16/آذر/1404
|
09:48

به عبارت دیگران

خواب و غذای فرماندهان جنگ!

توی هر کیسه فریزر، مقداری استامبولی پلو ریخته بودند که البته هیچ چیز آن، به استامبولی شباهت نداشت. مقداری پلوی شفته بود، قاطی شده با رب گوجه‌فرنگی. این کیسه‌ها را آوردند توی خط و بالسویه بین تک‌تک بچه‌های گردان‌ها تقسیم کردند. حتی بین نیروهای مبتلا به مسمومیت غذایی گردان مسلم. خب! آن بچه‌ها هم گرسنه بودند. ضمن اینکه چون روز قبل معده‌های‌شان خالی مانده بود، عوارض مسمومیت برطرف شد و دیگر مشکلی نداشتند. فقط شرمنده بودیم که به علت وضعیت حساس خط نمی‌توانستیم آنها را به عقب بفرستیم تا لباس‌های‌شان را عوض کنند و تنی به آب بزنند. کار توزیع ناهار بچه‌ها در خط که تمام شد، رفتم پیش حاج محمود شهبازی، داخل سنگر فرماندهی محور سلمان. یکی از آن کیسه‌های پلو هم دستم بود. 
با حاج محمود نشستیم و گره کیسه‌ها را باز کردیم و نخستین لقمه را به دهان گذاشتیم. درست در همین لحظه، حسین قجه‌ای، فرمانده گردان سلمان فارسی وارد سوله شد. سر تا پای لباس‌هایش خاکی و آغشته به خون بود. دست‌هایش هم تا آرنج خونی بود. این هم دلیل داشت؛ آخر شخصاً مجروحان گردان خودش را برمی‌داشت و به نقاط امن‌تر منتقل می‌کرد. با هم که چاق سلامتی کردیم، نشست بین من و حاج محمود. کیسه پلو را کشیدیم وسط و بفرما زدیم. او هم که مشخص بود گرسنه است، بسم‌الله گفت و بعد، همان دست خون‌آلودش را می‌برد توی کیسه، لقمه‌ای می‌گرفت و به دهان می‌گذاشت، ما 2 نفر هم بی‌خیال‌تر از او، از همان کیسه لقمه برمی‌داشتیم و می‌خوردیم. شاید دوسه دقیقه‌ای نگذشته بود که من و حاج محمود دیدیم حسین قجه‌ای، حین غذا خوردن، گاه و بی‌گاه چشم‌هایش بسته می‌شوند. معلوم بود مدت‌هاست یک چرت هم نخوابیده. سرجمع شاید بیشتر از 5 لقمه هم نخورد. بعد یکی‌دو بار محکم، با کف دست به پیشانی خودش زد؛ طوری که خواب از چشمش بپرد. بلند شد، از ما خداحافظی کرد و برگشت سمت مواضع بچه‌هایش در چپ محور محرم؛ جایی که در پیشانی پاتک‌های مهیب و بی‌وقفه واحدهای تانک و کماندویی دشمن قرار داشت و مقدر بود قتلگاه خودش و بیشتر از 2 ثلث شیربچه‌های بسیجی‌اش در گردان سلمان فارسی باشد. بعد از گذشت 27سال از آن عملیات، هنوز هم من حسین قجه‌ای را با همان سر و وضع آشفته، لباس پوشیده از شتک‌های خون، دست‌های تا آرنج خونی، صورت خاک‌آلود و چشم‌های متورم و سرخ‌شده از بی‌خوابی که به زحمت بازشان نگه می‌داشت، به خاطر می‌آورم. یادش بخیر؛ که روی تشک مسابقات کشتی، همیشه قهرمان بود و در سخت‌ترین میادین نبرد، فرمانده‌ای پهلوان.
حسین بهزاد
مهتاب خیّن
[روایت فرمانده بسیجی حسین همدانی 
از انقلاب، کردستان و دفاع مقدس]
صفحات ۸۵۳ و ۸۵۴

***
سگ‌ها و خانه‌های دل...

پیغمبر اکرم«ص» فرمود: «و لا تدخل الملائکه بیتاً فیه کلبٌ»؛ یعنی ملائکه بر خانه‌ای که در آن سگ باشد، داخل نمی‌شوند». پس هرگاه خانه دل از صفات رذیله که سگان درنده‌اند مملو باشد، چگونه ملائکه که حاملان علوم و معارفند داخل می‌شوند؟ و اینجا معلوم می‌شود کسانی که عمر خود را صرف تحصیل علم از طریق مجادلات کلامیه و استدلالات فکریه کرده‌اند و از تزکیه نفس از صفات ذمیمه غافل مانده‌اند و ... از حقیقت علم بی‌خبرند و سعی آنان بی‌ثمر است.
ملااحمد نراقی
معراج‌السعاده
صفحه ۱۷

***
یک بام و  دو هوای بن‌گوریون

طبق قوانین اسرائیل، حق یک یهود برای زندگی در قدس (یا هر جای دیگری در مناطق‌اشغالی) ناشی از این واقعیت است که او یک «یهودی» است، حتی اگر اهل مولداوی باشد. همان‌طور که دیوید بن‌گوریون، نخست‌وزیر اول اسرائیل بیان کرده «این حق برای یهود، لاینفک است». [اما] غیریهودیان از این حق برخوردار نیستند، حتی اگر آنها از یک خانواده‌ فلسطینی باشند که چندین نسل در قدس زندگی کرده است؛ تنها به این ‌دلیل که یهودی نیستند!
ساری مقدسی
فلسطین همیشه در اشغال
انتشارات روایت فتح
صفحه ۱۴۴

***
کارت ورود اختصاصی به تالار وحدت وجود

اگر به منشی مرگ چشمک نزنی، اگر برای کُلفت حقیقت، پشت ابروی معرفت نازک نکنی، اگر نوبت قلبت را به دل‌های سوخته تعارف نکنی، اگر به پرستاران سیاه‌پوش عشق لبخند نزنی، تاریخ مرگت را جلو نمی‌اندازند...
 و بدا به حال عارفی که چند روز در بیمارستان نرگس یار، بستری شود و دست آخر جنازه سلامتش را به منزل عالم برگردانند. بدا به حال سوختگانی که نخاع طبیعت‌شان قطع شده است اما سرطان شفا دست از نسوج زندگانی‌شان برنمی‌دارد. شهادت، کارت ورود میهمانان اختصاصی به تالار وحدت وجود است. من خود یک جانباز ماهرم، ترکش‌های من باطنی‌ است. من از باطنیان زخمم. من عملیات طریق‌القدس کبوتران بر پشت‌بام والعصرم. به چشم‌هایم نگاه کنید؛ کربلای 5 رؤیاهاست...
احمد عزیزی
یک لیوان شطح داغ
صفحات ۲۵۹ و ۲۶۰

گردآورنده، تقی دژاکام

ارسال نظر
پربیننده