08/مرداد/1404
|
13:47
۲۳:۱۰
۱۴۰۴/۰۵/۰۷
نگاهی به دفتر شعر «هوس پایین آمدن مرا به دنیا کشاند» اثر شهرام مقدسی

اشعار خواب‌زده

الف.م. نیساری: دفتر شعر «هوس پایین آمدن مرا به دنیا کشاند»، اثر شهرام مقدسی را نشر هزاره ققنوس در 102 صفحه منتشر کرده است. این دفتر اختصاص دارد به شاعری که سرودن را با اشعار کلاسیک شروع کرده است؛ شعرهایی در قالب غزل و رباعی و انواع دیگر آن و نیز سرودن شعر نیمایی را تجربه کرده و بعدها به مرور در شعر سپید هم متمرکز شده است. در واقع مقدسی از آن دسته شاعرانی است که در دفتر اشعار متعددش گاه معجونی از انواع شعر کلاسیک و شعر نیمایی و سپید را گنجانده و گاه نیز دفترهای مستقلی از غزل یا فلان قالب را یکجا فراهم آورده و به چاپ رسانده است.
حال ما با شاعری روبه‌رو هستیم که قالب‌های شعر کلاسیک، خاصه غزل را سال‌ها تجربه کرده است؛ در حوزه شعر نیمایی هم تجربه دارد اما در این دفتر شعر که نامش «هوس پایین آمدن مرا به دنیا کشاند» است، یکسره به شعر سپید پرداخته؛ قالب و شیوه‌ای که در آن نیز بارها طبع‌آزمایی کرده است.
شهرام مقدسی با توجه به شعرهای قاب زیبایی که دارد؛ خاصه در قالب غزل، هرگز به موازات شعرش شهرت نیافته است. بی‌شک این موضوع دلایل گوناگونی دارد که بخشی از این دلایل برمی‌گردد به حضور نامنظم شاعر در چاپ اشعارش، حضور مستمر و موثر نداشتن در محافل و نشریات و دلایل دیگر. اگر چه این همه، بیشتر شهرت کاذب به بار می‌آورند اما برای شاعری که اشعار خوبی دارد می‌تواند امکان و فرصت برای زودتر شناخته شدنش را بهتر فراهم کند، تا شعرهایش نیز بهتر و دقیق‌تر خوانده شوند، اگر چه ماه همیشه پشت ابر نمی‌ماند.
مقدسی در دفتر شعر «هوس پایین آمدن مرا به دنیا کشاند» سعی دارد اشعار سپیدش مدرن باشد. این موضوع از نوع تعابیر و نوع فضایی که ساخته قابل تشخیص است؛ لیکن باید بگویم ورود به ساحت شعر مدرن ملزومات متعددی دارد؛ از جمله زبان و نگاه مدرن، فرم و ساختار مدرن که حکم زیرساخت‌های هر اثر مدرن را دارند؛ تعابیر تازه و نو و فضاسازی امروزی نیز بی‌تاثیر در مدرن شدن شعر نیست.
البته دریافت امر مورد نظر با حرف و تئوری‌بافی حاصل نمی‌شود، باید در دل شعر رفت و در آن غور کرده و چند و چونش را درآورد.
دفتر شعر «هوس پایین آمدن مرا به دنیا کشاند» حدود 60 شعر دارد که تنها 4 شعرش کوتاه و تقریبا کوتاه است و مابقی شعرها یکی دو صفحه‌ای از کتاب را پر می‌کنند.
شعر نخست کتاب دارای سطرهای ساده و معمولی هستند اما سعی در مدرن کردن فضای شعر دارند؛ شعری که در عین حال از صرف حرف‌های کلی بیرون آمده، در سطرهایی با تصویر و تخیل می‌خواهد حرفش را بزند، همچنین می‌خواهد با یک چرخش دایره‌ای، حرف اول را آخر هم بزند؛ هرچند این فرم دایره‌ای را خوب درنیاورده و تقریبا بر حسب تصادف و تقریبا به عمد، حرف اول را در آخر‌ زده که خود حرف جالب و نغز و عمیقی است اما پرداختش و چگونگی رسیدنش به این حرف، در کلیت شعر مفقود مانده است. این گمشدگی و آشفتگی تقریبی را فرم شعر می‌توانست پاسخ دهد؛ یعنی همان‌ فرمی که در این شعر دیده نمی‌شود پاسخ دهد؛ یعنی همان چگونگی شعر برای رساندن حرف اثر به شیوایی و در بهترین حالت رسایی؛ نه اینگونه کم‌جان و کم‌رمق در زبان و فرم و ساختار، و مطوّل در پرداخت؛ پرداختی که از زاویه نثر شاید چندان اشکالی بر آن وارد نباشد اما از موضع شعر سپید، اشکال ورود به فضای نثر و نثرگونه شدن محل اشکال است. در واقع یک جای شعر یا هر کاری بلنگد، به صورت طبیعی، دیگر جاهای شعر یا آن کار نیز به موازات می‌لنگد:
«آرزوی کسی را نه
آرزوی کرکسی را که می‌توانم برآورده کنم
روزی با لاشه‌ام
راه می‌روم که رفته باشم از میان این همه سنگ
نمی‌ترسم از باد
بوی علف‌های وحشی مرا به خود می‌کشاند در این کوهستان
دره‌ها امیدواری بیشتری به ما می‌دهند
از قله زود خسته می‌شویم
هر چقدر راه ناهموارتر
زیبایی قله بیشتر درک می‌شود
فاصله گرفتن از کنار اراده‌های سست ما را به سامان می‌رساند
کسی نیست پابه‌پای سقوطم
تو آنقدر بالا رفته‌ای که ستاره شده‌ای
سرخوشم با سرنوشتم
با رویایی که راه می‌رود
با هوسی که هر هوایی را مطبوع می‌کند
آرزوی کسی را نه
آرزوی کرکسی را که می‌توانم برآورده کنم».
