20/مرداد/1404
|
00:47
۲۲:۰۰
۱۴۰۴/۰۵/۱۹
پرونده «وطن امروز» درباره امکان خوانش‌های نو از پدیده اربعین

از کربلا تا بی‌نهایت

اربعین به مثابه متن هستی

علی صالحی: پدیده اربعین، با وسعت، عمق و پیچیدگی بی‌بدیل خود، فراتر از یک مناسک مذهبی یا رویداد اجتماعی صرف، به مثابه یک «متن زنده» و یک «امر وجودی» رخ می‌نماید که ظرفیت‌های بی‌شماری برای نظریه‌پردازی در علوم انسانی، بویژه در حوزه‌های هستی‌شناسی و زیبایی‌شناسی داراست. در مواجهه با این پدیده سترگ، علوم انسانی، بویژه در بستر بومی، تاکنون نتوانسته حق مطلب را ادا کند و به تعبیری، مقروض اربعین مانده است. این بدهی نه فقط به دلیل کم‌کاری در مطالعه، بلکه به دلیل غرق شدن در گفتارهای رایج و تقلیل‌گرایانه (اعم از عاطفه‌محور صرف، ایدئولوژیک تقلیل‌گرا یا سیاست‌زده سطحی‌نگر) است که مانع از خوانشی عمیق و چندلایه از این «متن» شده است. اربعین، به تعبیر رهبر فرزانه انقلاب، «یک پدیده فوق‌العاده» است که باید از «نگاه سطحی» به آن پرهیز کرد و به «عمق» آن رسید؛ عمقی که در آن مفاهیم بنیادین انسانی نظیر ایثار، همبستگی، هویت، بدن، زمان و مکان به شکلی بی‌سابقه بازتعریف می‌شود. اینجاست که نیاز به یک درآمد هستی‌شناختی و زیبایی‌شناختی به اربعین، برای گشودن افق‌های نوین در علوم انسانی آشکار می‌شود.
هستی‌شناسی اربعین، به معنای واکاوی ماهیت وجودی این پدیده و نحوه «بودن» انسان در این بستر بی‌بدیل است. راهپیمایی اربعین، تجلی بی‌نظیری از «بودن جمعی» را به نمایش می‌گذارد که در آن فردیت در جمع حل می‌شود اما نه به معنای از دست دادن هویت، بلکه به معنای یافتن هویتی متعالی‌تر در پیوند عمیق با دیگری و هدف مشترک. این پدیده، به عنوان یک ضدروایت قدرتمند در برابر مدرنیته فردگرا که بر خودبسندگی و استقلال افراطی تأکید دارد، عمل می‌کند. هستی‌شناسی اربعین، پرسش‌هایی بنیادین را درباره ماهیت وجود انسانی در بستر جمعی، معنای ایثار و فداکاری و رابطه فرد با تاریخ و اسطوره مطرح می‌کند. این همبستگی و روح برادری، ریشه در آموزه‌های قرآنی نظیر آیه شریفه «اِنَّمَا الْمُؤمِنونَ اِخوَهٌ» (حجرات: ۱۰) دارد و در طول تاریخ اسلام و ادبیات عرفانی، از آن به عنوان اوج کمال انسانی و غایت سلوک یاد شده است. این حرکت میلیونی، تبلور عملی «جهاد کبیر» و «قدرت نرم» است که رهبر انقلاب بارها بر اهمیت آن تأکید کرده‌اند؛ قدرتی که نه از زور، بلکه از ایمان و همبستگی برمی‌خیزد.
معرفت‌شناسی اربعین نیز مکمل این خوانش هستی‌شناختی است. اربعین چگونه شناخت جدیدی از بدن، مکان و زمان می‌سازد؟ بدن در راهپیمایی اربعین، از ابزاری صرف برای حرکت، به محمل تجربه‌ای معرفت‌بخش تبدیل می‌شود؛ تجربه‌ای از رنج مشترک، تاب‌آوری و تعالی که در ادبیات عرفانی، نظیر اشعار مولانا، از آن به «سفر جان» و «سلوک راه عشق» یاد شده است: «پای ما لنگ است و منزل بس دراز/ دست ما کوتاه و خرما بر نخیل». این سفر جسمانی، به سفری روحانی بدل می‌شود که معرفتی عمیق و شهودی را به ارمغان می‌آورد. مکان، از فضایی بی‌طرف، به فضایی مقدس و سرشار از معنا دگرگون می‌شود و زمان، از خطی یک‌سویه، به دایره‌ای از تکرار و بازآفرینی حماسه عاشورا بدل می‌شود. 
