|
کیهان: آلاحمد در ویلای شخصیاش مرد!
مرحوم «محمود گلابدرهای» که داستانواره «آقاجلال» او چند بار تجدید چاپ شد و تا اواخر عمر خود را «جوجه جلال» میخواند و به آن اصرار میکرد، در بخشی از گفتوگو با یادنامه آلاحمد، شماره سوم یادآور میگوید: «کیهان جفنگ نوشت «جلال آلاحمد در ویلای شخصیاش در شمال مرد!» یک تکه زمین توکلی داده بود به جلال و جلال با دست خودش خشت روی خشت گذاشته بود و به قول خودش عمارت کلاهفرنگی درست کرده بود و اینها نوشته بودند ویلای شخصی! از مردهاش هم دست برنمیداشتند. فضای سالهای 47 - 46 دنیا را برو ببین. هر روشنفکری یا باید سوسیالیست میبود یا عضو یکی از احزاب کمونیست دنیا. غیر از این بود، اصلا روشنفکر نبود، اروپایی و هندی و ایرانی هم نداشت. در چنین فضایی جلال آلاحمد کفر ابلیس را مرتکب شده و رفته گفته اسلام! معلوم است که باید پوستش را کند. همه به او فحش میدادند، حتی اینهایی که ادعا میکنند طرفدارش بودند و برایش سینهچاک میکنند. کسی نبود که مسخرهاش نکند. روشنفکرها که غوغا کردند». ارسال به دوستان
سقوط از درجه رفیع روشنفکری
جلال بسیاری از مقولاتی را که این جماعت (روشنفکران) قرار بود سالها از قبال آن نان بخورند و ادا و اطوار دربیاورند، از اثر انداخت. برخی تصور میکنند داوریهای سیاسی و تاریخی جلال در دهه 40، عامل مخالفت روشنفکرها با او است ولی من این طور فکر نمیکنم. این جماعت دغدغه آزادی و استبداد ندارند. چند نفر از اینها را اسم ببرم که برای «تهقیقات» و پژوهشهای عمیق و پردامنه خودشان، جایی را امنتر از ساحت شهبانوی هنرپرور پیدا نکردند و از او حقوق و خانه نگرفتند. مشکل اینجا بود که در زمانه ما و بویژه جلال، سکه روشنفکری را به نام مجموعهای از عشق و نفرتهای ثابت و کلیشهای ضرب زده بودند. جلال با داوریهایی که کرد، آن سکه را از اعتبار انداخت. او سعی داشت شرایط و بایستههای نگاه روشنفکرانه به وقایع را تغییر دهد. در آن روزگار اگر روشنفکری در تحلیل وقایع مشروطه یا تجددهای رضاخانی یا تحلیل نقش جریان مذهبی در تاریخ معاصر، از مرزی عبور میکرد و تحلیل او خلافآمد روزگار بود، رسما از حیطه روشنفکری بیرون میافتاد و از این درجه رفیع(!) ساقط میشد. (شمس آلاحمد، برادر جلال) ارسال به دوستان
علیه مذهبسازیهای خصوصی و دربسته
جلال با دوستان خود در رابطه با تحریف در دین و اعتقادات مردم هم تعارف نداشت. در اعتراض به مقالهای در باب «بهاییگری» در مجله راهنمای کتاب، به ایرج افشار، مدیرمسؤول این مجله نامهای نوشته که به قول سیدهادی خسروشاهی غیر از «خطاب طنز»، عتاب تندی هم دارد. او در نامه به ایرج افشار مینویسد: حضرت ایرج افشار! مدیرمسؤول مجله راهنمای کتاب... و اما بعد توجه سرکار را به 4 سطر آخر صفحه 231 از همین شماره شهریور 1345تان جلب میکنم (که در آن حضرت دکتر شاهپور راسخ فرموده: «و اخیرا نیز 2 جنبش مهم مذهبی- ایرانی جهانگیر شده است و...» و الخ). خواهش میکنم صراحت در کار بیاورید و یک شماره مخصوص در اختیار اصحابنا بگذارید تا علنا از مذهب جهانگیرشان دفاع کنند... به یادت میآورم که وقتی دارند مذهب رسمی مملکت را میکوبند و غالب مشاغل کلیدی در دست بهاییهاست... از سرکار قبیح است که زیر بال این اباطیل را بگیرید و این بنده خدا؛ «راسخ» که عمری جان کنده تا جامعهشناس شناخته شود، اینجوری خودش را لو میدهد. آخر این حضرت چطور جرأت میکند در دنیایی که هنوز سوسیالیسم و کمونیسم را با آن کبکبه و دبدبه از روس و اروپای شرقی تا چین و ماچین نمیتوان مذهب جهانگیر دانست، این مذهبسازی بسیار خصوصی و بسیار دربسته و بسیار قرتیساز و زداینده اصالتهای دینی را مذهب جهانگیر بنامد! جلال». ارسال به دوستان
یا اینطرفی هستی یا آنطرفی!
«سیدعبدالعلی دستغیب» از نزدیکان سالهای آخر جلال درباره انتقادهای بیتعارف آلاحمد به روشنفکری و کینه امثال «ابراهیم گلستان» و باقی همقطارانش از جلال میگوید: «آلاحمد قلمش گزنده بود، نامهای که به جمالزاده نوشته را بخوانید. خیلی گزنده است. خوشقلم بود. جز کسانی که غربزدگی را تحلیل فلسفی میکردند، حرفهای بقیه چندان مبنای علمی ندارد و بیشتر با آلاحمد تسویهحساب شخصی کردهاند. به هر حال آلاحمد آدمی بود که میگفت نویسنده باید جبههگیری کند. بالاخره یا اینطرفی هستی یا آنطرفی؛ وسط نمیشود بمانی. اگر با دستگاه مخالفی بیا به میدان، اگر هم موافقی چرا پنهان میکنی؟ برو بیشتر به دستگاه برس و بیشتر پول بگیر. آلاحمد به آنچه میگفت معتقد بود». دستغیب درباره نامه جلال به جمالزاده درست میگوید. او خیلی صریح و تند با امثال جمالزاده برخورد میکرد. گویا جمالزاده نقدی به «مدیر مدرسه» نوشته بود و در آن با تعابیری زننده، حرفهایی درباره کتاب آلاحمد داشت. آلاحمد به جمالزاده پاسخ تندی داده بود. او در بخشی از نامه خود مینویسد: «چرا نشستهاید و دست روی دست گذاشتهاید تا تاریخ معاصر وطنتان را جعل کنند و تحریف؟ این شتر قبل از همه، در خانه خود شما خواهد خوابید و همین شما مجبور خواهید شد برای اینکه نامی به نیکی در آن از شما ببرند، مجیز همان بیانی را بگویید که در سال ۲۵، ناظم دانشکده ادبیات بود و بیاشاره من و امثال من آب نمیخورد که شاگردی بودیم مثل همه شاگردها. لابد میگویید «عجب مملکتی است، آمدهایم ثواب کنیم، کبابمان میکنند! بیا و تقریظ ادبی بنویس و یک جوان ناشناس را مشهور کن» و از این حرفها... غافل از اینکه، آن قرتیبازیها، به درد همان فرنگستان شما میخورد... اینجا من و امثال من اگر گُهی میخوریم، فقط برای این است که امر به خودمان مشتبه نشود. مقامات ادبی و کنکورها و جایزهها، ارزانی شما و دنیای فرنگیشدهتان». ارسال به دوستان
روشنفکران؛ همیشه در آخرین دقایق، طرف سلطنت را گرفتهاند
امام خمینی(ره) در شانزده فروردین ۱۳۴۳ پس از آزادی از زندان به قم بازآمدند و جلال آلاحمد این نامه را 2 هفته پس از آزادی امام نوشته است از سرزمین وحی. این نامه در پی یورش ساواک به بیت حضرت امام در قم (در سال ۱۳۴۵) به یغما رفت و در پرونده جلال بایگانی شد. ارسال به دوستان
مزار جلال کجاست؟
دم غروبی بود که رسیدم به مسجد فیروزآبادی. شنیده بودم مزار جلال داخل مسجد است اما نمیدانستم کجای مسجد. مزار آیتالله فیروزآبادی، موسس مسجد و بیمارستان فیروزآبادی هم همانجا بود. نقل است که این نماینده دورههای دوم، سوم، ششم، هفتم و چهاردهم شورای ملی، حقوق دریافتیاش از مجلس را برای ساختن بیمارستان و مسجد فیروزآبادی در شهرری صرف کرد که به نام خودش مشهور شد. از خادمی که آنجا بود پرسیدم مزار جلال آلاحمد کجاست؟ کمی آنطرفتر از مزار آقای فیروزآبادی، روی سنگی سیاه با رنگ زرد امضای «جلال آلاحمد» است و 1348-1302. رنگ و رویش هم رفته است. شاید سادهترین سنگ مزاری است که دیدهام. پرسیدم کسی میآید برای فاتحهخوانی؟ گفت: گاهی جوانهای همسن و سال خودت میآیند! (دوستدار جلال- از محله شاه عبدالعظیم) ارسال به دوستان