شعر بالا در تقابل «کسی» و «کرکسی» زبان‌دانی و زبان‌آوری کرده است؛ شعری که سطرهای زیبا و عمیق هم دارد؛ حرف من در نوع چگونگی پرداخت این اثر است تا خود را به شعر سپید برساند، حتی اگر بخواهد به ضرورت و به موازات نوع مضمون از زبان نثر استفاده کند.
سطرهای زیبای شعر بالا:
«آرزوی کسی را نه
آرزوی کرکسی را که می‌توانم برآورده کنم».
«هر چقدر راه ناهموارتر
زیبایی قله بیشتر درک می‌شود».
«تو آنقدر بالا رفته‌ای که ستاره شده‌ای».
سطرهای شعاری و کلی و مطول شعر بالا:
«نمی‌ترسم از باد
بوی علف‌های وحشی مرا به خود می‌کشاند در این کوهستان
دره‌ها امیدواری بیشتری به ما می‌دهند
از قله زود خسته می‌شویم».
«فاصله گرفتن از کنار اراده‌های سست ما را به سامان می‌رساند».
شعر دوم با شعاری به ظاهر زیبا پایان می‌گیرد؛ یعنی سطر آخر که در سطر چهارم هم تکرار شده، به تنهایی زیباست اما زیبایی خود را نمی‌تواند به سطرهای دیگر و کلیت شعر انتقال دهد؛ خاصه وقتی که می‌خواهد نقش حرف آخر و اصلی شعر را هم بازی کند.
شعر دوم با سطرهای زیبایی همراه است که زیبایی‌اش در توصیفش و توصیفش در نثر ادبی بودنش خلاصه می‌شود؛ توصیف‌هایی که ارمغانش پراکندگی است، زیرا اینکه به زیبایی و حتی با تعابیر نو، چشم و ابرو و گیسوی یار را توصیف و هر کدام از توصیف‌ها را به حال خود رها کنیم، بی‌اتحاد و یگانگی که شعر نمی‌شود؛ حتی این پراکندگی در نثرهای ادبی هم قابل قبول نباید باشد اما چون این موضوع عمومیت پیدا کرده، در نثر ادبی مشروعیت نیز قابل اغماض شده است.
این اثر نیز سعی دارد با حرف‌های قلمبه  سلمبه نقش یکپارچه شدن اثر را به رخ بکشد؛ آن هم در چند سطر شعاری و کلی پشت سر هم؛ سطرهایی نظیر:
«و چراغ‌ها در چارسوی جهان خاموشند
شیرین شده‌ای تا جهانی را بشورانی
پیش از تو و بعد تو کسی نمرده بود
وحشت و ترس ما را اینجا نگه داشته است».
در عین حالی که این سطرها نیز به‌خودی‌خود تازه و زیبایند، البته منهای سطر چهارم که «به تو عادت کرده‌ام»ش آن را از زیبایی انداخته است؛ اگر چه این سطر را آوردم تا کلیت حرف این بخش از شعر گسسته و گسیخته نشود:
««دست باد هم از آنجا کوتاه است
جایی که تو در گیسوانت می‌رقصی
چشم‌هایت نقاشی نمی‌کند می‌آفریند
با همین چشم‌ها به تو عادت کرده‌ام
و چراغ‌ها در چارسوی جهان خاموشند».
به کل شعر که بنگرید، نقد و شرح داده شده بهتر درک و دریافت می‌شود:
«دست باد هم از آنجا کوتاه است
جایی که تو در گیسوانت می‌رقصی
چشم‌هایت نقاشی نمی‌کند می‌آفریند
با همین چشم‌ها به تو عادت کرده‌ام
و چراغ‌ها در چارسوی جهان خاموشند
شیرین شده‌ای تا جهانی را بشورانی
پیش از تو و بعد تو کسی نمرده بود
وحشت و ترس ما را اینجا نگه داشته است
زیر باران بیهوده بی‌تگرگی
نه آشفته خوابی
 نه آسوده مرگی
پس تا زمانی که به تو خیانت نشده نمی‌توانی بفهمی
بر سر ما چه می‌رود
آشکارا  خندان و  پنهان  در  گریه
گرم قصه‌های شبانه‌ایم
و چراغ‌ها  در چارسوی جهان خاموشند!»    
و نیز سطرهای نثرزده مطول ناساز، حتی در نثر ادبی:
«پس تا زمانی که به تو خیانت نشده نمی‌توانی بفهمی 
بر سر ما چه می‌رود»    
در دفتر شعر «هوس پایین آمدن مرا به دنیا کشاند» اشعاری که اندکی بهتر و تا حدی منسجم‌تر از 2 نمونه بالا باشند دیده می‌شود اما در نهایت حرف همان است که درباره این گونه آثار گفتم؛ حال یکجا درباره اثری کمی کمتر و در جایی دیگر کمی بیشتر.  اینک این دفتر را با دقت ورق می‌زنم تا شعری کامل و زیبا پیدا کنم با همین زبان و نگاهی که در کلیت این دفتر جاری است؛ ورق می‌زنم تا ناعادلانه در نقد، به این دفتر ننگریسته باشم اما هر چه می‌گردم به نکات نامکشوف دیگری می‌رسم که مهم‌ترین نکته‌اش این است که شاعر تخیل و نگاه مدرن را با خوابزدگی و آشفتگی و هذیان اشتباهی گرفته است. اثر زیر از طرفی تا حدی هم از هذیان‌های زبانی ابوالفضل پاشا بهره برده است تا مثلا زبان‌آوری را به ما نشان دهد، البته زبان‌آوری مصنوعی و آگاهانه و عمدی و من‌درآوردی:
«باید آنقدر این در بسته را بکوبی تا شکسته شود
باید آنقدر ایستاده باشی که رفته باشد
با کفش‌های تازه‌اش آخرین مرده در گور
باید آنقدر افتاده باشی که آمده باشد
آخرین ملوسک نرقصیده در تالار با نخستین قطار
باید آنقدر اتفاقی بیفتد لیوان
که کسی لب تر نکند
و آنقدر خندیده باشند نخ‌ها و گربه‌ها
تا بتوانند بپرند با تو به همان‌جا که بازی تمام
و آغازی دوباره
آنقدر که نرفتی کفش‌هایت به شکل کهنه‌ای گریستند
و تازه دیگر نخی نخندید وقتی لیوان اتفاق افتاد
و ملوسک  نرقصیده تالار را ترک کرد».    
اثری معماگونه که زبانش به معمایی‌تر شدنش می‌افزاید، در صورتی که شعر معما نیست، بلکه نوعی معمای شاعرانه‌ای را در خود دارد که برای گره‌گشایی کشف و درک شاعرانه در آن به صورت طبیعی و با ظرافت جا خوش کرده است.
شاید یکی از 3-2 شعر دفتر «هوس پایین آمدن مرا به دنیا کشاند» که هم حرفی از جنس شاعرانه برای گفتن دارد و هم انسجام و فرمی قابل قبول، شعر زیر باشد؛ شعری که اگر در پرداخت چند سطر آخر آن بیشتر دقت می‌شد می‌توانست شعر کاملی از آب درآید؛ چند سطری که با قطعیت بخشیدن حرف خود و تحمیل آن به شعر، آن را از تعلیق و تضاد بازداشته است؛ تعلیق و تضادی که در شعرهای حافظ و شاملو و دیگر بزرگان شعر، اصل و اساس شعر را به نوعی و با توجه به نقش خود ترسیم می‌کند:
«درخت انجیرهایش را می‌رساند
کاری ندارد به اینکه دستی می‌رسد یا نمی‌رسد
ابر اندوهش را می‌ریزاند
کاری ندارد به اینکه دانه‌ای کاشته‌ای یا نه
خورشید می‌درخشد
چشمی ندارد به پاییز و تابستانت
تو اما به هر کجا که پا می‌گذاری
به همه چیز کار داری
سر درنمی‌آورد از کارهایت کسی
شاخ چرا
اگر تو نبودی گاوها شناخته نمی‌شدند از میش‌ها و موش‌ها
همه چیز را از همه چیز دزدیده‌ای
دست‌هایت که باز می‌شود
همه دهان‌ها اعتراف می‌کنند
که شاهکار خلقتی».

ارسال نظر