محمد رستمپور: دانشجو دستش را بالا برد و گفت «پس چرا هر کسی شعار رابطه با آمریکا میدهد، در انتخابات پیروز میشود؟ این یعنی مردم رابطه با آمریکا را میخواهند». بیآنکه چون و چرا کنم و شعارها و برندگان انتخابات در 45 سال اخیر را مرور کنم و در فرضی که مبنای سؤالش شده، تشکیک کنم؛ پرسیدم «مردم رابطه با آمریکا را میخواهند یا رفاه و بهبود وضع اقتصادی را؟». منمن کرد و همین تعلل کافی بود اکثر همکلاسیهایش بگویند «خب! معلوم است دومی». گفتم «پس رابطه با آمریکا فرع است». گفت «تقریباً درسته». واقعیت هم همین بود که حرف من تقریباً درست بود. مردم یا به اگر بخواهیم به شکل منطقیتری حرف بزنیم، حامیان رابطه با آمریکا، از این ارتباط منظور و مقصودی دارند که عمدتاً تمایل به حل مسائل اقتصادی و معیشتی است. یعنی گمان عمومی این است که آنچه میتواند مسائل را بویژه در حوزههایی که با اقتصاد جامعه سروکار دارد، درست کند، رابطه با آمریکاست. چنین ذهنی، توسعه را تنها آمریکایی میبیند و پیشرفت را فقط در این مسیر و در چارچوب این راهکار میشناسد. راستش را هم بخواهید، این «انگاره» مختص ایرانیان نیست و یک «تلقی» عمومی جهانی وجود دارد که هر چیزی و هر جنس و کالایی، آمریکاییاش خوب است. این «پنداشت» به صورت مشخص برآمده از «تصویر»ی است که آمریکا بویژه پس از جنگ دوم جهانی پدید آورده و البته مراجع واقعی هم دارد. یعنی رتبههای بالای آمریکا در آنچه به عنوان معیار پیشرفت میشناسیم و همچنین تجربههایی که از زبان پیشینیان درباره کیفیت زندگی یا مرغوبیت خودرو یا هر کالای دیگر پرکاربرد در زندگی روزمره شنیدهایم نیز همین را اثبات میکند. اما در مقابل این واقعیت، واقعیتهای دیگری هم وجود دارد و آن افول آمریکا در نظر جهانیان از نظر اقتصادی، سیاسی و کیفیت زندگی است. در خاطرات مهندس بازرگان آمده نخستین گروه دانشجویانی که در دوره رضاشاه بورسیه علمی گرفتند و برای تحصیل به خارج از ایران سفر کردند، با مشاهده نظم شهری و زیبایی ساختمانها و خیابانها در کشورهای غرب، به وجد و سرور آمدند و نوعی شیفتگی و علاقه پیدا کردند. آن افراد و آن گروه پس از بازگشت به کشور در پاسخ به چرایی عقبماندگی ایران، به سطحیترین شکل ممکن به مسأله پاسخ دادند و باورهای دینی جامعه را مانع توسعه شناختند. 75 سال پس از آن اعزام، سعید حجاریان در دادگاه متهمان برپایی آشوب در انتخابات سال 88 در یک آسیبشناسی همهجانبه در بیان آنچه سبب عصیان علیه نظام سیاسی اسلامی شد، از چیزی به نام «حربه ایدئولوژیک» سخن گفت و تصریح کرد «كار بسط نظريات نامنقّح و عدم تلاش براي يافتن تئوريهاي بومي كه با شرايط ايران انطباق داشته باشد، ميتواند چه نتايج سهمگيني را به بار آورد كه اين موضوع موجب عبرت جدي براي تمام دوستان دانشگاهي و فعالان سياسي است». در واقع، آنچه تمایل به غرب را میسازد یا تحکیم میکند، ورودیهای آلوده به جهان ذهنی است. این ورودیهای آلوده ممکن است بر اثر سفر به یک کشور غربی باشد یا تحصیل در علمی که در باطن به شکل رازآلود و پیچیده و غیرمحسوس، غرب را ستایش میکند. دقت در جزئیات همین ستایش و تردید در هیبت یکپارچه مثبت غرب است که پدیدآورنده مطالعات در حوزه استعمار شده. اتفاقاً مؤسس و مؤلف این دست مطالعات و ادبیات خود غربیها بودند که میان صورت و عمل، تفاهم و همخوانی تامی نمیدیدند و نمیبینند. مطالعات استعمار بویژه در حوزه رسانه، به تکامل ابزاری غرب در ذهنشویی جهانیان اشاره دارد و در تلاش است نهادها، مسیرها و ابزارهایی که سلطه غرب را نرم میکند و آن را اتفاقاً به درخواستی اساسی و چه بسا بنیادین تبدیل میسازد، بازشناسی کند. یکی از چهرههای برتر جریان تجدیدنظرطلبی تاریخی که در پی تفسیر مجدد روایات تاریخی مسلم تثبیتشده هستند، در خاطرهای درباره سفرش به ایران برای حضور در نشست افق نو نکته مهمی در ارتباط با تداوم کلیشههای مرسوم غربی میگوید. این نشستها به همت مرحوم نادر طالبزاده سالهای ابتدایی دهه 90 با حضور چهرههای غربی منتقد غرب برگزار میشد که اتفاقاً با تحریم اروپا و آمریکا نیز همراه شد. آن استاد آمریکایی میگوید «شبی که در رستوران برج میلاد میهمان عوامل نشست افق نو بودم، بحث تغذیه و سبک زندگی شد و یکی از عوامل ایرانی نشست که اتفاقاً جوانی اهل بررسی و تحقیق هم بود، آمریکاییها را به دلیل اندام موزون و سلامت بدن ستایش کرد. من تعجب کردم چرا که آمریکاییها از این نظر در زمره کشورهایی با بدترین وضعیت اندامی از نظر چاقی و سلامتی هستند و وقتی از او درباره منبع یا مستند این گفتهاش پرسیدم، به فیلمهای هالیوود اشاره کرد». گوینده این جملات که خودش زاده و ساکن آمریکاست، میگوید تعجب کردم که هالیوود چگونه توانسته ذهن جوانی در ضدآمریکاییترین کشور جهان را به این ترتیب همجهت و همسو با آمریکا کند. اما آنچه آن دانشجو از رابطه با آمریکا به عنوان کلید حل مشکلات کشور فهمیده بود، نه به کلیشههای تاریخی مورد نظر مرحوم بازرگان بازمیگشت، نه به آنچه سعید حجاریان درباره اثر منفی نهاد آموزش در شکلگیری جهانبینی نوجوانان و جوانان گفته بود، ارتباط داشت و نه متأثر از رسانههایی بود که مصرف آنها روز و شب ما را درگیر کرده و هیچیک حتی در نمایشیترین فرمها هم بیطرف نیستند. آنچه رابطه یا مذاکره با آمریکا را به عنوان حلال مشکلات کشور معرفی و ترسیم میکند، میتواند ریشه در 3 پدیده قبل یعنی کلیشههای تاریخی، نهاد آموزش و رسانه داشته باشد اما بیش از همه، برآمده و نتیجه کلام و عمل مدیران و مسؤولان سیاسی 10 سال اخیر است. نزدیکترین اما غیرمحسوسترین نتیجه سیاست، تربیت جامعه است. اگر آن دانشجو امروز آمریکا را قبله آمال و منجی اقتصاد برمیشمرد، به مدیر و وزیر و نماینده و رئیسجمهوری نگاه کرده که اولاً در کلام آمریکا را کدخدای بینالملل تصویر کرده که باید رفت و با او بست و ثانیاً سیاست غیررسمی را به اتکای گروه فشار و باند سایبری به گونهای پیش برده که هر شکل راهکار جایگزین توسعه آمریکایی در ذهن ایرانی نفی شده. سمپاشی عجیب علیه رابطه ایران با روسیه و چین و تقبیح فناوری چینی در خودروسازی به عنوان یک پدیده ملموس در جامعه ایرانی یا القای دیکتاتوری پوتین در جنگ با اوکراین، یک اطلاعرسانی ساده نیست؛ اگرچه ممکن است در برخی وجوه درست باشد. مسأله اصلاً این نیست که خودروی چینی کیفیت دارد یا ندارد، یا روسیه متجاوز است یا نیست؛ موضوع بر سر «میزان ضریبدهی» و «شکل تصویرسازی» است. این دو با این هدف صورت میگیرد که فقط و فقط پیشرفت در آنچه با نام و عنوان «جهان اول» ترسیم میشود، یعنی آمریکا معنادار باشد. در این نگاه سیاست، اقتصاد و اجتماع در همه جهان غیر از توسعه غربی به معنی فکر غرب و نه جغرافیای غرب، عقبمانده، غیرمردمی و رنجآور است؛ حتی اگر با تمایلات و تقاضاهای جامعه مورد بحث کاملاً تطابق داشته باشد. در نتیجه، وقتی از غیرعاقلانه و غیرشرافتمدانه بودن مذاکره با دولت ترامپ سخن به میان میآید، بلافاصله پرسش یا بهتر بگوییم شبههای مطرح میشود: «اگر توافق نکنیم، چه کنیم؟» این سؤال، شکل اجتماعی این گزاره است که «هر توافقی بهتر از عدم توافق است». یعنی همان چیزی که به شکل حیرتآوری از زبان محمدجواد ظریف، وزیر وقت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران در شهریور 1393 در مصاحبه با رادیو ملی آمریکا گفت. این بیایدگی و فقر نظری برای آنکه در جامعه وزن پیدا کند، به 2 گزاره اجتماعیتر نیازمند است: اولاً صاحبان این ایده در تلاشند تحریمهای اقتصادی بویژه آنها را که پس از دوره اوباما اعمال شد، تنها به برنامه هستهای ایران مربوط و مرتبط بدانند و ثانیاً کارآمدی و اهمیت انرژی هستهای را در حوزههای مختلف کشاورزی، دارویی و پزشکی و... کماهمیت نشان دهند؛ در حالی که ایران پس از انقلاب پیش از اقدام به برنامه هستهای مورد تحریم کشورهای غرب قرار داشت و اکنون نیز غرب حتی با فرض تعطیلی کامل برنامه هستهای ایران با کشور رابطهای عادی برقرار نخواهد کرد.
ایران هنوز در موضوع هستهای تسلیم نشده، لفاظی غربیها درباره توانمندی موشکی ایران آغاز شده. در نتیجه شاکله پنداشت و ذهنیت ایرانیان درباره رابطه یا مذاکره با آمریکا باید تغییر کند و نقد غرب از این مسیر اگرچه لازم است اما کافی نیست. ساخت یک اقتصاد ملی با اتکا به ائتلافسازیهای غیرآمریکایی مانند بریکس و شانگهای و البته اجتناب از هر گونه شرطیسازی و تعلیق روانی که میتواند نتایج جبرانناپذیری داشته باشد، راهحل است. 10 سال و 4 ماه پیش، رهبر انقلاب فرمودند: «کلید حل مشکلات اقتصادی در لوزان و ژنو و نیویورک نیست، در داخل کشور است و همه باید مسؤولیتهای متفاوت خود را در تقویت تولید داخلی به عنوان تنها راه علاج مشکلات اقتصادی انجام دهند» و حالا بعد از 10 سال، نه پرونده ایران در آژانس انرژی اتمی عادی شده و هم تحریمهای سازمان ملل در آستانه بازگشت است. شاید لازم باشد سیاسیون برای یک بار هم که شده، حکمت و خردمندی رهبر انقلاب را باور کنند.
چرا همچنان برخی به رابطه با آمریکا مشتاقند؟
غربشیفتگی و برساخته «گشایش اقتصادی»
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها