الف.م. نیساری: مجموعه رباعی و دوبیتی «از پنجره آپارتمان» محمدرضا سلیمیسفتجانی را انتشارات شهرستان ادب در 121 صفحه چاپ و منتشر کرده است. این دفتر 89 رباعی و 23 دوبیتی دارد.
محمدرضا سلیمیسفتجانی متولد 1364 است؛ شاعری که طبعا شعرهای این دفتر را در سالهای قبلتر از 44 سروده است.
شعرهای این دفتر دارای مضامین عمومی و متنوع است؛ از مضامین و موضوعات و مفاهیم اجتماعی و فردی و عاشقانه گرفته تا مضامین و موضوعات و مفاهیم مذهبی و دینی (آیینی) و شبهفلسفی و عرفانی؛ مثلا مضمون و موضوع و مفهوم عرفانی در رباعی زیر تجلی پیدا کرده است:
«از دشت و درخت و سنگ و دریاچه و ماه
از کوه و پرنده و گل و سبزه راه
از هر چه که هست در جهان میشنوم:
لاحول و لاقوه الا بالله»
این رباعی یادآور بعضی رباعیهای مولانا و دیگر شاعرانی است که عالم را از نبات و جماد و غیره در حال تسبیح و ذکر خداوند میدانند. مولانا از زبان اشیا و جمادات و... چنین گفته است:
«ما سمعیم و بصیریم و خوشیم
با شما نامحرمان ما خاموشیم»
سلیمی گاه از این نوع زبان و بیان در رباعیات خود میگذرد و میرسد مثلا به آن رباعی که صدا و فضا و نگاه امروزیاش همراه با اجزای لازم امروزی مثل لنگهدمپایی، مبل، تفاله چای، ذله شدن و دور و بر یکی شده، تا نوعی از رباعی مدرن امروزی را بسازد. شاعر تنها از ابزار امروزی برای بیان حرفش استفاده نکرده است، بلکه آن را با مهارت و شاعرانگی به تنهایی انسان امروزی در رباعی زیر ربط داده است:
«بر تخت، چرا لنگه دمپایی هست؟!
بر مبل چرا تفاله چایی هست؟!
از شیطنت تکتکشان ذله شدم
دور و بر من چقدر تنهایی هست؟!»
حتی شاعر دفتر «از پنجره آپارتمان» در ارتباط با عشق، نگاه و زبان امروز را وانمینهد و از سرچشمههای ادبیات فارسی راحت و بیدستاورد شخصی نمینوشد، بلکه او خود از این سرچشمهها فرآوردهای دیگر به دست آورده و این گونه میسراید:
«من با ضربان قلب خود در پیکار
من کشته یک نگاه چشمی بیمار
عشق آمد و با خنده و شادی چسباند
اعلامیه مرگ مرا بر دیوار!»
یعنی آن مفهوم مشهور و حقیقی را که عشق، عاشق را زرد و ناچیز کرده و او را میپژمرد و سپس نابود میکند، به معنای ذوب در حقیقت عشق یا معشوق، در رباعی بالا به صورت امروزی و مدرن و تازه و ناگفته بیان شده است و یکی از حقایق شعر در این است که شاعر هر چیز را به شکلی دیگر بیان کند؛ شکلی که ترجیحا متعلق به زمان خود و شبیه دوران خود باشد.
البته گاه هم پیش میآید که رباعیاتی از این دفتر تازه و مدرن است و نگاه شاعر نیز در آن امروزی است، اما رباعی مد نظر خوب از آب درنمیآید؛ مثل رباعی زیر:
«در سینه، هزار جور غم ریختهام
هر آنچه که آمد به سرم ریختهام
رویای قشنگ عنکبوتان شدهام
انباری نمدار به هم ریختهام»
بیت اول رباعی بالا یک حرف عادی و معمولی است و این مقدمه توانایی یاری رساندن به بیت دوم را ندارد. در شعر، خاصه در شعرهای کوتاه، هر مصراع وظیفهای دارد، زاید و اضافی نیستند که باری به هر جهت تبدیل به مقدمهای سست و ناچیز شوند؛ باید بیت اول ـ در حین مشارکتی فعال و کارآمد ـ مقدمهای شایسته و سزاوار برای بیت دوم، خاصه مصراع آخر باشد؛ یعنی مصراعی که نقش کوبندگی دارد و وظیفهاش ضربه آخر و موثر در رباعی است، باید 3 مصراع قبلش آن را در این قدرتمندی و توانایی کمک کنند، در غیر این صورت طبیعی است اگر مصراع آخر رباعی نتواند کارش را به درستی و خوبی انجام دهد.
