30/تير/1404
|
12:51
۲۲:۱۵
۱۴۰۴/۰۴/۲۹
گفت‌وگوی «وطن امروز» با علیرضا بلیغ درباره ظهور اراده مردم ایران در جنگ 12 روزه

باید زیست خود را بر پایه مقاومت بنا کنیم

جنگ 12 روزه مشروعیت مضاعفی به ما داد

عرفان خیرخواه: در خلال بروز جنگ تحمیلی رژیم صهیونیستی علیه ایران، شاهد رفتارهایی از جامعه ایرانی بودیم که تا پیش از این بسادگی قابل پیش‌بینی نبود. تا پیش از آن، عده‌ای از جامعه‌شناسان از فروپاشی اجتماعی می‌گفتند یا از جدایی مردم از حاکمیت حرف می‌زدند اما بروز و ظهور اراده جمعی مردم و حمایت قاطعانه از نظام و کشور در بحبوحه این جنگ، این تحلیل‌ها را مورد تردید قرار داد. در این باره با علیرضا بلیغ، پژوهشگر مطالعات نظری انقلاب اسلامی و اقتصاد سیاسی گفت‌وگو کردیم. وی بر این نظر است که انقلاب اسلامی، انسان را در جهان احیا کرد و سیاست را به معنای ظهور اراده انسانی در جهان بازآفرید. این احیا به این معناست که ما باید زیست و زیست ‌جهان خود را بر پایه طرحی از مقاومت و ایستادگی انسانی بنا کنیم.

***

* در جنگ اخیر تحمیلی بسیاری از تحلیل‌هایی که تا پیش از این درباره جامعه ایران می‌شد، رنگ باخت؛ در ابتدا خوب است به این بپردازیم که جامعه ایران چه مسیری را طی کرد تا به جنگ 12 روزه رسید و چرا واکنش مردم ایران برای عده‌ای تعجب‌برانگیز بود؟
این جنگ بسیاری از تصورات را هم برای مردم و هم برای مسؤولان برهم زد. در سال‌های پس از جنگ تحمیلی تا امروز، این تصور شکل گرفته بود که جنگ به پایان رسیده و دیگر میدان دشمنی و نزاعی با جمهوری اسلامی وجود ندارد. این تصور - که بخشی از آن با نقش‌آفرینی خود مسؤولان ایجاد شده بود - با شرایطی همراه شد که گمان می‌کردیم دستیابی به زندگی عادی و نرمال فراهم است. این باور از مواجهه با جهان و رسانه‌های جهانی تقویت می‌شد. با گسترش اینترنت و شبکه‌های اجتماعی، تصویری مطلوب از زندگی –  فارغ از اینکه این مطلوبیت واقعی است یا خیر – در میان مردم شکل گرفت که گویی این نوع زندگی، سبک معمول زندگی مردم دنیاست و دستیابی به آن بسیار نزدیک است. هرچه ابزارهای ارتباطی و رسانه‌ای گسترش یافت، این تصویر به ما نزدیک‌تر شد. مردم با مرور صفحات اینستاگرام یا اخبار تلگرام، به این باور رسیدند فاصله چندانی با این زندگی مطلوب ندارند. از سوی دیگر، نهادهای علمی، سیاسی و بین‌المللی که قواعد و دستورالعمل‌های جهانی را تعیین می‌کردند، به ما می‌گفتند برای رسیدن به توسعه و پیشرفت، باید مجموعه‌ای از قواعد را رعایت کنیم. این در حالی بود که تجربه انقلاب اسلامی، ما را به ‌عنوان ملتی مستقل معرفی کرده بود که می‌خواهد روی پای خود بایستد. 
