13/مرداد/1404
|
02:55
۲۲:۰۲
۱۴۰۴/۰۵/۱۲
تحلیلی بر وجوه امیدآفرین جنگ تحمیلی 12 روزه و انسجام و تاب‌آوری ملی ایرانیان

گنج جنگ

ابراهیم برزگر*: اکنون جنگ نظامی تمام شده و جنگ روایی شروع شده و همه طرف‌ها خودشان را پیروز می‌دانند. اینجا باید بلوک پیروز مشخص شود و پیروزی را می‌توانیم روایت و اعتبارسنجی کنیم. واقعیت این است که ایران پیروز این جنگ بود و این را بر مبنای شاخص‌های گوناگونی می‌شود مورد بررسی قرار داد اما اگر این جمع‌بندی شود که ما شکست خورده‌ایم، آن‌وقت دچار «منطق باخت» می‌شویم؛ یعنی کشوری که روایت باخت را بپذیرد، طرف پیروز مسیرش را ادامه می‌دهد. اگر برنده است، یعنی قواعد را اداره می‌کند. بنابراین اینجاست که اهمیت منطق روایت پیروز خودش را نشان می‌دهد.
دستاوردهایی که در این جنگ داشتیم، دستاوردهای ارزنده‌ای بود که به ‌طور گذرا اشاره می‌کنم: نکته اول تثبیت نظام جمهوری اسلامی بود. ۴۴ سال اینها پروژه براندازی جمهوری اسلامی را به صورت‌های مختلف دنبال می‌کردند؛ از پروژه‌های جنگ تحمیلی سخت گرفته تا جنگ نرم و پروژه‌های اقتصادی‌ و فرهنگی‌شان. با این اتفاقی که افتاد کل سوخت ۴۴ ساله‌شان را مصرف کردند و کل این پروژه براندازی نابود شد. این به اذعان و اعتراف خود اپوزیسیون است که به ‌طور مکرر بیان کردند.
نکته دوم خروج از رخوت بود. این جنگ موجب شد ایران و بخشی از جمهوری اسلامی به نوعی از رخوت - که به‌ هر حال در طول زمان برای سیستم‌های سیاسی پیش می‌آید - خارج شود. خواجه نظام الملک در کتاب سیاستنامه‌اش جمله قشنگی دارد؛ می‌گوید هر زمانی که دولت‌ها و حکومت‌ها یک دوره متمادی و ممتدی از روزگار «صاف» داشته باشند - تعریف «صاف» به این معنی که جنگ نباشد و نیروهای نظامی آن کشور محک نخورده باشند - دچار «رخوت و سستی» می‌شوند. آن دوره به ‌اصطلاح علامت خطر برای نظام سیاسی است. حمله اسرائیل موجب شد کشور از این رخوت خارج شود. «عصبیت» جدیدی و جان تازه در کالبدش دمیده شود.
جنگ می‌تواند نقطه عزیمتی شود برای یک شروع جدید، برای یک تولد تازه، یک ظهور عصبیت جدید و طراوت دمیدن حیاتی تازه در کالبد نظام سیاسی کشور که این اتفاق هم در ایران افتاد.
نکته امیدبخش دیگر که می‌شود به آن اشاره کرد، ترمیم شکاف دولت و ملت بود. بویژه بعد از تحولات ۱۴۰۱، جامعه ایران به ‌نوعی دچار شکاف‌های حاد دوقطبی و چندقطبی شده بود. همه دانشمندان علوم اجتماعی و سیاسی به دنبال این بودند که این را چگونه می‌شود ترمیم کرد. به ‌هر حال با یک تیر غیبی - یعنی با امری که واقعاً تدبیر ما نبود، خارج از اراده ما بود، هم عواملش دست ما نبود، هم پیامدهایش دست ما نبود – به ‌ناگاه این شکاف ترمیم شد. این ترمیم با معجزه همبستگی اجتماعی متعاقب جنگ ۱۲ روزه ایجاد شد.
نکته بعدی، شکسته شدن اسطوره شکست‌ناپذیری یا ضربه‌ناپذیری اسرائیل بود. اسرائیل همیشه پیروز بوده و همیشه به ‌اصطلاح به ‌صورت غافلگیرانه عمل می‌کرد که در ایران ۲۳ خرداد هم همین‌طور عمل کرد ولی در واقع این بار برای نخستین‌بار، این اسطوره شکسته شد. ضربه‌ناپذیری‌اش و آن «گنبد آهنین» که مرتب در ذهن کشورهای مختلف جا انداخته شده بود، شکسته شد. در واقع وقتی انسان تخریب‌هایی که انجام شد را می‌بیند، با تخریب‌های غزه اشتباه می‌گیرد! یعنی دستاورد بسیار بزرگی برای ما و برای کشورهای اسلامی و عربی ایجاد شد و این انگاره ذهنی فروریخت، چون اسرائیل و ابرقدرت‌ها دنبال به‌ اصطلاح ساخت ذهنیت هستند. بازدارندگی از ذهن شروع می‌شود. اینها در واقع یک ذهنیت را از اسرائیل درست کرده بودند که شکست‌ناپذیر و ضربه‌ناپذیر است و این اسطوره ۷۷ ساله، توسط ایران شکسته شد.
نکته دیگر، اعتماد به تجهیزات نظامی خودساخته بود. اقتصادی، ارزان، غیروابسته، دانش‌بنیان و صفر تا صدش توسط همین بچه‌های این مرز و بوم ساخته شده بود. ما در مقابل آمریکا و در مقابل متحدانش توانستیم از خودمان دفاع کنیم. آنها در واقع دست‌ها را بالا بردند و تقاضای آتش‌بس کردند. لذا این اعتماد به نفس ملی ایجاد شد. الان هم آمریکا و هم روسیه دارند از تجهیزات ایرانی بویژه پهپاد تقلید و مهندسی معکوس می‌کنند. اینها نقاط امیدی است که به ‌هر حال باید در جنگ روایت و روایی برجسته شود.
نکته بعدی درباره اتباع غیرمجازی است که در ایران بودند و متأسفانه سیستم درباره اینها تصمیم نمی‌گرفت. یعنی شاید حدود یک میلیون اتباع غیرمجاز داشتیم که حتی در سرشماری هم اسم‌شان ثبت نشده بود و حدود ۲ میلیون غیرمجاز که قاچاقی آمده بودند. اینها حتی ضرباتی به حوزه‌های اقتصادی و آموزش‌و‌پرورش ما، بهداشت ما، در یارانه‌های پنهان ما وارد می‌کردند. تصمیم‌گیری درباره اینها اقدام بزرگی بود.
نکته بعدی محبوبیت و مظلومیت ایران در افکار عمومی جهان بود. چون در واقع در این ۲ سال، افکار عمومی جهان نفرت عجیبی نسبت به اسرائیل پیدا کرده بودند و وقتی جنگ ایران و اسرائیل اتفاق افتاد، آن افکار عمومی در کنار ایران قرار گرفت. ایران محبوب شد و این محبوبیت خیلی سرمایه بزرگی در دنیاست.
قدرت مدرن، قدرت افکار عمومی است. فشار افکار عمومی باعث شد مکرون اعلام کند «ما بزودی دولت فلسطین را به رسمیت می‌شناسیم» چرا؟ به دلیل فشار افکار عمومی درون فرانسه. همین فشار افکار عمومی دیر یا زود کشورهای دیگر را تحت تأثیر قرار می‌دهد. حالا این افکار عمومی، از ایران حمایت می‌کند؛ حمایت از کشوری که نه در حرف، بلکه در عمل مقابل اسرائیل ایستاده و آن را تنبیه و مجازات می‌کند.
نکته بعدی، مظلومیت ایران در افکار عمومی است. مظلومیت همواره محبوبیت می‌آورد. نتانیاهو ۲۰ سال است هر سال می‌گوید «ایران می‌خواهد به بمب اتمی برسد» اما تا حالا اتفاق نیفتاده. بنابراین در واقع ۲ کشور اتمی می‌آیند و کشوری را که غنی‌سازی صلح‌آمیز انجام می‌دهد بمباران می‌کنند و خب! این مظلومیت ایران را در افکار عمومی منطقه و جهان برجسته کرده. خودبه‌خود این مظلومیت برای ایران محبوبیت ایجاد کرده؛ چون همواره مظلومیت محبوبیت می‌آورد. ملت‌ها با ظالم نیستند. حتی دولت‌های بسیاری با ما همراهی و تجاوز اسرائیل و آمریکا به ایران را محکوم کردند. اینها دستاوردها و نقاط امیدبخش بودند.
تلخ شدن گفتمان مذاکره از دیگر نکات است. همواره مذاکره در کام ملت ایران متأسفانه در این ۳-۲ دهه (بحث مذاکرات هسته‌ای) شیرین شده بود. یعنی به ‌محض اینکه می‌گویند «ایران می‌خواهد مذاکره کند»، دلار پایین می‌آید. به ‌محض سیگنال منفی (که مذاکره نمی‌شود)، دلار بالا می‌رود، بنابراین مذاکره در روانشناسی سیاسی ایرانیان شیرین شده بود. یکی از دستاوردهای این ماجرا این بود که مذاکره تلخ شد. ما در حالی که ۴-۳ دور مذاکره داشتیم و قرار بود ۳-۲ روز بعد برای دور مذاکره بعدی برویم، حمله نظامی آغاز شد. اینجا افکار عمومی - حتی در داخل - بصیرت پیدا کرد. بنابراین اینجا هم یکی از نقاط امیدآفرینی که مصونیت بخشید، طرد شدن گفتمان مذاکره در افکار عمومی ایران بود.
نکته آخر انسجام ملی است. در واقع ما با یک غنیمت و دستاورد بسیار بزرگ روبه‌رو شدیم و آن همراهی مردم با دولتمردان بود؛ یعنی به ‌نوعی تحقق امر ملی. یک جور همبستگی اجتماعی و اتحاد ملی در ایران شکل گرفت. مردم منافع شخصی خود را فراموش و هویت ملی خود را برجسته و به ‌اصطلاح فداکاری کردند.
مثلا به نیازمندان کمک کردند. پس از بمباران، بدون دعوت برای امدادرسانی شتافتند. از هجوم به فروشگاه‌ها خودداری کردند (برخلاف اسرائیل که با هجوم مردم به فروشگاه‌ها مواجه شد). به بانک‌ها هجوم نبردند تا پول خود را نقد کنند. در شناسایی جاسوسان اسرائیلی کمک کردند (بسیاری از ایرانیان خود به شبکه‌های افشاگری تبدیل شدند). اتفاقی که در دهه ۶۰ علیه منافقین رخ داد، اکنون تکرار شد. حقیقتا یک معجزه الهی رخ داد و انسجام ملی ایجاد شد.
اینجا بود که ایرانی‌گری مورد توجه قرار گرفت. دوگانه‌های «ایرانی ‌بودن در برابر اسلامی‌ بودن» یا «امت‌محوری در برابر ملت‌محوری» در واقع پایان یافت. این نیاز به تبلیغات نداشت، بلکه واقعیتی محقق بود. به آن داستان دوگانه‌ها یک‌ بار برای همیشه پایان داده شد. همه ایرانیان - فارغ از گرایش - در ذیل اسلامیت قرار گرفتند و عینیت ایرانیت و اسلامیت تحقق یافت.
اینجاست که در واقع همراهی اتفاق افتاد؛ همراهی همه‌ ایرانیان و اکثریت قاطع ایرانیان با مام وطن.
یکی از رسالت‌های ما صاحبنظران علوم اجتماعی این است که این همراهی را تئوریزه کنیم و بعد این را به یک تجویزی برسانیم که بشود آن را امتداد داد. به نظر می‌رسد این یک شوک بود، یک شوک ناخواسته بود که این واقعیت را رقم زد و یک هیجان بود که موجب شد این ضمیر ناخودآگاه ایرانی حداقل ۵۰۰۰ ساله بیدار شود و عمل کند. 
همه‌ قومیت‌ها و نژادها و زبان‌ها و مذاهب به طور طبیعی در ایران هستند، نه به طور مصنوعی که در ملت‌سازی مصنوعی اسرائیل وجود دارد. همه‌ این قومیت‌ها و نژادها، ضمیر ناخودآگاه ایرانیت‌شان بیدار شد. 
ما یک ضمیر ناخودآگاه فردی داریم که فروید گفته و یک ضمیر ناخودآگاه جمعی داریم که یونگ گفته است. این ضمیر ناخودآگاه جمعی صورت‌های مختلفی دارد. 
اینکه رهبری در رجزخوانی‌هایی که با ترامپ داشتند، به تمدن ایران ارجاع می‌دادند به این اشاره دارد که ایران ۵ هزار ساله و ریشه‌دار، در مقابل یک رژیم ۷۷ ساله که اسرائیل باشد و یک کشور ۲۴۰ ساله که آمریکا باشد، ایستاده است. 
ایران اسلامی یک کشور ریشه‌دار ۵ هزار ساله است و بارها و بارها اقوام مهاجم حتی آن را تصرف کرده‌اند، مثل مغول ولی مجدداً ققنوس ایرانی خودش را بازتولید کرده و و از نو تمدن‌سازی کرده است. 
بنابراین یکی از مبانی تئوریزه کردن این امر ملی که مورد اشاره رهبر انقلاب بود، ضمیر ناخودآگاه جمعی است. دومی اراده عمومی است که روسو یکی از صاحبنظران آن است. 
هر کدام از آحاد ۹۰ میلیونی ما، هر کدام اراده‌ای دارند، یعنی ۹۰ میلیون اراده وجود دارد. این ۹۰ میلیون اراده در این بازه‌ ۱۲ روزه تجلی عینی پیدا کرد. یعنی از مقام انتزاع آمد در مقام عینیت. 
یکی دیگر از مبانی نظری این انسجام اجتماعی و امر ملی، دشمن مشترک است. یک قاعده در علم سیاست وجود دارد که همیشه دشمن مشترک وحدت‌آفرینی می‌کند. او چنین اراده ندارد ولی به طور ناخواسته وحدت ایجاد می‌کند. یعنی وقتی پای دشمن مشترک بیاید، به طور ناخودآگاه اختلافات فرعی، تفرقه‌های جناحی، قومی، سیاسی، اقتصادی و... همه‌ آن شکاف‌ها، دشمنی‌های فرعی تحت‌الشعاع دشمن اصلی قرار می‌گیرد و به وحدت می‌رسد. با به وحدت رسیدن، قدرت ایجاد می‌شود. تک‌تک قطرات کاری نمی‌توانند انجام بدهند وقتی این قطرات به هم متصل می‌شوند وحدت ایجاد می‌شود، انسجام ملی ایجاد می‌شود، آن وقت است که تحقق امر ملی ایجاد می‌شود و در واقع، خود انسجام ملی، تاب‌آوری را ایجاد می‌کند. انسجام ملی قدرت ایجاد می‌کند. در واقع، آن جایی که ایران کم نیاورد ولی ‌اسرائیل کم آورد، تاب‌آوری اجتماعی‌اش بود. 
رهبر انقلاب، استراتژی جنگ برق‌آسای رژیم صهیونیستی را تبدیل به جنگ فرسایشی کردند. در جنگ فرسایشی، تاب‌آوری اجتماعی بسیار مهم است. یکی از نکاتی که اکنون باید بر آن تمرکز کنیم، تداوم این انسجام اجتماعی است. چگونه می‌توان آن را تئوریزه و به تجویزی مهندسی‌شده تبدیل کرد؟ زیرا به ‌نظر من تاب‌آوری اجتماعی و انسجام اجتماعی به‌ قول عرفا «حال» بود، نه «مقام». هنر ما این است که بکوشیم آن را امتداد دهیم؛ یعنی نهادینه‌اش کرده و به سازوکارهایی تبدیل کنیم که تاب‌آوری اجتماعی ایجاد کند.
پاسخ این پرسش که آیا اسرائیل دوباره حمله می‌کند یا نه در این است که او تاب‌آوری اجتماعی ما را چقدر محک بزند.
* عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی

وحدت جامعه ایرانی بر سر چیست؟

محمدرضا قائمی‌نیک*: 1- طرح مساله: یکی از مسائلی که پس از دفاع‌ مقدس 12 روزه 1404 مطرح شده است، وحدت و انسجام جامعه ایران در مقابل این تجاوز است. با این ‌حال پرسش مهمی که در این باره مطرح می‌شود، موضوع این وحدت و انسجام اجتماعی است. در پاسخ به این پرسش، اغلب «ایران» به ‌عنوان مهم‌ترین دال گفتمان وحدت مذکور مطرح می‌شود. این دال اگرچه وجهی از حقیقت وحدت جامعه ایرانی را مخصوصاً با نظر به بعد تاریخی و هویتی‌اش نشان می‌دهد اما اولاً در تقابل با ایده امت قرار می‌گیرد که دوگانه امت‌گرایی-ملت‌گرایی را زاییده است و ثانیاً در نهایت منجر به انزوا یا به‌تعبیر دقیق‌تر، تنهایی ایران، در منطقه خاورمیانه یا غرب آسیا می‌شود.
2- مواجهه ایرانیان با دوسویه تمدن معاصر غربی: برای یافتن پاسخی کامل‌تر به این پرسش، اگر مروری به حوادث معاصر تاریخ ایران داشته باشیم، درخواهیم یافت ایران، همواره در معرض تجاوز استعمار غربی بوده است. بر اساس یک نگاه تاریخی، جامعه ایرانی از جنگ‌های ایران و روس به بعد، به دلیل ماهیت دوگانه استعمار غربی، همواره برخورد دوگانه میان شیفتگی و نفرت نسبت به غرب داشته است. همان‌طور که عبدالهادی حائری در «نخستین رویارویی‌های اندیشه‌گران ایران با 2 رویه تمدن بورژوایی غرب» متذکر شده، تمدن غربی، مخصوصاً از وجه استعماری، همواره دارای 2 رویه پیچیده است. این 2 رویه پیچیده که در حقیقت، وجه اسرارآمیز جهانشمولی تمدن غرب نیز است، باعث شده ملت‌ها و ممالکت غیرغربی، به ‌رغم آنکه در معرض تجاوز غربی‌ها قرار می‌گیرند اما از خود متجاوز،‌ طلب عمران و آبادانی کنند. استعمار که به‌ معنای ‌طلب عمران است، همواره توسط کشورهای مورد تجاوز غرب، مطرح شده است. این ‌طلب که در عین دریافت ضربه از سوی غرب شکل می‌گیرد، دقیقاً ناظر به همین ویژگی پیچیده و دوگانه تمدن معاصر غربی است. اینکه ملت یا دولتی مورد تجاوز قرار بگیرد و در عین حال، از متجاوز، ‌طلب عمران و آبادانی و نجات کند، یکی از معماهای مواجهه با غرب معاصر است که پاسخ به آن، در گرو فهم عمیق از ماهیت مدرنیته غربی است.
3-  سکولاریسم و دوباره ‌قدسی‌سازی امور دنیوی در جهان مدرن: بر اساس بعضی تحلیل‌ها، مدرنیته در عین حال که تمدنی سکولار است اما تمدنی دینی است. معمولاً جهان سکولار را محصول دنیوی‌شدن امور قدسی می‌دانند. امور قدسی نظیر علم، انسان، جهان و حتی جامعه و معیشت و نظایر آنها هنگامی که از هستی قدسی خود فاصله می‌گیرند و بنیادی این‌دنیایی می‌یابند، اصطلاحاً سکولار و دنیوی می‌شوند. با این‌ حال این فرآیند سکولار یا خدازدایی (dedivinization) تنها یک سویه جهان معاصر غربی است. اگر جهان مدرن متکی بر همین وجه و جنبه باقی می‌ماند، با نظر به اینکه امور دنیوی، خاص و جزئی و غیرجهانشمولند، مولفه‌های مدرنیته غربی، نظیر لیبرالیسم، اومانیسم، سکولاریسم یا حتی دستاوردهای آن در اقتصاد و صنعت و جامعه و خانواده و... نبایستی جهانشمول می‌شد. این در ‌حالی است که این آموزه‌ها یا دستاوردها، امروز جهانشمول شده‌اند. تا پیش از مدرنیته، جهانشمول ارزش‌ها یا مولفه‌ها یا حتی دستاوردها، وابسته به ادیان الهی نظیر یهودیت و مسیحیت بود. ادیان الهی به دلیل اتصال با حقایق ماوراء انسان و جهان‌ها و فرهنگ‌های انسانی، این مجوز را داشتند که از ورای انسان و ارزش‌های عام انسانی، او را به ارزش‌های الهی دعوت کنند. ارزش‌های الهی، به دلیل متمایز بودن خدا از جمیع انسان‌ها، ارزش‌هایی جهانشمول محسوب می‌شوند و تمام فرهنگ‌ها و جوامع انسانی، به‌ رغم تنوع و تفاوتی که با یکدیگر دارند، همگی در مقایسه با ارزش‌های الهی یکسانند. این تمایز وجودی میان ارزش‌های الهی و ارزش‌های ناظر به فرهنگ‌ها و جوامع انسانی، مهم‌ترین مجوز بسط ارزش‌های ادیان الهی به تمام فرهنگ‌ها و جوامع انسانی بود. به همین دلیل جوامع یا فرهنگ‌های آفریقایی، آمریکایی، ژرمنی، فرانکی، ایرانی، عراقی، عربی، ترکی و نظایر آنها هیچ‌کدام جز به واسطه زور و جنگ و قدرت، مجوز فراگیرشدن نداشتند. هر فرهنگی، شخصیت خاص خود را داشت و هیچ استدلال موجهی (جز غلبه خوی تجاوزگری و قدرت‌طلبی و جاه‌طلبی) نمی‌توانست دلیل سلطه و فراگیرشدن یک فرهنگ نسبت به فرهنگ‌ها یا جوامع دیگر را توجیه کرده یا توضیح دهد. تنها ارزش‌های الهی ادیان بودند که می‌توانستند به واسطه اینکه از منشاء فرانسانی شکل گرفته‌اند، مجوز جهانشمولی و بسط به فرهنگ‌ها و جوامع انسانی را داشته باشند.
از این منظر ارزش‌های مدرنیته غربی، به دلیل دنیوی‌‌شدن امر قدسی، ناگزیر در محدوده ارزش‌های فرهنگ و جوامع انسانی منحصر می‌شود. بنابراین اگر سکولاریسم و دنیوی‌ شدن یکی از مهم‌ترین بنیان‌های جهان مدرن غربی است، عملاً امکان جهانشمولی آن، جز از طریق زور و جنگ و جاه‌طلبی و قدرت‌طلبی محقق نخواهد شد. اگرچه حضور غرب و تمدن غربی معاصر همواره در میان دیگر فرهنگ‌ها و جوامع با تجاوز و زور نظامی و قدرت‌طلبی همراه بوده اما معمای مساله بر سر‌ طلب و تقاضایی است که کشورهای مورد تجاوز، از فرهنگ و تمدن معاصر غربی می‌کنند و پروژه استعمار شکل می‌گیرد. در پاسخ به این معما شاید بتوان به فرایند دومی در کار سکولاریسم اشاره کرد و آن، دوباره قدسی‌سازی (redivinization) امور دنیوی در جهان مدرن است. در این فرآیند که به لحاظ تاریخی در آثار متفکران قرن نوزده و بیستم علوم انسانی غرب از جمله انسان‌شناسانی نظیر فریزر و فیلسوفان و جامعه‌شناسانی نظیر هگل و مارکس و آگوست کنت و دورکیم و روانکاوی فروید و نظایر آنها و از جمله در پروژه شرق‌شناسی این دوره قابل پیگیری است، همه ارزش‌های سکولار غربی از علم و عدالت و آزادی و ترقی و نظایر آنها تبدیل به امور مقدس و به تبع، جهانشمول می‌شوند. دقیقا از همین دوره است که در پی تجاوز نظامی کشورهای غربی به ممالکت غیر غربی، شاهد پروژه استعمار غیر غربیان از غربی‌ها هستیم. 2 جنبه تمدن غربی یا بورژوازی، اینچنین باعث شده ذیل پروژه استعمار، ممالکت غیر غربی، به‌رغم تحمل تجاوز غربیان، از آنها ‌طلب عمران و آبادانی کنند. 
4-  نقاط آگاهی نسبت به سویه استعمارگر تمدن غربی: با این‌حال مروری بر تاریخ ایران نشان می‌دهد که این پروژه و مواجهه با 2 جنبه تمدن غربی، از جنگ‌های ایران و روس نیز در ایران رایج شد. با این ‌حال مخصوصاً از دوره نهضت ملی ‌شدن صنعت نفت است که جامعه ایرانی، به ‌شکلی فراگیر در می‌یابد در پس جنبه مترقی تمدن معاصر غربی، سویه خشونت‌بار و بنیان‌برافکنی وجود دارد که حتی اجازه کنترل منابع داخلی یک ملت را به آن ملت نمی‌دهد. تقریباً از این تاریخ به بعد است که جامعه ایرانی، از ایده استعمار به سمت ایده استقلال گام بر می‌دارد و در نهایت، هزینه سنگین ایده استقلال را در جریان انقلاب اسلامی 1357 می‌پردازد.
اگر از این منظر به تاریخ معاصر ایران بنگریم، همواره نقاط وحدت‌بخش جامعه ایرانی در آستانه فهم عمومی جامعه از این جنبه استعماری غرب رخ نموده است. وحدت جامعه ایرانی، موضوعی است که در متن جامعه ایرانی، همواره حاضر است، با این‌ حال سویه استعماری تمدن غربی، باعث غفلت کلیت جامعه از آن می‌شود و در سایه این غفلت، وحدت جامعه ایرانی به حاشیه می‌رود. با آشکارشدن سویه خشونت‌بار و تخریب‌گر جهان استعماری غرب، این وحدت دوباره سربرمی‌آورد. آنچه در دفاع‌مقدس 12 روزه آشکار شد و از لایه مستور جامعه ایرانی دوباره رخ بر نمود، وحدتی است که جامعه ایرانی در مواجهه با سویه تخریب‌گر جهان استعمارگر غربی بدان آگاه شد و اشراف یافت. این سویه قدسی‌زدایی شده جهان غربی است که در این جنگ، نقاب برافکند و سویه دوباره‌قدسی شده امر دنیوی خود را به کناری نهاد. در پس این آگاهی جمعی بود که جامعه ایرانی، سویه تخریب‌کننده استعمار غربی را دریافت و همچون گذشته در مقابل آن، وحدت درونی خود را آشکار کرد. از این جهت، اگرچه موضوع وحدت اخیر، «ایران» بوده است اما این موضوع در پرتو خودآگاهی ملی ایرانی در مواجهه با سویه تخریب‌گر استعمار غربی آشکار شده است.
5- سویه دینی وحدت ملی ایرانیان و آشکارگی وجه استعماری غرب: با این‌ حال این وحدت، ناگزیر باید بنیانی دینی داشته باشد. در فقدان بنیان دینی و مشخصاً اسلامی و توحیدی در ایران، امکان چنین آگاهی ملی وجود نداشت. همان‌طور که اشاره شد، ماهیت پیچیده تمدن معاصر غربی که محصول دوباره قدسی‌سازی امور دنیوی است، مهم‌ترین عامل غفلت ملت‌ها و تمدن‌های غیرغربی از ماهیت سکولار و استعمارگر غربی است. اشتراک الفاظ یا حتی معانی ظاهری مولفه‌های تمدن غربی با مفاهیم و معانی حاضر در آموزه‌های ادیان الهی از جمله علم و عدالت و آزادی و تکامل و حتی قدسیت و نظایر آنها همواره مهم‌ترین عامل پذیرش فرهنگ استعمارگر غربی از سوی ملل غیر غربی، مخصوصاً ملت‌های دینی بوده است. بی‌وجه نیست که پذیرش فرهنگ استعمارگر غربی در میان ملل و تمدن‌های غیرغربی، اغلب زمانی رخ داده است که غنای دینی این فرهنگ‌ها و تمدن‌های غیرغربی، کاهش یافته و سطوحی از سکولاریسم در آنها، به دلایل مختلف از جمله فساد درونی سربرآورده است. در چنین شرایطی، مفاهیم دوباره‌قدسی‌شده سکولار غربی، خود را در پوشش مفاهیم و مولفه‌های دینی به این جوامع و شرایط سکولارشده‌شان عرضه کرده و مورد استقبال قرار گرفته است. تنها با آشکارشدن لایه‌های عمیق دینی در میان ملت‌های غیرغربی است که امکان فهم بعد و لایه سکولار و دوباره‌قدسی‌شده فرهنگ غربی فراهم می‌شود. هنگامی که روایت غنی و قوی از دین در ملت‌های غیر غربی سربرآورد، چهره بزک‌کرده و قدسی‌شده ارزش‌ها و مولفه‌های دنیوی غرب از چهره می‌‌افتد و حقیقت آشکار می‌شود. 
با این ‌تحلیل، اگرچه وحدت جامعه ایرانی در دفاع‌ مقدس 12 روزه، وجهی ملی دارد اما وجه دینی آن در مواجهه با سویه استعمارگر غربی قابل توضیح است. با این توضیح شاید بتوان بر دوگانه تصنعی امت‌گرایی - ملت‌گرایی غالب آمد. وجه استمعارگر غربی که در پروژه عادی‌سازی روابط رژیم صهیونیستی در منطقه با پیمان‌های ابراهیم و نظایر آن در حال پیگیری است، در این جنگ و تجاوز، نه تنها بر ملت ایران، بلکه بر ملت‌های آزادی‌خواه منطقه نیز آشکار شده و این به‌ واسطه روایت عمیق و غنی از اسلام در ایران است که با تکیه بر ریشه تاریخی و هویتی خود، توانسته سویه استعمارگر و تخریب‌کننده تمدن معاصر غربی را آشکار کند.
* عضو هیأت علمی دانشگاه علوم اسلامی رضوی

ارسال نظر
پربیننده