|
نگاهی به فیلمهای اکرانشده در روز سوم جشنواره سیوپنجم فجر
حماسه ویلاییها
گروه فرهنگ و هنر:«ویلاییها» با سالن پر، پدیده این چند شب اکرانهای برج میلاد بود. خیلیها میگفتند: بالاخره یک فیلم دیدیم! روایتی متفاوت از دفاعمقدس. روایتی کمنقص، زنانه و سینمایی. ویلاییهای «منیره قیدی» در شب سوم توانست با استقبال خوب مخاطبان همراه شود. فیلمهای دیگر روز سوم اکرانهای کاخ جشنواره ماجان، دریاچه ماهی و نگار بودند. «ماجان» که روایتی از یک عشق مادرانه است، به جهت داستان و توانمندی سینمایی به فیلمهای بعدازظهر جمعهای سیما بیشتر شباهت دارد تا یک سینمایی پروپاقرص. «دریاچه ماهی» هم یکی دیگر از روایتهای متوسط دفاعمقدسی بود که آنچنان مورد استقبال قرار نگرفت». «نگار» رامبد جوان فرم محض بود و داستان پیچیدگیهای یک فیلم سینمایی را نداشت. اگرچه یک تجربه نسبتا جدید برای سینمای ایران است اما بیش از یک بار نمیشود به تماشای آن نشست. غافلگیریهای متعدد مخاطب آنچنانکه باید ذهن را به چالش نمیکشد. هدفی که شاید عوامل فیلم به دنبال آن بودهاند و محقق نشده است. ارسال به دوستان
روی زنانه جنگ
محسن شهمیرزادی: نگاه زنان به دنیا در سینما مغفول مانده، از آنجاییکه عمده کارگردانهای مطرح دنیا مرد بودهاند، نگاه آنها به دنیا نیز مردانه است اگرچه سوژه آنها زن باشد. بنابراین «ویلاییها» زمانی رسالت خود را محقق کرده که بتواند بازنمایی درستی از دنیای زنانه در جنگ داشته باشد، در واقع فیلم هنگامی موفق خواهد بود که مخاطب مرد نیز خود را در دنیایی زنانه تصور کند و با شخصیتهای زن فیلم همذاتپنداری کند. اگرچه ویلاییها با وجود فیلم اولی بودنش تاکنون تقریبا بهترین فیلم جشنواره شناخته شده است اما برای بازنمایی صحیح دنیای زنانه، هنوز قدمهای طی نشدهای دارد. ارسال به دوستان
ابهت زنانگی خانههای بدون مرد
محمدرضا کردلو: ویلاییها به جای تیتراژ شروع، یک نوشته داشت: «روایتی از صبوری همسران شهدا در شهرکهای مسکونی حاشیه جبهه». ادعای فیلم هم «یک روایت» است نه بیشتر. پس اگر کسی بگوید روایتها ناقصند، اساسا از سر این اشتباه این حرف را زده که خیال میکند، فیلم از «روایتها» تشکیل شده و نه «یک روایت». حال آنکه همه 95 دقیقه فیلم «یک روایت» است. همه زنهای قصه، با همه تفاوتهایشان «یک روایت» دارند؛ «روایت صبوری». روایت «ابهت زنانگی در خانههای بیمرد». در ویلاهایی که بمباران میشوند. ویلا معمولا همردیف با آرامش است و در میان عامه، آسودگی و راحتی و ویلا یک جورهایی مراعات نظیر دارند. اما منیره قیدی چه تضاد سینمایی و زیبایی ایجاد کرده است. در اندیمشک ویلاهای بدون مرد، با سختی و رنج و غم همردیفند و یک تعلیق مستمر. زنها در کنار یکدیگر اما تنهای تنها زندگی میکنند چون همسرانشان در کنارشان نیستند؛ پریشانی در جمعیت. شاید هر چند شب یکبار فقط یکی از خانهها «مرد» داشته باشند. بچههای زیادی منتظر پدرانشان