اربعین را همچنین می‌توان به مثابه یک «هنر اجرایی جمعی» در مقیاسی بی‌سابقه تحلیل کرد که در آن میلیون‌ها «هنرمند-مخاطب» به طور همزمان در خلق و تجربه یک اثر هنری عظیم مشارکت می‌کنند. در این «اجرا»، مرز میان هنرمند، اثر هنری و مخاطب محو می‌شود. صحنه، جاده‌های منتهی به کربلاست؛ بازیگران، زائران و میزبانانند و سناریو، حماسه عاشورا و فرهنگ ایثار و میهمان‌نوازی است که در طول قرون متمادی بازتولید شده است. این هنر اجرایی، با پویایی و سیالیت بی‌نظیر، مشارکت‌محوری و تکرارپذیری سالانه، جلوه‌ای از زیبایی را به نمایش می‌گذارد که در عمل خدمت، در گام‌های خسته اما مصمم، در تبادل نگاه‌ها و لبخندها و در اشتراک‌گذاری غذا و سرپناه تجلی می‌یابد. این حرکت، نه صرفاً یک رویداد خودجوش، بلکه تبلور قرن‌ها فرهنگ زیارت و ارادت است که در بستر آموزه‌های قرآنی درباره ایثار (و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصه/ حشر: ۹) و همبستگی جمعی ریشه دارد.
اربعین یک نظام نشانه‌شناختی غنی است که هر جزء آن حامل معنایی عمیق و زیبایی‌شناختی است. رنگ‌ها (سیاه ماتم، سبز حسینی، قرمز شهادت)، صداها (نوحه‌ها، ذکرها، فریادهای لبیک یا حسین)، حرکات (راه رفتن موزون و پیوسته میلیون‌ها نفر، سینه‌زنی و زنجیرزنی ریتمیک و هماهنگ) و ابژه‌ها و فضاها (پرچم‌ها، موکب‌ها، نقاشی‌ها و خطاطی‌ها) هر یک به مثابه کدهای معنایی عمل می‌کنند که حسی از تعلق، تاریخ و هویت را القا می‌کنند. این نشانه‌ها، ریشه‌هایی عمیق در تاریخ عاشورا و نمادپردازی‌های مذهبی دارند و هر پرچم و هر نوحه، فصلی از کتاب سترگ تاریخ شیعه را بازخوانی می‌کند؛ فصلی که همواره الهام‌بخش مقاومت و پایداری بوده است.
زیبایی‌شناسی اربعین، با تأکید بر ایثار، رنج مقدس، مشارکت جمعی و تجلی امر متعالی در امر روزمره، پارادایم‌های زیبایی‌شناختی غربی را به چالش می‌کشد که اغلب بر فردیت، عقلانیت ابزاری و جدایی سوژه از ابژه تأکید دارند. اربعین یک «زیبایی‌شناسی همبستگی» و «زیبایی‌شناسی ایثار» را مطرح می‌کند که در آن، زیبایی نه در کمال فرم، بلکه در عمق معنا، اصالت تجربه و عظمت روح جمعی نهفته است. این رویداد، دعوتی است به توسعه یک «پارادایم اربعینی» در علوم انسانی؛ پارادایمی که بتواند پدیده‌های مشابه را در فرهنگ‌های دیگر نیز تبیین کند و فهم ما را از ابعاد مختلف زیبایی و تجربه انسانی، فراتر از تعاریف محدود و قالبی گسترش دهد. این همان «قدرت نرم» و «منطق مقاومت» است که رهبر انقلاب از آن سخن می‌گویند؛ منطقی که نه بر اساس قدرت سخت‌افزاری، بلکه بر پایه پیوندهای معنوی و عاطفی شکل می‌گیرد و ظرفیت‌های بی‌بدیلی برای دیپلماسی مردمی و فرهنگی دارد.
برای رهایی از این بدهی، علوم انسانی نیازمند یک چرخش پارادایمی است که اربعین را نه صرفاً یک پدیده محلی یا مذهبی، بلکه یک نمونه بی‌نظیر از تجربه انسانی در مقیاس جهانی ببیند. تنها در این صورت است که علوم انسانی می‌تواند بدهی خود را به اربعین ادا کند و از این پدیده عظیم، الهام‌بخش نظریه‌هایی شود که نه‌تنها به تبیین جهان اسلام، بلکه به درک عمیق‌تر ماهیت انسان در هزاره سوم کمک کنند. اربعین، بوم نقاشی زنده و سمفونی بی‌کلامی در عالم هستی است که هر ساله با حضور میلیون‌ها نفر، خلق و تجربه می‌شود و به زیبایی، معنایی عمیق‌تر از آنچه در نگاه اول می‌نماید، می‌بخشد. این حرکت عظیم، دعوتنامه‌ای است به بازاندیشی در بنیادهای علوم انسانی و بهره‌گیری از گنجینه‌های فکری و معنوی تاریخ، قرآن، ادبیات عرفانی و رهنمودهای رهبرانقلاب برای تبیین پدیده‌های بی‌بدیل جهان معاصر.

هستی‌شناسی اربعین

علیرضا احمدی قره‌زاغ: راهپیمایی عظیم اربعین حسینی، سال‌هاست که از مرزهای یک آیین مذهبی فراتر رفته و به پدیده‌ای کم‌نظیر در سپهر اجتماعی - فرهنگی جهان تبدیل شده است. این حماسه میلیونی، نه تنها بزرگ‌ترین تجمع بشری در تاریخ معاصر محسوب می‌شود، بلکه به مثابه یک «داده» عظیم و بی‌سابقه، فلاسفه، جامعه‌شناسان و اندیشمندان را به تأمل واداشته است. اربعین، در هستی‌شناسی خود، نه صرفاً یک مراسم عبادی، بلکه عرصه‌ای برای بازتعریف «بودن» در معنای جمعی آن و در عین حال، به مثابه یک «ضدروایت» قدرتمند در برابر «مدرنیته فردگرا» عمل می‌کند. در این یادداشت، بر آنم به تحلیل هستی‌شناسی اربعینی در مواجهه با هستی‌شناسی مدرنیته بپردازم.
* اربعین، واکنشی به فردگرایی مدرن
در دنیای امروز که فردگرایی و تأکید بر «خود» غالب است، اربعین نمونه‌ای برجسته از «بودن جمعی» ارائه می‌دهد. در این مسیر، «من»ها در یک «ما»ی بزرگ‌تر ادغام می‌شوند. زائر اربعین، نه فردی مستقل که به دنبال منافع شخصی است، بلکه عضوی از یک پیکر واحد و ارگانیک معنا می‌یابد. در اینجا «خود» فدای «جمع» می‌شود؛ خدمت بی‌منت، ایثار و همراهی در سختی‌ها و امیدها، اساس این «بودن جمعی» را تشکیل می‌دهد. این تجربه، «فنای در جمع» را تداعی می‌کند؛ جایی که تفاوت‌های طبقاتی، نژادی، زبانی و ملیتی از بین رفته و همه در هویت یگانه‌ «زائر اباعبدالله» ذوب می‌شوند. این همبستگی، قراردادی و مبتنی بر منفعت نیست، بلکه ریشه در اراده‌ای برای حقیقت و ایثار دارد. «پای پیاده» رفتن، نمادی از شکستن مرزهای فردیت و تسلیم در برابر آرمان مشترک است. در این ارتباط عمیق جمعی، هر فرد، دیگری را نه رقیب، بلکه برادر و همراه خود می‌بیند. این شیوه «بودن»، علاوه بر رفع نیازهای مادی، عمیق‌ترین نیازهای روحی و معنوی انسان معاصر را نیز پاسخ داده و حس تعلق و معنا را در او تقویت می‌کند.
* جمع‌گرایی اربعین در مقابل فردگرایی مدرنیته
مدرنیته، با تکیه بر عقلانیت ابزاری و تأکید بر فردگرایی، انسان را از جوامع سنتی جدا کرده و در مرکز عالم قرار داده است. این «فردگرایی»، اگرچه دستاوردهای عظیمی در علم و فناوری داشته اما بتدریج به انزوای انسان، از خودبیگانگی و بحران‌های هویتی منجر شده است. اربعین در بطن خود، یک «ضدروایت» قدرتمند در برابر این سیطره فردگرایانه ارائه می‌دهد. زائران، چه در مسیر و چه در کربلا، بشدت به یکدیگر وابسته هستند. یکی آب می‌دهد، دیگری سرپناه، دیگری راهنمایی می‌کند، دیگری دلداری می‌دهد. هیچ‌کس در این جمع، «خودکفا» نیست. این وابستگی، نه به عنوان ضعف، بلکه به عنوان یک «قدرت» و «حقیقت» در «بودن» تلقی می‌شود. اربعین نشان می‌دهد «بودن» انسان، در گرو «بودن با دیگری» است و نه «بودن در برابر دیگری».
* همبستگی اربعین در مقابل خودبسندگی مدرنیته
در جایی که مدرنیته بر «استقلال فردی» و «خودبسندگی» تأکید می‌کند، اربعین «وابستگی متقابل» و «همبستگی» را بازتعریف می‌کند. در فرهنگ اربعین، هیچ‌کس «خودبسنده» نیست؛ همه نیازمند کمک و همراهی یکدیگرند. این نیاز متقابل، نه ضعف، بلکه نقطه ‌قوت و مبنای شکل‌گیری یک پیوند عمیق انسانی است. ارزش‌ها در مدرنیته فردگرا، عمدتاً سکولار، مادی و فردمحور تعریف می‌شود. معنای زندگی، اغلب در دستیابی به موفقیت‌های شخصی، لذت‌جویی و تحقق خواسته‌های فردی خلاصه می‌شود اما در اربعین، ارزش‌ها و معنا در ساحت «جمع» و «قدسی» بازتعریف می‌شود. «خدمت به زائر» به عنوان بالاترین ارزش، «ایثار» به عنوان فضیلت متعالی و «همبستگی» به عنوان یک اصل حیاتی تلقی می‌شود. معنای زندگی، نه در دستیابی به لذت‌های فردی، بلکه در پیوستن به یک آرمان جمعی و قدسی و خدمت به آن معنا می‌یابد. اربعین، فضایی برای «تجربه معنا» در بستر جمعی و مقدس فراهم می‌کند که مدرنیته فردگرا از آن تهی است.
* معناگرایی اربعین در مقابل شعارزدگی مدرنیته
در حالی که مدرنیته به «شعارزدایی» و «تقدس‌زدایی» از جهان می‌پردازد، اربعین با بازگرداندن «معنا» و «تقدس» به زندگی، پاسخی به خلأ معنوی انسان مدرن می‌دهد. پیاده‌روی اربعین، حرکتی است که از عقلانیت صرف فراتر می‌رود و بعدهای ایمانی، عاطفی و حتی عاشقانه را در خود جای می‌دهد. اینجا نه تنها «عقل» که «دل» نیز راهبر است.
اربعین با تأکید بر سنت‌های اصیل دینی و اخلاقی، در برابر سیلان بی‌امان «مُد» و «نوگرایی» بی‌بنیان مدرن می‌ایستد. این پیاده‌روی، بازگشتی است به ریشه‌ها، به اصالت‌ها و به یک «نظام معنایی» که در آن، جایگاه انسان و هدف از هستی به روشنی تعریف شده است. این «ضدروایت»، نه به معنای نفی کامل دستاوردهای مدرنیته، بلکه نقدی است بر وجوه آسیب‌زای آن و تلاشی برای بازسازی «انسان جمعی» و «معنای قدسی» در جهان معاصر.
* «جامعه ایمانی» اربعین در مقابل «جامعه قراردادی» مدرنیته
جوامع مدرن، اغلب بر اساس «قراردادهای اجتماعی» و منافع متقابل شکل می‌گیرد. این جوامع، شکننده و ناپایدارند، زیرا بر پایه منافع فردی بنا شده‌اند اما اربعین، «جامعه ایمانی» را برپا می‌دارد. پیوند میان زائران، بر پایه «ایمان»، «عشق» و «ولایت» استوار است، نه بر اساس منافع مادی یا قراردادهای صرف. این جامعه به دلیل پیوندهای عمیق معنوی، بسیار قدرتمند و پایدار است و در برابر بحران‌ها و فشارهای فردگرایانه مقاومت می‌کند. اربعین در واقع نوعی «بازگشت به خویشتن» در ساحت جمعی و الهی است که در برابر بیگانگی و پوچی مدرنیته فردگرا قد علم می‌کند.
بنابراین می‌توان گفت اربعین حسینی بیش از یک رویداد مذهبی، یک پدیده جامعه‌شناختی و فلسفی عمیق است که می‌تواند به مثابه یک «داده» برای نظریه‌پردازی‌های جدید مورد استفاده قرار گیرد. این حماسه میلیونی، با تبلور «بودن جمعی» و شکستن حصارهای «فردگرایی»، پاسخی عملی و قدرتمند به بحران‌های هویتی و معنوی انسان مدرن می‌دهد. اربعین، «ضدروایتی» است که نه‌تنها نقد مدرنیته را در دستور کار دارد، بلکه جایگزینی مناسب و ملموس برای زیستی انسانی‌تر، معنادارتر و جمعی‌تر به ارمغان می‌آورد. فهم عمیق این پدیده و استخراج آموزه‌های آن می‌تواند چراغ راهی برای آینده بشریت باشد؛ آینده‌ای که در آن انسان‌ها از فردیت‌های منزوی خود فراتر رفته و در پیوند با یکدیگر و با حقیقت هستی، معنای واقعی «بودن» را درک کنند. اربعین تنها یک مقصد جغرافیایی نیست، بلکه یک «افق معنایی» است که از کربلا تا عمق جان‌های بیدار امتداد دارد.

پارادایم اربعینی

محمدحسین شیخ‌شعاعی: گاهی علوم انسانی با همه ادعای روش‌مندی و جهان‌شمولی، شبیه کسی است که بر لب ساحل ایستاده، به اقیانوس خیره مانده اما جرأت فروبردن پا در آب را ندارد. اربعین، این پدیده سترگ قرن، همان اقیانوس است؛ عمیق، متلاطم و پررمز و راز. آیا وقت آن نرسیده از توصیف امواج و انعکاس نور خورشید بر آب فراتر برویم و به غواصی در ژرفای آن بپردازیم؟
 از سال‌ها پیش، روایت‌های رایج از اربعین، چه در رسانه‌ها و چه در نوشته‌های دانشگاهی، اغلب در ۳ دایره محدود می‌شد: شور عاطفی، هویت مذهبی و کارکرد سیاسی. این سه بی‌شک مهمند اما کافی نیستند. در این قالب‌ها اربعین یک «موضوع» برای تحلیل بود؛ حال آنکه باید به آن به مثابه یک چارچوب نظری، یک «پارادایم» نگریست. این یعنی اربعین نه فقط موضوع پژوهش، بلکه معیاری برای بازتعریف خود علوم انسانی باشد.
در علوم رایج، وقتی الگوی مسلطی در توضیح جهان ناکارآمد می‌شود، پارادایمی تازه سربرمی‌آورد. توماس کوهن این مساله را «تغییر الگو» نامید. اربعین، بویژه در عصر پسافردگرایی و بحران معنا در غرب، ظرفیتی دارد که از یک پدیده مذهبی - آیینی، به یک چارچوب فهم نوین انسان و جامعه تبدیل شود. این پارادایم، با داده‌هایی کار می‌کند که نه در اندیشکده‌ها، بلکه در «تجربه زیسته جمعی» شکل می‌گیرد. در مسیر نجف تا کربلا، زمان، خطی و سرد نیست؛ خم می‌شود، کش می‌آید، برمی‌گردد. مکان، نه صرفاً جغرافیا، بلکه جغرافیای عشق است. بدن، نه در حصار فردیت، بلکه در پیوند با هزاران بدن دیگر تعریف می‌شود. اینها فقط خاطره یا حس نیست، مواد خام یک نظریه‌ است.
اگر از منظر جهان‌بینی اسلامی بنگریم، اربعین یک صورت معاصر از همان حقیقتی است که قرآن در قالب امت توصیف می‌کند.
«إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّهً وَاحِدَهً وَأَنَا رَبُّكُمْ فاعْبُدُونِ» (انبیا: ۹۲)
امت، یعنی موجودی زنده که فراتر از جمع افراد است. اربعین، امت را نه در سطح شعار، بلکه در کنش عینی به نمایش می‌گذارد.
در روایت آمده است امام صادق(ع) فرمودند «تزاوروا و تلاقوا و تذاکروا و احیوا أمرنا»؛ دیدار کنید، ملاقات کنید و امر ما را زنده کنید. راهپیمایی اربعین، مصداقی عظیم از همین امر است؛ یک یادآوری جمعی که نه صرفاً بازنمایی گذشته، بلکه ساخت آینده است.
علوم انسانی مدرن، بویژه در سنت لیبرالی غرب، بر فردیت، قرارداد اجتماعی و عقلانیت ابزاری بنا شده است اما اربعین، با مقیاس میلیونی خود، الگویی را نشان می‌دهد که در آن ایثار بر منفعت‌طلبی غلبه دارد، زمان مقدس بر زمان اقتصادی مسلط است و حرکت جمعی جایگزین رقابت فردی می‌شود.
این، نه یک استثنا، بلکه نشانه‌ای از امکان شکل‌گیری جامعه‌ای دیگرگونه است. به همین دلیل اربعین باید نه ‌فقط در جامعه‌شناسی دین، بلکه در نظریه‌های کلان علوم انسانی، جایگاهی همسنگ انقلاب‌ها یا تحولات تمدنی بیابد.
مشکل کنونی ما این است که پژوهش‌های اربعینی، اغلب در حد «توصیف» باقی می‌مانند. تعداد زائران چقدر بود، نوع خدمات چگونه بود، خاطرات و احساسات چیستند... اینها لازم ‌است اما کافی نیست. برای نظریه‌پردازی، باید به پرسش‌های عمیق‌تر برویم.
اینکه اربعین چه تعریف تازه‌ای از «بدن اجتماعی» ارائه می‌دهد؟ چگونه در آن، مکان به «فضای معنوی» بدل می‌شود؟ نسبت فرد و جمع در این تجربه چگونه بازتعریف می‌شود؟ و مهم‌تر از همه، آیا می‌توان از دل این تجربه، مدلی جهان‌شمول برای همزیستی انسانی استخراج کرد؟
شاید کسی بگوید اربعین، تجربه‌ای صرفاً شیعی و محدود به جغرافیای عراق و ایران و چند کشور دیگر است اما مگر پارادایم‌های غربی، همه از تجربه‌های خاص فرهنگی برنخاسته‌اند؟ مگر نه آنکه دموکراسی آتنی تجربه‌ای محدود بود اما جهان‌شمول شد؟ مگر سرمایه‌داری که محصول اروپای صنعتی بود زمین را فرانگرفت؟ پس چرا اربعین نتواند الگویی برای فهمی دیگر از انسان و اجتماع شود؟!
کلید این جهان‌شمولی، نه در تحمیل، بلکه در ترجمه مفهومی است. ترجمه ایثار به زبان عدالت اجتماعی، ترجمه زمان مقدس به زبان معنابخشی به زندگی، ترجمه امت به زبان همبستگی جهانی.
علوم انسانی ما، اگر می‌خواهد بدهی خود را به اربعین بپردازد، باید از جایگاه مصرف‌کننده نظریه‌های غربی بیرون بیاید و به تولیدکننده نظریه‌های برخاسته از تجربه زیسته خود تبدیل شود. این، همان است که رهبر انقلاب بارها با تعبیر «جنبش نرم‌افزاری» و «تولید علم بومی» بیان کرده‌اند. اربعین، نه یک سوژه فرعی، بلکه یک دانشگاه عظیم برای این تحول است. شاید هنوز برای برخی، سخن گفتن از «پارادایم اربعینی» بلندپروازانه به نظر برسد اما مگر نه این است که هر تحول بزرگ فکری، روزی فقط یک رویا بود؟ بیایید بپذیریم که اربعین، بیش از آنکه به اشک و آه و خاطره نیاز داشته باشد، به جرأت نظریه‌پردازی نیازمند است؛ جرأتی که بتواند این پدیده را از قاب عکس و گزارش خبری بیرون بکشد و به جایگاه شایسته‌اش در تاریخ اندیشه انسانی برساند.

اربعین؛ میدان آزمون تئوری‌ها یا فروپاشی پیش‌فرض‌ها؟

علیرضا موذنی: اگر علوم انسانی امروز، جرأت فروتنی علمی داشت، احتمالاً در برابر پدیده‌ای مانند اربعین سکوت می‌کرد؛ سکوتی از سر ناآگاهی و حیرت. حیرت دیدن جمعیتی که بی‌هیچ فراخوان متمرکز رسانه‌ای، بی‌هیچ سازوکار دولتی اجباری و گاه حتی بی‌هیچ شناخت قبلی از یکدیگر، در یک مسیر هزار کیلومتری همصدا و هم‌جهت می‌شوند. این همان نقطه‌ای است که بسیاری از مدل‌های جامعه‌شناسی و روان‌شناسی اجتماعی، یا فرو می‌ریزند یا مجبور می‌شوند بازنویسی شوند.
مدل‌های کلاسیک جامعه‌شناسی دین، از وبر تا دورکیم، دین را یا یک نظام نمادین برای انسجام گروهی می‌دانستند یا ابزاری برای مشروعیت‌بخشی به قدرت سیاسی اما اربعین، نه دقیقاً این است و نه آن. اینجا دین نه صرفاً «انسجام‌بخش» است و نه «ابزار قدرت»، بلکه یک سازوکار تولیدکننده جمعیت ارگانیک است. جمعیتی که بدون مرکزیت نهادی متمرکز اما با مرکزیت معنوی واحد (حضرت حسین‌بن‌علی علیه‌السلام) شکل می‌گیرد. این، همان امت‌گرایی حکمرانی‌محور است که قرآن بارها به آن اشاره کرده:
«إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّهً وَاحِدَهً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ»
اینجا، «امت» دیگر یک اصطلاح تاریخی یا آرمانی نیست؛ در اربعین، امت عینیت می‌یابد، در جاده‌ها قدم می‌زند، نان می‌پزد و چای می‌ریزد.
یکی از مفاهیم مهم در روان‌شناسی اجتماعی، تاب‌آوری (Resilience) است. نظریه‌های موجود می‌گویند تاب‌آوری جمعی در شرایط بحرانی و سخت، نیازمند تمرین و حافظه جمعی است. اربعین هر سال این تمرین را به ‌طور طبیعی اجرا می‌کند. خوابیدن در شرایط حداقلی، پیاده‌روی‌های طولانی، مواجهه با خستگی و گرسنگی، کمک متقابل به افراد ناشناس و... این تمرین‌ها حتی در ظاهر هم ساده نیست ولی اینجا کمک متقابل از یک توصیه اخلاقی، به یک رفتار نهادی‌شده بدل می‌شود.
می‌توان گفت اربعین یک صحنه سیاست است اما نه از آن نوعی که دولت‌ها برگزار می‌کنند. اینجا مرزهای ملی کمرنگ می‌شود، هویت‌های محلی در هویت بزرگ‌تر امت ادغام می‌شود و یک دیپلماسی کف جامعه شکل می‌گیرد. اگر در نظریه‌های روابط بین‌الملل، بازیگران اصلی، دولت‌ها و نهادهای رسمی‌اند، اربعین این نظم را به چالش می‌کشد. میلیون‌ها زائر، با قومیت و نژاد و زبان مختلف و فقط زبان فطری، یعنی میهمان‌نوازی و مشارکت، تصویر دیگری از جهان شیعی را به نمایش می‌گذارند که هیچ رسانه رسمی به‌تنهایی قادر به ساختنش نیست.
بگذارید کمی بی‌پرده بگویم. بسیاری از نظریه‌های غربی در علوم انسانی (اگر نگوییم تمام آنها) وقتی به میدان اربعین می‌رسند، یا کارایی خود را از دست می‌دهند یا نیاز به بازتعریف پیدا می‌کنند. نظریه فردگرایی مدرن، در برابر این جمعیت ایثارگر، شبیه یک نسخه خطی کهنه می‌شود که باید به موزه سپرده شود. حتی نظریه کنش جمعی مانکور اولسون که بر منطق منفعت شخصی در رفتار جمعی تأکید دارد، در برابر پدیده‌ای که «ایثار بدون منفعت مادی» را نمایش می‌دهد، به بن‌بست می‌رسد.
این به خاطر آن است که معرفت‌شناسی غربی، غالباً بر تجربه فردی و داده‌های کمی تکیه می‌کند اما اربعین، داده‌ای است که با «تجربه زیسته جمعی» معنا پیدا می‌کند. این تجربه را نمی‌توان صرفاً با پرسشنامه و آمارسنجی سنجید. باید به زبان حافظه جمعی و روایت‌های زنده فهمید. همان‌گونه که قرآن می‌گوید «سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَه الَّذِينَ مِن قَبْلُ». اینجا «سیر» نه‌تنها حرکت مکانی، حرکت معرفتی است.
اگر علوم انسانی بخواهد از اربعین صرفاً «گزارش» تهیه کند، چیزی جز آمار و عکس به دست نخواهد آورد اما اگر بخواهد از اربعین یاد بگیرد، باید به چند اصل تن دهد. علوم انسانی باید تجربه دینی به ‌عنوان داده معرفتی معتبر را بپذیرد.
همچنین باید در مدل‌های کنش جمعی بر پایه ایثار و محبت بازنگری داشته باشد. البته شناسایی ظرفیت امت به ‌عنوان بازیگر واقعی در روابط بین‌الملل نیز باید مورد توجه قرار گیرد.
لذا شاید زمان آن رسیده از «پارادایم اربعینی» سخن بگوییم؛ پارادایمی که در آن، دین، سیاست، هنر، روانشناسی و جامعه‌شناسی در یک بستر زنده و سیال، همزمان شکل می‌گیرد. اربعین، نه یک موضوع پژوهشی فرعی که یک میدان بازآفرینی علوم انسانی است؛ میدانی که اگر نادیده گرفته شود، علوم انسانی معاصر، بخشی از واقعیت جهان را برای همیشه از دست خواهد داد.

اربعین و امکان یک علوم انسانی نو
از عقل پای‌افزار تا جامعه مأواگر

مجتبی مدنی‌نژاد: در روزگاری که  آدمی به «فردی منزوی در جمعی بی‌معنا» تبدیل شده و علوم انسانی غربی، انسان را در چارچوب آزمایشگاه، داده‌های آماری یا ذهن تحلیلگر، تکه‌تکه و بی‌روح می‌بیند، اربعین مثل نسیمی از معنا در کویر تفکر وزیدن می‌گیرد. راهپیمایی عظیم اربعین، فقط یک حرکت عبادی نیست، بلکه رخدادی است سرشار از ظرفیت‌های تمدنی، معرفتی و نظری که می‌تواند بستر شکل‌گیری یک علوم انسانی نوین و مستقل باشد. اینجا میلیون‌ها انسان با پاهایی خاکی و دل‌هایی روشن، خلاف جریان مدرنیته راه می‌روند. هر گام‌شان، نه اعتراض است، نه تظاهرات، بلکه شهادتـی است آرام درباره امکان انسان دیگر.
اربعین فقط یک آیین نیست، یک متن زنده است؛ پر از نشانه، معنا، تجربه و عمق. حال پرسش این است: چرا علوم انسانی امروز، چه در غرب و چه در شرقِ مقلد آن، از فهم این پدیده ناتوان است؟ چرا علوم انسانی ما به ‌جای آنکه اربعین را فرصتی برای فهم نو و نظریه‌سازی مستقل بداند، در آن فقط سوژه‌ای برای توصیف آماری یا مناسکی می‌بیند؟ این خود، نشانه‌ای است از بحران عمیق در بنیان‌های فکری علوم انسانی کنونی.
* انسانِ اربعینی؛ بازیابی حقیقت انسان
در اربعین، انسانِ مدرن - آن فرد تنها و خودبنیاد گرفتار در چنبره‌ بازار و رسانه - جایش را به انسانی می‌دهد که در «ما» معنا می‌گیرد. اینجا خودم را در آیینه‌ دیگری می‌بینم؛ نه برای قیاس، بلکه برای قربانی. میلیون‌ها انسان، از فرهنگ‌ها و زبان‌ها و طبقات گوناگون، بدون هیچ سازوکار رسمی، در یک حرکت واحد قرار می‌گیرند. این «جمع بودن» به معنای جامعه مکانیکی دورکیمی نیست؛ اینجا انسان‌ها «همسفرند»، نه صرفاً «هم‌مکان». این فقط جامعه‌شناسی نیست، هستی‌شناسی بودن با دیگری است. اربعین، با خاک و گل و قدم و اشک و لبخند، یک ضدروایت است؛ ضدروایت مدرنیته‌ای که انسان را به «اتمِ خودبنیاد مصرف‌کننده» تبدیل کرده.
