از نوید تا علیار: حکایت پسرفت
مهرداد زارعیان: «زن و بچه» بهرغم داشتن قوتهایی در نقشآفرینیها (بویژه پریناز ایزدیار)، بازنمایی تصویری زنده و ملموس از مناسبات زیستن امروز در کلانشهرها - البته صرفاً تا نیمه اول فیلم- و همچنین حجمی از التهاب و کشمکش که البته این نیز از جایی به بعد دچار زوال میشود، ابداً فیلم خوبی نیست. دلیل خوب نبودنش را ولی به نظرم باید خارج از سینما جست. نمیدانم این چه مرضی است که به جان سینمای موسوم به اجتماعی این روزهای ما آمده؛ تا این حد درآوردن حرص مخاطب و گسست از ارزشهایی جهانشمول مثل منطق، نجابت، انصاف و چیزهایی از این دست، تبدیل به نوعی مُد و رویه غالب در آن شد. حافظه ما دورانی را به یاد دارد که فیلمسازان مهمی مثل اصغر فرهادی و رخشان بنیاعتماد فیلمهایی میساختند که شخصیتهای قابل فهم و دوستداشتنی در موقعیتهای شدیداً بغرنج و تراژیک گرفتار میشدند و با این وجود تمام تلاش خود را برای اخلاقمداری انجام میدادند. در این میان حتی اگر اشاراتی هم به شرایط سیاسی و اجتماعی نابسامان کشور وجود داشت، موافق و مخالف در یک کانسپت متمدنانه وارد دیالوگ له یا علیه نگاه فیلمساز میشدند. «زیبا صدایم کن» رسول صدرعاملی یک مصداق بارز از این جنس سینمای اجتماعی است که متاسفانه استثناست در این وضعیت هیستریک و مضحک فیلمهای متأخر اجتماعی. در امتداد وضعیت پر از خشم و نفرتی که در پی تحولات پساآبان 98 و بویژه وقایع 1401 پیش آمد اما به نظر میرسد در سینمای ایران شاهد نوعی فوران بلاهت و بیانصافی هستیم که در کمال تعجب، قصههایی خلق میکند که نقض غرض پررنگی دارند و چیزی را که عقل خودبسنده ضدارزش تلقی میکند به عنوان ارزش نشان میدهند. خشونت، بیادبی، نگاه جنسی به زنان، هتک حرمت والدین، بیمسؤولیتی، ترکِ وفاداری و چیزهایی از این دست در این فیلمها نه به عنوان یک واقعیت نامطلوب، بلکه در قالب کنش قهرمانانه و ارزشمند به مخاطب قالب میشود! فیلمهایی مثل «برادران لیلا»، «دانه انجیر معابد»، «کیک محبوب من»، «رها»، به صورت عاقلانهتر و قابل دفاعتر «پیر پسر» و اکنون غیرقابل تحملش «زن و بچه»، همگی در این راستا قابل بازخوانی هستند. مقایسه «ابد و یک روز» که محصول همین فیلمساز اما در دوران پیش از تنشهای سیاسی جدی سالهای اخیر بود با «زن و بچه»، شاید نقطه عزیمت خوبی برای بحث باشد. در «ابد و یک روز» یک پسر نجیب، درسخوان و دوستداشتنی به نام نوید داشتیم که بهرغم ناملایمات زندگی خانوادهاش، پشتوانه اخلاق و کورسوی امیدی بود که فیلم به ما نشان میداد و حالمان را خوب میکرد. در «زن و بچه» اما تمام مبنای درام بر پایه مرگ شبیه به خودکشیِ یک پسر از همه جهت ناهنجار و گستاخ شکل میگیرد که فیلم اصرار دارد تمام بار عاطفیاش را از ساختن تصویری مظلوم و دوستداشتنی از او و مادر خودخواه و بیمسؤولیتش تامین کند و به دست این مادر، از کوهی از «آدم بد»های نمادین در جریان مرگ ناخواسته پسر بچه انتقام بگیرد، در حالی که عقل سلیم در سرتاسر فیلم متوجه نمیشود در این موقعیت محوری که فیلمساز ترسیم کرده، چرا ما باید برای چنین مادری دل بسوزانیم و چرا باید از آدم بدهایی که او آنها را بیدلیل مقصر میداند، بدمان بیاید و چرا باید از چنین فیلمی، با موضع به ظاهر فمینیستی اما در عمل ضد زن فیلمساز همدلی به خرج دهیم؟ حتی نام فیلم نیز برخلاف ارزشهایی است که میخواهد ترویج دهد. ظاهراً در هر فیلم از جریان سینمایی مذکور قرار است یک نمادپردازی نچسب بین آدم بدها (که معمولاً پدر هستند) و ساختار سیاسی ایران برقرار شود و بامزگی این فیلمها اینجاست که اتفاقاً ناخواسته از ساختار سیاسی ایران حمایت میکنند، زیرا آنقدر نفرتی که نسبت به پدران به خرج میدهند الصاقی، پسزننده و غیرضروری است که نمیتوان حس مثبتی به انتقام به تصویر کشیده شده در این فیلمها پیدا کرد.