وارش گیلانی: دفتر شعر «تراژدی» سروده مریم سلطانی در 60 صفحه تنظیم شده و شامل 6 غزل و 20 چهارپاره است.
این کتاب را انتشارات سوره مهر در سال 1401 چاپ و منتشر کرده است.
این مجموعه شعر را مضامین و مفاهیمی تلخ و ناگوار همچون «زن تنها»، «ترس»، «روی سیاه زندگی»، «کابوس»، «رنج» و نظایر آن در خود گرفته است؛ از این رو نمیتوان جز دفتر شعر تلخی و ناکامی، نام دیگری بر آن نهاد، مگر اینکه این کلمات در ظاهر کار باشد و باطن، حرفهای دیگری را در میان گرفته باشد.
نخستین شعر دفتر «تراژدی» «تابوت» نام دارد و درباره عزیزی است که از دست رفته و شاعر در سوگ او با تصاویر تاثیرگذار و شاعرانه حزنش را اینگونه به مخاطب منتقل میکند:
«ساعت تلخ جدایی میرسید
سایهات کم میشد از روی سرم
شانه خالی میکند تابوت هم
بیگمان از زیر پای پیکرم
درد تنهایی من را گوش کن
نیستی، غم مهربانتر میشود
اشک میآید میان خندهام
ناگهانم، ناگهانتر میشود
شعرهایم از غزل خالی شده
من بر این دیوان غم دل دادهام
بیت آخر میرود بر شاخهام
برگ زردی بر زمین افتادهام...»
تعابیر و تشبیهات و دیگر کارکردها و شاخصههای شعری دفتر «تراژدی» چندان نو نیست اما تا حدی امروزی است؛ زبان شعر نیز همینگونه است. بیشک چون زبان نو نیست و تا حدی با فضای امروز سازگاری و شباهت دارد، به همین دلیل است که سایر موارد و مسائل و ویژگیهای شعر نیز در همین راستا شکل گرفتهاند؛ ضمن این شاعر در 3 بند از چهارپاره، کلماتی چون غم و خالی و... را تکرار کرده است که نشان از محدودیت دایره واژگانی شاعر دارد؛ حداقل در این شعر.
در چهارپاره دوم با نام «معلق...»، شاعر سعی دارد تضادهای درونی و اجتماعی خود را در مقام یک زن بازگو کند و آن عصیان ازلی را به رخ بکشد. البته او تا چه حد توانسته و میتواند چنین کند، باید ببینیم و در این دفتر آن را جستوجو کنیم:
«زن شدم تا درد را تسکین شوم
در نگاهم بغض را پنهان کنم
زن شدم تا حسرت پرواز را
در وجود یاغیام زندان کنم
عشق با اینکه سراسر جاذبهست
در هوای او معلق ماندهام
هم شبیه کودکان بیپناه
گوشه دنیای ناحق ماندهام
در تقاطعهای تاریک مسیر
دیدهام روشن نشد از دیدهاش
سوژه داغ حوادث میشوم
خون من میافتد آخر گردنش...»
منهای کاستیها و بلندیها و ضعفها و قدرتهای دفتر شعر «تراژدی»، شاخصترین ویژگی و نکته قابل توجه و چشمگیر این دفتر، متفاوت بودن مضامین و مفاهیم و محتوای آن است؛ حال درصد این تفاوت و عصیان چقدر اصالت دارد و حقیقی است، شور و شیدایی و مغز و اندیشه شعرها در هنگام بررسی معلوم میکند.
یکی از موانع و سدها در مسیر پرش و جهش شاعر، کلیشههاست، در صورتی که مصراعهایی چون «زن شدم تا حسرت پرواز را» در شعر بالا وجود دارد، یا بیان سست و زبان جامانده از شیوایی در مصراعهایی چون «گوشه دنیای ناحق ماندهام» دیده میشود؛ مصراعهایی که به نظر میآید کاملا یا بیشتر آگاهانه سروده شدهاند.
همچنین افتهایی را میبینیم از پسِ شروع درخشانِ مصراعِ «زن شدم تا درد را تسکین شوم» که توقع مخاطب را از شاعر بالا میبرد اما ناگهان در سطح دیگری از کلیشه و تکرار میافتد؛ یعنی ناگهان بلندایی که با همجواری و همراهیِ مصراع زیر، خود نیز به شعار تبدیل میشود:
«دیدهام روشن نشد از دیدهاش»
از جمله اشکالات دیگر این دفتر، وجود دردهای سطحی در قالب حرفهای معمولی است که نه در خود نشانی از پیچیدگیهای روانکاوانه دارد و نه تضادهایی را در این دنیای پر از تضاد نشان میدهد؛ فقط با یک مشت حرفهای تکراری و بیمایه در این حد که «زندگی را با تو ورق زدم اما تو حواسم را پرت کردی و از کلاس عقب ماندم و...»، نیز «من تو را میخواستم اما تو از رقیب دل بردی و...» که گویی میخواهد سر مخاطب ناآگاه و سطحی را گرم کند؛ همین و همین:
«زندگی را ورق زدم با تو
روی مشق سیاه شب ماندم
پرت کردی حواس جمعم را
در کلاس از همه عقب ماندم
من همانم که نقش ایفا کرد
با همین خندههای اجباری
تو همانی که لحظه دیدار
گفته بودی فقط مرا داری
مثل مجنون کنار من بودی
آخرش با رقیب بُر خوردی
یک شب از کنج خانه سردم
رفتی و از غریبه دل بردی
کاش بودی به چشم میدیدی
اشک من سوی تو روان میشد!
لای چرخ زمان، دلم کمکم
با غم و غصه توأمان میشد
کشتهام در خودم جهانم را
دار میزند زنی مرا در خواب
ماندهام از همیشه تنهاتر
گلِ نیلوفرم در این مرداب»
بند آخر، شاعر میآید تلألویی از آن تفاوت و عصیان را نشان دهد که دور شدن بیت اول این بند از بیت دوم، این نقشه را نیز نقش بر آب میکند؛ حتی «کشتن جهانی را در خود» با «دار زدن زن در خواب» در بیت اول همین بند آخر ارتباطی با هم ندارند. یعنی همین یگانه نشدن مصراعها و کلمات و اجزا میتواند همه چیز را در شعر بر هم بزند و بر باد دهد، چون تفاوت و نوگرایی نیز خود را در هارمونی و انسجام و وحدت نشان میدهد، نه در پراکندگی و آشفتگی.
سطحینگری و سطحینگاری در رگ و پی و تار و پود این مجموعه نفوذ کرده است؛ آنچنان که به ندرت بتوان 3-2 شعر خوب از میان چهارپارههای این دفتر پیدا کرد. یعنی تقریبا 95 درصد شعرهای دفتر «تراژدی» مریم سلطانی در این حد و در این مایه و تا این اندازه است که به صورت موزون بگوید: «برای درمان دردهایم اشکی نمانده جز چشم سرخ و همصحبتی دیوار. من یک برهام در چنگال گرگ، وقتی که نیستی (در مقام چوپان و سگ گله!) من زنی ناشادم که غم در تار و پودش رخنه کرده، وقتی که شهرزاد رویاهایش که ستون آرزوهایش مردی بود، دیگر نیست و...»:
«دیگر برای التیام دردهایم
اشکی نمانده در دو چشم سرخ و تبدار
از روز تلخی که عزیزی رفته از دست
همصحبتم شد سایهای بر روی دیوار
دستان گرمت هستی و سرمایهام بود
حال که رفتی مالک فقری بزرگم
چوپان کجا رفتی؟ سگ گله چرا نیست؟!
یک بره بیچاره در چنگال گرگم
من بعدِ عُسرم، روز یُسرا را ندیدم
سختی، پل آسانیِ دنیای من بود
مردی ستون آرزویم را فروریخت
او که خودش شهزاده رویای من بود
هم یک نفر بودم و هم دیگر نبودم
در زیر سقف گنبد سبز و کبودش
من آن زنی هستم که با یک قلب ناشاد
غم رخنه کرده در تمام تار و پودش»
البته گاهی وزن و آهنگ و فرم و زبان شعر ممکن است یک محتوای معمولی را بلندا و گسترا و عمق ببخشد، چرا که در شعر و هنر هر چه هست، همین نقشی است که فرم و ساختار و زبان شعر و هنر بر عهده دارد و سبب آفرینش هنری میشود؛ چون که در دیگر دیدن و بهتر دیدن پدیدهها موثرند و در واقع آفرینندهاند.
با این همه، از بین یکی دو سه چهارپاره امروزی و مدرن، یکی شعر «ایمان» است که برخلاف سطحینگریها و سطحینگریهای چهارپارههای مجموعه «تراژدی»، دارای تعابیر نو و تازه و برخوردار از فضازی مدرن است. در واقع تعابیر و فضای این شعر آن را به زبانی امروزی رسانده است و شاعر را در رساندن شعرش به ساختاری منسجم نیز یاری کرده است. واقعیت این است که در شعر هر گاه یک کارکرد درست عمل کند، معمولا به صورت طبیعی، دیگر کارکردها نیز درست عمل خواهند کرد؛ یعنی مثلا وقتی شاعر شعرش را در فضایی قرار میدهد که تکراری نیست و برخاسته از تجربه شخصی او است، زبان نیز به کمک شعرش میآید؛ یعنی وقتی شاعر «ایمان خود را با آمدن او در بیرون میکند و این گولخوردن از شیطان را عین زندگی میداند، اگرچه زندگی پیش از این سدی شده بوده برای رسیدن شاعر به دریا و نرسیدنِ ماهی به رویای اقیانوس و...» در واقع شاعر با زبان و تضادی که در زبان ایجاد میکند، از این سد و از این ماهی و از این شیطان و... که همگی در واقع عکس معنای خود را داشته و آن را اجرا میکنند و... به سلامت میگذرد و اینجاست که شاعر با تضادآفرینی معنا در زبان و زبان در معنا، خود را در رساندن توأمان فرم و محتوا دخالت میدهد تا محتوا نیز عمق و گسترا بگیرد. یعنی گاه اینگونه است که شعر از سطح به اوج و عمق میرسد:
«ایمانم از در میرود وقتی که میآیی
شیطان مرا بازیچه خود میکند گاهی
سد زد به رویم زندگی، جاماندم از دریا
رویای اقیانوس را پس زد غمِ ماهی
پر میزدی در آسمان من، ولی حالا
در انزوای یک قفس، تنها گرفتارم
بیتو اسیر درد تکرارم، ولی هر شب
رویای آزادی خود را زیر سر دارم
حال مرا پروانهای در باد میفهمد
بیدم که توفان بر سرم دست نوازش زد
موجم که قلب صخره از اشکم ترم برداشت
سرریزم از خود مثل یک تنهاییِ ممتد
هر چند میدانم که تاوان دارد این بازی
با اینکه در دنیام جاخوش کرده تنهایی
ای آرزوی رفته بر باد و محال من!
ایمانم از در میرود وقتی که میآیی»
اگرچه بند آخر توانایی همگامی با بندهای دیگر را ندارد، اگرنه این شعر یکی از بهترین شعرهای امروز میشد.
نگاهی به مجموعه شعر «تراژدی» اثر مریم سلطانی
سطحینگاری در نظم تلخ
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها