|
نقد و معرفی فیلم «قاتل» (The Assassin) ساخته هو شیائو شین
تصویری مانا در ذهنی هوشیار
سیدمحمد کاظمیاونجی: «قاتل» فیلمی است به کارگردانی هو شیائو شین، فیلمساز مولف تایوانی که جایزه بهترین کارگردانی را در جشنواره کن با فیلم ارزنده و خوشساخت جدیدش به خود اختصاص داد. این اثر که فیلمنامهاش را هو شیائو شین به همراه آه چنگ، چو تین ون و شیه هیمنگ به رشته تحریر درآورده اقتباسی از یک داستان کوتاه نوشته پیژینگ است. زبان فیلم چینی بوده و در این مدت با نقدها و تفسیرهایی همراه بوده است، فیلمی اثرگذار که با فرم هنرمندانهای ارائه شده است. فضای فیلم «قاتل» از زمان سلسله تانگ در قرن نهم حکایت میکند و از زن جوانی میگوید که تحت آموزش رزمی یک راهبه میکوشد مفسدان درباری شهر ویبو را کشته و از میان بردارد. آخرین گزینه هدف او نیز حکمران ویبو یعنی شاه تیان است که نقش وی را چانگچن بازی میکند. از قضا، شاه تیان عموزاده این آدمکش جوان و همزمان نامزد اوست. نی ینینگ نام این قاتل جوان است که نقش آن را هنرپیشهای تایوانی به نام شو کی بازی میکند که البته به خاطر نقشش به عنوان بازیگر زن مقابل جیسون استاتهام در فیلم «ترانسپورتر 1» برای مخاطبینش شناخته شده است. در این فیلم نیز که کار سوم کی با هو محسوب میشود («مامبوی هزاره» در سال 2001 و «سهبار» در سال 2005) وی نقش فردی سایهوار و بیسر و صدا را بازی میکند که با لباس سر تا پا سیاهش در حاشیههاست. فیلم جدید فیلمساز تایوانی همراه با نکتهها و نقدهایی همراه بوده است؛ فیلمی اکشن که در آن عمده شدت و حدت و برخورد بین شخصیتها از این تصمیم که اقدام کنند یا نه ناشی میشود. تصویرهایی در این فیلم هست که ممکن است به شکل مانایی در چشم مخاطب به لحاظ عاطفی شعله بکشند: ینینگ در پشتپردهها، سواران مشعل بهدست در دشتی بیکران، رقص مرگ روی پشتبام و... . این فیلم از ژانر هنرهای رزمی است که بیشتر برای شاعران، آشپزها و احساسگرایان ساخته و پرداخته شده و احتمالا مورد پسند طرفداران فیلمهای رزمی نخواهد بود. بخشی از مشکل کار هو شیائو شین اینجاست که سبک کارش با محتوا و مواد کارش ناهمخوان و عجیب و غریب است. فیلمهای وی از سرعت آرام همراه با لحظاتی تأملبرانگیز برخوردار است. او مثل فشنگ از درها و راهروها رد میشود؛ بازیگرانش اغلب به طور غیرمستقیم با هم ارتباط برقرار میکنند و بر ژستها و حرکات صورت اتکا میکنند. در واقع وی توانایی نامنظم و ناهماهنگی در برانگیختن لحظات درنگ و تامل در مخاطب دارد. ولی در اینجا به نظر نمیرسد کسی شخصیت یا چهره باشد. بیشتر صحنهها در دربار مجلل حکمران اتفاق میافتد، در اتاقهایی که ظاهرا هر کسی (غیر از خدمتکاران) با دقت نشست و برخاست میکند. توطئه دربار خط داستانی پیچیدهای دارد (که زیاد جالب هم نیست) و فیلم را در خود غرق میکند و بدین ترتیب ماجرای گذشته شخصیت آدمکش با شاه تیان رفتهرفته آشکار میشود که البته داستان را اندکی جذابتر میکند. روی هم رفته، فیلم «قاتل» صحنههای لذتبخش هم دارد. همکار قدیمی و تصویربردار هو، مارک لی پینگ، از سکانسهایی تصویربرداری کرده که میتواند این فیلم را جلوهگرترین فیلم سال کند. طراحی لباس و بسیاری از جنبههای فنی فیلم نیز فوقالعاده است. تاکید کارگردان بر حضور صداهای طبیعی - مثل صدای وزش نسیم، خشخش برگ درختان، قدم زدن روی علفها و صدای سم اسبان در حال دویدن- مخصوصا در صحنههای باز و بیرون از اتاقها نیز نکته مثبتی است که تقریبا فضای تعمق و تفکر به فیلم میبخشد. این اثر با طراحی صحنه و لباس هوارنگ ورن و تصویربرداری مارک لی پینگ از زیبایی خوبی برخوردار شده است. مناظر شگفتانگیزی که عمدتا در شمال شرق چین، سخت و خشن بوده لیکن با جریان نامحسوسی از ظرافت همراه است. اوج رویارویی بین ینیانگ و ژیاژین راهبه در لبه پرتگاه رخ میدهد که مه به صحنه میغلتد و آنها را در بر میگیرد. خشونت در این فیلم به هنگام فوران بسیار غیرمنتظره و تقریبا خارج از گوشه دید دوربین بروز میکند همانگونه که ضرب و شتم و جراحت در دنیای واقعی رخ میدهد. در سایر ابعاد نیز همزمان که این فیلم در حالت خلسه و از خود بیخودشدگی با حرکات آهسته ظاهر میشود، همکاران هو خلأهای گفتوگویی را که داستان به آنجا میرود پر میکنند. تصویربردار نیز کار خود را با فیلم 35 میلیمتری بهشکلی باورنکردنی انجام میدهد بهطوریکه منظره کوههای وودانگ استان هوبی چین را در تصاویر مملو از غبار شکار میکند گویی که از سپیدهدم زمان از لنز دوربین سرازیر میشوند. با این حال، به نظر میرسد هو شیائو شین به توضیح چیزها چندان اعتقادی ندارد و دوست دارد مرکز تخیل خود را از تعادل سنتیای که به سمت «خوانش» تصویری آسان میرود فاصله دهد. برخی منتقدان فیلم «قاتل» را به اثر ارزشمند «باری لیندون» ساخته استنلی کوبریک تشبیه کردهاند؛ شباهت در کنترل مطلق آن، در بیعلاقگی به روایت و انتظارات مخاطبان و در اعتقاد آن به برتری و رجحان تصویر. ولی اثر کوبریک میتواند شبیه کار یک کارگردان برجسته باشد و «قاتل» نیز همانند دیگر کارهای هو کاری هنری، ظریف و دستهجمعی است که در آن هر کسی یک قلم مو بهدست میگیرد تا قسمتی از فیلم را به تصویر بکشد. اگرچه فیلم «قاتل» به سان گلوله توپ در نرفتهای است که سر و صدایی نکرده، امید آن میرود هوی 68 ساله بتواند برای کار بعدی خود به همین زودیها آستینی بالا بزند. 10 سال صبر کردن برای دیدن یک اثر دیگر از این کارگردان متفاوت و خاص خیلی زیاد است. ارسال به دوستان
تأملی بر علمی بودن یا سینمایی بودن فیلم «مریخی»
در خدمت و خیانت سینما
فیلم «مریخی» ساخته فیلمساز کهنهکاری چون ریدلی اسکات از جمله آثار قابل توجه و بحثبرانگیز سال 2015 سینمای جهان بود که نقد و نظرات متعددی را به همراه داشت و البته بیشتر نظرگاهها رویهای مقبولانه بر این اثر را دنبال میکردند و حتی برخی این اثر علمی- تخیلی را بهترین ساخته سینمایی در سال ۲۰۱۵ میدانند. یادداشت حاضر نگاهی متفاوت بر این اثر قابل توجه داشته و سعی دارد به این مساله بپردازد که ساختار مبتنی بر علمگرایی در این فیلم تا چه حد ساختار روایی فیلم را تحتالشعاع قرار داده است؟ شاید دلیل این همه تعریف و تمجید از فیلم «مریخی»، آخرین فیلم ریدلی اسکات این باشد که ظاهری فریبنده دارد و جذابیت و شکل متفاوتی از آثار علمی- تخیلی یافته است، به نحوی که سازندگانش، فیلم را در بخش درام کمدی برای جوایز اسکار و گلدنگلوب معرفی کردند، چرا که واقعا بعضی از شوخیهای «مریخی» در قالب یک فیلم حساس فضایی، غیرمنتظره است؛ از آن جوک مربوط به میزگرد محرمانه «ارباب حلقهها» که با حضور «شان بین» تاثیر بیشتری پیدا کرده تا شوخیهایی که افراد ناسا روی زمین با موقعیت مرگبار مارک واتنی میکنند. این وسط، فضانورد گرفتار با گوش دادن به موسیقی دیسکو از زندگی تنهایی بر سطح یک سیاره خوش میگذراند! و دوستان و همکاران و کشورهای روی زمین نهتنها مشکلی برای هم ایجاد نمیکنند، بلکه حاضرند برای نجات یکدیگر خود را به کشتن دهند! و از جایی به بعد به این نتیجه میرسید که ریدلی اسکات با «مریخی» خواسته وارد مسیر متضادی نسبت به دیگر فیلمهای علمی- تخیلی شود و دنیایی اتوپیایی را به تصویر بکشد که در آن همهچیز در امن و امان بوده و انسانها نیز علاوهبر حل مشکلات سیاسیشان، توانایی بالایی در کنترل ذهنشان و شوخی کردن با دشوارترین ماموریتها