گفتوگو با محمدرضا کائینی درباره حضور 80ساله جلال در ادبیات و روشنفکری ایرانی
منتظر انقلاب بود
اشاره: دشمنی با آلاحمد تمامی ندارد. کینه شتری مافیای ادبیات از آلاحمد را میتوان در چینش ویترین کتابفروشیهای روبهروی دانشگاه تهران تماشا کرد. آنجا که کتاب فلان شاعر سطحیگو و گمنام روشنفکری را در چند مجلد در طبقه دوم گذاشته و کتاب زندگینامه فلان مجسمهساز که حتی شاگرد مغازه کتابفروشی نمیشناختش، را در 2 طرف ویترین گذاشته اما جلال را هر دو میشناختند؛ هم کتابفروش هم شاگردش! پرسیدم پس کو کتابی از جلال توی ویترین؟ البته که جوابی نداشتند چون ویترین را اجاره داده بودند به دشمنان جلال. جالب است بدانید که حتی «سووشون» سیمین دانشور را که دانشجویان، معمولا به توصیه استاد ادبیات میخواهند و میخوانند را توی ویترین نگذاشتهاند، تا مگر نکند کسی یاد جلال بیفتد. ارسال به دوستان
یک گفت و گوی طولانی با جلال
من کلمه عشق را چهجوری رها کنم؟
راجع به نثر شما یک موضوعی هست، اونم اینه که نثر شما مقداری عربی داره... و این عربیبازی در دیگران هم تاثیر کرده. آیا شما فکر نمیکنید اینم یک نوع «زدگی» یه؟ سه تا نقطه یک «زدگی»...؟ ارسال به دوستان
گفتوگو با محمدرضا کائینی درباره حضور 80ساله جلال در ادبیات و روشنفکری ایرانی
منتظر انقلاب بود
اشاره: دشمنی با آلاحمد تمامی ندارد. کینه شتری مافیای ادبیات از آلاحمد را میتوان در چینش ویترین کتابفروشیهای روبهروی دانشگاه تهران تماشا کرد. آنجا که کتاب فلان شاعر سطحیگو و گمنام روشنفکری را در چند مجلد در طبقه دوم گذاشته و کتاب زندگینامه فلان مجسمهساز که حتی شاگرد مغازه کتابفروشی نمیشناختش، را در 2 طرف ویترین گذاشته اما جلال را هر دو میشناختند؛ هم کتابفروش هم شاگردش! پرسیدم پس کو کتابی از جلال توی ویترین؟ البته که جوابی نداشتند چون ویترین را اجاره داده بودند به دشمنان جلال. جالب است بدانید که حتی «سووشون» سیمین دانشور را که دانشجویان، معمولا به توصیه استاد ادبیات میخواهند و میخوانند را توی ویترین نگذاشتهاند، تا مگر نکند کسی یاد جلال بیفتد.
آنها که کف پیادهرو بساط میکنند هم دوخط در میان یکی- دو کتاب از جلال را دارند. «سنگی بر گوری» و «مدیر مدرسه» را اغلب. اینها را بیشتر میخرند. کتابفروش کف پیادهروی انقلاب که به گفته خودش 20 سالی هست بساط میکند، میگوید: «خب کتابهای جلال همهاش چاپ شده. در بساط ما کتابهای افست هست بیشتر. توجیهی ندارد کتاب جلال را داشته باشیم. در کتابفروشیها هست اما توی ویترین نمیگذارند. خب از قدیم نمیگذاشتند. دنبال مذهب نیستند. جلال هم رگه مذهب دارد توی متنهایش».
گفتم کدام کتابش را خواندی؟ گفت: دهه 60 همهاش را. پدر روشنفکرها را درآورده!
