تکرارهای معمولی
وارش گیلانی: انتشارات «گویا» گزیده شعرهایی را در حوزه شعر نوجوان و جوان منتشر کرده با نام کلی «شعر شباب» اما بسیاری از شعرهای ساده و روان این کتابها دور از زبان عموم مردم نیست. ناشر برای هر شاعر، کتابی مستقل چاپ کرده که معمولا بین 60 تا 120 صفحه است؛ مجموعه شعرهایی حاوی اشعار کلاسیک، نیمایی و سپید که طبعا در هر مجموعهای تعدادشان متغیر است؛ اگرچه بیشترشان در قالب چهارپارهاند.
کار نشر گویا میتواند حرکتی باشد برای نزدیکتر کردن مردم به شعر و شعر سهل و ممتنع، آن هم از پس دشوارنویسیهایی که در شعر امروز، خاصه در شعر نو وجود داشته و دارد.
یکی از مجموعه کتابهای «شعر شباب»، دفتر شعر «یکنفس دریا» از داوود لطفالله است. لطفالله متولد 1344 است، با بیش از ۳ دهه سابقه شاعری و این مجموعه، گزیدهای است از اشعار او در 95 صفحه. منهای ۲ غزل و یک مثنوی، شعرهای این دفتر بیشتر در قالب نیمایی و چهارپارهاند. اشعار این کتاب نه کوتاه هستند و نه بلند و معمولا در یک صفحه متعارف کتاب جای میگیرند.
موضوع و مضمون دفتر شعر «یکنفس دریا» بیشتر حول محور مسائل عمومی، خاصه دوران کودکی است که اغلب یادآور روستا و عکس یادگاری و کوچههای کودکی است. از نام شعرها نیز میتوان پی به موضوع شعرهای این کتاب برد؛ نامهایی چون: «شب برفی»، «عروسی»، «تاسوعا»، «تقویم»، «مادرانه»، «مثل قند»، «مستاجر»، «سکوت شاخهها» و... اگر چه شعر کودک و نوجوان یا جوان، طبعا خاصیت و واقعیت وجودیشان گرایش بیشتری به مسائل روزمره دارد و در کل متمایل به بیان واقعیتهاست.
پیش از هر چیز باید از «زبان» این مجموعه گفت؛ زبانی که پیش از هر چیز مختص نوجوانان و جوانان است؛ در عین حالی که از این زبان سادهشده نیز بسیاری از مردم عادی و معمولی شعرخوان هم میتوانند استفاده کنند:
«دم غروب
دو یاکریم
دو تا رفیق
نشستهاند روی سیم
به هم نگاه میکنند».
بیشک این یک چشمه از شعر دفتر داوود لطفالله است که زبانی مناسب نوجوانان و جوانان دارد. در واقع شاعران شعر نوجوان و جوان باید با زبان مخاطبانشان شعر بگویند؛ یعنی هم باید از این توانایی برخوردار باشند و هم باید به کار و روند کارشان دانا باشند. در این میان اگر خوب توانستند از این خط و جاده بگذرند، این خوب گذشتن برایشان یک ویژگی و امتیاز محسوب خواهد شد؛ چنانکه بعضی از شاعران شعر کودک با شور و درایت بیشتری از این جاده گذشته و میگذرند؛ چنانکه شاعر «یکنفس دریا» در شعر «روستای نگاه»:
«باز هم صدای رویش جوانهها
از دل پرانتظار باغچه
قاصد بهار میشود
باز آسمان طاقچه
با سلام خیس دستمال
خالی از غبار میشود
باز دستهای پنجره
با عبور نور
بوی آفتاب میدهد
باز مادرم
با شلنگ قرمز حیاط
غنچههای فرش را
آب میدهد
باز باغ پردهها
میهمان بند رخت میشود
روستای ساده نگاه ما
با دقایق بهار
غرق در درخت میشود».
همچنین سالها همکاری مستمر با سروش نوجوان و کار بر اساس نوع تفکر و سلیقهای که در این مجله جاری بود، به سردبیری قیصر امینپور - که خود یکی از بهترینشاعران شعر نوجوان است - توانسته تاثیر بسزایی در تفکر و نگاه و قلم شاعر این مجموعه بگذارد:
«روزهای کاغذی
روزهای بیصدا و سوتوکور
روزهای بیکلاغ
روزهای بیعبور
گاه توی دستها
روزهای کاغذی مچالهاند
یا که توی سطل آشغال
تکّهای زبالهاند
گاه خطخطی و پارهاند
گاه غرق اسم و یادداشت
یا پُر از شمارهاند
روزهای کاغذی
پشت شیشه مغازهها
یا کنار روزنامهها
انتظار میکشند
انتظار یک خرید
روی شیشه هم نوشتهاند:
«سررسید سال نو رسید!»
روزهای کاغذی
روزهای دکّهای، مغازهای
روزهای روی میز
روزهای جلددار
جلدهای رنگی و شومیز».
اگر چه به واسطه زبان مناسب نوجوانان و جوانان(در عین حال نزدیکی به زبان مردم عادی) دفتر شعر «یکنفس دریا» را ستودیم و بهترتیب در ۳ مثال بالا از شعرهای این دفتر نکاتی را گفتیم اما در ادامه باید اضافه کنیم که زبان شعرهای این مجموعه همینقدر معمولی و متوسطاند که دیده و خواندهاید؛ یعنی در اغلب شعرهای آن هیچ شور و حرارت و هیچ سلاست و بلاغتی دیده نمیشود و این همه برمیگردد به زبان دفتر شعر «یکنفس دریا». آنزمان که زبان شعر شاعری در عادی بودن و متوسط بودن خود باقی میماند، این امر طبیعی است و این اتفاق حتمی. در مثال دوم بالا زبان رشد اندکی دارد و طبعا به موازات آن، دیگر ویژگیهای شعری نیز به همان اندازه رشد کردهاند و این امر سبب میشود معمولا شعرهایی از این دست و اینگونه، پایان بهتری داشته باشند؛ چنانکه مثال دوم بالا چنین است.
در مثال سوم بالا تاثیر زبانی قیصر امینپور نیز بر زبان شعری داوود لطفالله سایه انداخته است و این سایه آنقدر بزرگ و گسترده و پررنگ است که کلماتی چون «تاثیرپذیری» و «پیروی» کمتر معنا دارد، بلکه بیشتر از این ۲ کلمه، باید از کلمه «تقلید» استفاده کنیم؛ تقلید زبان داوود لطفالله از زبان قیصر امینپور در شعر. در واقع استفاده از کلمات و تعابیر خاص یک شاعر در فضای شعری خاص آن، شاعر پیرو را دچار تکرار همان مفاهیم و محتوایی میکند که شاعر نخست آن را بهصورت طبیعی در شعرش به سامان رسانده است. این اتفاق در شعر «روزهای...» بالا که مثال سوم این نقد بوده، افتاده است و در آن شاعر از زبان و مضمون 3-2 شعر آخر کتاب «دستور زبان عشق» قیصر بهرهای نابجا برده است، زیرا تاثیر بجا و موثر وقتی اتفاق میافتد که شاعر تاثیرش غیرمستقیم باشد و آن تاثیر، قابل تشخیص نباشد، نه اینگونه که قیصر نیز گفته است:
«در صفحههای تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هرچه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه میداند؟
شاید
امروز نیز روز مبادا
باشد!»
و:
«دمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه شناسنامههایشان
درد میکند».
در واقع، زبان که سست یا متوسط باشد، محتوایی که تولید میکند لاجرم سست یا متوسط است. یعنی شعری که از درون نجوشد، زبانی سست خواهد داشت و شعری که زبانی متوسط دارد، بیشک محتوایی متوسط خواهد داشت. از این رو اغلب شعرهای نیمایی دفتر شعر «یکنفس دریا» دارای محتوایی جذاب نیستند، یعنی اغلب شعرهای این کتاب حرفی برای گفتن ندارند؛ به این معنا که حرفهایشان عمق و گسترا ندارد و سطحی یا حداکثر معمولی است. اینکه در شعر «از درخت تا درخت» بگوییم که «رفتن درخت از خزان تا بهار کار سختی نیست و بهار میآید و رنگ سبز به درخت میزند و...» و از این حرفها، حرفهای بچگانه و کودکانه است که اگر به فرض بخواهیم همین معنا و مفهوم را در زبان شعر کودک پیاده کنیم، باید زبان شعر کودک را خوب بلد باشیم؛ مثل شعر «بهار زمین» داوود لطفالله که چون در آن تا حدی به فضا و زبان شعر کودک نزدیک شده، توانسته تا حدی در همان سطح حرفی سطحی متمایل به متوسط بزند که البته ربطی به شعر جوان این دفتر نمیتواند داشته باشد:
«بهار،
اتفاقی شبیه خداست
خدا، سبز خوشپوش
خدا، سبز خوشبوست
بهار زمین،
تکّهای از قشنگی اوست».
در شعر «تو»، زبان نیز به موازات قدرت نسبی خود، شعر را به تواناییهایی رسانده و تا حدی روی تازهشدن حرفهایی از این دست تکراری و مستعمل که «قطره به دریا میرسد» کارساز بوده است، زیرا زبان در شعر(شعر بزرگسال و جوان و نوجوان و کودک و شعر طنز و غیره هم ندارد) باید کل شعر را در قدرت و قوّت خود در بر بگیرد، تا زمینه را برای ساختاری زیبا و فرمی قوامبخش ایجاد کند؛ اگرنه شعرهایی با مفاهیم و محتوایی از این دست که «تو را مثل باران دوست دارم و مثل ماهی آب را و مثل پرنده پریدن را و من قطرهام به دریایم میبری و...» متوسط است و زمینه را برای زبان تقریبا با محتوای 4 سطر آخر شعر ذیل چندان فراهم نمیکند:
«تو را دوست دارم
تو را مثل باران
تو را مثل خوابیدن برگها روی ننوی شاخه
و چون واحهای در دل یک بیابان
تو را آنقدر دوست دارم
که یک ماهی دور از آب، آب را
پرنده، پریدن
و یک چشم خسته، شب و خواب را
تو خوبی
تو از من به من هم صمیمیتری
من قطره را
به رویای دریاشدن میبری
صدا کن مرا
که سوی تو راهی شوم
و در آبی عشق تو
مثل ماهی شوم».
اما نقصان شعر «تو» در شعر «تاسوعا» تا حد زیادی جبران میشود، آن هم نه به دلیل محتوای غنی خود (محتوایی که شاعر نتوانسته از غنای تاسوعا ایجاد کند)، بلکه بیشتر بهواسطه زبان غنی و مسلط خود که زمینه را برای ساختاری محکم و فرمی باقوام فراهم کرده است. این شعر اگر چه حرف نغزی برای گفتن ندارد اما همین زبان و ساختار و فرم شعر، محتوای آن را با تصویرسازی غنی کرده است و حرف خود را به این شکل در متن جا انداخته است؛ با شکل و تصویرهای «پرچم»، «دسته»، «گریه زن»، «کوچه»، «بلندگو» و «شانههای درخت پیر»، البته این مهم و این تصویرسازیها زیر سایه و قدرت زبان و ساختار و فرم شعر جان گرفتهاند:
«چند پرچم عزا
پابهپای دسته راه میروند
پشت آن
گریه زنی میان دود:
«ای غریب کربلا...»
خواب پر زده
از نگاه کوچهها
بغض کرده یک بلندگو
چشمها؛ دو رود
دستها؛ دعا
گوش میدهد
در سکوت آسمان
خدا
چند زن
در پناه چادر سیاهشان
میچکند
با صدا
روی شانههای یک درخت پیر
گریه میکنند
بیصدا
چند پرچم عزا».
چهارپارههای دفتر «یکنفس دریا» هم در سطح، بیشتر از «خانه کلنگی که باید خرابش کرد با خاطراتش» حرف میزند و از «گنجشکهایی که شادابی صبح فروردین را دوچندان میکنند و...» از «یک لحظه در جهانی که اتفاقهای شاد و غمگینی رغم میخورد» (بدون هیچ پرداخت شاعرانهای!) و بعد هم «عکس میگیرد از گلها و...» و همینها و همین! دستهای داوود لطفالله در قالب چهارپاره پر نیست و شعرهایی در حد و اندازههای شعرهای نیمایی ندارد اما در این قالب دستش چندان هم خالی نیست، زیرا تصویرسازیهای ملموس و جزئینگریهایش در تابلویی موجز در شعر «کودکی کوچه»، او را به پایانی دیگر از «غم نان» رسانده است:
«شب آمد و از کوچه
خورشید مرا دزدید
همبازی من گُم شد
از کوچه ما کوچید
دیدم که در انباری
کیفم تک و تنها ماند
یک سوسک در آنجا داشت
انشای مرا میخواند
دیدم که نفسهایم
از بادکنک کُم شد
شلوار و کت بابا
اندازه قَدَّم شد
از کودکی کوچه
من دور شدم کمکم
همراه دل بابا
تا غصه نان رفتم».