آن امیرِ ساحلِ نفتفشان، آن که هست از همسایگان، آن بریز و بپاشِ سکه به پای بیگانگان، آن نشانده خنجر به پهلوی غزه، شیخنا امیر قطر کمالله امثالهم از خائنین وقت خود بود که موشکِ صهیونی بیمقدمه فرود آمد بر میهنش تا ضایع شود و دیگر قمپزِ (هه! من خیلی بچه خَفن و هفت خَط کوچه خلوتم) دَر نکند.
آوردهاند در روزگاری که مردمان از این سر تا آن دور دورا در برابر سیاستهای مشکلدار کدخدا و رفقایش سر به طغیان برداشته بودند، یکی از حکمای آنور آب عرب در میان جرعهای قهوه تلخ و حلقههای پیچان دود، چنین زبان به فخر فروشی گشود و گفت: «هرگز کسی به جهل خویش اعتراف نکرده، مگر آنکه با کدخدا پیمان نبسته است» و سپس با بشکنی، بدصدا ادامه داد: «چون با کدخدا ببندی، پول اندازه کل گاو صندوق و کمی نفت تا آخرین قطره که از تف هم کمتر است میدهی و سرانجام شش دانگ از رقیبان پیشی گرفته و بر همه جهان چیره میگردی... تازه اشانتیون یک سامانه به نام «پاتریوت» هم گیرت میآید.»
تازه فخر فروشیاش گل انداخته بود که ناگاه خبری مانند صاعقه به حاکم زد و خشکش کرد: «اسرائیل موشکی فرود آورده در میانه مملکت، سامانه ناپدید شده، کدخدا ناپدیدتر!»
حاضران چهار چشمی به حاکم خیره گشته بودند تا حدی که علف زیر پایشان رویید و گوسفندان آمدند و چریدن و رفتند ولی حاکم در سکوتی بیمعنا فرو رفته بود و تنها به هورت کشیدن قهوه ادامه میداد، گویی جهان را به هیچ میانگاشت.
یکی از حضار سیخونکی به پهلوی حاکم زد و گفت: «یه حرکتی، جنبشی، ابراز نگرانی». حاکم در پاسخ این حرکت گفت: «سکوتم سرشار از فریادهاست» حاضران از شدت سنگینی جمله و پاچه خواری حاکم در حیرتی خیلی خیلی عمیق فرو رفتند و تا الان نیز از آنها خبری در دسترس نیست.
تذکره حاکم
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها