06/مرداد/1404
|
02:09
۲۲:۳۷
۱۴۰۴/۰۵/۰۵
تأملاتی تاریخی و اجتماعی بر جنگ تحمیلی 1404

صیرورت تاریخی ایرانیان از تحقیر تا غرور ملی و تمدنی

یحی بوذری‌نژاد*: تقریباً در 2 سال آخر پایان قرن هجدهم بود که 2 شکست اساسی مسلمانان از غرب، برتری محسوس آنها بر ما را آشکار کرد: فتح مصر توسط ناپلئون در 1798م و شکست تیپوسلطان از بریتانیا در 1799م و گسترش نفوذ این کشور در هند. طولی نکشید که این زنگ خطر به سرحدات ایران نیز رسید. تقریباً در آغاز دور اول جنگ‌های ایران و روسیه(1806م) بود که عباس میرزا، به دلیل حیرت از قدرت و برتری روسیه، خطاب به موسیو ژوبر، نماینده فرانسه می‌گوید: «نمی‌دانم این قدرتی كه شما (اروپایی‌ها) را بر ما مسلط كرده چیست و چه چیزی موجب ضعف ما و باعث ترقی شماست؟ شما در قشون جنگیدن و فتح کردن و به کار بردن تمام قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شغب غوطه‌ور و به ندرت آتیه را در نظر می‌گیریم. مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرق‌زمین از اروپا کمتر است یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ما می‌تابد تاثیرات مفیدش بر سر ما کمتر از سر شماست؟ یا خدایی که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است، خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمی‌کنم». این تحیر جمعی فقط 3 سال لازم داشت تا به صورت یک «رساله» به ایرانیان اعلام شود. این وظیفه را میرزا ابوالحسن‌خان ایلچی که به انگلستان رفته بود، بر عهده گرفت. او تصمیم گرفت سفرنامه خویش را که عنوان «وقایع غریبه و گزارشات اتفاقیه بحر و بر» داشت، «حیرت‌نامه» بنامد. پس از آن قاطبه سفرنامه‌‌های ایرانیان به اروپا چیزی جز همین «حیرت» و «بهت» از عظمت تمدن غرب نبود.
همین تحیر بود که برخی نخبگان کشور را به تقلید و تبعیت مطلق از غرب کشانید، چنانکه ملکم‌خان می‌گفت: «در مسائل حکمرانی «نمی‌توانیم» و «نباید» از پیش خود اختراعی نماییم؛ یا باید عمل و تجربه فرنگستان را سرمشق خود قرار دهیم یا باید از دایره «بربری‌گری» خود قدمی بیرون نگذاریم». از دید مست‌شدگان تمدن غرب، مردم ما «بربر» و مردم فرنگستان «متمدن» بودند. این خاکساری و خودتحقیری، لفظ صریح‌تری نیز به خود می‌گرفت، چنانکه میرزافتحعلی آخوندزاده اینچنین در نمایشنامه «خرس دزدافکن» از منقبت روسیه سخن به میان می‌آورد: «هیچ می‌دانید دولت روس چه خوبی‌ها به شما کرده و شما را از چه نوع بلاها محافظت می‌کند؟... بر شما لازم است بزرگ خود را بشناسید، همیشه به امر و نهی او مطلع شوید، رسوم بندگی و آداب انسانیت را یاد بگیرید...» یا وقتی تقی‌زاده می‌گفت: «ایران باید ظاهراً و باطناً و جسماً و روحاً فرنگی‌مآب شود و بس».
ماحصل این تحیرهای سیاسی و تحقیرهای هویتی چه بود؟ در مصالحه‌نامه گلستان (1813م) از گنجه، قره‌باغ، شیروان و بادکوبه عقب‌نشینی کردیم و در معاهده ترکمانچای (1828م) علاوه بر سرزمین‌های مذکور، ایروان و نخجوان را نیز از دست دادیم. در معاهده پاریس (1857م) از هرات و بالطبع کل افغانستان کنونی چشم پوشیدیم و در گلداسمیت (1871 و 1872م) بخش بزرگی از بلوچستان قدیم و پاکستان امروزی را از دست دادیم و در آخال(1881م) ماوراءالنهر را به ثمن‌بخس واگذار کردیم. همین رویکرد قاجاری، در دوران پهلوی نیز ادامه یافت و ما 7 منطقه راهبردی دیگر از جمله «بحرین» و «آرارات» را نیز از دست دادیم. البته فقط مساله از دست دادن خاک نبود، بلکه قراردادهای استعماری سیاسی-اقتصادی را نیز باید به آنها اضافه کنیم: رویتر (1872م)، لاتاری (1889م)، رژی (1890م)، دارسی (1901م)، خوشتاریا (1917م)، قرارداد 1919 با انگلستان و... تا اعطای حق کاپیتولاسیون به آمریکا (1964م). این قراردادها خون کشور ما را مکیدند و بر فلاکت ما افزودند.
 اما غربیان حتی به جدایی خاک‌های ایران‌زمین و غارت منابع اقتصادی نیز راضی نشدند و 2 بار در طول 2 جنگ اول و دوم جهانی، میهن ما را اشغال کرده و در طول قحطی ناشی از آن جنگ‌ها میلیون‌ها ایرانی از بین رفتند. حتی گستاخانه دولت منتخب این سرزمین یعنی دولت دکتر مصدق را نیز با کودتا ساقط کردند.
اگر بنا بر سخن عباس میرزا، نقطه تحیر سیاسی را 1806 میلادی قرار دهیم، دست کم تا 1979میلادی یعنی وقوع انقلاب اسلامی ایران، در یک فترت 173 ساله همواره در حال شکست خوردن و تحقیر شدن بودیم. بی‌تردید نیت و هدف  غالب متفکران و روشنفکران و سیاستمداران دوران فترت، این نبود که این سرزمین همواره در بزنگاه‌های مختلف از دشمنان خود شکست بخورد اما این نکته مهم را درنمی‌یافتند که «تصرف» (یا به تعبیری «اجتهاد») در «علم و تکنیک» غربی، از راه «تقلید» و «تسلیم» فکری نخواهد بود. تبیین نسبت «تصرف» و «تقلید» (یا اجتهاد و تقلید) مساله‌ای است که بیش از 200 سال ما را درگیر خود کرده است. علت حل نشدن این مساله، به این دلیل است که این پرسش مهم، صورتی دروغین به گرفته است، چرا که نام آن را به مساله «سنت» و «مدرنیته» تغییر داده‌اند. ادعا می‌شد برای کسب «علم جدید» باید هویت بنیادین ما نیز به همان سوژه خودبنیاد غربی تبدیل شود، چرا که اساساً محال بود از هویتی غیراُمانیستی - سکولاریستی در عالم مدرن سخن گفت که بتواند در این عالم دوام بیاورد.  به تعبیر کانت، در دوران روشنگری که دوران بلوغ بشر بود، دیگر هیچ مرجع معرفتی دیگری، غیر از دستگاه فاهمه انسانی (با قرائت اروپایی) ارزش داوری نداشت. نیچه با صدای بلند اعلام کرد «خدا مرده است»، چرا که هیچ نیازی به «خدا» و «امر متعالی» در جهان جدید نبود.
به همین جهت برخی منورالفکران، زبان به تحقیر هویت بومی و سنتی خود می‌گشودند که در آن خدا در همه ارکانش حضور داشت. از شعر تا عرفان و فلسفه و بازار و روابط اجتماعی و... مملو از مفاهیم دینی و ردپای «خدا» بود. اینچنین بود که برخی منورالفکران، با ابژه قرار دادن جامعه خود، با نگاهی تحقیرآمیز، آنان را به تقلید از غرب فرامی‌خواندند. حتی در یک حالت خوش‌بینانه‌تر اگر جای «تقلید» از واژه «آموزش» استفاده کنیم، یک سؤال مهم همچنان پاسخ‌های تردیدآمیزی دارد: آیا صرف «آموزش» و «آموختن» از غرب می‌تواند ما را نجات دهد؟ به لطف پیشرفت در مطالعات تاریخی و فلسفی علم می‌دانیم اساساً «علم» صرف جمع‌آوری داده پیرامون فرمول‌ها و قواعد طبیعی و فیزیکی و... نیست، بلکه علم یک ساختار اجتماعی درهم‌تنیده و بسیار پیچیده است. اینکه اساساً غرب چه داده‌ها و علم‌هایی را در اختیار دیگران قرار می‌دهد یک طرف ماجراست، اینکه اساساً سیاست‌گذاری کلان ما در کاربست علوم دریافتی از غرب به چه نحوی خواهد بود نیز در طرف دیگر ماجرا قرار دارد. غرب همواره از در اختیار گذاشتن داده‌های حساس و تکنولوژی‌های مهم به دیگران استنکاف ورزیده و تنها زمانی این تکنولوژی‌ها را عمومی می‌کند که چندپله از آنها بالاتر رفته باشد. از طرف دیگر وقتی سیاست‌گذاری کلان کشور در بهترین حالت «ژاندارم بودن در منطقه» بود، این کشور همواره ریزه‌خوار ته‌مانده‌های علمی و تکنولوژیک می‌ماند و در بهترین حالت یک «مونتاژکار» شناخته می‌شد.
این الگو تا امروز نیز تغییر نکرده است؛ کشورهای تابع و مطیع غرب را «گاو شیرده» می‌نامند و از آنها نفت گرفته و کالای تکنولوژیک می‌فروشند. غرب در این کشورها تمام ادوات نظامی پیشرفته‌ فروخته شده را تحت نظارت مطلق خود نگه داشته‌ و اساساً بقا و دوام آن تسلیحات را نیز به دانش و سرویس‌دهی خود متکی کرده است. حتی فراتر از این مساله، با ایجاد پایگاه‌های نظامی متعدد یا انعقاد پیمان امنیتی در قالب ناتو و... در این کشورها اساساً امنیت و بقای این کشورها را نیز به خود وابسته کرده است؛ از پیشرفته‌ترین کشورها در حوزه تکنولوژی نظیر ژاپن، کره‌جنوبی و آلمان (که خودشان هم جزو بلوک غرب محسوب می‌شوند) گرفته تا خام‌فروش‌ترین کشورها نظیر عربستان و امارات که زیر سایه پایگاه‌های نظامی آمریکا و سربازان آمریکایی به حیات خود ادامه می‌دهند. در این میان هنوز بسیاری از منورالفکران  ما بر مبنای همان اسلوب پیشین، این گزاره را تئوریزه می‌کنند که مگر «گاو آمریکا بودن چه اشکالی دارد؟»، «چه اشکالی دارد مثل فلان کشور شویم؟»، «کسانی که می‌خواهند رفاه داشته باشند باید شیر بدهند»، «رفاه اجتماعی در عادی‌سازی روابط و تنش‌زدایی است».
