روایتی متفاوت درباره میرزاجهانگیرخان قشقایی
میرزاجواد، مجتهدی بود که بیشتر به تدریس میپرداخت و کمتر خود را به مردم نشان میداد. منزویگونه بود و اصلاً میلی به شناخته شدن نداشت. او از شنبه تا چهارشنبه در مدرسه زندگی میکرد. به پسرش يعني عموی من گفته بود: «ای کاش همیشه در مدرسه میماندم یا اگر به خانه هم میآمدم، کانالی از زیر زمین وجود داشت از اینجا تا «گورتان» تا در حد همین رفتوآمد هم درگیر دنیای آدمها نمیشدم!»
از چنین روحیهای بوده است که شاگردی مانند جهانگیرخان قشقایی پدید میآید که سالها در مدرسه میماند و فقط و فقط به درس و بحث مشغول میشود. داستان جهانگيرخان و ورودش به حوزه هم داستاني شنيدني است و با آنچه در بین مردم رایج است، کاملاً تفاوت دارد. داستان از این قرار است که تابستانها پس از تعطیل شدن حوزه، ميرزامحمدجواد با دعوت بزرگ ایل قشقایی، به ییلاق آنها میرفته و در اين دعوت، وظيفه تبليغي خودش را انجام میداده است. از طرف ديگر بزرگان قشقايي که خبردار شده بودند میرزا تسلطی به علوم غریبه دارد، از او میخواهند به آنها كمك كند؛ مثلاً اگر مال گرانبهایی را گم كرده بودند، از ميرزا میخواستند آن را برایشان پيدا كند. میرزاجواد هم به آنها میگفته: «باشد، جای آن را به شما میگویم اما دزد را معرفی نمیکنم. اصرار هم نکنید که محال است اسم دزد را بگویم». وقتی آدرس را به آنها داده بود و به مالشان رسیده بودند، عاشق آقا شده بودند. ارادت خاصی بين ميرزا و قشقاییها پدید آمده بود. جهانگیر که خانزاده بود نیز از این داستانها مطلع شده و علاقه ویژهای به ميرزا پیدا کرده بود؛ مدام خودش را به میرزا نزدیک میکرد و از او سؤال میپرسید. خلاصه اینکه جهانگیرخان، ملازم رکاب آقا میگردد و میرزامحمدجواد هم متوجه میشود که این شخص، استعداد عجیبی در درس و فهم معارف ديني دارد؛ به همین منظور از پدرش تقاضا میکند که اجازه بدهد او را با خود به اصفهان ببرد تا به طور جدی اهل درس و مدرسه شود. پدرشان اول اجازه نمیدادند اما چون پاي اصرار چنين فرد بزرگی در ميان بوده، در نهايت اجازه میدهند و جهانگیر هم خوشحال میشود. وقتی پای جهانگير به حجره میرسد، دیگر به ایلش بازنمیگردد. تا آخر عمر همانجا میماند؛ تا آنکه جنازهاش از مدرسه صدر بیرون میرود و آقانجفی بر او نماز میخواند و در تخت فولاد به خاک سپرده میشود و این درحالی است که آقاسیدابوالحسن اصفهانی، آقاي بروجردی، حاجآقا رحیم ارباب و دهها عالم و مجتهد دیگر، در طول حيات بابركتش شاگرد او بودند. خلاصه اینکه خانهای قشقايي به گمشده خود رسيدند و جهانگير هم به گمشدهاش رسید. در این بین نقلقولهایی در این باره هست که نمیتوان آنها را چندان معتبر شمرد؛ نه آن داستاني كه گفتهاند جهانگيرخان اهل تار و مجلس بزم بوده و نه اينكه میگویند با يك جمله متحول شده (که این، روايتي ضعیفتر است)؛ هرچند آن قصه هم جذابیت خاص خودش را دارد و در ميان مردم جا باز کرده است. آنچه نقل شد، مورد تأیید و تأکید حاجآقا رحيم ارباب بود و آنچه شاگرد شماره يك جهانگيرخان نقل كند، بهطور قطع اعتبار بيشتری دارد.
محمود فروزبخش/ فروغ مغرب
[زندگینامه آیتالله اسدالله جوادی گورتانی]
نشر مسک
***
تحقیقات نشان میدهد...!
میتوان نظام تکنوپولی را چنین تعریف کرد: نظامی که در آن جامعه انسانی، سیستم ایمنی و قدرت دفاعی خود را در برابر تهاجم سیل اطلاعات از دست داده است؛ به زبان دیگر جامعه تحت حاکمیت این امپراتور، به نوعی بیماری به نام «ایدز فرهنگی» مبتلا شده است. حتی میتوان کلمه ایدز را مخفف
«Anti Information Deficiency Syndrom» دانست، که معنای آن همان بیماری عقیم بودن در برابر میکروب اطلاعات یا «سیستم ضد اطلاعاتی معیوب» است. علایم و نشانههای این بیماری که در عین حال خود منشأ و عامل است، این واقعیت است که هر چه را مایل باشید و بخواهید بگویید یا ادعا کنید، اگر با این جمله آغاز کنید که «تحقیقات نشان میدهد...»، یا «دانشمندان میگویند...» و بعد به دنبال آن هر چه گفتید، با هیچ نظر مخالفی روبهرو نخواهید شد! و این واقعیت ریشه بیماری بهمراتب خطرناکتر دیگری است که در قلمرو تکنوپولی، هیچکس از قدرت درک متکی به مبانی اعتقادی شخصی و نیز هدفیابی و معنی بخشی به زندگی خویش برخوردار نیست و از هر گونه نظم و انسجام فرهنگی بیبهره است.
نیل پستمن
تکنوپولی؛ تسلیم فرهنگ به تکنولوژی
صادق طباطبایی
انتشارات مؤسسه اطلاعات - صفحه ۱۰۹
***
آب و فاضلاب!
1- استفاده از فاضلاب شهر تهران در آبیاری مزارع سبزیکاری شهرری، سلامت مصرفکنندگان این سبزیها را تهدید میکند (مسؤولان بهداشت).
2- در عجبم از مردمانی که پیکانشان را با آب لولهکشی میشویند و سبزی خوردن را با فاضلاب آبیاری میکنند!
گلآقا [کیومرث صابری]
روزنامه اطلاعات - ٢٣/۴/١٣۶٧
گردآورنده، تقی دژاکام