در هر حال، دفتر «از پنجره آپارتمان» هم مثل همه دفترهای شعر خالی از فراز و فرود و برجستگی و کاستی نیست. مهم این است که یک مجموعه در کل خواندنی باشد و بیش از حد افت شاعرانگی نداشته بشد.
اما درباره رباعی بالا باید گفت بیت اولش به لحاظ زبانی و بیانی سست است و بیت دوم هم بهرغم تازگی، شیوایی لازم و رسایی تاثیرگذار را ندارد؛ یعنی تازگی کلامی و نگاه امروزی با کلام شعر چفت و بست نشده است؛ مثلا «رویای قشنگ عنکبوتان» بد نیست اما چندان هم جالب و جاافتاده نیست؛ همچنین است «انبارهایی که نم دارند». یعنی یا اینکه مردم این نمدار بودن انباری را بیان نمیکنند چون اظهرمنالشمس است، یا اینکه به گونهای دیگر دربارهاش میگویند. دیگر اینکه هر ترکیبی زیبا نیست و جا نمیافتد، حتی اگر کاملا تازه و نو و ابتکاری باشد، مثل اصطلاح «پرپرندگان پرپریشان» در رباعی زیر:
«دیدند که باز هم فراوان هستیم
با سنگ زدند و... زیر باران هستیم
هر بار یکی کم شد از گنجشکان
پرپرزدگان پرپریشان هستیم»
چون که اصطلاح «پرپرندگان پرپریشان» آن جدیتی را که برازنده منظور و مقصود رباعی بالا باشد در خود ندارد؛ اگر چه به خودی خود و به تنهایی زیباست و حتی به نوعی ظرفیت و ظرافت آن را دارد که در شعرهای طنز یا طنزگونه بنشیند و خودی نشان دهد یا نمک شعری شود که در آن قرار میگیرد.
گاهی نیز تازگی و نوگرایی در شعری از دفتر «از پنجره آپارتمان» چندان معلوم نیست و مشخص نیست شاعر چه منظوری دارد و میخواهد راه به کجا ببرد؛ آیا میخواهد نوعی خودشناسی را بیان کند یا اینکه مبنایی دیگر دارد یا دنبال بنایی عرفانی میگردد؟! این گونه نگرش تنها به وقت خواندن شعرهایی نظیر شعر زیر به ذهن مخاطب میرسد چون که شاخصه و مشخصهای ندارد و از کد و نشانه خالی است و رباعی در خود سرگردان است و لاجرم نامفهوم؛ در عین حالی که ظاهرا بسیار ساده به نظر میآید:
«سرگردانم که دمبهدم میپرسم
چون گمشدگان قدمقدم میپرسم
«من کیستم؟ ای کسی که گفتند توام!»
از عکس شناسنامهام میپرسم»
بنابراین باید گفت هر نوگرایی نمیتواند به معنای نوگرایی باشد.