اربعین، به تعبیر رهبر انقلاب، «جلوه‌ای از تمدن اسلامی» است؛ تمدنی که با قدرت نرم ایمان، زیست جمعی را بدون اجبار سامان می‌دهد. این یعنی اربعین خودش نظریه است؛ نظریه‌ای برای امکان جامعه‌ای غیرمدرن، غیرسرمایه‌دارانه و غیرماشینی.
* راه به ‌مثابه تجربه، تجربه به ‌مثابه معرفت
علوم انسانی مدرن، معرفت را از تجربه‌های زیسته جدا کرده اما در اربعین، معرفت، دقیقاً از همین زیستن، از همین راه رفتن، از همین خاک پدید می‌آید. در این راه، پا عقل می‌شود، بدن پیامبر؛ یعنی بدن حامل معنا و شهود است. این همان چیزی‌ است که شهید آوینی از آن به «عقل پای‌افزار» یاد می‌کرد؛ عقل مجرب و متعهد، نه عقل عقیم آکادمیک.
در این راه، مکان‌ها تاریخ می‌شود، زمان خطی نیست؛ تکرارِ شهودی عاشوراست، در اکنونی که آینده را در دل دارد. مفاهیم زمان، مکان، بدن، حتی مرگ، در اربعین بازتعریف می‌شود. اینجا بدن رنج می‌کشد اما در این رنج، تولد معناست. اگر علوم انسانی می‌خواهد انسان را بفهمد، باید از این «راه» عبور کند؛ راهی که معرفت در آن زیسته می‌شود، نه فقط فهمیده.
* زیبایی ایثار؛ شکوه هنر جمعی
اربعین یک شاهکار زیبایی‌شناختی اجتماعی است. اینجا، زیبایی در ایثار است. در زنی که نان تنوریش را بی‌مزد می‌بخشد، در پیرمردی که زانوی زائری را ماساژ می‌دهد، در حرکت همگام پاهایی که از نجف تا کربلا خاک می‌کَنند، در کودکی که آب را با لبخند تعارف می‌کند.
اگر کانت، زیبایی را «لذت بی‌نفع» می‌دانست، اربعین، لذت خدمت بی‌نفع است. اینجا زیبایی، ایثار است بدون انتظار، خدمت است بدون چشمداشت. همان‌گونه که در فرهنگ عاشورا، زیبا آن است که در راه حق قربانی شود: «ما رأیتُ إلّا جمیلاً». اینجا هنر، نه برای نمایش، بلکه برای زنده کردن رابطه‌ انسان‌هاست. هر موکب، یک پرده‌ تئاتر است؛ هر زائر، یک بازیگر فعال. هنر در اربعین، هم فردی است، هم جمعی؛ هم خودجوش، هم قدسی.
* اربعین؛ از موضوع تا نظریه
اینجا جای پرسشی بزرگ است: چرا با وجود عظمت تمدنی، فرهنگی و معرفتی اربعین، هنوز در دانشکده‌های علوم انسانی ما این پدیده تنها یک «موضوع» باقی مانده و به «منبعی برای نظریه‌پردازی» تبدیل نشده است؟ اگر دنبال فهم «دیپلماسی مردمی»، «تاب‌آوری اجتماعی» و «معنابخشی آیینی» هستیم، چرا اربعین جدی گرفته نمی‌شود؟
اربعین، آزمونگاه نظریه‌های غربی است. آنجا که نظریه‌های فردگرایی، عقلانیت ابزاری یا سکولاریسم اجتماعی به بن‌بست می‌رسد، اربعین با پیکری زنده، آنها را به چالش می‌کشد. از دل اربعین، می‌توان مفاهیم نوین «بدن اجتماعی قدسی»، «جماعت مأواگر» و «هویت در حرکت» را استخراج کرد. در اربعین، باید از توصیف عبور کرد. باید تفکر بومی را با «تجربه جمعی عاشورایی» پیوند زد. اربعین خود نظریه است؛ نظریه‌ای برخاسته از زیست عاشورایی، نه برگرفته از ترجمه‌های بی‌جان. دانشگاه‌های ما باید از سطح توصیف عبور کنند و تجربه زنده اربعین را به سکوی تولید اندیشه بدل کنند. اندیشه از زیستن آغاز می‌شود و اربعین، زنده‌ترین تجربه جمعی روزگار ماست. از این خاک باید نظریه رویاند.

ارسال نظر
پربیننده