پیش از انقلاب، ایران در نظم جهانی پس از جنگ دوم جهانی جایگاهی نداشت و صرفاً به ‌عنوان کشوری خام‌فروش و بازار مصرف کالاهای کشورهای صنعتی تعریف می‌شد. در بهترین حالت، نیروی کار ارزان‌قیمت برای مونتاژ کالاهای صنایع پایین‌دستی در نظر گرفته می‌شد اما در دانش، فناوری و حوزه‌هایی که می‌توانست جایگاه ایران را در این نظم تغییر دهد، موقعیتی نداشتیم. انقلاب اسلامی اراده جمعی مردم را شکل داد و زمینه‌ساز شد تا به آنچه نیاز داریم دست یابیم. در برخی حوزه‌ها موفق شدیم و ثمره این موفقیت‌ها را در جنگ ۱۲روزه اخیر دیدیم. توانمندی‌های نیروهای مسلح ما نتیجه همان اراده‌ای است که طی این سال‌ها به جریان افتاد. البته در برخی حوزه‌های دیگر، این اراده آنگونه که باید سازماندهی نشد. پس از جنگ تحمیلی، این تصور پدید آمد که دیگر جنگی در کار نیست و می‌توان به شرایط عادی بازگشت، در حالی که نتوانستیم نیروی اجتماعی و سیاسی حاصل از انقلاب و دفاع‌ مقدس را برای شرایط پس از جنگ بازسازماندهی کنیم. این نیروها تنها در بخش‌های محدودی، مانند نیروهای مسلح و صنایع دفاعی تجمیع شدند که به موفقیت‌های چشمگیری منجر شد.
* بعد از جنگ که تقریباً با گفتمان سازندگی هم مقارن شد، در قبال آن چه نوع صورت‌بندی اجتماعی می‌توانست شکل بگیرد؟
پس از جنگ تحمیلی، با اینکه دوره‌ای به نام سازندگی نامگذاری شد و نمی‌توان انکار کرد که دستاوردهایی در آن دوره به دست آمد، مساله این است که گفتمان اصلی و جهت‌گیری کلی دولت در آن زمان، بر این باور استوار بود که مسیر توسعه و بازگشت به زندگی نرمال، همان مسیری است که دیگر کشورهای جهان طی کرده‌اند. این ایده با طرح الگوهایی مانند «ژاپن اسلامی» مطرح شد. در دوره‌های مختلف، الگوهای متفاوتی پیشنهاد شد؛ زمانی صحبت از تبدیل شدن به ژاپن بود، زمانی مالزی، زمانی ترکیه و در سال‌های اخیر، حتی کشورهایی مثل عربستان، امارات و قطر به عنوان الگو مطرح شدند اما باید توجه داشت که این کشورها، هرچند تجربه‌های متفاوتی دارند، در یک نکته اشتراک داشته و دارند: برای رسیدن به جایگاه خود، ناچار شدند اراده مستقل خود را تا حدی قربانی کنند. این قواعد، همان چارچوب‌های تحمیلی غرب بود که برای حفظ نظم جهانی مطلوب قدرت‌های غربی طراحی شده بود. در این نظم، کشورهایی مانند ایران باید استقلال خود را فدا کرده، به وابستگی اقتصادی تن داده و از آرمان‌های انقلابی خود مانند خودکفایی و استکبارستیزی دست بکشند. پذیرش این قواعد به معنای از دست دادن اراده مستقل و تبدیل شدن به بخشی از پازل قدرت‌های بزرگ است، نه حضور در عرصه جهانی به عنوان یک بازیگر مستقل و تأثیرگذار. انقلاب اسلامی دقیقاً برای برهم زدن این نظم و آزادسازی اراده ملت ایران از این چارچوب‌های تحمیلی شکل گرفت. وقوع انقلاب اسلامی در ایران که ملتی توانست اراده سیاسی خود را حاکم کند و دولتی مستقل تشکیل دهد که خود برای آینده‌اش تصمیم بگیرد، می‌توانست الهام‌بخش دیگر کشورها شود تا به این جریان بپیوندند. ایران باید تضعیف می‌شد و دلیل آن روشن بود: ایران در منطقه‌ای قرار دارد که 2 ویژگی استراتژیک دارد؛ نخست، منبع عظیم انرژی است که برای تولید جهانی حیاتی است. دوم، به لحاظ تجاری و ترانزیتی، در کانون کریدورهای شمالی-جنوبی و شرقی-غربی قرار دارد. غرب با تکیه بر قدرت دریایی خود، جاده ابریشم را از بین برده و «ریملند» را جایگزین «هارتلند» کرده بود اما ایران، به ‌عنوان دولتی متمرکز، مستقل و بزرگ در مرکز این مسیرها می‌توانست این مسیرهای تجاری را احیا و شرق را به قدرت اول جهان تبدیل کند. اکنون زمینه‌های شکل‌گیری این نظم جدید در جهان فراهم است. چین از فرصت‌های موجود استفاده کرده و به بزرگ‌ترین تولیدکننده جهان تبدیل شده و بزودی از آمریکا پیشی خواهد گرفت. روسیه نیز تلاش کرد با استفاده از مزیت‌های انرژی خود، اروپا را به خود وابسته کند اما به دلیل نفوذ ناتو و وابستگی اروپا به آمریکا پس از جنگ دوم جهانی، در این مسیر ناکام ماند. جنگ اوکراین تیر خلاصی بر این آرمان روسیه بود. این دو قدرت (چین و روسیه) به این نتیجه رسیدند که باید از نظم غربی فاصله بگیرند. ایران در این میان نقطه کانونی است. وقتی مسیر اوکراین برای روسیه مسدود شد، تنها راه باقیمانده برای تجارت و حفظ شریان‌های حیاتی این کشور، کریدور شمال - جنوب بود که از ایران می‌گذرد. همچنین طرح «ابتکار کمربند و جاده» چین که به ‌عنوان احیای جاده ابریشم با سرمایه‌گذاری عظیم طراحی شده، مسیر اصلی‌اش به اروپا از ایران می‌گذرد. با این حال، ما در همکاری با چین و روسیه و حتی واداشتن آنها به حمایت از خودمان، سستی نشان دادیم. دلیل اصلی این سستی، ذهنیت حاکم بر حکمرانان ما در سال‌های پس از جنگ بود که معتقد بودند می‌توان روابط با غرب را اصلاح کرد و در بازی آنها سهیم شد. اگر می‌دانستیم قدرت گرفتن ایران بسادگی ممکن نیست، زیرا ایران می‌تواند قدرت خشکی را تقویت کند، درک می‌کردیم غرب، با تکیه بر مزیت دریایی و نیروی دریایی قدرتمند خود، براحتی اجازه نمی‌دهد کشوری باثبات در این منطقه حضور داشته باشد. وقتی ایران از طریق جغرافیای مقاومت به مدیترانه راه یافت، غرب احساس خطر کرد. این نخستین‌بار پس از دوره هخامنشیان بود که ایران به آب‌های مدیترانه دسترسی می‌یافت و این برای غرب تهدید بزرگی بود، چرا؟ زیرا ایران می‌توانست مسیر دریایی خود را از این نقطه گسترش دهد. این امر می‌توانست اروپا را به سمت استقلال از آمریکا سوق دهد، چیزی که آمریکا هرگز نمی‌خواهد. سال ۲۰۰۷، در دوره احمدی‌نژاد، طرح خط لوله گاز اسلامی مطرح شد که قرار بود از طریق عراق، سوریه و لبنان به سواحل مدیترانه برسد و گاز اروپا را تأمین کند اما چه شد؟ داعش پدید آمد. داعش مساله‌ای ایدئولوژیک نبود، بلکه ابزاری بود برای جلوگیری از خروج اقتصاد سیاسی منطقه از نظم مطلوب غرب. این نظم تحمیلی، بر اساس منافع قدرت‌های غربی طراحی شده که می‌خواهند منابع انرژی و مسیرهای تجاری منطقه را تحت کنترل خود نگه دارند. هر تلاشی برای خودکفایی منطقه‌ای یا ایجاد کریدورهای تجاری مستقل که قدرت‌های شرقی را تقویت کرده و اروپا را از وابستگی به آمریکا رها کند، برای غرب خط قرمز است. داعش برای ایجاد بی‌ثباتی و جلوگیری از تشکیل بلوک قدرتمند و مستقل در منطقه شکل گرفت تا شریان‌های اقتصادی و ژئوپلیتیک همچنان در دست غرب باقی بماند و از همگرایی منطقه‌ای جلوگیری شود. به همین دلیل، این طرح‌ها باید از بین می‌رفت. جنگ اوکراین برای درگیر کردن روسیه شکل گرفت. داعش برای جلوگیری از تثبیت جغرافیای مقاومت ایجاد شد. ما از بسیاری از این چالش‌ها عبور کردیم و به اینجا رسیدیم اما این اتفاقات، بویژه در 2 جهت، مردم ما را دچار تحقیر کرده است. مردم گمان کردند می‌توانند براحتی در نظم جهانی سهیم شوند و مسؤولان نیز همیشه فکر می‌کردند چون ما نفت داریم و دنیا به آن نیاز دارد، هیچ‌گاه جلوی ما گرفته نمی‌شود اما آمریکا به ‌محض دستیابی به فناوری استخراج نفت و تبدیل شدن به بزرگ‌ترین صادرکننده نفت جهان، تحریم‌های ایران را آغاز کرد، چرا؟ زیرا تحریم ایران به معنای فلج کردن و خرد کردن این کشور بزرگ بود؛ کشوری که غرب همیشه سودای تجزیه آن را در سر داشته است.
* برخلاف تصوری که ابتدا وجود داشت، بعد از حمله اولیه که به ایران انجام شد، جامعه دچار فروپاشی نشد و برعکس، حمایت قاطعی را از اقدام نظامی نیروهای مسلح کرد؛ دلیل این امر چه بود؟ چرا هیچ تزلزلی در جامعه ایرانی رخ نداد؟
واقعیت این است که بسیاری از بحران‌های اجتماعی - سیاسی یا به ‌اصطلاح فتنه‌هایی که پس از جنگ تحمیلی تجربه کردیم، نتیجه این است که نیروی عظیمی که با انقلاب اسلامی آزاد شده بود، در متن جمهوری اسلامی سازماندهی نشد تا در سرنوشت ایران مشارکت کند. این نیروها محو نمی‌شوند، بلکه به شورش‌هایی علیه خودشان تبدیل می‌شوند. به همین دلیل، ناگهان به سمت خود ما بازمی‌گردند و در قالب وقایعی مانند سال ۸۸، دی‌ ۹۶، آبان ۹۸ یا پاییز ۱۴۰۱ بروز می‌کنند. در جاهایی که می‌توانستیم اراده، عزم و شخصیت مستقل مردم ایران را به منصه ظهور برسانیم و شکوفا کنیم، این کار نشد. به ‌جای آن، به مردم تلقین شد - حتی با گفتار مثبت - که دولت جمهوری اسلامی خدمتگزار است، ما به جای شما پیش می‌رویم، ما به شما خدمت می‌کنیم و شما فقط نظاره‌گر باشید. این پیام شاید به صراحت بیان نشود اما در عمل همین اتفاق افتاد. ما نفت فروختیم و درآمد آن را - در بهترین حالت - میان مردم توزیع کردیم اما حتی در عادلانه‌ترین شکل توزیع نیز رانت‌هایی نصیب گروه‌های خاصی شد. نکته اینجاست که حتی اگر عدالت توزیعی به بهترین شکل اجرا می‌شد، باز هم نمی‌توانستید صحنه سیاست و اقتصاد را فراتر از آنچه هست گسترش دهید. این کیک اقتصادی می‌توانست با بهره‌گیری از نیروی تولید مردم بزرگ‌تر شود. اگر الگوی اقتصادی خود را تغییر می‌دادیم، شاید جغرافیای مقاومتی که ایجاد کردیم، می‌توانست به بخشی از طرح اقتصادی ما برای منطقه تبدیل شود اما این اتفاق نیفتاد؛ هم به دلیل مخالفت شدید نیروهای خارجی و غرب با این جریان و هم به این دلیل که ما در داخل، سازماندهی و طرح درستی برای این کار نداشتیم. این ناکامی باعث شد فاصله میان مردم و نظام دائماً بیشتر شود. می‌خواهم بگویم باطن مردم ایران را - همان‌طور که رهبر انقلاب اشاره کردند - نمی‌توان تنها از طریق نظرسنجی‌ها شناخت. انجام نظرسنجی کار مفیدی است اما باطن مردم ایران در لحظه‌های حساس و بحرانی آشکار می‌شود؛ در لحظه‌ای که مردم زیر تابوت سردار شهید قاسم سلیمانی جمع شدند یا در لحظه وقوع جنگ با اسرائیل. در این لحظات مشخص می‌شود مردم در طول این سال‌ها با نظام دشمن نبودند، بلکه اکثریت قریب به اتفاق آنها فرصتی برای مشارکت در طرح و برنامه نظام پیدا نکردند. این سرخوردگی در چنین لحظاتی خود را نشان می‌دهد. سرخوردگی به لجاجت و تقابل تبدیل می‌شود. به نظر من، حتی بسیاری از موضوعاتی که در مقایسه با ایده‌های بنیادین جمهوری اسلامی مانند استقلال، آزادی و عدالت ممکن است فرعی به نظر برسند - مثل مسائل فرهنگی و اجتماعی - اگر میدان وسیع‌تری برای مشارکت مردم باز کرده بودیم، خودبه‌خود حل می‌شدند. وقتی این میدان را باز نمی‌کنیم، سرخوردگی‌ها از جای دیگری سر باز می‌کنند. 
* برخی بی‌تدبیری‌ها در سال‌های اخیر وجود داشت و ما شاهد برخی شکاف‌های اجتماعی در جامعه ایران هم بودیم اما انگار با جنگ ۱۲ روزه، شکاف‌ها ترمیم شد. یکی از دلایلی هم که مردم به فراخوان معاندان برای مقابله با جمهوری اسلامی اهمیتی ندادند، همین است که در شرایط کنونی انگار این شکاف‌ها ترمیم شده یا حداقل نادیده انگاشته شده است؛ این را چطور می‌بینید؟
بخشی از این ماجرا در واقع به ثبت رسیده است. با وجود مدیریت‌های ناکارآمد و فرصت‌های از دست‌رفته در اداره کشور، در لایه‌ای دیگر، شاهد صبر استراتژیک رهبر انقلاب بودیم که باعث شد طرح جمهوری اسلامی به ‌آرامی پیش برود. جمهوری اسلامی تلاش کرد خود را حفظ کند تا به نقطه‌ای برسد که این فرصت به نفع ما رقم بخورد. صبر طرف مقابل کمتر از ما و تاب‌آوری آنها پایین‌تر بود. ما اسرائیل را - به ‌عنوان پایگاه کنترل خاورمیانه - به جایی رساندیم که چاره‌ای جز ورود به جنگ با ما نداشت. اقدام مهم‌تر ما پیش از این رخ داد و امروز زمینه‌ساز شرایط کنونی است. عملیات توفان الاقصی در لحظه‌ای از تاریخ منطقه رخ داد که منطقه به سمت عادی‌سازی روابط با اسرائیل پیش می‌رفت؛ عادی‌سازی‌ای که پس از جنگ‌های اعراب و اسرائیل با مصر و اردن آغاز شده بود و در حال گسترش به کل منطقه بود. اگر این عادی‌سازی کامل می‌شد، دیگر اراده سیاسی و عزم ملی در منطقه برای ایستادگی در برابر اسرائیل وجود نمی‌داشت. این حتی ماهیت خود اسرائیل را تغییر می‌داد. به این معنا که احتمالا جناحی در اسرائیل باید به قدرت می‌رسید که این «مسطح‌سازی» منطقه را بپذیرد. منظور از مسطح‌سازی چیست؟ یعنی اسرائیل در طرح‌های اقتصادی - سیاسی منطقه ادغام شود و رویکرد ایدئولوژیک راست‌گرایانه افراطی خود را کنار بگذارد. در واقع، نتانیاهو مجبور به کناره‌گیری می‌شد. از سوی دیگر، ما نیز ناچار بودیم این طرح عادی‌سازی را برهم بزنیم. عملیات توفان الاقصی این امکان را فراهم کرد تا حداقل تا زمانی که شرایط به حالت قبل بازنگشته، از این عادی‌سازی جلوگیری کنیم. ما چاره‌ای جز ورود به این نبرد نداشتیم. این جنگ به ‌نوعی نجات منطقه بود. نتانیاهو نیز ناچار به ورود به جنگ شد؛ از یک سو، این جنگ به او تحمیل شد و از سوی دیگر، برایش ناخوشایند نبود، زیرا می‌توانست با ایدئولوژی خود همچنان در قدرت بماند اما فشارهای داخلی و خارجی بر او شدت گرفته بود؛ فشار اجتماعی از سوی مقاومت و حتی اعتراضات داخلی در اسرائیل. اگر دقت کنید، در ۳-۲ هفته پیش از جنگ با ما، اروپایی‌هایی که دیگر همپیمان کامل آمریکا نبودند - به دلیل طرح «اول آمریکا»ی ترامپ که به دنبال سازماندهی جدید منطقه برای تأمین منافع بیشتر آمریکا بود - به نتانیاهو فشار آوردند که کنار برود. این فشارها از طریق تخطئه رسانه‌ای و تظاهرات اعمال می‌شد. با این حال، ۲ سال از توفان الاقصی گذشته و این کشورها هیچ اقدامی برای جلوگیری از جنگ و کشتار در غزه نکرده‌اند. آنها تصور می‌کردند اگرچه با نتانیاهو مخالفند اما شاید با دادن فرصت، او بتواند مساله فلسطین را با قتل‌عام فیصله دهد. وقتی دیدند موفق نمی‌شود، فشارها را افزایش دادند. در این شرایط، نتانیاهو گزینه جنگ با ایران را انتخاب کرد. این انتخاب به ما فرصتی داد تا تصویری که در سال‌های پس از جنگ تحمیلی شکل گرفته بود - اینکه هیچ جنگی در کار نیست و کسی با ما دشمنی ندارد - فرو بریزد. با فروپاشی این تصویر، برخلاف تصورات موجود، مردم با نظام همراهی کردند، زیرا دریافتند نظام، بویژه نیروهای نظامی، از آنها در برابر اسرائیل دفاع می‌کند. این همراهی در شرایطی رخ داد که صبر استراتژیک که پیش‌تر اشاره کردم، نقش مهمی ایفا کرد. در حالی که در فرآیند مذاکره با آمریکا بودیم، اسرائیل به ما حمله کرد. این حمله مشروعیت مضاعفی به ما داد و زمینه‌ساز همراهی بیشتر مردم شد. به نظر من، این آتش‌بس، هرچند ممکن است ملاحظات نظامی داشته باشد که از آن بی‌اطلاعم و شاید نیاز به بازطراحی نظامی داشته باشیم اما از نظر سیاسی می‌تواند آسیب‌زا باشد، چرا؟ زیرا ممکن است بار دیگر مسؤولان را به این توهم سوق دهد که نیازی به سازماندهی مردم نیست و می‌توان به شرایط عادی بازگشت. این در حالی است که اسرائیل قطعاً بازخواهد گشت و دوباره سراغ ما خواهد آمد. این جنگ تمام‌شده نیست. باید از فرصت این جنگ استفاده و نیروی مردم را بار دیگر بازآرایی کرد.
* شما اشاره کردید که بعد از جنگ این نیرو دوباره به کار گرفته نشد؛ الان چطور می‌شود این نیروی اجتماعی را هدایت کرد؟ یعنی همچنان در حالت آماده‌باش نگه داشت یا یک سمت و سوی خاصی به آن بخشید؟
قطعاً نباید اجازه داد نیروی عظیم مردمی در فعالیت‌های بیهوده یا نمایشی تخلیه شود. برگزاری تجمع، تظاهرات یا صرفاً استفاده از این نیرو در فعالیت‌های تبلیغی، رسانه‌ای و فرهنگی، به نظر من نمی‌تواند پاسخگوی عظمت ملت ایران و توانمندی‌های آن باشد. در عوض، باید از فرصت جنگ و حمایت گسترده مردم بهره برد تا الگوی اقتصادی کشور بازسازی شود. مفهومی که تحت عنوان اقتصاد مقاومتی و تولید در ۱۰ تا ۱۵ سال اخیر مطرح شده، به دلیل سستی مسؤولان مورد بی‌توجهی قرار گرفته است. همان‌طور که اشاره کردم، باوری در مردم شکل گرفته بود که نیازی به طرح مستقل اقتصادی نداریم. اکنون فرصت آن است که به ایده‌هایی مشابه جهاد سازندگی، جهاد علمی و ساختارهایی که در دوره جنگ شکل گرفتند، بازگردیم. این ساختارها متأسفانه در دوره سازندگی منحل شدند، در حالی که باید حفظ می‌شدند، چرا؟ زیرا این تصور وجود داشت که این ساختارها رقیب دولت هستند اما دولت می‌توانست در آن مقطع، مردم را در ائتلافی با خود همراه کند. اکنون این فرصت وجود دارد تا بار دیگر این ائتلاف را با مردم، در حوزه‌های راهبردی‌تر از فعالیت‌های صرفاً رسانه‌ای یا تبلیغی ایجاد کنیم؛ حوزه‌هایی مانند صنعت، تولید و تأمین کالاهای اساسی. در شرایط جنگی، یکی از نیازهای اصلی کشور، تأمین کالاهای اساسی و تضمین امنیت غذایی است. این یک لایه از نیازهاست. در لایه‌ای دیگر، تقویت صنایع، از جمله صنایع نظامی و دفاعی ضروری است. ما می‌دانیم استعدادها و فناوران بسیاری در قالب شرکت‌های دانش‌بنیان و دیگر بخش‌ها فعالند اما پتانسیل آنها بسیار فراتر از چیزی است که اکنون به منصه ظهور رسیده است. می‌توانیم با یک طراحی مجدد، این استعدادها و اراده‌ها را در مقیاسی بزرگ‌تر سازماندهی کنیم. این فرصتی است که نباید از دست برود. آتش‌بس کنونی ممکن است ما را به شرایط اولیه بازگرداند و این خطر وجود دارد که بار دیگر از این ظرفیت عظیم غفلت شود.
* در قضایای جنگ غزه شاهد ظهور و بروز انسانی بودیم که گویی مقاومت را زندگی می‌کند؛ ضمن تبیین مسأله مقاومت به مثابه زندگی، امکان‌های جامعه ایرانی برای بروز اراده‌اش را چه می‌دانید؟ آیا بازگشت به زندگی و سبک زندگی مقاوم، آن نقطه بروز اراده انسان ایرانی است؟
مسیری که با انقلاب اسلامی آغاز کردیم، اساساً همین بود. انقلاب در جهانی که انسان به ‌عنوان موجودی صاحب اراده، امید و آینده در حال محو شدن بود، بار دیگر انسان را زنده کرد. انقلاب اسلامی، انسان را در جهان احیا کرد و سیاست را به معنای ظهور اراده انسانی در جهان بازآفرید. این احیا به این معناست که ما باید زیست و زیست‌جهان خود را بر پایه طرحی از مقاومت و ایستادگی انسانی بنا کنیم. همان‌طور که اشاره کردم، این تجربه در میدان‌های محدودی برای ما رخ داد و در محور مقاومت نیز شکل گرفت. آنچه در فلسطین شاهد بودیم، نتیجه تعاملی بود که با ایده انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی به وجود آمد. مردم فلسطین به این نتیجه رسیدند می‌توان ایستاد. جغرافیای مقاومتی پدید آوردیم، تجلی همین تجربه ایستادگی و تجربه انسانی بود. اکنون می‌توان سخنان رهبر انقلاب را اینگونه تفسیر کرد که گره خوردن مقاومت با زندگی روزمره، به این معناست که فرد در زیست روزمره خود، مقاومت را جاری و ساری کند. این بخش مهم می‌تواند در طرح اقتصاد سیاسی ما متجلی شود، زیرا اقتصاد محور زندگی روزمره است. برای برپا داشتن زندگی، باید مقاومت را در طرح اقتصادی خود وارد کنیم.

ارسال نظر