بعضی رباعیات این دفتر نیز باری به هر جهت گفته شده است؛ یعنی گاهی که انگار شاعر تصویر و تصور و تعبیر بکری به ذهنش رسیده و خواسته آن را هر طور که شده در شعری بگنجاند تا فراموش نشود و از این رو ناگزیر شده در کنار مثلا تعبیر و تصویر زیبا و بکری چون «چرک و چروک بودن روح»، خود را به در و دیوار زده، هر طور شده بیتی برای اول و مصراعی هم برای آخرش بتراشد؛ یعنی به جای اینکه تعبیر و تصویر را در خدمت شعری بگیرد، شعری را در خدمت تعبیر و تصویر درآورده است:
«با زندگی و بیشوکمش در باران
من ماندهام و بار غمش در باران
روحم چقدر چرک و چروک است، امروز
باید بروم بشویمش در باران»
در کنار رباعی بالا گاه در دفتر «از پنجره آپارتمان» رباعیاتی را میبینیم که شاعر مثل رباعی بالا خود را در آن به زور و زحمت نینداخته و به راحتی رباعی خود را سروده است؛ یعنی این شکلگیری آسان و راحت را در روند و وقت خوانش شعر میتوان احساس کرد؛ آنگونه که انگار رباعی، شاعر را از ابتدا تا آخر به آرامی با خود برده است؛ آنسان که انگار حتی شاعر را با خود به کمال رسانده است:
«ای جان من و جهان من! تنهایی!
ای همدل و همزبان من! تنهایی!
امشب چهقَدَر حرف برایت دارم
ای دوست مهربان من! تنهایی!»
رباعی بالا اگر چه جلوههایی از نوگرایی و ویژگی زبانی امروزی را در خود ندارد اما برجستگی آن و نیز نوع مضمون و محتوا ـ که مضمون و محتوایی عمومی است و تقریبا زمانبردار نیست ـ تا حدی رباعی بالا را قابل قبول و زیبا نشان میدهد. ضمن اینکه مصراع آخر رباعی بالا، در عین سادگی، عین زبان امروز است؛ نوع بیانی که در میان مردم جاری است و در خود مهربانی و نزدیکی را تداعی میکند.
و این در حالی است که بعضی رباعیات دفتر «از پنجره آپارتمان» نیز گاه با همه تازگی، هدر رفته و حرام شدهاند چون که شاعر از تعابیر و تشبیهات و تشخیص شاعرانه، آن گونه که باید ظریف و دقیق و منسجم استفاده کند، استفاده نکرده است، مثل رباعی زیر:
«آدمها؛ بیخیالهای سرمست
آدمها؛ جامهای درخورد شکست
آدمها؛ چوبهای گوگرد به سر
در دست اجل جعبه کبریتی هست»
در شعر زیر نیز لزومی نداشت که محمدرضا سلیمیسفتجانی، کاوش و جستوجوی خود را تا حد «هر شب تا دم صبح» محدود و ریز و ناچیز کند، میتوانست این جستوجو را درونی و همیشگی نشان دهد، تا برازنده زیبایی مصراع آخرش باشد و رباعی با بیت اول همسازی و همخوانی و یگانگی داشته باشد:
«در عالم هستی و عدم میگردم
با هول و ولا و... دمبهدم میگردم
هر شب، من آرزو به دل تا خود صبح
دنبال کسی که نیستم میگردم»
گاهی هم رباعیات جدی با واژه و مصراعی از جدیت و والایی خود میکاهد و به فکاهه نزدیک میشود؛ منظور مصراع آخر از رباعی زیر است، با تعبیر «خاک بر سری خریدن برای دفترچه شعر»!:
«من مثل درختها که بیبر... هستم
من مثل پرندگان که پرپر... هستم
در کنج کتابخانه این عالم
دفترچه شعر خاک بر سر هستم»
محمدرضا سلیمیسفتجانی باید از استعداد و نوگرایی خود مراقبت کند و هر گونه شلختگی و باری به هر جهت سرودن را از اشعار و رباعیات خود دور کند چون وی شاعری بااستعداد و نوگرایی است، زیرا حیف است زیباییهایی را که گاه به گاه و بهندرت به دست میآیند، شاعری به راحتی از دست بدهد.
نگاهی به مجموعه رباعی و دوبیتی «از پنجره آپارتمان» سروده محمدرضا سلیمیسفتجانی
شاعری بااستعداد با رباعیاتی گاه تازه
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها