طنز یا نطنز؟!
الف. م. نیساری: دفتر شعر «ببر در کوزه»، اثر اسماعیل امینی را انتشارات قاف در 211 صفحه منتشر کرده است. انتشارات قاف ناشر اختصاصی آثار منظوم و منثور طنز شاعران و نویسندگان امروز است و از ابوتراب جلی و ابوالفضل زرویی نصرآباد گرفته تا احسان رضایی و رضا ساکی و ناصر فیض و سعید طلایی و دیگران کتاب طنز چاپ و منتشر کرده است.
و اما دفتر شعر «ببر در کوزه»، اختصاص دارد به 35 مثنوی طنز که با نامهایی به سبک قدیم، مضامین امروزی را درمینوردند؛ نامهایی شبیه نام شعرهای عطار در منطقالطیر، نام شعرهای مولانا در مثنوی معنوی، نام شعرهای سعدی در گلستان، نام شعرهای عبید زاکانی در اشعار طنزش و...؛ نامهایی بلند که تعدادی از آنها از این قرار است: «آغاز کلام و مقدمهچینی الکی و آب بستن به مثنوی»، «حکایت آن خنگ تاریک که دکان بودی مر آن چهار خنگ را»، «حکایت مرد کوچک و میز بزرگ»، «حــکایت آن پیر طریقت که یاوه میبافت»، «شرح بیپروایی پیر قصهگو و تتمه حکایت سی مرغ و هدهد»، «حکایت آن پیر اینترنتباز لایکخور»، «در بیــان ضــرورت پند و بند و علت انقــراض نسل پلــنگ و ببــر»
و...
امینی در سالهای آغازین شاعری خود نیز همچون دیگر شاعران نسل انقلاب، تحت تاثیر سیاستهای فرهنگی حوزه هنری بود؛ شاعری که بیشتر به معلم و استاد دانشگاه و دبیر کانونهای ادبی و کارشناس ادبی مشهور بود و با حوزه هنری و نهاد کتابخانهها و خانه شعر و نشریات و روزنامههای رسمی و دولتی همکاری میکرد و میکند؛ شاعری که ابتدا خود را در شعر جدی نمیگرفت و بیشتر در کار پژوهش بود (یعنی تعداد اشعارش بیشتر از 20 انگشت دست نبود؛ 10 تایش را شعرهای جدی حساب کنید و 10 تای دیگرش را شعر طنز و شوخی)؛ ابتدا پژوهش در آثار منظوم و منثور طنز؛ از جمله طنز در اشعار امام خمینی(ره)، طنز در اشعار سعدی، طنز در آثار... که اغلب کتاب شدند و بعدها کارهای پژوهشی در امور فنی شعر، نثر و در کل، پژوهش ادبی در آثار جدی، تا اینکه آرام آرام در کنار تالیف و پژوهش آثار ادبی، تولید آثار ادبی را نیز از سر گرفت؛ تولید آثار منظوم و منثور در حوزه طنز، یعنی اسماعیل امینی به کل رفت به سمت سرودن شعرهای طنز (البته همچنان با حفظ سمت استادی در دانشگاه و تدریس در کانونهای ادبی و کارشناسی در سازمانها و نهادهای فرهنگی دولتی و رسمی) که دفتر شعر «ببر در کوزه» یکی از آن نشانههایی است که نشان میدهد او امروز چقدر در کار نظم و نثر طنز جدی است و چه کتابهای قطوری چاپ میکند.
اما نکته قابل توجه درباره دفتر شعر «ببر در کوزه» این است که ابتدا باید توقع خود را از این دفتر تا آن حد پایین بیاوریم که نپنداریم با طنزهایی در حد طنزهای درخشان ادبیات فارسی روبهرو خواهیم شد؛ چنانکه در اشعار حافظ، سعدی و مثنوی معنوی مولانا و... چرا که اشعار آنان بر مبنای جدیت بنا شدهاند و طنز را گاه یدک میکشند. در واقع همین که این دفتر توقع مخاطب را تا حد اشعار طنز عبید زاکانی بالا ببرد و در حد فکاهیات امروزی نباشد کافی است، زیرا فکاهیات تاریخ مصرف دارد و مکتوب شدنشان در هیبت و قامت کتاب (نه روزنامه و نشریات) در واقع هدر دادن کاغذ است و قتل درختهایی که بریده میشوند یا ارزی است که بابت آن باید دور بریزند.
اغلب مثنویهای دفتر شعر «ببر در کوزه» که یا با ابیاتی از اشعار مشهور در آغاز و در متن شعر درآمیخته، با لحن و زبان و نوع بیان آن ابیات و اشعار ادامه مییابند، تا شاعر با این عاریه و وام حرفهای خود را در قالب مثنوی بزند؛ حرفهایی که گاه در ابیات آغازین به شکل قالب غزل میشوند؛ اگرچه غزلمثنوی نیستند:
«بشنو از نی چون حکایت میکند
نی، که پی در پی شکایت میکند
کیفشان کوک است دیگر سازها
نی ولیکن هی شکایت میکند
مرد نیزن شادمان و سرخوش است
نی ولی از وی شکایت میکند
ای نی شاکی، کمی مهلت بده
از همه شاکی شدن خیلی بده
آنقدر شاکی شد آن ذوق لطیف
که «شکایت میکند» هی شد ردیف
چون شکایت میکند نی غالبا
مثنوی زیر و زبر شد قالبا
قالبش این نیست اصلا مثنوی
که از آن یکسر شکایت بشنوی
قافیه در مثنوی چون دو به دو است
پس به هر بیتی سخنها نو به نو است
این سخن پایان ندارد، ای عمو
جان بکن خب، حرف اصلی را بگو
این سخن پایان ندارد، ای فلان
پس بفرما چیست اصل داستان
این سخن پایان ندارد، ای عزیز
جو بیاور، کاه در آخور مریز
این سخن پایان ندارد، پس مخند
بیش از اینها آب در مطلب مبند
مثنوی باید حکایت سر کند
از جداییها شکایت سر کند
شد شکایت با حکایت قافیه
پس حکایت از شکایت کافیه»
سر و ته مثنوی فوق معلوم نیست چیست و کل حرف این اثر در چیست؛ چون پر از پراکندگی و گسیختگی است، تا آنجا که خود شاعر هم به این امر اشاره میکند و با ترفندی نه چندان دلچسب، میخواهد خود و شنظمش را با لو دادن، تبرئه و توجیه کند. این است که حرفش را به زور و زحمت سر هم میآورد و از «پایان نداشتن سخن میگوید و از کافی بودن شکایت» و با لفظ «جان بکن، حرف اصلی را بگو»، میخواهد به این تظاهر کند که کارش را عمدا با گسیختگی کلام به پایان برده است، در حالی که وقتی مولانا در مثنوی در بعضی از جاها مثلا میگوید: «این سخن پایان ندارد، ای عزیز»، پیش از آن کلی معرفت عرفانی و دینی و اجتماعی و روانشناختی را مطرح و حلاجی کرده است؛ یعنی مثل امینی یهکله نرفته سراغ این حرف که: «این سخن پایان ندارد، ای عزیز». یعنی توقع مخاطب این است که نه در حد مثنوی معنوی، بلکه در حد شعرهای طنز عبید، شاعر این دفتر حرفی برای گفتن و طنزی برای شنیدن داشته باشد، نه اینکه بخواهد با سطرهایی چون «بیش از اینها آب در مطلب مبند» اثرش را توجیه کند. از این رو است که این نظم و مثنوی، نه وجه طنزش برجسته شده است؛ چون نظمش حرفی برای گفتن ندارد و نه نوع ساختارش در قالب مثنوی جواب داده است؛ در حالی که ساختار مثنوی - نسبت به دیگر قالبهای کوتاه و بلند شعر کلاسیک - یکی از سهلترین ساختارهاست. این قالب چون معمولا از ساختار روایی یا داستانی پیروی میکند، انسجام و ساختارش معمولا سالم میماند؛ سلامتی که در نخستین شعر دفتر شعر «ببر در کوزه» حفظ و رعایت نشده است، در حالی که خود اسماعیل امینی اذعان میکند: «مثنوی باید حکایت سر کند» اما همچنان اینها راهی درست و سالم برای در رفتن و توجیه کار خود نمیتواند باشد.
اما امینی در مثنوی شماره 2 دفتر شعر «ببر در کوزه»، بخوبی از پس کار برآمده است. او با استفاده از داستان «فیل و تاریکی» مثنوی معنوی، حرفی به زبان طنز برخلاف نتیجهگیری مولانا در داستان مورد نظر زده و در توجیه آن از منطق شعر و منطق سخن و منطق طنز، با توجه به شرایط و وضعیت امروزی، خوب بهره برده است؛ خاصه آنجا که در نظم و طنز خود از شخص ثالثی استفاده میکند که قبلا مثنوی را خوانده بود و این داستان را میدانسته؛ آنجا که میگوید:
«یک نفر که مثنوی را خوانده بود
شمع روشن کرد آن در را گشود»:
«...فیل اندر خانه تاریک بود
خنگی آمد نیمهشب در را گشود
خنگ دیگر داخل آمد بعد از او
در پی فیل آن دو تا در جستوجو
این یکی دم را گرفت آن گوش را
دست مالیدند پشت و روش را
پس دو خنگ دیگر آنجا آمدند
دست در خرطوم و پای او زدند
چار خنگ و فیل در تاریکیاند
پس به حال فیل بیچاره نخند
پیش خنگان فیل اصلا فیل نیست
فیل میدانست و تنها میگریست
در خیال خنگهای لاکتاب
فیل تخت است و شلنگ است و طناب
یک نفر که مثنوی را خوانده بود
شمع روشن کرد آن در را گشود
ای پسر این کا را اصلا مکن
خانه تاریک را روشن مکن
خنگ را با خانه روشن چه کار؟
رو به جای شمع، تاریکی بیار...
چار خنگ آنجا به هم دادند دست
عهدشان محکمتر از روز الست
یکصدا گفتند: هی تو، گوش کن
زود باش آن شمع را خاموش کن...
چون تو روشن میکنی آن شمع را
آتشی آید بسوزد جمع ما
آتش روشنگری و حرف نو
گندم از گندم بروید جو ز جو
پیش از اینها فیل ذهنی داشتیم
خود غلط بود آنچه میپنداشتیم
این غلط اما دکان نان ماست
خامه و دوغ و پنیر و کشک و ماست
نان ما را آجر و آهن مکن
خانه تاریک را روشن مکن»
نظمی صاحب حرف، به دور از فکاهی صرف که طنزش در حرفش و حرفش در طنزش، آن را ماندگار میکند، چرا که شاعر به جای انگشت گذاشتن روی مسائل متغیر، دست گذاشته است روی ثابتات و از ثابتاتی حرف زده که متاسفانه در هر دورهای رنگ مناسب آن دوره به خود میگیرد که در ظاهر افرادش در جهل مرکب خود باقی ماندهاند اما شاعر دستشان را رو کرده و دیده که نان و آبشان را از راه جهل یا تجاهل به دست میآورند؛ چون که تجاهل هم خود نوعی جهل است، اگرچه متجاهلان آن را وسیلهای برای کسب آب و نان خود و گول زدن مردم بدانند.
حرف آخر اینکه دیگر شعرهای کتاب «ببر در کوزه» اسماعیل امینی را نیز زینسان همی شمارید، تا بار دیگر در نقدی دیگر، از منظری دیگر به این مجموعه بنگریم.