هستند اما فقط یکی از پدرها آن هم چند روز یک بار به شهرک سر میزند. مردها که شهید میشوند، زنها تازه شروع میکنند و زندگی از «شروع زنانه» جریان پیدا میکند و ادامه مییابد. «سیما» (طناز طباطبایی) قرار است از ایران برود. چون همسرش داوود در جنگ است. مادربزرگ (ثریاقاسمی) بچهها را به ویلا میآورد تا مگر به داوود نزدیکتر باشند و پدرشان سراغی از آنها بگیرد. داوود در ماموریت است و نمیآید. سیما که به بهانه بچهها به «ویلا» آمده به سختی در میان «ویلاییها» شروع به زندگی میکند. یاد میگیرد مثل آنها سختی بکشد، زیر بمباران به سمت پناهگاه بدود. منتظر آمدن همسرش باشد. از اینکه با هر بار رسیدن «هایس» (آمبولانس) خبر شهادت همسرش را نمیشنود خوشحال شود و زندگی کند. خانم خیری (پریناز ایزدیار) فرمانده شهرک است و ویلاییهای دیگر از او حرفشنوی دارند اما وقتی شوهرش (صابر ابر) شهید میشود، او دیگر دلیلی برای ماندن ندارد؛ میرود. ویلاها میمانند و سیما که جای خانم خیری را میگیرد. مردها میروند. مردها شهید میشوند اما زنها میمانند، زندگی میکنند، زندگی میسازند و همه زندگی مدیون آنهاست. ویلاییها نشان میدهد اینکه «مرد از دامن زن به معراج میرود» تنها یک جمله نیست، توصیفی انسانی از مکتب است. مکتبی که هم مادر شهید و هم همسر شهید هر دو «منتظرند» و «صبور». ویلاییها توصیفی از یک مکتب است که در آن مردان وظیفهای دارند و زنان نیز وظیفهای! و دقیقا وظیفه زنان زمانی بیشتر میشود که مردها نیستند. تکلیف زنان زمانی سختتر میشود که مردها نیستند. در این بین انتظار بسیار غریب است. انتظار زنانه، انتظار مادرانه، انتظار همسرانه و از همه غریبتر انتظار کودکانه! و ویلاییها چقدر در توصیف این انتظار موفق است. ارسال به دوستان
کرامتی که نیست!
محسن خسروی: ساخت فیلم اشراقی نیاز به «جرات»، «سواد» و «اخلاص» دارد که اگر پای هر کدام از آنها لنگ بزند، فیلم سقوط مستقیمی خواهد داشت، به همین دلیل است که بسیاری ترجیح میدهند موضوعات دیگری را برای اثر سینمایی خود انتخاب کنند. کودکی که از بدو تولد میتواند آینده را ببیند، در جوانی با «جنازهها» سخن بگوید و در پیری عارف بالله شود، در حالی که این توانایی از کودکی در او بوده و برای رسیدن به آن نیاز به هیچگونه تهجد و معنویتی نداشته است. مریم دوستی تخیل خود را برای سینماییسازی موضوعی معنوی دخیل کرده است، تخیلی که نسبتی با واقعیت نداشته، زیرا هیچ کدام از عرفا «چشم برزخی» و مقام والای خود را در بدو تولد به همراه نداشتهاند. دریاچه ماهی در نهایت میتواند یک فانتزی از دنیای غیرمعنوی باشد که ماوراءالطبیعه در آن دخالت دارد. از سوی دیگر اسطوره هیچوقت نمیتواند براحتی راوی فیلم باشد، اساسا هاله قداست زمانی ایجاد میشود که ما همه چیز را درباره او ندانیم و دیگران به اندازه فهم خود از آن روایت داشته باشند. شاید بتوان گفت نهتنها سینما که هیچ رسانهای اقتضا ندارد که قهرمان مقدس، خود راوی زندگیاش باشد، زیرا در آن صورت مجبوریم به ریا و شعارزدگی روآوریم. تخیل بیتوجه به واقعیت و از سویی ندانستن زبان سینما در پرورش قهرمان مقدس، «دریاچه ماهی» را ریاکار و ناتوان جلوه داده است. «عرفان بیجامعه»، از معضلات بزرگ در پرداختن به مساله معنویت است که سالها روایت دفاعمقدس را تسخیر کرده بود. زندگی در عزلت یا همان گلخانه بیرون از شهر، متفاوت بودن از همه انسانها و داشتن ویژگیهایی که هیچگاه اکتسابی نبوده از جمله نشانههایی است که همواره برای «انسان عارف» به کار برده میشود، روایتهایی که شهدا را نیز دست نیافتنی کرده و از آنها «اسطورههای غیر قابل دسترس» میسازد. این درحالی است که نهتنها عرفا، بلکه ائمه و خاندان پیامبر نیز همواره از بطن مردم و به ظاهر شبیه آنها بودهاند، پوشش، خوراک، مسکن و تعاملات اجتماعی آنها دور از عامه مردم نیست، کما اینکه شهدا هم از این قاعده مستثنا نبودهاند اما با استمداد تخیل، ساختن شخصیتی اسطورهای در جامعه امروزی نه تنها «دریاچه ماهی» را غیرباورپذیر میسازد، بلکه بر روایتهای شهدای غیر قابل دسترس میافزاید و هر روز نسل جدید را از دستیابی به مقامات معنوی دور میکند. باید پذیرفت هر «دریاچه ماهی» یک «ضدگلوله خلق میکند»، هر افراطی، تفریطی دارد و این جمله شهید آوینی را باید سرلوحه قرار داد که اگرچه مضمون، اخلاقی و دینی باشد اما عدم احاطه بر تکنیک سینما، فیلم را «مبتذل» میسازد. ارسال به دوستان
چرا فیلم میسازیم؟
محمد رضوانیپور: «ماجان» دارای اغلب استانداردهایی است که یک فیلم را تبدیل به گزینهای مناسب برای پر کردن کنداکتور آخر هفته شبکههای سیما میکند. یک قصه کلیشهای و پرسوز و گداز که میتواند به مخاطب تضمین دهد نیازی نیست «حواس جمع» پای فیلم بنشیند. درست مانند یک اُپرای صابونی در تلویزیون. فیلم یک آنتاگونیست شرور دارد و صرفاً از همان نان میخورد، البته اگر نان و آبی در کار باشد! فیلمنامهنویس با خلق این کاراکتر دیوصفت یعنی هاشم (فرهاد اصلانی) و قرار دادن او بر سر راه مادر و پسر معصوم، این فرصت را به خود داده تا درامپردازی کند. نقشه مشخص است: تحریک احساسات مخاطب از طریق نمایش پیدرپی مظلومیتهای مادر و پسر آن هم در قالبی خامدستانه از یک سو و مانعتراشیهای آدمبده قصه در مسیر زندگی این دو فرشته از سوی دیگر. به طور کلی قصهگو بودن یک فیلم فینفسه نهتنها عیب نیست، بلکه حتی غنیمتی است برای سینمای کمرمق ایران اما بحث بر سر این است که واقعاً چرا فیلمساز پیش از ساخت اثرش به این مساله فکر نکرده که فیلمنامه «ماجان» فاقد بداعت، اصالت و جاذبهای است که بتواند با تکیه بر آن، در حد و قواره یک درام متوسط سینمایی ظاهر شود؟ این مشکل وقتی تبدیل به یک معضل میشود که فیلم در پایانبندی همان اندوخته ناچیز خود را هم از دست میدهد. پایان فیلم آنقدر پرت هست که انگار میان ضبط راشهای سکانس پایانی و مابقی فیلم مدت زمان زیادی فاصله افتاده است! شخصیتمحوری فیلم یعنی مولود(ماجان) به کلی در حاشیه گم و سرنوشت این خانواده نیز به حال خود رها میشود. هیولای فیلم هم لب ساحل آبغوره گرفته و لابد پشیمان شده، شاید هم نه. مگر فرقی میکند؟ اگر فردی بیاطلاع از تمام فیلم فقط به تماشای چند پلان آخر بنشیند و به دکوپاژ دقت کند، به احتمال زیاد تصور میکند این زن و مرد عاشق یکدیگر هستند و اکنون بعد از پشتسر گذاشتن مصائبی لب ساحل نشستهاند تا درد و دل کنند. بهعلاوه، بعد از مواجهه با حرکت کرین در پلان آخر، دیگر حتماً مطمئن میشود که عشق این دو نفر آسمانی است! ارسال به دوستان
ایده «ماهی و گربه»ای «نگار»
محسن دریالعل: فرم، فرم، فرم. خلاصه تمام اتفاقات و رویدادهای نگار همین است. بازیهای فرمی که هدف خاصی برای آنها نمیتوان متصور شد و صرفا قرار است تجربهای تازه در سینمای ایران رقم بخورد. روایتهای موازی و دایرهوار و تکرارپذیر. تجربه و دیدن یک اتفاق از جایگاهها و تجربههای مختلف و ایجاد فضایی مالیخولیایی. هدف تنها انجام تجربهای جدید است؛ همین. دیگر حرفی درباره نگار نمیتوان زد. حتما نوشتن چنین فیلمنامهای کار دشواری است. قرار نیست اتفاقات دلایل علی و معلولی خاصی را دنبال کند، فقط قرار است غافلگیریهای پیدرپی با سیکلهای زمانی و مکانی متناوب و جابهجا شدن شخصیتها، مخاطب را شوکه کند؛ بیهیچ منطق روایی. صداهای ناگهانی، ورود و خروجهای ذهنی شخصیتها به زمانهای مختلف و اکشن و تعقیب و گریز همه مسیر غافلگیری را دنبال میکند تا مخاطب قبول کند تسلط فیلمساز بر تمام ارکان فیلم ذهنیش کامل است. البته این ادعای فیلمساز است که باید بیشتر روی آن فکر کرد. در واقع ایده نگار برگرفته از فیلم تجربی «ماهی و گربه» شهرام مکری است؛ سیکل زمانی و مکانی که در آنجا در یک برداشت ضبط شده بود. «نگار» نیز به تقلید از آن سعی کرده با بازیهای فرمی همان حال و هوای مالیخولیایی و وهمانگیز را القا کند، البته با فرمی مخاطبپسندتر و تکنیکی که سعی میکند خود را به رخ بیننده بکشد. رونمایی از یک اتفاق در سیکلهای زمانی مختلف در مکانهای تکراری که نتیجه را به الگوی اولیه نزدیک میکند. نتیجه، محصول قابل ملاحظهای از آب درآمده که فقط به یک بار دیدن میارزد، البته یک بار دیدن هم شاید زیاد باشد، دیدن نصف فیلم کفایت میکند، چرا که بعد از گذشت نیمی از فیلم این تجربه جدید به تکرار میافتد و حرفی برای گفتن نمیماند جز به نتیجه رساندن و جمعبندی داستان و تمام کردن قصه. در مجموع «نگار» تجربه جدیدی است که بیش از هر مخاطبی برای تیم فیلمساز قابل ملاحظه و توجه است. همچنین برای جشنوارهها و مخاطبان خاص جشنوارهای. ارسال به دوستان
اخبار
برگزیدگان جشنواره تئاتر فجر اعلام شدند ارسال به دوستان
رویدادها
در اختتامیه سومین دوره شبهای شعر انقلاب صورت گرفت ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|