برای این منورالفکران، «غرب» پس از استعمار صدها کشور در طول 3 قرن و به بردگی کشاندن میلیون‌ها انسان و غارت سیستماتیک منابع آنها، تجزیه و کوچک کردن دولت‌های پهناور(نظیر ایران و عثمانی)، کشتن بیش از 150 میلیون نفر آن هم فقط در طول جنگ‌های اول و دوم جهانی، انجام کودتا در بیش از 50 کشور، استفاده از بمب‌های اتمی و شیمیایی در ژاپن و ویتنام، حمایت همه‌جانبه از صدام در تهاجم به ایران و نسل‌کشی فلسطینی‌‌ها و دزدیدن زمین‌های‌شان و... «عادی» رفتار می‌کند و مایی که به این رفتار معترضیم، «تنش‌زا» هستیم. ریشه این «عادی‌انگاری» وضعیت سیاسی جهان، ریشه در نگاه «ارباب - بردگی» حاصل از همان تحیر و حیرت از مظاهر تمدنی دارد.
منورالفکران یا برخی متفکران مسلمان ما قبول نداشتند و ندارند که اساساً «تصرف» و «تأسیس»، مقوله‌ای اراده‌محور و قدرت‌محور است. ذهن آنها در همان سطح «تقلید» و «تشبیه» منجمد شده است. «تصرف» اساساً تنش‌زاست. اینکه بخواهیم در علم و تکنولوژی پیشرفته غرب تصرف کنیم و آن را به خدمت خود دربیاوریم، باید در برابر فشارها و رفتارهای تهاجمی غرب نیز «مقاومت» کنیم. اینکه ما باید غنی‌سازی هسته‌ای داشته باشیم یا بتوانیم موشک برد بلند بسازیم یا در تولید ریزتراشه‌ها  موفقیت داشته باشیم، برای برتری‌جویی غربی «تنش‌زا» است، چرا که اساساً دانش ما مقوله‌ای «درون‌زا» است و متکی به آنها نیست. حال سؤال مهم این است: چه طرحی می‌توانست این اراده «تأسیس‌محور» را پایه‌ریزی کند؟
وقوع انقلاب اسلامی این اراده را در 2 عالم فکری و سیاسی محقق کرد. طرح بنیادین انقلاب اسلامی، همان طرح تاریخی «عقلانیت شیعی» است؛ عقلانیتی که به تأسی از «عاشورا»، بیزار از ذلت و حقارت است و به جهت میراث فلسفی – عرفانی – اجتهادی سترگش، هم ظرفیت «استنباط» و «اقتباس» عقلانی از علم و تمدن غربی را داراست و هم قابلیت «تأسیس» طرح نوین تمدنی و علمی را دارد. همین ظرفیت عظیم بود که توانست پس از نزدیک به 2 قرن شکست پیاپی، در دفاع‌ مقدس 8 ساله، ذره‌ای از خاک میهن را از دست ندهد و در درون بزرگ‌ترین محاصره اقتصادی تاریخ، با سرعت حیرت‌آوری در بسیاری از علوم و فنون و صنایع راهبردی به موقعیت فرادست برسد. این موفقیت‌ها حاصل منطقی است که به آن پرداختیم؛ حاصل منطق «رویکرد مصرف‌کنندگی علم را باید به رویکرد تولید علم تبدیل کنیم» یا «در زمینه علم و فناوری، آن کاری را که ذهن بشر به آن دست نیافته است، آن را وجهه همت قرار دهید و دنبال کنید» یا «اگر علم نباشد، هیچ‌چیز نیست؛ و اگر فناوری هم باشد، فناورى عاریه‌ای و دروغین و وام‌گرفته از دیگران است».
این منطق است که کارآمدی خود را در جنگ تحمیلی اسرائیل بر ایران نشان داد. علم برآمده از منطق جمهوری اسلامی بود که پس از ده‌ها‌ سال تحقیر و تقلید، با سرعتی فراصوتی دشمن را هزاران کیلومتر دورتر از مرزهایش به خاک ذلت کشاند. اقتدار علمی حاصل از نظام جمهوری اسلامی، راه 200 ساله «تصرف در تکنیک» را در کمتر از 40 سال، آن هم با سال‌ها جنگ و تحریم و نفوذ و فتنه پیمود.
* عضو هیات علمی دانشگاه تهران

ارسال نظر
پربیننده