استاد غلامرضا شکوهی، شاعر پیشکسوت دارفانی را وداع گفت
که در مقام رضا باش وز قضا مگریز
گروه فرهنگ و هنر: استاد غلامرضا شکوهی از شاعران برجسته خراسان شامگاه دهم مرداد بر اثر ایست قلبی درگذشت. به گزارش «وطن امروز»، استاد شکوهی برای حضور در مراسم «مقام رضا» به تهران آمده بود. وی پس از آنکه آخرین شعر خود را در منقبت حضرت رضا(ع) قرائت کرد حین بازگشت به مشهد دارفانی را وداع گفت. مرحوم غلامرضا شکوهی متولد سال 1328 در تربتجام و عضو شورای شعر انجمن ادبی رضوی موسسه آفرینشهای هنری بود. از وی اشعار بسیاری در مدح حضرت امام رضا(ع) به یادگار مانده که تناسب اسم ایشان با هشتمین امام، ارادت دوچندانی را به آستان مقدس رضوی رقم زده است. شکوهی در یکی از اشعارش به این تناسب اشاره کرده و سروده بود:
پیش تو دست مثل علف میزنم
به خاک چون سرو، سر به سوی ثریا نمیکنم
نامم اگر غلامرضا هست، خویش را
با نردبان اسم تو بالا نمیکنم
در مراسم تقدیر از استاد غلامرضا شکوهی که یک روز قبل از درگذشت وی صورت پذیرفته بود، مجری برنامه اعلام کرد استاد چندی قبل عمل جراحی چشم داشته و با مشقت فراوان قبول دعوت کرده و در مقام شعرخوانی برای امام رضا حاضر شده است. زمانی که استاد پشت تریبون رفت تا شعرش را بخواند لحظاتی اندک تعادل خود را از دست داده و در حال افتادن بود که با کمک مجری برنامه و یکی دیگر از همراهان به اصرار خود ایستاده و به شعرخوانی ادامه داد. استاد در این لحظه عنوان کرد به دلیل نشستن طولانی در جلسه با افت فشار مواجه شده و مساله خاصی نیست و حاضر به ترک تریبون نشد تا شعر خود را تقدیم محضر امام رضا (ع) کند. در ادامه روایتی از زندگی ایشان و اشاراتی از شاعران و اهالی فرهنگ و هنر پیرامون استاد غلامرضا شکوهی میخوانیم.
مرگ پایان کبوتر نیست!
علیرضا قزوه در صفحه شخصیاش در فضای مجازی در یادداشتی کوتاه از آخرین لحظات حیات مادی مرحوم شکوهی نوشت:
مرگ حق است
مرگ پایان کبوتر نیست!
از مقام رضا یکراست رفت به آسمان!
دیشب اشهدش را با سلام به امام زمان گفت! درست همین وقتها! مرتضی امیری و امین اکبری از پارک اندیشه رسانده بودندش به بیمارستان و زنگ زدند که خودت را برسان به بیمارستان رسالت و از دیشب تا همین ساعت قبل قلب مهربانش میزد اما مرگ مغزی کار خودش را کرد.
تو رفتهای و زمین بیشکوهتر شده است...
محمدمهدی سیار از جمله نخستین شاعرانی بود که با بیان خاطرهای نسبت به درگذشت استاد شکوهی واکنش نشان داد: دیشبش در حرم دیدمش. در شب شعر گوهرشاد. غلامرضا شکوهی با همان شکوه و فروتنی و همان حسی که زبان حالش جز این بیت درخشان خودش نمیتوانست باشد: بندی به پای دارم و باری گران به دوش/ در حیرتم که شهره به بیبند و باریام.... حال جسمانیاش اما چندان مساعد نبود و گمان نمیکردم فردا بتواند برای شب شعر «مقام رضا» تهران بیاید و مراسمی که شهرستان ادب و آستان قدس برای تجلیل از او تدارک دیده بودند اما آمد. همه که شعر خواندیم مرتضی امیریاسفندقه از او دعوت کرد تا هم برای تجلیل و هم برای شعرخوانی روی سن بیاید و او را شکوه شعر امروز خواند. آرام آرام از پلهها بالا رفت... همین که پشت تریبون ایستاد ناگهان زانوانش سست شد و قامتش لرزید. چیزی نمانده بود بالای بلندش زمین بیفتد که امیری بازویش را گرفت، خودش هم محکم ایستاد و همه را آرام کرد و گفت: چیزی نشده فقط سرم کمی گیج رفت... غزلی خواند؛ چه غزلی و چه باصفا هم خواند:
ذکر پابوس شما از لب باران میریخت
ابر هم زیر قدمهای شما جان میریخت
هر چه درد است به امید دوا آمده بود
از کف دست دعای همه درمان میریخت...
بعد هم پرچم حرم را آوردند و صدای نقارهها پیچید توی سالن... دقایقی بعد از آن در حیاط فرهنگسرای اندیشه... امیری میگفت بیتاب چشم میگرداند، انگار دنبال چیزی میگشت، دستش را به درختی تکیه داد و آرام افتاد و دیگر برنخاست... امیری میگفت حسین منزوی همیشه معتقد بود در همین حیاط حادثهای عظیم سراغش خواهد آمد... حالا مدام این عبارت در ذهنم میچرخد: همه از رضاییم و به سوی رضا میرویم... .
بمیرم آن همه احساس بیتعلق را
قاسم صرافان، از شاعران کشور با بازنشر ابیاتی ماندگار از شکوهی نسبت به خبر درگذشت این شاعر پیشکسوت و خوشقریحه اظهار تاسف کرده است:
«توان واژه کجا و مدیح گفتن او
قلم قناری گنگی است در سرودن او
کشاندنش به صحاری شعر ممکن نیست
کمیت معجزه لنگ است پیش توسن او
چه دختری که پدر پشت بوسهها میدید
کلید گلشن فردوس را به گردن او
چه همسری که برای علی به حظ حضور
طلوع باور معراج داشت دیدن او
چه مادری که به تفسیر روز عاشورا
حریم مدرسه کربلاست دامن او
بمیرم آن همه احساس بیتعلق را
که بار پیرهنی را نمیکشد تن او
دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد
حیا چه میکشد از چلچراغ شیون او
از آن ز دیده ما در حجاب خواهد ماند
که چشم را نزند آفتاب مدفن او»
جهان وسیع شاعران را محدود نکنیم
محمدکاظم کاظمی نیز با اشاره به درگذشت مرحوم شکوهی، مطلبی انتقادی منباب «آیینی» خواندن این شاعر در صفحه شخصیاش منتشر کرد و نوشت: غلامرضا شکوهی غزلسرای نامدار خراسان درگذشت. او شاعری بود آزاده، با سلوکی خاص خود و دور از حاشیهها، جریانها، دستهها و گروههای رایج. هم غزل عاشقانه میگفت، هم شعر مذهبی میگفت و هر چه میگفت، سخن دل او بود. از همین امروز در جایهای مختلف میبینیم که او را با قید «شاعر آیینی» مطرح میکنند، با این تصور که این کار خدمتی به او است. ولی به نظر من این جفایی است که بر این شاعر گرانقدر روا میداریم که کارنامه شعرش را در محتوایی خاص (ولو محتوایی ارجمند و ستودنی) مقید و خلاصه میسازیم. بیاییم و شاعرانی را که جهان شعری وسیع و متنوعی دارند، محدود نکنیم. بگذاریم که به تعبیر نیمایوشیج، این شاعران رودخانههایی باشند که همه بتوانند از آنها آب بردارند.
شکوهی، شکوه شعر خراسان
همچنین محسن مومنیشریف، رئیس حوزه هنری در پیامی به مناسبت درگذشت غلامرضا شکوهی، از این شاعر با عنوان «شکوه شعر خراسان» یاد کرد. وی در پیام خود که از جانب حوزه هنری منتشر شده است، نوشت: «استاد غلامرضا شکوهی، شکوه شعر خراسان، به دیار بقا شتافت. درگذشت این شاعر پیشکسوت آیینی موجبات تألم فراوان و اندوه بیکران اهالی شعر و ادبیات را فراهم آورد. رحلت این مدیحهسرای آستان مقدس رضوی، در ایامی که متعلق به حضرت علی بن موسی الرضا(ع) است، نشانهای از طغرای قبولی است که بر کارنامه باشکوه شاعری ایشان رقم خورده است. حوزه هنری درگذشت این شاعر متعهد و توانا را خدمت خانواده مکرم و داغدار ایشان و اهالی شعر و ادبیات بویژه شاعران خراسان تسلیت عرض میکند و برای آن عزیز سفر کرده مغفرت الهی و شفاعت مولایش حضرت امام رضا(ع) را مسالت دارد».
آشنا با تبار توفان باش، بادها را به این و آن بگذار
گفتنی است مرحوم شکوهی در سال 92 شعری را در محضر رهبر انقلاب خواند که تحسین ایشان را در پی داشت. شعر مرحوم شکوهی در آن دیدار از این قرار بود:
پا به پای ستارهها بنشین، دست در دست آسمان بگذار
گاهگاهی هوایی خود باش، خاک را بهر خاکیان بگذار
دست بر طاق آسمان برسان، پنجه را در هلال ماه بپیچ
گاه بر سینه گذشته خویش، تیر غیبی در این کمان بگذار
مثل فریاد رعد در دل کوه، صخرههای ستبر را بشکن
آشنا با تبار توفان باش، بادها را به این و آن بگذار
ابر باش و سرود باران را در فضای بهار جاری کن
گریه را جمع در نگاهت کن، خنده در ضرب ناودان بگذار
میرود ساعت از برابر ما، خسته از لحظههای اندوهیم
ایستگاهی برای یک لبخند، در سراشیبی زمان بگذار
در هجوم تفکری مسموم، یک دو لبخند قسمت ما بود
تا گل خنده را هرس نکنند، روی لبهای خود نشان بگذار
همه رنگها عوض شدهاند، تو ولی در اتاق بیرنگی
سفرهای ساده نذر مهمان کن، عشق را هم به جای نان بگذار
کسی چنین که تو دستم گرفتهای نگرفت
از استاد غلامرضا شکوهی کتابهایی نظیر «یک ساغر نگاه» و «سرمهای در غزل» به یادگار مانده است. در این میان مجموعه اشعار آیینی غلامرضا شکوهی با نام «سرمه در چشم غزل» در 550 صفحه از انتشارات جمهوری منتشر شده است. در بخشی از این کتاب مدحی از امام رضا (ع) آمده است که در ادامه میخوانیم:
به درگهت چو غبار اوفتاده میآیم
اراده نیست مرا بیاراده میآیم
برآستان تو ای آستین معجزه ریز
به روی دست دلم را نهاده میآیم
چنان غبار به پیشت ز اشتیاق حضور
گهی سواره و گاهی پیاده میآیم
کسی چنین که تو دستم گرفتهای نگرفت
چو ذره دست به خورشید داده میآیم
اگر چه بر همه در میگشایی اما من
فقط به خاطر روی گشاده میآیم
حضور قامت شمعم ز کارگاه وجود
به پاس حرمت تو ایستاده میآیم
کبوترم که به منقار سجده محتاجم
چه دانه داده مرا یا نداده میآیم
آخرین تقدیر، آخرین تقدیم....
آخرین شعرخوانی استاد شکوهی شامگاه سهشنبه در شب شعر بزرگ «مقام رضا» بود که با همت موسسه شهرستان ادب برای پاسداشت ادبی ایام میلاد حضرت امام رضا علیهالسلام برگزار شده بود. در این مراسم که با حضور برترینهای شعر معاصر از سوی شهرستان ادب و آستان قدس رضوی برگزار شد، از استاد شکوهی به عنوان چهره برجسته شعر رضوی تقدیر به عمل آمد. و اما شعری که سهشنبه شب استاد شکوهی در آخرین شعرخوانی خود در ستایش امام رضا خواند:
ذکر پابوس شما از لب باران میریخت
ابر هم زیر قدمهای شما جان میریخت
هر چه درد است به امید دوا آمده بود
از کفِ دست دعای همه درمان میریخت
عطر در عطر در ایوان حرم میپیچید
بر سر دوش همه زُلف پریشان میریخت
نور در آینههای حَرَمت گُل میکاشت
از نگاه در و دیوار گُلستان میریخت
روی انگشت همه شوق دعا پر میزد
از ضریح دِلتان آیه احسان میریخت
چشم در قاب مفاتیح، تو را خط میبُرد
روی اسلیمی لب نام تو توفان میریخت
بَس که در کوچه دیدار غریب آمده بود
در شبستان حرم شام غریبان میریخت
روز بر قامت خورشید فلک، شب در ماه
نور از چشمه خورشید خراسان میریخت