و شرایط دارند. از این رو، شاید با دیدن اتمسفر سرخوشانه حاکم بر فیلم به این نتیجه برسید که فیلم در سخره گرفتن زمین و زمان موفق عمل کرده است. «مریخی» اما یکی از ناامیدکنندهترین آثار ۲۰۱۵ خواهد بود. دلیل این ادعا دور بودن نگاه آیندهگرایانه اثر از تامل و تفکری بنیادین است و همه چیز درباره آینده بشریت و نیز علم و جستوجوی انسانها در فضای بیانتهای هستی در حد چند دیالوگ و شوخی تصویری باقی مانده و فراتر نمیرود. این در حالی است که یک اثر هنری خوب وقتی تاثیرگذار میشود و میتواند پیامش را همچون یک میخ بر قلب بیننده بگذارد که او را به فکر وا دارد و ذهنش را به چالش بکشد و بگذارد او از دل تصاویر و صداهایی که میشنود، معانی و مفاهیمی خاص بیرون بکشد و البته این تفکر نهفته در اثر منافاتی با بخش جاذبهمند و سرگرمکننده اثر ندارد. اگر به جستوجوی منبع اقتباسی اثر برویم، خواهیم دید که کتاب اندی ویر که فیلم از روی آن برداشت شده هم چندان اثر مکتوب قابل توجهی در زمینه داستانگویی و شخصیتپردازی نیست. اگرچه لحن کتاب مثل فیلم با شوخی شروع شده و ادامه پیدا میکند اما بیشتر از اینکه شخصیتمحور باشد، یک داستان خیالی براساس علم حقیقی است. یعنی ما بیشتر از اینکه درباره شخصیت مارک واتنی بخوانیم و با نحوه کنار آمدن روحی و روانیاش بعد از زندانی شدن بر سطح یک سیاره بیآب و علف اطلاعات بهدست آوریم، با یک مشت توضیحات و اصطلاحات سخت علمی طرف هستیم. همچنین نوع ساختاری که برای کتاب انتخاب شده است، داستان را از هرگونه هیجان و تنش احتمالی تهی میکند. ساختار نگارشی کتاب مثل یادداشتهایی است که شما در بازیهای ویدئویی پیدا میکنید. مثلا در جایی از کتاب مارک میگوید که من فردا باید خودم را به فلان ایستگاه متروکه مریخ برسانم و توضیح میدهد که چه خطراتی او را در این سفر تهدید میکند. فصل بعدی کتاب از جایی شروع میشود که او به آن ایستگاه رسیده و حالا برای ما توضیح میدهد که چگونه موفق شده است. خب! طبیعتا وقتی قهرمان صحیح و سالم به مقصد رسیده باشد، آن توضیحات به هیچ دردی نمیخورد و هیچ شک و تردید و هیجانی نمیتواند درباره سرنوشت پروتاگونیست برانگیزد. ریدلی اسکات، فیلمساز متبحری است که زمانی با دست بردن در پایانبندی «بلید رانر» داستان فوقالعاده فیلیپ کی. دیک را یک مرحله بالاتر برد و پیچیدهتر کرد. اما در «مریخی» هیچ تلاشی برای پر کردن حفرههای منبع اصلی نکرده و در آن خبری از آن ظرافت و دقت موشکافانه نیست. شاید پس از دیدن «مریخی» هیجانزده و راضی باشید اما کافی است گوشهای بنشینید و به بخشهای مختلف فیلم فکر کنید تا متوجه شوید چه زاویههای حیاتی و دلانگیزی از این داستان ناگفته رها شده است. یکی از این «ناگفتهها» شرح واقعی وضعیت روحی و روانی پروتاگونیستش است. زندگی و دنیای درونی مارک واتنی کاملا نادیده گرفته شده است. مارک برخی اوقات با دوربینهای اطرافش حرف میزند اما این حرفها ذرهای به شخصیت او اضافه نمیکند. گویی اسکات رسما هیچ علاقهای به نمایش درون آشفته مارک از نظر احساسی و روانشناسانه و اینکه اصلا مارک «چه کسی» است، ندارد. اینجا یاد و خاطره اثر ماندگار سینمای علمی- تخیلی یعنی «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» ساخته استنلی کوبریک زنده میشود که در فضاسازی وحشت کلاستروفوبیک / کیهانی بینظیر است. آن فیلم هم بیشتر از اینکه شخصیتمحور باشد، پیرنگمحور است. انگار فضانوردان فیلم نماینده تمام بشریت هستند. در «مریخی» اما «علم» و استفاده از آن در مرکز همهچیز قرار دارد. مارک یک گیاهشناس است که برای شروع توانایی بالایی در جراحی از خودش نشان میدهد. او مثل حرفهایها در سوراخ شکمش میچرخد، آن را بخیه میزند و خبری از خطر عفونت هم نیست. کمکم متوجه میشوید تمام لحظات مهم فیلم ربطی به کاراکترها ندارد، بلکه مربوط به کشفهایشان میشود. از دستکاری ماشینش برای افزایش شارژ باتری تا پیدا کردن یک دستگاه ارتباطی قدیمی و ارتباط برقرار کردن با زمین. «مریخی» چنین فیلمی است؛ در ستایش دانش و دور از ساختار روایی، بیتوجه به شخصیتپردازی و میزانسنهای ترکیبی. همه چیز در این فیلم در خدمت دانش و البته ناساست و دور از ظرایف زیباییشناسانه سینما. در این زمینه، «جاذبه» آلفونسو کوآرون را به یاد بیاورد که ثانیه ثانیهاش یک سفر نفسگیر است که در کنار نمایش زیبایی فضا، بعد وحشتناکش را نیز به بیننده نشان میدهد. البته در مواردی از فیلم میتوان به نشانههایی از پرداخت ایمان آدمی رسید. برای مثال میتوان به وقتی اشاره کرد که مارک برای آتش درست کردن مجبور است صلیب چوبی مارتینز را بسوزاند. این صحنه اگرچه سطحی اجرا میشود اما این یکی از اولین و آخرین دفعاتی است که فیلم، علم را با خصوصیات انسانی ترکیب میکند. این صحنه آغاز فوقالعادهای برای مطرح ساختن و پرورش این سوال است که آیا با پیشرفت علم و نقش آن در زندگی روزمره انسانها، تکنولوژی بالاخره جای دین و مذهب را میگیرد؟ متاسفانه فیلم هرگز برای صحبت درباره چنین مساله جذاب و مهمی بازنمیگردد. صحنه دیگر هنگامی است که یکی از کارکنان ناسا در حین یکی از لحظات حساس فیلم از وینسنت کاپور (چیوتل اجیفور) میپرسد، آیا به خدا اعتقاد دارد و او هم جواب میدهد: «بابام هندو بود، مادرم هم غسل تعمید میداد، پس من به یه چیزایی اعتقاد دارم». تقریبا تمام لحظات مهم فیلم به کشفهای علمی، محاسباتی، مهندسی و ریاضیوار کاراکترها مربوط میشود، انگار چیزی به جز مهارتهای فنی آنها اهمیت ندارد. فیلم هیچ علاقهای به لایههای عمیقتر کاراکترها نشان نمیدهد و فقط روی نقش و عملکرد آنها در عملیات نجات مارک تمرکز میکند. نمیدانم، شاید ریدلی اسکات خواسته از این طریق تمام دنیا را در یک واحد ادغام کند و نشان دهد راه پیشرفت بشریت در میان ستارهها، همکاری با یکدیگر است. اما خب! این موضوع در طول فیلم بیشتر تبلیغاتی و ایدئولوژیک به نظر میرسد. «مریخی» میتوانست در کنار «بلید رانر»، «بیگانه» و «پرومتئوس» به یکی دیگر از علمی- تخیلیهای دگرگونکننده و بهیادماندنی کارنامه ریدلی اسکات بدل شود اما تمرکز افراطی و کورکورانه فیلم بر دستاوردهای فنی و علمی ضربه بدی به نتیجه نهایی وارد آورده است، چون علم رسما جای بقیه اجزای مهمتر داستان را گرفته است. از عدم وجود پیچیدگی شخصیتی و ارتباطات احساسی، روانی، هویتی و فرهنگی گرفته تا سر باز زدن از صحبت درباره پسزمینه داستانی، بلندپروازیها و چیزی که شخصیتها را به جنبش وا میدارد. فیلم «مریخی» شاید نحوه تلاش واتنی برای زنده ماندن را براساس مستندات علمی روایت میکند اما فراموش میکند به عناصر لازم دیگر چنین داستانی بپردازد. اول اینکه یک داستان خوب، قبل از هرچیز یک شخصیت درگیرکننده و عمیق میخواهد و دوم اینکه مطمئنا کسی که در جایی دورافتاده در حد سیارهای دیگر گرفتار میشود، نیازهای مهمی دارد که باید عنوان شود اما فیلم به سرعت از بررسی وضعیت روانی واتنی عبور میکند و یک راست سراغ علمبازیهایش میرود. چرا؟ چون ناسا باید با این فیلم تبلیغات خودش را کند و نشان دادن استیصال، بیچارگی و زوال فضانورد را در تبلیغات تاب نمیآورد! ارسال به دوستان
اخبار
«بازگشت کبوتر با شاخه زیتون» در جشنواره موسیقی فجر ارسال به دوستان
رویدادها
عرضه کتاب صوتی «خانواده» در نمایشگاه رسانههای دیجیتال ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|