|
نگاهی به آثار اکران شده در روزهای چهارم و پنجم جشنواره سیوپنجم فیلم فجر
انزوای فرم گرفتگی
گروه فرهنگ و هنر: در روزهای چهارم و پنجم جشنواره سی و پنجم فیلم فجر، فیلمهای «کوپال»، «آباجان»، «فراری»، «سوفی و دیوانه»، «بدون تاریخ بدون امضا»، «ماهگرفتگی»، «انزوا» و «مادری» به نمایش درآمدند. به گزارش «وطنامروز»، این دو روز از سوی بسیاری از منتقدان روز فیلمهای «معمولی و متوسط» لقب گرفت. کوپال از فیلمهای «هنر و تجربهای» حاضر در جشنواره بود که نمایش موفقی نداشت و حتی آن را با دراکولای رضاعطاران مقایسه کردند. «آباجان» روایتی ضعیف از یک مادر بود که به انتظار فرزند به جبهه رفتهاش نشسته است و در خلال این انتظار با چند قصه همراه میشود. قصههایی نیمبند که شاید هیچ ربطی به شخصیت «آباجان» در فیلم ندارند. «فراری» اما در میان فیلمهای چهارشنبهشب نمایش موفقی داشت و نمرات مناسبی از سوی مخاطبان حاضر در سالن کاخ جشنواره گرفت. اگرچه فیلم به عنوان یک نقد اجتماعی ساخته شده بود، اما بیشتر متکی بر بازیهای محسن تنابنده پیش رفت. «سوفی و دیوانه» که مهدی کرمپور کارگردان کار از آن به «عاشقانه خیابانی» تعبیر کرد، به قدری بد ظاهر شد که جمعیت زیادی هنگام نمایش فیلم از سالن خارج شدند. در نمایشهای روز دوم «بدون تاریخ، بدون امضا» اگرچه نمرات مناسبی از منتقدان گرفت اما از کار قبلی جلیلوند، ظعیفتر ظاهر شد. «ماهگرفتگی» که به حوادث سال 88 میپرداخت، نتوانسته بود درام را خلق کند. از این منظر آنطور که باید مورد توجه مخاطبان نیز قرار نگرفت. «انزوا» مرتضیعلی عباسمیرزایی سالن پر برج میلاد را تجربه کرد. پس از آن «مادری» رقیه توکلی اکران شد که مورد استقبال قرار نگرفت. ارسال به دوستان
اخبار
حسن جوهرچی درگذشت ارسال به دوستان
نوشتهای درباره «فراری» علیرضا داوودنژاد
اختلاف طبقاتی کشنده؛ زیرچرخهای توسعه آقازادگی
سعید سبکدست: پدیده «آقازادگی» که با سن و سال پیداکردن فرزندان دهه هفتادی برخی مسؤولان جاهطلب و اشرافی، این روزها به اوج خود رسیده است، یکی از مذمومترین پدیدههایی است که عامه مردم در مواجهه با آن حسی درآمیخته از اعتراض و نفرت دارند. «آقازادگی» اگرچه پدیدهای نوظهور نیست اما عوارضی که ماحصل رشد آن امروز دامن جامعه را گرفته، بیشتر شده است. دستیابی به رانتهای کلان، گماشته شدن در پستهای مهم کشور در سنین پایین (که از ابداعات رئیس دولت سازندگی و درباره فرزندانش بود)، استفاده از پولهای بادآورده در حوزههای مختلف و رفتارهایی از جنس دوردور کردن با خودروهای گرانقیمت که اخیرا از آن به «جولان دادن جوانهای سرمست غرور ثروت» تعبیر شد و موارد خلاف ارزش دیگر، از عوارضی است که این روزها بشدت ذهن طبقه متوسط را به خود مشغول میکند و زمینهساز ناامنی و از میان رفتن سرمایه اجتماعی میشود. نقد این رفتار در سینما اما همیشه راه رفتن بر لبه شمشیر است؛ اول؛ آنجا که با پسزمینه نگاههای مارکسیستی- سوسیالیستی، به جای نقد«سرمایهسالاری»، اصل سرمایه مورد انتقاد قرار میگیرد و قهرمان قصه کسی است که با خشونت «خرده بورژوا» و «بازاری» را از میان بازمیدارد. نگاه نامناسب دیگر در این سینما هم بخشینگری و نداشتن نگاهی جامع به «سرمایهداری» و «سرمایهسالاری» است. غالب جامعه سینمایی ایران که متاثر از این 2 نگاه هستند، نتوانستهاند تاکنون اثری مبتنی بر نگاه «عدالت محور» که هم سرمایهسالاری را نقد کند و هم تشویق به تولید سرمایه کند، بسازند. در این میان «فراری» علیرضا داوودنژاد از آن دسته ارسال به دوستان
آباجانی که نیست
محسن شهمیرزادی: ادای دین هاتف علیمردانی به آباجان و همکلاسیهایش در سال 65، اثری در ژانر سینمای اجتماعی دهه جنگ را رقم زده است. از آنجا که تاریخ ایران در دهه 60 بیش از هر چیزی با جنگ پیونده خورده، سینمای جنگ نیز برجستگی بیشتری در این برهه دارد، این در حالی است که کمتر آثاری بازنمایی زندگی اجتماعی ایرانیان در خارج از میدان نبرد را برعهده داشتهاند.تجربه عینی علیمردانی در زنجانِ دهه جنگ، تنها در رعایت میزانسنها توفیق داشته است، هرچند او سعی کرده با خلق کاراکترهایی که هر کدام نماینده قشری از جامعه هستند یک اجتماع کوچک از ایران دهه 60 پدید آورد. اگرچه این بازنمایی، روایت علیمردانی از آن روز است اما واقعیت از نظر علیمردانی یعنی خفقان سیاسی با دستگیری جوان تودهای، یعنی خفقان فرهنگی با کاظم همیشه پرخاشگر در کلاس درس و خفقان اجتماعی در نوع رفتار با فرناز، دختر جوان جامعه که با پسری چند قدم راه رفته است. اما کشاندن هنرپیشههای غیربومی در جغرافیای زمانی و مکانی متفاوت از پیشینه خود، ریسک بالایی است که علیمردانی آن را به بهای تجربه معتمدآریا خریده است اما معتمدآریا هیچ شباهتی به آباجان ندارد، در واقع آباجانی وجود ندارد، با وجود آنکه نام فیلم و شخصیت محوریاش به نام آباجان سند خورده اما تا انتهای فیلم هیچ شناختی نسبت به او، احساسات و رفتارش به وجود نمیآید، آباجان تکبعدی است و عمقی ندارد. او تنها سعی میکند با روشنفکربازی و مایههایی از طنز که هیچگاه جایگاهش در فیلم مشخص نیست، خود را متفاوت نشان دهد. شخصیت آباجان اصلا نمایشدهنده مادر یک رزمنده و زنی کهنسال نیست. رفتار متزلزل معتمدآریا هیچوقت از او شخصیت نمیسازد، چند سکانس اولیه کاملاً ترکزبان است و ناگهان کانالش تغییر میکند، مخاطب نمیفهمد آباجان کِی فارسی سخن میگوید و چه زمانی ترک اصیل میشود، در تمام فیلم این تزلزل زبانی و رفتاری از تک تک بازیگران مشاهده میشود. مفهوم انتظار برای شخصیت مادر مفقودالاثر نیز، تجربه موفق اما دستمالیشدهای است که کارگردانها در هر برهه زمانی و مکانی برای جلب عواطف مخاطب به کار میبرند اما به این مفهوم نیز در سطحیترین شکل خود مانند سایر مفاهیم پرداخته شده است و حالات معتمدآریا هنگام شنیدن خبر پسرش، بیشتر به کار تئاتر آباجان میآید تا فیلم سینمایی. ارسال به دوستان
نبش قبر انسانیت!
محمد رضوانیپور: اگر در نخستین فیلم وحید جلیلوند عدالت اجتماعی مساله بود، اینجا و در «بدون تاریخ بدون امضا» بحث اصلی بر سر وجدان فردی است. همه چیز از جایی آغاز میشود که شخصیت اصلی فیلم نه میخواهد و نه میتواند از «گذشته» بگذرد. یک حادثه به ظاهر ساده به مرور جای خود را به یک فاجعه میدهد و قهرمان برای بازگرداندن تعادل به زندگیاش محکوم است به شخم زدن این گذشته و به نبش قبر کردن آن. فیلم از همین گذرگاه چشممان را به دنیایی دیگر باز میکند و برخلاف انبوه آثار سینمای اجتماعی ایران و فضای سیاه اما باسمهای تصویر شده در آنها، موفق است تا به واقع مخاطب را درگیر موقعیتها و چالشهای دراماتیک خود کند. شخصیت پدر- با بازی تحسینبرانگیز نوید محمدزاده- کاراکتر فعال قصه است که هیچ چیز برای از دستدادن ندارد و به آب و آتش میزند. کشمکشهایی که او در داستان ایجاد میکند فیلم را پر کرده از صحنهها و لحظههای پرکشش و تکاندهنده. فیلم نمایشگر زندگی در تلخترین و بیرحمترین حالت آن است اما آن چیزی که مزه این تلخی در کام بیننده را از بقیه فیلمهای سیاه سینمای ایران تمایز میبخشد، پشتوانه اخلاقی داستان فیلم و انگیزه انسانی قهرمان آن است. نکته دیگر اینکه فیلمساز برخلاف آنچه در «چهارشنبه 19 اردیبهشت» میگذشت، توانسته خود را از ورطه شعارزدگی برهاند. مثلاً در فیلمنامه، دیگر خبری از آن شخصیت نچسب و رادیکالی که میخواهد به هر ضرب و زوری که شده «مصلح اجتماعی» باشد نیست و در عوض با کاراکتری مواجهیم که اولاً بهرغم درونگراییاش باورپذیر است و ثانیاً به دنبال قهرمانبازی و لقمه بزرگتر از دهان خود برداشتن نیست. در کارگردانی هم دیگر به سبک کار قبلی فیلمساز شاهد به کار گرفتن تمهیدات گلدرشتی مانند استفاده بیش از حد از موسیقی متن یا حرکات متعدد و خودنمایانه دوربین به سمت چهره کاراکترها جهت شیرفهم کردن مخاطب و تأکید بر مهم بودن آنچه در فیلم اتفاق میافتد نیستیم و میتوان گفت فیلمساز راه و رسم خوددار بودن در انتقال دغدغههایش به مخاطب و همچنین تکیه بر ساختار سینمایی به جای مضمون و محتوا را بلد شده است. اگر پس از پایان جشنواره سیوپنجم بازگردیم و بخواهیم به رسم هر سال، «لحظات به یاد ماندنی» فیلمها را مرور کنیم، «بدون تاریخ بدون امضا» با اینکه اثری خالی از ایراد نیست اما قطعاً همان فیلمی است که چیزهای زیادی از خود در ذهنمان بر جای گذاشته است. ارسال به دوستان
قصه جسور، فیلم معمولی
محمدرضا کردلو: هر فیلمی با انگیزهها و اهداف مشخص و برای طیفهای مختلفی از مخاطبان ساخته میشود. درباره فیلمهایی چون «ماه گرفتگی» صحبت کردن درباره انگیزه، اهداف و طیفهای مختلف مخاطبان کمی سخت است. سخت مانند پرداختن سینمایی به اتفاقات سال 88 که محل تزاحم سلایق و رفتارهای افراد و گروههای مختلفی است. اتفاقاتی که در سیاست دو سو بیشتر ندارد اما اجتماع را چندپاره کرده است. در سینما هم گویا فتنه 88، نه آن چندپاره اجتماعی بلکه به تبعیت از سیاست «دوسو» بیشتر ایجاد نکرد. «ماهگرفتگی» در چنین فضای سیاستزده دوقطبی تولید شده است. فضایی که هنرمندان بیطرف هم برای حضور در پروژه و پروژههای مشابه تهدید به بایکوت شدهاند. با این همه اما ضعفهای فیلم قابل اغماض نیست. «ماهگرفتگی» در بطن در جهت پاسخ به شبهاتی ساخته شده است که انگار هنوز حل نشده باقی ماندهاند. اما یک اشتباه استراتژیک دارد و آن اینکه در تعریف ابتدایی این شبهات اغراق میکند. جدیترین اغراقها در دیالوگهای رد و بدل شده میان کامبیز دیرباز و پسرش در اوین انجام میشود. آنقدر که در طرح شبهات اغراق میشود در پاسخ دادن به آنها با ضعف جدی در فیلم مواجهیم. فیلم در تمی اجتماعی مدعی پاسخ به ابهامات سال 88 است اما خود آنقدر در طرح ابهامات غلو کرده است که پاسخهای دراماتیک و احساسی نمیتواند دردی از ماجرا دوا کند. بنابراین طیفهای مختلف مخاطبان این فیلم با سردرگمی مواجهند. اگرچه تعلیق فیلمنامه تعلیق قابل اعتنایی است اما به نظر میرسد نه مخاطبانی که در جبهه موافق فیلم قرار میگیرند، نه مخالفان و نه قشر خاکستری هیچکدام با این تعلیق همراه نمیشوند. «هادی» بازیگر ناپیدای قصه حتی پس از پایان فیلم و پایان تیتراژ درست معرفی نمیشود و ابهاماتی را در پس ذهن مخاطب باقی میگذارد. نکته دیگر آنکه در هیچ جای فیلم اثری از کارگردان نیست. انگار کاغذی دست بازیگران داده شده و آنها خودشان هرجا هرطور خواستهاند بازی کردهاند. بازیها در حد تلههای تلویزیونی بعدازظهر جمعه است و به نظر میرسد اصلیترین عامل این اتفاق ناتوانی در بازی گرفتن از بازیگران است. در مجموع «ماهگرفتگی» که درامی اجتماعی در موضوع و حوزهای جسورانه است، میتوانست بهتر از این ساخته شود؛ اگر دوقطبی غیرقابل هضمی که در فرهنگ به وجود آمده اجازه میداد هنرمندان و سینماگران در فضایی آزاد به ایفای نقش هنری خود بپردازند و برای بازی در آثار خاص تهدید نشوند. ارسال به دوستان
رویدادها
اشکهای کارگردان «انزوا» در برج میلاد ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|