حالا یکی اگر نداند میگوید لابد مثلا دارد از یک آخوند مذهبی سفت و سخت حرف میزند. جلال آلاحمد کیست؟ آلبرکامو، آندره ژید، یونگر، داستایوسکی، نوشتههای مطرحشان توسط جلال ترجمه شده و به جامعه ادبی ایران شناسانده شدهاند. کسی که به گفته خودش از 20 سالگی از خانواده مذهبیاش میبرد. جلال یکی از جدیترین مبلغان شعر نیمایی است و حتی شاعرانی چون شاملو که بعدها برای خودشان دکانداری میکردند- و جلال را به خاطر رویکردهای مذهبیاش مسخره میکردند- ابتدای امر پاپیچ جلال بودند که چیزکی یاد بگیرند. اصلا مگر نثر فارسی را میشود بدون آلاحمد تصور کرد؟ نویسندگان، روشنفکران و دانشجویان فراوانی با تاثیرپذیری از جلال نوع نگارش او را الگو قرار دادهاند و برای سالها ادبیات ساده و محاورهای جلال بوده که میانداری میکرده. کانون نویسندگان ایران به عنوان یکی از جدیترین تشکلهای صنفی در تاریخ ادبیات معاصر ایران به خاطر پایمردی آلاحمد در مقابل کنگره ادبی فرح پهلوی تشکیل شد. برای مدتی حتی «پدرخوانده» ادبیات در گعده محدود روشنفکری بیتردید جلال آلاحمد بود اما او از همزیستیاش با این جماعت چیزهای زیادی دیده بود که با روحیه صریح و مبارزه جویش همخوانی نداشت و حتی در تضاد با همه آنچه بود که او خود از ارتباطش با مردم میفهمید. او صریح بود در حالی که روشنفکرها اینطور نبودند. او ترسو نبود و روشنفکرها عمدتا آدمهای ترسویی بودند. او نقد قدرت میکرد و روشنفکران نقد مردم. مانند منتقدانش در برج عاج نبود. مانند مخالفانش در رکود نمیماند و اینها همه ویژگیهای آلاحمد نبود. جلال مردمدار بود و روشنفکرها نبودند. ویژگیای که حتی محمود دولتآبادی هم وقتی میخواهد از جلال صحبت کند به این ویژگی جلال به عنوان «اصل باورمند» تاکید میکند و میگوید: آلاحمد این سرزمین و مردم آن را عمیقا دوست میداشت و این اصل مهمی است که در زیر انواع انتقادها از چپ و راست، پنهان مانده است و شخصا در کمال خرسندی آن اصالت را برجسته میکنم و میستایم. (گفتوگو با شماره سوم ماهنامه یادآور)
اما در مقابلش روشنفکران، آنها چه نسبتی با مردم داشتهاند جز اینکه هر جا وقتی مردم در طرفی ایستادهاند، آنها قلیان طرف دیگر را چاق کردهاند یا از آنها فرار کردهاند. کو آستین بالازدن برای اصلاح. گلستان نامهای طولانی به سیمین دانشور، همسر جلال دارد که در فروردین 69 نوشته و البته گفته که بهانه نوشتن این نامه تبریک عید نیست، چرا که به نظر او «سنتها یا در اصل بیمعنی بودهاند یا بعدها حوادث آنها را هر چند هم موقتی بیمعنی کرده است». کار نداریم. در جایی از این «نامه به سیمین» نوشته: «آیا اگر برای مردم چیزی بخواهی که خودشان آن چیز را نخواهند، آیا باید باز در میان آنها در جوار جسمی و بدنی آنها بمانی؟» و به همین راحتی خودش را خلاص میکند و مردم را فی امان الله!
حکایت جلال اما جدای این جماعت است. جلال مکتبی دارد متکی بر تجربه و این تجربه هنوز مقابل دانشگاه تهران و رو در روی کتابفروشیهای چپ و راست روشنفکری ایستاده است. 70 سال از انشعاب جلال گذشته اما هنوز تحمل نمیشود.
محمد رضا کردلو: جلال آلاحمد؛ نامش به تنهایی دلربایی میکند. هم فخامتی که کلمه «جلال» دارد و هم اصالتی که در پس «آلاحمد» نهفته است. جلال آلاحمد در تطوری محیرالعقول مسیر روشنفکری را طی کرده و عکسهای بیتعارفی از روشنفکری ایرانی گرفته است. «یادگاری»هایی که به مذاق بعضیها خوش نیامده اما مقدمه دوستی خیلیهای دیگر با او شده. خیلیهایی که او را ندیدهاند اما دوستدارش هستند. برخی هم شیفتهاش شدهاند. مثل محمدرضا کائینی که کارهای فراوانی درباره جلال آلاحمد منتشر کرده است. از گفتوگوهایی که پیرامون جلال انجام داده تا کتاب ارزشمند «دوبرادر» که به کوشش او تدوین شده است. در چهلونهمین سالگرد درگذشت جلال، با کائینی درباره حضور 80 ساله آلاحمد در فضای ادبی و روشنفکری ایران گفتوگو کردهایم. ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|