26/آبان/1404
|
16:46

به عبارت دیگران

چمباتمه 48 ساعته!

بعد از عملیات محرم، با اصرار فراوان بچه‌های اطلاعات عملیات را راضی کردم و با 2 نفر از آنها جهت شناسایی اقدام کردیم. از خاکریز دشمن عبور کردیم و پس از 3-2 ساعت شناسایی مواضع عراقی‌ها، در معرض دید یک نفر از آنها قرار گرفتیم که با سروصدا جلوی مسیر برگشت ما را سد کرد و ما مجبور شدیم مقدار بیشتری درون خاک عراق نفوذ کنیم و با وجود اینکه ما را دنبال کردند، از آنجا که یکی از بچه‌های اطلاعات عملیات شناخت خوبی روی منطقه داشت، توانستیم آنها را جا بگذاریم. به جاده العماره رسیدیم. از کنار جاده حرکت کردیم تا به پلی که ایشان نشان کرده بود رسیدیم. این پل، بتنی و آب‌رو بود و ارتفاع و عرض کمی داشت. به داخل آن رفتیم. وسط دهانه پل محفظه کوچکی بود که به داخل آن رفتیم و فقط توانستیم دوزانو و در حالی که پاهای‌مان به سینه چسبیده بود، داخل آن محفظه بنشینیم. 
48 ساعت در آنجا به سر بردیم و حتی نیروهای عراقی آنجا هم به دنبال ما گشتند و به دهانه پل چراغ هم انداختند، ولی چون محفظه قابل رؤیت نبود، رفتند. در این 48 ساعت به صورت پاها در بغل و بدون اینکه بتوانیم بیرون بیاییم، به سر بردیم و در همان حالت نماز می‌خواندیم و می‌خوابیدیم و تحمل می‌کردیم تا خطر رفع شد. پس از آنکه خیال‌مان راحت شد، به سمت نیروهای خودی بازگشتیم.
چوپان فداکار
[خاطرات ایثارگران شرکت ملی گاز ایران]
راوی: سعید جبار زارع
انتشارات هزار برگ - صفحات 175 و 176

***
رفتاری که سرنوشت را تغییر داد...

نوجوانی بودم شلوغ و ناآرام. لذا پدر و مادر به من رو نمی‌دادند. وارد مسجد محل خود شدم. دیدم در این مسجد مردم حاضرند ولی سکوت حاکم است. معلوم شد که رئیس‌التجار حاج سیدروح‌الله در کنار محراب نشسته و به احترام او مجلس ساکت است. او تا مرا دید، گفت: پسرم! بیا اینجا. گفتم لابد می‌خواهد بگوید لیوان آبی برایم بیاور، ولی جلو آمدم دیدم برای من نیم‌خیز شد و گفت: بفرمایید بنشینید! چنین احترامی برایم شگفت‌آور بود. سپس به خادم مسجد گفت: برای آقا چای بیاورید!
رفتار کریمانه‌ این شخص موجب شد از آن ‌لحظه «محبت» مسجد و محراب و عبا و قبا و تسبیح در دل من جا کُند و اگر الان اهل «دین» و «ترویج قرآن» هستم، چه بسا تأثیر این «رفتار خدایی» اوست.
می‌بینید کسی دیگران را به «مسخره» می‌گیرد و او را «تحقیر» می‌کند و در او «بدبینی» ایجاد می‌کند و دیگری پیامبرگونه انسانی را تکریم می‌کند و او را به راه خدا می‌آورد. حساب این 2 انسان جداست.
ابوالفضل بهرام‌پور/ زندگی با قرآن
انتشارات آوای قرآن - صفحات ۲۸ و ۲۹

***
تأثیر

از همسایگان بود. اخلاق ناپسندی داشت. عده‌ای از بچه‌ها حتی از او وحشت داشتند. هیچ‌کس حاضر نبود به او نزدیک شود. ابراهیم اما مانعی نمی‌دید. رفت و با او رفیق شد. مشکل مالی‌اش را هم حل کرد. آن‌قدر در او نفوذ کرد که شد عاشق نهج‌البلاغه، عاشق اهل بیت علیهم‌السلام.
الهه حاجی‌حسینی و هاجر کرمانی
سه برادر
[بر اساس زندگی سردار شهید ابراهیم جعفرزاده]
انتشارات ستارگان درخشان - صفحه ۱۰۷

***
اجازه!

كاترينا: اجازه بده تمنا كنم كه بمانى.
پتروچيو: بسيار خب.
كاترينا: پس مى مانى؟
پتروچيو: نه، اجازه مى‌دهم كه تمنا كنى كه بمانم، ولى نمى‌مانم.
ويليام شكسپير 
رام كردن زن سركش 
علاءالدين پازارگادى
انتشارات سروش - صفحه ٤٥٩

***
پوچ‌گرایان و تبلیغ لجوجانه ناامیدی

عسل گفت: نگاه کن به بازیِ گنجشک‌ها روی برف، چه آسوده  بی‌خیال می‌خندد. گیله‌مرد کوچک‌اندام، پاسخ داد: زمانی که کودک می‌خندد، باور دارد همه دنیا در حال خندیدن است، و زمانی که یک انسان ناتوان را خستگی از پا درمی‌آورد گمان می‌برد که خستگی، سراسر جهان را از پا درآورده است. 
چرا ناامیدان، دوست دارند ناامیدی‌شان را لجوجانه تبلیغ کنند؟ چرا سرخوردگان مایلند که سرخوردگی را یک اصل جهانی ازلی - ابدی قلمداد کنند؟ چرا پوچ‌گرایان خود را برای اثبات پوچ بودن جهانی که ما عاشقانه و شادمانه در آن می‌جنگیم، پاره‌پاره می‌کنند؟ آیا همین ‌که روشنفکران بخواهند بیماری‌شان به تن و روح دیگران سرایت کند، دلیل بر رذالت بی‌حساب ایشان نیست؟
من هرگز نمی‌گویم در هیچ لحظه‌ای از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. می‌گویم: به امید بازگردیم، قبل از آنکه ناامیدی نابودمان کند.
نادر ابراهیمی/ یک عاشقانه آرام
نشر روزبهان - صفحه ۴۹

گردآورنده، تقی دژاکام

ارسال نظر