|
ارسال به دوستان
یادداشتی بر گزینه رباعی میلاد عرفانپور با عنوان «شمعدانیها»
میلاد دوباره رباعی
رضا اسماعیلی: تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد موافق شده است
عاشق نشدی وگرنه میفهمیدی
پاییز بهاری است که عاشق شده است
(میلاد عرفانپور، شمعدانیها، ص 21)
رباعی از قالبهای دلبرانه و دیریاب ادب پارسی است؛ قالبی که درگیر شدن با آن وسواس و دقت نظری ورای قالبهای ادبی دیگر میخواهد. قالب رباعی را - جدای از محتوا - میتوان از نظر ایجاز و کوتاهی به «هایکو» شبیه دانست. مرکز ثقل هایکو یا شعرهای ۳ سطری، تصویرگرایی، شکار و عکسبرداری شاعرانه از طبیعت است اما رباعی دارای گستره و وسعت موضوعات است. رباعی مناسبترین قالب برای پرداخت هنرمندانه مضامین اجتماعی، فلسفی، عاشقانه و عارفانه محسوب میشود.
* سیر تکوینی رباعی از آغاز تا امروز
علامه دهخدا در تعریف رباعی میگوید: «شعری است چهارمصرعی. در اصطلاح عروض آن 4 مصرع بود که مصرع چهارم با اول و دوم همقافیه باشد، ولی مصرع سوم را قافیه لازم نباشد... و این رباعی در «بحر هزج اخرب» و «اخرم مثمن» آید، وزنش خاص این است: «لا حول و لا قوه الا بالله» و اگر بر این وزن نباشد آن را رباعی نگویند... رباعی که آن را ترانه و دوبیتی نیز گویند بر وزن «هزج مثمن اخرب» یا «اخرم» سروده میشود و به ظاهر مبدع و مخترع آن رودکی است که روزی در رهگذری کودکی را مشغول بازی میبیند، جوزی میغلتد و کودک از مشاهده غلتیدن جوز از روی ذکاء طبع و قریحه میگوید: «غلتان غلتان همی رود تا بن گو»، رودکی را سخت خوش میآید و از گفتار کودک وزن لطیفی از زحافات «هزج مثمن» ابداع میکند و اساس آن را بر دو بیت مینهد که بیت اول مصرع و بیت دوم آن مقفی است، و چون سراینده تران، خوشرو و زیبا بوده، دوبیتی را نیز ترانه نام مینهند. رباعی یا دوبیتی دو شجره اصلی دارد:
الف - شجره اخرب، که جزء نخست آن «مفعول» یعنی اخرب مفاعیلن است.
ب - شجره اخرم، که جزء نخست آن «مفعولن» یعنی اخرم مفاعیلن است...»
چنانکه اشاره شد قالب رباعی (ترانه، چارانه)، از قالبهای شعری فارسی است که مورد استقبال شاعران عربزبان نیز قرار گرفته است. حکیم خیام نیشابوری، عطار، مولوی، ابوسعید ابوالخیر و سنایی در شمار معروفترین رباعیسرایان تاریخ شعر و ادب پارسی هستند. در شعر معاصر، نیما یوشیج در شمار شاعرانی است که به سرودن رباعی تعلق خاطر خاصی داشت.
مجموعه اشعار به یادگار مانده از او، حاوی حدود ششصد رباعی است که این امر اقبال نیما به رباعی را نشان میدهد. نیما علت علاقهمندیاش به رباعی را در نامهای چنین بیان میکند: «این رباعیات در سنوات مختلف سروده شدهاند. من این رباعیات را برای این ساختهام که نه فقط قلماندازی کرده باشم، بلکه به آسانی وصف حال و وضعیت خودم را در این زندگانی تلخ بیان کرده باشم».
«از شعرم خلقی به هم انگیختهام
خوب و بدشان به هم درآمیختهام
خود گوشه گرفتهام تماشا را کآب
در خوابگه مورچگان ریختهام».
بعد از نیما، رباعی معاصر در دهه 50 با نام «منصور اوجی» گره خورد. بعد از انقلاب نیز -در دهه 60 - رباعی توسط شاعرانی چون سیدحسن حسینی، قیصر امینپور، وحید امیری، محمدرضا سهرابینژاد و میرهاشم میری حیاتی دوباره یافت.
در دهه 70 نیز بیژن ارژن و ایرج زبردست در شمار شاعرانی بودند که به صورت جدی و تخصصی به حیطه رباعی ورود کرده و رباعیات درخشانی را به جامعه ادبی عرضه کردند.
«قطره قطره شد آب آدمبرفی
شد آب در آفتاب آدمبرفی
آب از سر او گذشت اما هرگز
بیدار نشد ز خواب آدمبرفی!»
(بیژن ارژن)
«من: دهکدهها نبض حقایق هستند
او: مردم ده با تو موافق هستند
ناگاه صدای خیس رعدی پیچید:
باران که بیاید همه عاشق هستند».
(ایرج زبردست)
جلیل صفربیگی نیز- بعد از ارژن و زبردست- از دیگر رباعیسرایان موفق روزگار ما است که نباید نامش را از قلم انداخت. از صفربیگی در دهه 80 رباعیهای خوبی منتشر شد که این رباعیها تاکنون نیز در ذهن و زبان جامعه ادبی جاری است:
«شاید بتوان راه بیانش را بست
یا اینکه رگ خون روانش را بست
زخمی که روایتگر دردی باشد
با چسب نمیتوان دهانش را بست».
(جلیل صفربیگی)
با مقدمهای که درباره تاریخچه و سیر تکوینی و روند تکاملی رباعی بیان شد، اینک به صورت اجمالی نگاهی به مجموعه رباعی «شمعدانیها» جدیدترین مجموعه رباعی منتشر شده شاعر جوان و خوشآتیه روزگارمان میلاد عرفانپور خواهیم داشت.
تنفس در هوای شعر و شاعرانه زیستن، محصول پیوند مبارکی است که بین شاعر و عالم هستی برقرار میشود. روح لطیف شاعر در لحظههای ناب و مبارک سرودن، همچون پرندهای در اوج پرواز، از حضیض بودن خاکی پر میگیرد، و در قاف افلاک به گلگشت ملکوت میپردازد. سرمایه و ره توشه اصلی شاعر در این گلگشت ملکوتی چیزی نیست جز نور تجلی آسمانی واژهها.
شاعر واقعی کسی است که با دلی اهورایی و نورانی، از مشرق شهود طلوع میکند و با دمیدن روح شاعرانه خویش در کالبد همین واژههای معمولی، رستاخیز کلمات را بشارت میدهد و پنجرهای از تجلی، به روی دیدگان مشتاق و بیقرار دلشدگان نور جمال و جلال حضرت دوست (جلجلاله) میگشاید:
«چشم از تو چگونه میتوان بست تویی
آنجا که مرا نمیرسد دست تویی
اینجا هیجان است هیاهوست منم
آنجا ملکوت است سکوت است تویی».
(میلاد عرفانپور، شمعدانیها، ص 20)
فارغ از هر گونه تعریف و تعارفی، میلاد عرفانپور از شاعرانی است که در این قالب خوش درخشیده و آثار درخشانی در دفتر شعر انقلاب از خود به یادگار گذاشته است. در آیینه رباعیهای فاخر و روشن عرفانپور میتوانیم سیمای یک شاعر «نواندیش» را به تماشا بنشینیم؛ شاعری که در قالب کلاسیک رباعی، نگاهی باطراوت و امروزین دارد. شاعر با چشم رباعی به دنبال «جور دیگر دیدن» است. وی شاعری کلیشهگریز است و با لهجه رباعی به دنبال آن است که «حرفی از جنس زمان» داشته باشد. به خاطر این هوشمندی شاعرانه، رباعیهایش طرز دیگری دارد که جان و جهان مخاطب را مینوازد.
این شاعر جوان، در قالب رباعی حرفهای فراوان برای گفتن دارد. درخشش میلاد در حوزه رباعی در دهه 80 آغاز شد و این درخشش با چاپ مجموعه رباعیهایی چون: از شرم برادرم، پاییز بهاری است که عاشق شده است، پادشهر، جشن فراموشیها، ناخوانده، از آخر مجلس، بیخبریها و درباره تو، راهبندان، تماشایی، دوستش داشته باش و «شمعدانیها» ادامه یافت.
گزینه رباعی «شمعدانیها» دربردارنده ۱۷۷ رباعی از میان مجموعه رباعیهایی است که پیش از این از وی منتشر شده است. رباعیهای دستچین شده در این دفتر، بین سالهای ۱۳۸۳ تا ۱۳۹۸ سروده شدهاند.
نکته دیگر اینکه، عرفانپور پیش و بیش از آنکه شاعر باشد، عاشق است و تشنه حقایق. دلزده از «آگهی» و مرید «آگاهی» و «خودآگاهی».
و مگر میشود عاشق باشی و شاعر نباشی؟! یقینا پیششرط شاعری، عاشقی است اما جنس عاشقی میلاد با جنس بسیاری از عشقهای ناکام این روز و روزگار متفاوت است.
از نظر میلاد عشق یعنی در فتنهخیز حوادث وا ندادن و مومنانه پای اعتقاد و باور ایستادن. از همین رو است که شعرش زبانبازی و شعبدهبازی نیست؛ حدیث جانبازی و سرافرازی است.
از این منظر - و بیهیچ تعریف و تعارفی - باید او را شاعری هوشمند و حقیقتپسند خواند که حق شعر و شاعری را تمام و کمال ادا کرده است.
این یادداشت، تنها نیمنگاهی به مجموعه رباعی «شمعدانیها» بود ولی هنوز ناگفتههای فراوانی درباره این گزینه رباعی وجود دارد که امیدوارم در آیندهای نزدیک، با فرصتی فراختر به آن بپردازم. با آرزوی موفقیتها و درخششهای بیشتر برای میلاد عزیز، این یادداشت را با بازخوانی چند رباعی قابل تامل از «شمعدانیها» به پایان میبرم:
1
در این همه رنگ، آنچه میخواهی نیست
در این همه راه، غیر گمراهی نیست
در شهر خیابان به خیابان گشتم
آنقدر که آگهی است آگاهی نیست
2
یک پنجره، گلدان فراموش شده
یک خاطره، انسان فراموش شده
در خانه، جماعتی پی معجزهها
بر طاقچه، قرآن فراموش شده
3
ما سینه زدیم، بیصدا باریدند
از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند
4
سرگرم مناجاتم و سرمست امشب
از هر چه جز او کشیدهام دست امشب
دیر آمدهای رفیق! دیر آمدهای
تنهایی من سرش شلوغ است امشب
5
تنها و غریب مانده انسان در شهر
سنگین شده سایه رفیقان در شهر
محتاج درنگیم در این کثرت رنگ
این است دلیل راهبندان در شهر!
ارسال به دوستان
تأملی بر مجموعهشعر جدید «سفر بهخیر ناخدا» از رحمت حقیپور
شعری ساده، شفاف، سالم و مدرن
ضیاءالدین خالقی: رحمت حقیپور، نامی آشنا در شعر امروز است و از شاعران شاخص و مطرح دهههای 60 و 70؛ شاعری که سرودن شعر را از پیش از انقلاب آغاز کرده است و متولد 1340 است.
مجموعهشعر جدید «سفر بهخیر ناخدا»ی رحمت حقیپور را انتشارات سپیدرود گیلان در سال 1399 چاپ و منتشر کرده است؛ مجموعهای از 52 شعر سپید در 151 صفحه.
شعرهای رحمت اغلب خالی از کشف و حتی شهود نیست و آنجا هم که جز این است، یا حرفی برای گفتن دارد یا زبانی برای شنیدن:
«در این خانه/ هر روز برای ما/ یک جشن تولد است/ با شمعی که آفتاب/ روشن میکند/ و هدیههایی که صاحبخانه/ روی میز میگذارد؛ با بستههای رنگارنگ و زیبا/ ما شادمان/ بهار و باران را باز میکنیم؛/ گلها و پرندگان را/ رودها و دریا را/ نان و سلام و/ لبخند و عشق را...»
باز کردن بستههای هدیه که بهار است و باران و...!
اگرچه از دفتر سومش «یک تکه از آسمان»، شعرهایش از ایجاز به سمت مطول شدن رفته است:
«ما شادمان/ .../ لبخند و عشق را.../ گاه صدای مبارکباد و/ کف زدنهای مرتب میشنویم،/ گاه در سکوت/ تنها کسی که تبریک میگوید/ آینه است/ یا سایه/ یا خاطرهای از یک دوست/ که همواره همراه ماست،/...»
اما این مطول شدن بخشی از خود شعر است، بخشی از فرم شعر، بخشی از جسم و جان شعر؛ انگار که یک لالایی یا زمزمهای عاشقانه، که انگار ماهیتش در همان مطول شدن باید شکل بگیرد:
«یا خاطرهای از یک دوست/ که همواره همراه ماست،/ .../ ما هر شب/ از پنجره/ به ماه خیره میشویم/ و سراغ از مزار ستارهای میگیریم/ که این خانه قدیمی را/ از او به ارث بردهایم؛/ ستارهای گمنام/ که من نور آن را / سالهاست در چشمان تو میبینم/ و به عشق/ به نجابت انسان/ ایمان میآورم...»
کلمات لطیف و تعابیر تلطیفشده در شعرهای عاشقانه رحمت، ممکن است مخاطب یا منتقد بیدقت را به غلط بیندازد و به سمتی ببرد که بگوید، «شعرهای رحمت، شعری نئوکلاسیک است؛ شعری شبیه فریدون مشیری و کسرایی و ابتهاج و...؛ با کلماتی نظیر: چشم، ماه، شکفتن، آینه، خاطره، عطر، اندام، باغ، آهو و تعابیری شبیه شکفتن ماه، آینه نقرهفام، شیرینترین خاطره، عطر اندام، آیههای سبز طراوت و...»
نخست باید گفت اینگونه کلمات عمومی و از شعر هر شاعر نوگرایی ممکن است سر درآورد؛ خاصه در شعرهای عاشقانه که کلمات و تعابیر لطیف را میطلبد. دوم اینکه نحوه استفاده و کاربرد این کلمات و تعابیری از این دست مهم است، و نیز نوع رمانتیکی که در شعر شاعران میانه، نوع و جنساش با نوع و جنس شعر رحمت فرق میکند. ضمن اینکه شاعران میانه هرگز مثل رحمت و امثال او در اشعار غیرعاشقانه خود از کلمات و تعابیر «نردبان شکسته ته انباری» و «چتری که تار عنکبوت بسته» استفاده نمیکنند و نیز در شعرهای عاشقانهشان هرگز از «شکفتن ماه در چشم یار اتفاق میافتد» و نیز از تعابیر مدرنی از این دست که «برای صندلی حافظه قایل شوند و شیرینترین خاطرهاش را نشستن یار ببیند که عطر اندامش آن را به باغهای سرخ نیز دعوت کرده است!». البته بعید نیست که شعر رحمت گاهی نزدیکیهایی هم با شعر شاعران نئوکلاسیک یا فریدون مشیری هم داشته باشد؛ مثل آنجا که میگوید: «آیههای سبز طراوت/ دستهای تواند» اما شاعر میانه دیگر از این جلوتر نمیآید و مدرنتر نمیشود که در ادامه بگوید: «و انگشت اشارههایی بلند/ به سمت بینهایت ابریشم، بینهایت نیلوفر...»
در ذیل، کل شعر را میآورم تا بیشتر متوجه موضوع شویم. البته این نمونه صرفا به دلیل اندک نزدیکیهایی که شعر رحمت حقیپور با شعر شاعران میانه دارد یا اینکه این شائبه را ایجاد میکند آورده میشود، اگرنه با آوردن برشهایی از مدرنترین تعابیر در شعر رحمت، میشد در کل این موضوع را نادیده گرفت. ضمن اینکه موضوع ارزشگذاری بین شعر مدرن و شعر میانه نیست، موضوع بیان و نشان دادن تفاوتها و رفع شائبههاست، زیرا چهبسا اشعار یک ابتهاج و مشیری از شعر میانه میارزد به اشعار هزار شاعر خوب و تقریبا خوب مدرن امروز. در واقع، رسالت شعری هر کدام از اینان (شاعران میانه و شاعران مدرن) جدا و متفاوت است.
اما آن شعر:
«تنها خدا میداند و من/ در چشمهای توست/ که شکفتن ماه/ اتفاق میافتد/ وقتی در آینه نقرهفام/ به تماشا مینشینی / هر بار نشستن تو/ شیرینترین خاطره است/ در حافظه صندلی/ که عطر اندامت آن را/ به باغهای گل سرخ/ دعوت میکند / و هر بار برخاستن آن/ میعادگاه بوسههای داغ زمین است/ با گامهای آهوانه تو.../ تنها خدا میداند و من/ که آیههای سبز طراوت/ دستهای تواند/ و انگشتانت اشارههایی بلند/ بهسمت بینهایت ابریشم/ بینهایت نیلوفر.../ تنها خدا میداند و من/ راز پریوارگیِ تو را...»
و اینک نیز برشهایی از مدرنترن تعابیر در این مجموعهشعر؛ به ظرافت و لطایف و عبور تخیل از باریکههای ممکن بنگرید:
«این راه رفتن نیست/ عبور ملایم یک رویاست/ با کفشهای ابری/ با ردی از نیلوفران/ با ردی از رنگینکمان».
به نوع بیان بنگرید، و نوع زبانی که حرفها و حتی تشبیهات گفتهشده را از طریق خود زیبا میکند و دیگر میسازد:
«کم میآورد؛/ پیش چشم تو شب/ پیش روی تو ماه/ پیش نگاه تو دریا».
یا برش ذیل که نهتنها به جاده شخصیت انسانی میبخشد، بلکه این شخصیت بخشیدن از تناسب و یگانگی بالایی برخوردار است:
«راه دومی نیست/ که هیچ جادهای دیگر/ حوصله رسیدن ندارد».
از زاویههای دیگری نیز میتوان به شعر رحمت حقیپور در این مجموعهشعر نگریست که شاید وقتی دیگر.
ارسال به دوستان
نگاهی به مجموعه شعر «با قطار دقیقهها برگرد» اثر سیروس مرادیروئینتنی
بینابین
وارش گیلانی: مجموعه شعر «با قطار دقیقهها برگرد» از سیروس مرادیروئینتنی، دفتری است در غزل و مثنوی. یعنی از این دفتر شعر 87 صفحهای، تا صفحه 71 غزل چاپ شده و پس از آن چند مثنوی. مثنویهای این دفتر بلند نیست و غزلها نیز بین ۵، ۶ و ۷ بیت است؛ یعنی در این دفتر غزل ۸ بیتی نیست. بیشک این آمار کوتاه نشان از آن دارد که در ظاهر امر ما با شاعری روبهرو هستیم که اهل ایجاز است و اطناب نمیداند. گفتیم در ظاهر، زیرا دیدهایم شعرهایی را که در کوتاهی خود نیز موجز نیستند و دچار اطنابند و برعکس دیدهایم شعرهای بلندی را که موجزند و مطول نیستند. در کل و معمولا شاعران کوتاهسرا یا شاعرانی که شعرهای بلند نمیسرایند، اهل ایجازند یا حداقل و کموبیش اهل اطناب نیستند. سیروس مرادیروئینتنی در نخستین غزل خود از مجموعه شعر «با قطار دقیقهها برگرد» میگوید:
«صدایم ماجرای سنگ و شب شرمنده دریا
دلم آن سوی صد فرسنگ و شب شرمنده دریا
کدامین «یوسف گمگشته باز آید به کنعان» آه
که اشک آمیزهای از رنگ و شب شرمنده دریا
نگاه رازقیها گیج عطر گنگ گلدانها
غزل دلتنگ و شب دلتنگ و شب شرمنده دریا...
هزاران سال بعد از خود برایت مینویسم که:
صدایم ماجرای سنگ و شب شرمنده دریا».
غزل اول که چندان موجز نبود، هر چند اطناب هم نداشت.
ترکیبهای ملیح و به قدر کفایت عاطفه و تخیل را در غزلهای مرادیروئینتنی میتوان دید؛ یعنی نه تخیلش حیرتانگیز و اعجابآور است چنانکه مثلا غزلهای خسرو احتشامی و نوذر پرنگ (نمیگویم سیمین بهبهانی و حسین منزوی و محمدعلی بهمنی، چرا که اینان شاخصههای متنوع و متعددی دارند و نمیتوان غزل آنان را در یکی، دو ویژگی محدود کرد). یعنی در این حد و حدود است:
«ساعت از ثانیهها رد شد و باران بارید
روشنی داد به انگیزه صبح و سحرم
زیر لب زمزمه کردم که زمستان نشود
فصل سبزی که صمیمانه تو را همسفرم».
و نیز نه چندان از عاطفه سرشار است که مثلا در غزلهای «مهرداد اوستا» که بار عاطفی را بیتصویر و تخیل بر دوش ترکیب و رقص و گشت و واگشت کلمهها میتوان دید و از این رهگذر دسته دسته عاطفه چید. عاطفه غزلهای مرادیروئینتنی نیز ملیح و آرام است و البته بیتاثیر در احساس مخاطب هم نیست:
«لب مبند از سخن ای دوست که بیبال و پرم
آسمانی شده با تو غزل دربدرم
شعله شعله دلت از هرم غزل سوزد
چه خلیلانه که در آتشی و بیخبرم
کودک موجی و از بندر عشق آمدهای
مرد توفانی من، آینه من، پدرم!»
شاعر این شعر را اینگونه به استاد خود تقدیم کرده است: «تقدیم به استادم خلیل عمرانی و شاعرانگیاش».
سطح زبانآوری و بازیهای درست و سالم زبانی و نوآوری در این زمینه نیز در این دفتر شعر چندان تازه و پررنگ نیست و در حد کارهای انجامشده است که شاعران و منتقدان حرفهای برایش امتیازی قائل نمیشوند، اگر چه ضروری و لازمش میدانند؛ برعکس مخاطبان معمولی شعر که چون دقت چندانی در ظرایف و دقایق شعرها ندارند، ممکن است در این حد از زبانآوری را ابداع و نوآوری سیروس مرادیروئینتنی بدانند:
«فصل سبزی که صمیمانه تو را همسفرم»./ مرگ چندم/ گمترین گم/ فردایتان دوباره ابلیس/ از کوچههای مضطرب گریه عابرم و...
اما از آنجا که هر شاعری شعر خوب و بد و متوسط و شعر کمرنگ و پرنگ عاطفی و پرتخیل و کمتخیل و در کل ضعیف و قوی دارد (حالا یک شاعر بیشتر و یکی کمتر)، بیشک مرادیروئینتنی نیز دفترهای شعرش خالی از شعرها و غزلهای برجسته نیست، چنانکه غزل «آواز رود» چنین است؛ شعری پرتخیل با مایههایی از زبان حماسی غزل؛ نوعی از حماسه تغزلیوار که بیشتر در غزل حسین منزوی موج میزد و در نوع شعرهایی که سیمین بهبهانی برای رزمندگان جبهه جنگ ایران علیه عراق گفته بود و برای وطن در حال جنگ و... در دفتر شعری با عنوان «خطی ز سرعت و آتش» یا دفتر غزلی از منزوی با عنوان «حنجره زخمی تغزل» که در هر ۲ دفتر غزلی که نام بردیم، یک نوع کلام حماسی که عاشقانگی را در خود پیچیده است موج میزند. طبعا این موج در دفتر غزلهای سیمین و منزوی نیز بخوبی دیده و احساس میشود، برعکس بهمنی که غزلش بیشتر عاطفی است و این از عنوان دفترهای غزلش پیداست: «گاهی دلم برای خودم تنگ میشود». این تقریبا عاطفی بودن توأم با اندکی حماسی بودن در عنوان دفتر شعر یا دفتر غزلهای سیروس مرادیروئینتنی هم دیده میشود: «با قطار دقیقهها برگرد». در واقع این گونه عنوانها و اسمها بر دفتر شعرها، پلاک و نشانی کوچکی است که تقریبا ما را به محتوا و متن شعرها میرساند؛ به کلیتی از این دست که آیا حماسی است یا عاطفی و یا پرتخیل است و چه و چه. از نام مجموعه شعر «با قطار دقیقهها برگرد» سیروس مرادیروئینتنی نیز میتوان دریافت که نیمهعاطفی، نیمهحماسی و کمتخیل است؛ البته منظور ما حماسی بودن در زبان است نه در محتوا. به ابیات ذیل که بنگرید، درخواهید یافت که این زبان حماسیوار نیز تا حدی در غزلهای این دفتر دیده میشود، در غزلی که از بهترین شعرهای این دفتر است:
«سبز آمد و سپیده گذشت از مقابلم
ابری که بغض کرد و نه! بارید بر دلم
آواز رود بود که پیچید در زمین
آتش دهان گشود به فردای حاصلم
پلکم به هم رسید و شب از شوق من گذشت
دریا نشست در نفس سرد ساحلم
توفان در امتداد شب تیره جان گرفت
وقتی شکست شاخه شوق شمایلم».
نکته دیگر اینکه نمیتوان گفت روئینتنی پیرو شعر و زبان قیصر امینپور است یا تحت تاثیر اوست اما میتوان گفت در بخشی و قسمتی از شعرهایش بیتاثیر از قیصر نیست. شاعری هم که از زبان و نوع بیان شاعری دیگر وام بگیرد، بیشک به دام نوع تعبیرات او میافتد؛ از نوع کنایهها تا نوع استعارهها و تشبیهات و... و در نهایت محتوا یا حداقل بخشی و نمایی از متن و محتوای آن. ابیات ذیل تا حدی یادآور زبان و نوع شعر قیصر است؛ از غزلهایش تا شعرهای نیماییاش:
«روزهای ترانه و خنده
لحظههای بدون پرونده
روزهای تلاقی دو نگاه
کوچههایی از عشق آکنده
دستهایی که گرم خواهش نان
سفرههایی همیشه شرمنده
شاعران دچار زیبایی
شعرهای بدون پرونده».
یا ابیاتی از غزل ذیل که به زبان و نو و جنس شعر قیصر شباهتهایی دارد:
«ساعت آفتاب، لحظه چند
به خدای پرندگان سوگند
مرگ یک روز میرسد از راه
همه در این گزینه مشترکند
فرصتی باش تا کبوترها
بار دیگر به آسمان برسند
شاعری از پرندهها میگفت
شاعری از پرنده دل میکَند».
بعضی از غزلهای مرادیروئینتنی، مصراعهایش کوتاه است؛ سطرهای ۳، ۴ تا ۵ کلمهای. در این نوع از غزل که طبعا با وزنهای عروضی کوتاه همراه است، شاید تسلط شاعر بر ساختار فنی بیتها و ساختار معنوی غزلها بیشتر باشد؛ یعنی به قول معروف میتواند حریف میدان باشد؛ غزلهایی در این حد کوتاه:
«ای نوسان نفس رازها
شور تو انگیزه آوازها».
یا این غزل:
«آتش عشق در نگاهت، من
آسمانی که گرم باریدن».
و نیز این نمونه:
«عاشقم بیدلیل و بیبرهان
مثل آغاز ساده انسان».
البته اغلب غزلهای این دفتر مصراعهایش متوسط است و تعداد کمی این گونه کوتاه هستند. تعدادی هم پیرو مد و مدل اغلب غزلسرایان جوان امروزی، دارای مصراعهای بلندند، مثل این غزل:
«خانه تاریک، خانه تودرتو، خانه آن اتفاق روشن نیست
بیتو دیگر عزیز! ثانیهها، فرصت خوب با تو بودن نیست».
غزلی که در واقع هر مصراعش را میتوان ۲ قسمت کرد و از هر بیتش یک بند برای چهارپاره ساخت و همینطور تا آخر. این چهارپاره بودن وقتی درستتر و بجا اتفاق میافتد که شاعر در هر مصراع ۲ قافیه همسان و در آخر بیت نیز همان قافیه را تکرار کند. این گونه قافیهپردازیها را بسیاری از شاعران در این گونه از غزلهای بلندشان انجام میدهند. به اینگونه از وزنها، «وزن دوری» میگویند؛ یعنی یک وزن در یک مصراع ۲ بار و در یک بیت ۴ بار تکرار میشود. به بیت ذیل از سیروس مرادیروئینتنی توجه کنید، بهتر متوجه منظور من میشوید:
«بگذار آسمان همین باشد، بگذار عشق نقطهچین باشد
بگذار آشتی کند با عشق، بگذار عشق... نه، همین باشد!»
چند مثنوی پایانی این دفتر نیز به لحاظ زبانی، فرق چندانی با غزلهای مرادیروئینتنی ندارد. معمولا وقتی شاعری یک قالب دیگری را نیز برای سرودن انتخاب میکند، حتما این انتخاب با ضرورتی همراه است و در آن ضرورت شاعر به نوعی و حداقل تا حدی دچار تحول میشود؛ مثلا ممکن است با این کار شاعر اندکی زبانش تغییر کند و در دفتر و کارنامه شاعر تنوع و دگرگونی ایجاد کند یا موضوع خاص و مضمون دیگری را پیریزی کند اما ما در مثنویهای مرادیروئینتنی تغییراتی از این دست نمیبینیم و همه چیز انگار همانی است که بود، فقط مصراعها بیشتر شده و نوع قافیهها دیگر شده است:
«تو را مضایقه کردند از کویر گمان
یقین تو را نسرودند حضرت باران
تو را که از دل این کوچهها سفر کردی
چه سالها که بدون ترانه سر کردی».
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|