27/شهريور/1404
|
02:52

شهریار شعر من

آمدی جانم به قربان تو حالا شهریار 
گفته بودی توی شعر، افتادی از پا شهریار  

پیر هستی و دلت اما جوانی می‌کند
 لرز دستت لای گل‌ها نیست حاشا شهریار 

پول توی دکتری بوده، نه شیدایی و عشق
 صد پری می‌شد کنیزت توی دنیا شهریار 

مرد پاشو! به مریض خود برس، دکتر شدی!
 عشق تو برده مریضت را به عقبا شهریار 

او شده مادر، تو ماندی یک پسر، تقصیر کیست؟
خب گرو بوده سرت، داری تو دعوا شهریار؟

او شنیده این مثل را که «زن شاعر نشو»
 بوده عاقل‌تر پری، از خیلی از ما شهریار 

 من شنیدم که تو در آن لحظه‌های آخری 
 مثل رستم داشتی چیزی تقاضا شهریار  

البته که عشق کاری کرده که از آن دیار
می‌شوی گاهی تو در آن کوچه پیدا شهریار

ارسال نظر
پربیننده