاردهندهای پیشپاافتاده به نظر میرسند. جک، با بازی استیو کارل که در آثار پیشین خود مانند «اداره» تواناییاش در ترکیب کمدی و درام را به اثبات رسانده، در اینجا به یک کلیشه خستهکننده از مردی درگیر بحران میانسالی محدود شده است. کیت و دیوید، با وجود پتانسیل طنزآمیز جین کراکوفسکی و ویل فورته، قربانی دیالوگهای بیجان و خطوط داستانی بیرمق شدهاند. زوج جوانتر، لورن و مت، نیز که ظاهراً برای تزریق انرژی به روایت وارد شدهاند، بیشتر شبیه الحاقاتی بیهدف هستند تا شخصیتهایی با هویت و عمق. در مقایسه با «این ما هستیم» که هر یک از کاراکترهایش، از رندال با عمق عاطفیاش تا کیت، با دقت و حساسیت خلق شدهاند، شخصیتهای «چهارفصل» به عروسکهایی مقوایی شبیه است که در لوکیشنهای لوکس به این سو و آن سو حرکت میکنند. حتی عشق مدرن، با داستانهای کوتاه اما پراحساس خود، موفق میشود کاراکترهایی خلق کند که در عرض چند دقیقه تماشاگر را با خود همراه میکنند، در حالی که چهارفصل در طول ۸ اپیزود، حتی یک لحظه واقعی و تأثیرگذار خلق نمیکند.
* فقدان طنز
طنز که باید روح یک کمدی - رمانتیک باشد، در چهارفصل بهطرز تأسفباری غایب است. دیالوگها که انتظار میرفت با توجه به سابقه تینا فی در خلق کمدیهای تیزی چون 30 راک، پر از شوخیهای هوشمندانه و درخشان باشند، به مجموعهای از لطیفههای کلیشهای و بیمزه درباره میانسالی محدود شدهاند. شوخیهایی درباره کمردرد، اضطراب پیری یا بحثهای تکراری درباره بازنشستگی نهتنها خندهای برنمیانگیزند، بلکه گاهی چنان پیشپا افتادهاند که انگار از یک کمدی درجه ۲ دهه ۸۰ وام گرفته شدهاند. برای نمونه، در اپیزود سوم، تلاش برای طنز در گفتوگویی درباره انتخاب مقصد تعطیلات به دیالوگهایی بیروح منجر میشود که حتی بازیگران بااستعداد نیز نمیتوانند آنها را نجات دهند. به یک معنا سریال عملا به ملغمهای از شوخیهای لوس، بیمعنا و ناموفق بدل شده که در خلق بدیهیترین لحظات طنز هم عمیقا ناموفق است.
* ناکامی در روایت
از منظر روایت، چهارفصل به طرز فاجعهباری ناکام است. کاراکترها چنان در دنیای پرزرقوبرق و خودساخته خود غرق شدهاند که همدلی با آنها به یک عمل غیرممکن تبدیل میشود. تعطیلات مجلل، ویلاهای اشرافی و مشکلاتی که به نظر میرسد صرفاً برای قشر مرفه قابل فهم باشند، سریال را به اثری بیارتباط با واقعیتهای زندگی روزمره تبدیل کرده است. این در تضاد کامل با «والدین» است که با تمرکز بر چالشهای واقعی خانوادگی، از مسائل مالی تا تنشهای بیننسلی، تماشاگران را به خود جذب میکند. حتی عشق مدرن، با داستانهایی که در بستر زندگی شهری و روابط انسانی ساده روایت میشوند، موفق میشود احساسی جهانی و قابل لمس خلق کند، در حالی که چهارفصل در لوکیشنهای فریبندهاش گم میشود و هیچگاه به عمق انسانی نمیرسد. فیلمنامه سریال که باید موتور محرک روایت باشد، از فقدان خلاقیت و جاهطلبی رنج میبرد. خطوط داستانی به گونهای پیش میروند که انگار نویسندگان صرفاً به دنبال پر کردن زمان بودهاند، نه خلق چیزی نوآورانه یا معنادار. برای مثال، در اپیزود پنجم، یک درگیری ظاهرا کلیدی بین بث و جک درباره آینده رابطهشان بهسرعت با یک راهحل سطحی و قابلپیشبینی حل میشود، بدون اینکه به پیچیدگیهای عاطفی یا روانی رابطه بپردازد. این در حالی است که «این ما هستیم» با استفاده از روایتهای چندلایه و فلشبکهای هوشمندانه، هر درگیری را به فرصتی برای کاوش عمیقتر در روان کاراکترها تبدیل میکند.
* زیبایی بصری
از منظر بصری، سریال با لوکیشنهای خیرهکننده و فیلمبرداری خوشساخت خود تلاش میکند امتیازی کسب کند اما این زیباییهای ظاهری نمیتوانند جای خالی یک روایت منسجم و کاراکترهای دوستداشتنی را پر کنند. تصاویر سواحل آفتابی و کوههای برفی، هرچند چشمنواز، در خدمت داستانی قرار نمیگیرند که ارزش این شکوه بصری را داشته باشد. در مقایسه، عشق مدرن با استفاده هوشمندانه از لوکیشنهای ساده شهری، حس و حال واقعیتری به داستانهایش میبخشد و «این ما هستیم» با تمرکز بر جزئیات روزمره زندگی، فضایی خلق میکند که تماشاگر را به خود جذب میکند. درواقع چهارفصل مملو است از مناظر بصری زیبا که از قضا میتواند مخاطب را جذب کند اما پرواضح است که در غیاب روایت مناسب و شخصیتهای همدلیبرانگیز که اساس کمدی - رمانتیک را میسازد، این تلاش ناکام خواهد ماند.
* در اسارت کلیشهها
چهارفصل در تلاش برای پیروی از کلیشههای رایج هالیوودی، بهگونهای مصنوعی و مشمئزکننده، شخصیتهایی مانند یک کاراکتر سیاهپوست و یک زوج همجنسگرا را به روایت خود تزریق کرده است. این انتخابها که ظاهرا برای نمایش تنوع و فراگیری انجام شدهاند، به جای افزودن عمق به داستان، به نظر میرسد صرفاً برای تیک زدن چکلیستهای هالیوودی گنجانده شدهاند. شخصیت سیاهپوست که احتمالا برای برآورده کردن انتظار تنوع نژادی طراحی شده، اغلب به حاشیه رانده شده و فاقد توسعه شخصیتی معنادار است، به طوری که حضورش بیشتر نمادین به نظر میرسد تا تأثیرگذار. به همین ترتیب، اصرار بر پرداختن به جزئیات رابطه یک زوج همجنسگرا به کلیشهای سطحی، قابل پیشبینی و تهوعآور فروکاسته شده و نقششان در حد یک عنصر تزئینی باقی میماند. چنانکه از اپیزود سوم به بعد عملا تماشای سریال به امری سخت بدل میشود، چرا که باید کلیشههای هالیوودی را تحمل کنیم بدون آنکه قصهای را شاهد باشیم.
* بازیگران مهم در غیاب قصه درگیرکننده
مقایسه چهارفصل با فیلم اصلی آلن آلدا نیز به ضرر سریال تمام میشود. فیلم آلدا با دیالوگهای تیز، شخصیتپردازی دقیق و صداقت عاطفی، تصویری واقعی و تأثیرگذار از روابط و میانسالی ارائه میداد اما اقتباس نتفلیکس، با وجود حضور ستارگان، به اثری بیروح و بیهدف تبدیل شده است. لحظههای احساسی سریال که قرار است تماشاگر را تحت تأثیر قرار دهند، به دلیل اجراهای بیش از حد نمایشی و دیالوگهای مصنوعی، به چیزی شبیه یک ملودرام بیکیفیت فروکاسته میشوند. برای مثال، در اپیزود پایانی، تلاش برای خلق یک لحظه عاطفی درباره دوستی و گذر زمان به دلیل نبود عمق در کاراکترها، به یک سکانس سست و احساساتی تبدیل میشود که بیشتر به تبلیغات تجاری شبیه است تا یک اثر سینمایی. بازیگران سریال، با وجود استعداد بیچونوچرای خود، قربانی فیلمنامهای شدهاند که هیچ فضایی برای درخشش به آنها نمیدهد. تینا فی که در 30 راک با طنز تیز و کاراکترهای چندلایهاش تماشاگران را مسحور کرد، در اینجا در نقشی گرفتار شده که هیچ فرصتی برای خلاقیت به او نمیدهد. استیو کارل که در «اداره» نشان داد میتواند کمدی و درام را به زیبایی ترکیب کند، در چهارفصل به کاراکتری محدود شده که هیچ چیز جدیدی برای عرضه ندارد. جین کراکوفسکی که معمولا با انرژی و طنز منحصربهفردش صحنه را تسخیر میکند، در اینجا به حاشیه رانده شده و فرصت درخشش ندارد. این در حالی است که در سریالهایی مانند والدین یا این ما هستیم، بازیگران حتی در نقشهای فرعی نیز فرصت مییابند تا کاراکترهایشان را بهیادماندنی کنند. در نهایت میتوان گفت چهارفصل نمونه بارزی است از شکست در خلق یک کمدی - رمانتیک. این سریال اما اثری است سرد، کلیشهای و بیارتباط با تماشاگر. برخلاف سریال این ما هستیم که با هر اپیزود تماشاگر را به خنده، گریه و تأمل وامیدارد، یا سریال عشق مدرن که با داستانهای کوتاه اما عمیقش قلبها را تسخیر میکند، چهارفصل نه خنده میآفریند، نه اشک میانگیزد و نه تأثیری ماندگار برجا میگذارد. سریال مطلقا چیزی تحت عنوان، کمدی، رمانتیسم، روایت، شخصیتپردازی و... در چنته ندارد و صرفا بر اساس الگوهای موفق سابق ساخته شده است. سریال مملو است از کلیشههای سرسام، پند و اندرزهای تکراری و شکوه بصری که پیوسته مخاطب را پس میزند و نمیتواند حتی در یک اپیزود از ۸ اپیزود موفق باشد.